اشتراک گذاری
‘
شكلهاي زندگي: درونيكردن شهر
دو شكل شهر
نادر شهريوري (صدقي)
موديانو در يكي از آخرين داستانهايش مينويسد: «تا مدتها باور داشتم كه نميتوان با آدمهاي تازه آشنا شد مگر در خيابانها».1 نوشتههاي پاتريك موديانو محصول پرسهزدن در خيابانهاي شهر است، نوشتههاي مارگريت دوراس نيز چنين است، اما دوراس برخلاف موديانو با پرسهزدن خود را از پا درنميآورد. موديانو ميگويد «همواره تلاش كردهام در برابر نيروي جاذبهاي كه مرا به گذشته ميكشاند مقاومت كنم و خودم را برهانم اما نتوانستم»، شايد به همين دليل بيشتر به گذشته ميپردازد. موديانو در داستانهايش به خاطرات كودكي و نوجواني، به زندگي در مدرسه شبانهروزي و نيز به حيات مرموز پدرش ميپردازد و همچنين به محلههايي اشاره ميكند كه به آنجا رفتوآمد كرده و نيز به مادرش كه تنها اشارهاي ميكند، اما دليلش را اينگونه بيان ميكند: «در آثار من مادرم غايب است چراكه ميخواهم او را از ناپاكيها مصون بدارم». دنياي موديانو ساده و معمولي اما مخاطرهآميز و مبهم است و همينطور آكنده از معما، شبيه به معماهاي پليسي است. تلاش او در زندگي همواره معطوف به رفع ابهام از گذشته است. اين تلاش بهواقع كوششي خستگيناپذير براي بازيافتن بخشي از هويت گمشدهاش است. در بسياري از مهمترين داستانهاي موديانو، پدر معمايي است كه فرزند ميخواهد آن را حل كند تا بفهمد پدرش كيست و چهكاره است، چرا پدرش، مادرش را و همينطور او و برادرش، «رودي» را رها كرده و به تجارت سياه روي آورده. حل اين قبيل معماها كار سادهاي نيست، راوي در بسياري موارد با پرسهزدن در شهر، خيابانها و كافههاي پاريس فقط به دنبال ردپاهايي از گذشته برميآيد. آنچه در موديانو همواره حضور دارد قدرت بيچونوچراي حافظهاي است كه خود را به صورت گذشته بر سر موديانو آوار ميكند. در رمان «بوتيكهاي خاموش» راوي در يك فراموشي ناگهاني حافظه خود را از دست ميدهد اما اين خوشبختي دوام نميآورد زيرا راوي اينبار اگرچه در فضاهاي پرابهام، باز به جستوجوي خويش در مكانهايي پرسه ميزند كه از آنها تنها خاطراتي محو و مبهم در ذهن دارد. «دنياي داستاني موديانو به عذابها و سؤالهايي ميپردازد كه در كودكي او ريشه دارند: نگراني از تركشدن، جذابيت تجارتهاي سياه و غيرقانوني، ميل به نفوذ در دل معماها و دستيافتن به محركهاي رمزآلودي كه باعث ميشوند انسانهايي كه به ظاهر رودرروي يكديگرند با هم ارتباط برقرار كنند».2 در اينجا دو مسئله مرتبط با هم، موديانو و قهرمانهاي داستانهايش را كاملا تحتتأثير خود قرار ميدهد: تنهايي ناشي از بيريشهگي. اين مسئله باعث ميشود كه شخصيتهاي تماما كنجكاوِ موديانو در جستوجوي خود در شهر و مكانهايش پرسه بزنند. در موديانو، شهر همواره وجهي بيروني
