Share This Article
نگاهي به سريال «زخم كاري» به كارگرداني محمدحسين مهدويان
شكلات تلخ
علي ولياللهي
تماشاي «زخم كاري» اين شكلي است؛ انگار كه يك شكلات با بستهبندي شيك و تر و تميز را براي خوردن برداري و ببيني رويش نوشته «تلخ». مردد ميشوي اما آخرش برق بستهبندي، رنگ و عطر شكلات وادارت ميكند به بلعيدنش. وقتي كه تكههاي شكلات را زير دندان ميبري و آرام آرام مزهاش به عصبها ميرسد تازه معني چيزي كه روي بستهبندي محصول نوشته را ميفهمي. در آن لحظات نه راه پس داري، نه راه پيش. مجبوري با تلخي قدرتمندي كه تمام وجودت را تحتتاثير قرار داده كنار بيايي. فكر ميكني بعد از فرو بردن تمام ميشود اما اشتباه كردهاي. تلخي تا مدتها زير زبان ميماند. همانطوركه حسين صفا در ترانه «به رسم يادگار» نوشته: «تموم ميشد و بازم ادامه داشت»
زخم كاري همان مولفههاي آشناي سينماي مهدويان را دارد. از فرم تصويربرداري تا ميزانسنها و نور و البته بازي گرفتن از بازيگران. مهدويان آنقدر تجربه و تبحر دارد كه بتواند «مود» درستي بر فيلم حاكم كند. از طريق ميزانسن معنا بسازد و با دوربينش تقابل ايجاد كند؛ نه خيلي خلاقانه ولي در خدمت محتوا. در مجموع ميتوان گفت زخم كاري يك سريال تر و تميز و شيك است كه لااقل در ساخت چيزي از نمونههاي خارجي كم ندارد. همين هم باعث شده مخاطب دوستش داشته باشد. مخاطبي كه اين روزها آن قدر سريال درجه يك ديده كه راحت سرش كلاه نميرود.
زخم كاري كهنالگوي قديمي جاهطلبي را روايت ميكند. مالك رعيتزادهاي است كه ميخواهد ارباب شود. اين همانطوركه در ابتداي سريال هم نوشته ميشود برگرفته از رمان ۲۰ زخم كاري اثر محمود حسينيزاد است كه خودش از مكبث ويليام شكسپير وام گرفته شده. آنچه بايد در اين سريال درست ترسيم ميشد و تا حدود زيادي انجام شده نوع روابط بين آدمها و در نظر گرفتن شيب تغيير كاراكترهاست. نگاه جزيي فيلمساز به اين دو مقوله باعث شده بعد از انتشار ۵ قسمت از سريال مخاطب نتواند جهتگيري درستي داشته باشد و سمت آدم خوب قصه بايستد.
آدمهاي زخم كاري پيچيده هستند. وقت گذاشتن روي پيدا كردن پروتاگونيست و آنتاگونيست بيهوده به نظر ميرسد. مالك، قهرمان داستان است. او وقتي آدم ميكشد يا دستور قتل ميدهد هم مورد قضاوت منفي قرار نميگيرد چون سمپات است. اما ما اكثرا عادت داريم كه در مقابل همين آدمي كه از نظر اخلاقيات بدمن است و از نظر ما قهرمان هم يك نقطه مقابل ببينيم. مخصوصا در سريالهاي گنگستري جنايي كه در آن خطكشيهاي مثبت و منفي به راحتي بايد قابل انجام باشد. حتي ديده شده فيلمسازان براي اينكه بتوانند دو قطبي بسازند و از طريق آن با ذهن مخاطب بازي كنند، يك كاراكتر، مثلا يك پليس اضافه ميكنند.
در زخم كاري چنين چيزي به شكل كلاسيك نداريم. اصلا آدمي كه بخواهيم دست بگذاريم رويش و بگوييم اين نقطه مقابل قهرمان قصه است وجود ندارد. در واقع همه آدمها نقطه مقابل مالك هستند از جمله خودش. يكي از چيزهايي كه «زخمكاري» را همانطوركه در ابتدا گفتم تلخ ميكند همين موضوع است. ما با يك جنگ قدرت طرفيم كه تمام آدمهايش به سوي تباهي ميروند. پيش از اين نمونه چنين فضايي را در فيلم لوياتان به كارگرداني آندره زوياگينتسف ديده بودم. آنجا هم هيچ نشاني از روشنايي ديده نميشود و همه آدمها در رسيدن به جهنم با هم مسابقه گذاشتهاند.
شما هنگام تماشاي سريال زخم ميخوري! آنهم يك زخم كاري. زخمي شبيه شكلات تلخ. از همان شكلاتهايي كه مالك دوست دارد. قرار نيست به شما بابت تماشاي اين تلخي جايزه بدهند و آخرش با يك آبنبات از پاي تلويزيون بلند شويد. قرار است همراه ناصر حساس و ضعيف، سميرا يا همان ليدي مكبث سلطهجو و افسونگر و منصورهاي كه ميخواهد مثل پدر باشد برويم جلو تا ببينيم ته اين تباهي به كجا ختم خواهد شد.
اعتماد