در دوراس برخلاف موديانو، شهر وجهي دروني پيدا ميكند. پاريس شهري است كه دوراس همچون موديانو با كنجكاوي در آن پرسه ميزند اما پرسهزدني متفاوت. «در ازدحام كوچه و خيابان پرسه ميزنم و حس ميكنم شهر به محل اجرا، عرصه عمل، فضايي باز، آفتابي و مكان عمومي تبديل شده است».3 دوراس ميكوشد بدون غرقهشدن در گذشته و تكرار بيروح آن زيبايي زندگي را دريابد و در همان حال تأثيرات و تأثرات خود را به نگارش درآورد، اما اين دو پرسهزدن و نوشتن همزمان، كنشي متناقض است، او تناقض را درمييابد: «در پاريس كه باشم به وقت نوشتن احساس ميكنم كه از فضاي بيرون محروم ماندهام… در فضاي بيرون هم نميتوانم بنويسم».4 نوشتن از نظر دوراس برخلاف موديانو، همزمان نوعي فراموشي است. «نوشته كه ميشود، حافظه از زمان حال پر ميشود».5 اين فراموشي همزمان فراموشكردنِ «خود» است. «هيچ يادم نيست چهوقت اينها را نوشتهام، ولي ميدانم كه چنين كاري را كردهام كه نويسنده اينها من بودهام… مكان وقايع، ايستگاه راهآهن اُوسري، و مسير مسافتها يادم است، ولي خودم را در حال نوشتن اين روزگاريها اصلا به ياد ندارم».6 كشف شهر براي دوراس به تدريج دروني ميشود بهويژه آنكه دوراس خود را در پيوند با حوادثي قرار ميدهد كه پياپي رخ ميدهند. دوراس در ابتداي ورود مجددش به پاريس در دانشگاه ثبتنام ميكند تا حقوق و علوم سياسي بخواند، همزمان فعال سياسي ميشود، به حزب كمونيست ميپيوندد و سپس در نهضت مقاومت فرانسه عليه جنگ شركت ميكند و در همان حال كارمند حكومت «ويشي»* ميشود كه به امور مستعمرات ميپردازد و درعينحال از زندگي بازنميماند، در پاريس دگربار عشق را تجربه ميكند، با «روبر آنتلم» ازدواج ميكند، همسرش به جبهه ميرود و وي در غياب همسرش، زمستانهاي سخت را سپري ميكند.
دوراس پس از جنگ سياست حزب كمونيست را محكوم ميكند و بهعنوان تجديدنظرطلب از حزب اخراج ميشود. اينها همه به او امكان ميدهد تا با نوسانات پرشتاب زندگي ارتباطي واقعي برقرار كند. با دوراس درمييابيم كه درونيكردن شهر در پيوند با گذشتهاي كه به آن تاريخ ميتوان نام داد، صورت ميگيرد. به نظر دوراس تنها با اين كار پيوندي ارگانيك با شهر برقرار ميشود. در اينجا تلقي دوراس از «تاريخ» اهميت دارد. آنچه دوراس از تاريخ ميفهمد، با ايده كلاسيك درباره آن و همينطور با تاريخيكردن پديدههاي اجتماعي و به طور كلي «روايتهاي كلان» تفاوت دارد. تاريخي كه مدنظر دوراس است، چيزي شبيه به نوشتن است. دوراس درباره نوشتن ميگويد: «نوشتن كوششي است براي اينكه از پيش بدانيم اگر بنويسيم، چه خواهيم نوشت؛ اما اين را هرگز نخواهيم دانست مگر پس از آن».** اين ايده به تلقي دوراس از بيسرانجامي زندگي و هستي در حين تداوم، حكايت دارد؛ چيزي كه دوراس آن را در زندگي پرتلاطمش در عشق و سياست تجربه ميكند.
اين تصور از تاريخ و هستي خود را در فرم نوشتن نمايان ميکند. اولين رمانهاي دوراس از فرم سنتي پيروي ميكنند؛ اما دوراس همزمان خود را از قواعد سنتي رمان رهايي ميبخشد و به «ديالوگ» در برابر «روايت» برتري ميبخشد. ازآنپس دوراس، دستيافتن به آزادي را در نابودي الگوهاي ساخته و پرداختهشده ميبيند و زبان دوراس، اصالتش را از بيقاعدگياش ميگيرد. دوراس به رمان حياتي مستقل ميبخشد و در همان حال كتابها را متهم ميكند كه آزاد نيستند و همينطور نويسنده را متهم ميكند كه به پليس خودش بدل شده است. به نظر دوراس نوشتهاي كه سازماندهي شده باشد، قاعده يافته باشد، مانند تاريخي كه حتميت داشته باشد، ديگر اهميتي ندارد. اين نظر، دوراس را به نويسندگان رمان نو نزديك ميكند. از اين نظر دوراس در مقايسه با نويسندگان رمان نو، چيزي تازه نميگويد؛ اما آنچه خاص او است و او را از نويسندگان رمان نو متمايز ميكند، آن شور و حدّت پنهاني است كه به رمانهايش گرمايي انساني و لرزشي هيجانآور ميبخشد. دوراس با الهام از نيچه ميگويد وقتي نوشتن خونِ خودش، يعني حيات خودش را از دست بدهد، ديگر فايدهاي ندارد و حتي نويسندهاش هم ديگر آن را نميشناسد.
هنگامي كه شهر دروني ميشود، انسان به بخشي از شهر، به بخشي از تاريخ و زندگي بدل ميشود. در اينجا ميتوان تفاوت موديانو و دوراس را از بُعدي ديگر جستوجو كرد. در موديانو تاريخ غايب است و جاي آن را خاطره ميگيرد؛ خاطرههايي پراكنده كه ميخواهد آن را گرد هم آورد و به آن نظم و انسجام دهد تا مسئله را دريابد. موديانو برخلاف دوراس به خاطره خو گرفته است.*** شهر در نگاه موديانو برعكس دوراس، لزوما به تاريخ گره نميخورد؛ بلكه به خاطرههايي گره ميخورد كه راوي آنها را تجربه كرده است. پاريسي كه موديانو از آن ميگويد، ميتواند هر شهري، در هر جغرافياي ديگري باشد؛ به شرط آنكه آكنده از اشباح باشد. «پاريس براي من شهري است آكنده از اشباح، اشباح به فراواني ايستگاه مترو، پايانههاي بسيارش از اين سو تا آن سوي شهر». 7 آنچه براي موديانو اهميت دارد، گشودن رازهايي از گذشته است تا به نتيجه برسد و نه «هنر نتيجهنگرفتني» كه دوراس از آن سخن ميگويد.
پينوشتها:
* حكومت ويشي، حكومتي دستنشانده آلمان نازي بود كه در فاصله 1940 تا 1944 در فرانسه حاكم بود و همزمان با سقوط فاشيسم عمر دولت ويشي نيز به پايان رسيد.
** بودلر نخستين كسي بود كه هنرمند را به كودك تشبيه كرد؛ كودكي كه با كنجكاوي عميق و شادمانهاي با هر چيز نو روبهرو ميشود؛ بدون آنكه بداند نتيجه چه خواهد شد؛ مگر پس از آن.
*** «شيدايي لل. و. اشتاين» يكي از رمانهاي مشهور دوراس است: لُل اشتاين شخصيتي است كه با خاطره خو نميكند و در آن متوقف نميماند. او زني است كه وقتي نامزدش را در مجلس رقص اس تالا (s.tala) ديده كه به سراغ زن ديگري -آن ماري اشترنر رفته- با رنجي كه از اين مسئله ديده، زندگي نكرده است. او نمونه زني است كه با خاطره خو نميگيرد، گويي همهچيز را براي اولين بار به ياد ميآورد.
1، 7. «خاطرات خفته»، پاتريك موديانو، الهام دارچينيان
2. «گلستانه»، اصغر نوري
3، 4. «پاريس دوراس»، مارگريت دوراس، قاسم روبين
5، 6. «درد»، مارگريت دوراس، قاسم روبين
شرق
‘