اشتراک گذاری
راديكالتر از زندگي اجتماعي / بخش اول
لوئي آلتوسر
ترجمه: نويد گرگين
اشاره: اين قطعه بخش اول از يكي از درسگفتارهاي تماتيك لوئي آلتوسر (1990-1918) فيلسوف معاصر فرانسوي درباره تاريخ فلسفه با محوريت قرائت سياسي از تزها و مقولات فلسفي است. در اين بخش او تلاش ميكند موضوع «جنگ فلسفي» را با ذكر مثالهايي در تاريخ فلسفه صورتبندي كند.
«تز» در فلسفه به چه معناست؟
اگر بپذيريم فلسفه ابژهاي ندارد (از اينجا به بعد از توضيح بيشتر در اين مورد صرفنظر ميكنيم جز همين توضيح كه فلسفه ابژه [مورد توافقِ فيلسوفان] ندارد به معنايي كه علم داراي ابژه است)، پس اين ابژه نامتعينِ ظاهري كه [هر فلسفهاي] ادعا ميكند حقيقتش را بيان ميكند، چيست (1)؟ اينها اهداف و داوِ قمار يا آنژو (2) هستند. اما قبل از پرداختن به اين موضوع، بايد از ابتدا شروع كنيم و بپرسيم: «آن چه نوع گزارهاي (3) است كه فلسفه خودش را با آن بيان ميكند؟»من پيشتر گفتم علم با دشواريهايي روبهرو ميشود، مسائل را وضع (4) ميكند و راهحلهايشان را كه دانشهاي عيني هستند هم ارايه ميدهد. اين دانشها در قالبِ گزارههايي بيان ميشوند كه اصطلاحات اصليشان مفاهيم هستند.خب يك مفهوم چيست؟ يك يا چند كلمه كه اثري از انتزاع توليد كند و همزمان ويژگي يا مجموعهاي از ويژگيهاي ابژه آن علم [فيزيك، شيمي يا غيره] را انعكاس دهد.
در مقابل، فلسفه پرسشهايي وضع ميكند و پاسخهايي را كه از پيش ميدانيم، به آنها ميدهد. اين پاسخها چه شكلي به خود ميگيرند؟ شكلِ «تز».خب، تز چيست؟ تعريفش دشوار است، زيرا اگر فلسفه با تزها بيان ميشود، خودش به ندرت در مورد اين تزهايي كه او را تعريف ميكنند، صحبت كرده است.
با اين حال، ما پيش از اين ميدانيم كه اصطلاحاتي يا ترمهايي كه فلسفه به كار ميبرد همان مقولات (catégories) هستند و نه مفاهيم (concepts)، بنابراين ميتوانيم بگوييم يك تز گزارهاي است كه تعدادي از مقولات را گرد هم ميآورد. براي مثال: «من فكر ميكنم، پس هستم» (je pense, donc je suis) يك تز است.در اين گزاره ميتوانيم به روشني مقولات را شناسايي كنيم: «من»، «فكر ميكنم»، «هستم» و البته «پس». اينها كلماتي از زبان روزمره هستند كه در فلسفه كاملا متفاوت عمل ميكنند.اين «من» (je) در «من فكر ميكنم» نه يك «من» روانشناختي، بلكه متافيزيكي است. «فكر ميكنم» به ماده انديشنده (5) اشاره دارد (يعني اينكه يك ماده وجود دارد كه همچنين انديشنده است، آشكارا پرسشهاي فلسفياي را وضع ميكند كه به خوبي ميدانيم پاسخهاي همانقدر پيشبينيشده دارند) . «هستم» به شكلي از هستي اشاره دارد كه در عين حال كه مختص انسان است (انسان به عنوان يك نيمه-هستي، نيمه-نيستي (6))، با اين حال نيروي وجودي غيرقابل انكاري دارد و در نهايت اين «پس» به يك بداهت اشاره دارد، بداهتي كه پيامد كشفِ يك شهود (7) است. بنابراين تمام مقولات در اين عبارت كوتاهِ «من فكر ميكنم، پس هستم»، مملو از معاني فلسفي هستند.ميدانيم كه حتي ويرگول نيز در اينجا معنايي دارد همانطور كه لاكان، براي مزاح ولي براي نشان دادن حقيقتي، پيشنهاد كرده بود كه بنويسيم: «من فكر ميكنم: پس هستم» كه همه چيز را تغيير ميدهد (8) .
يك تز، بنابراين تعدادي از مقولات را كه در يك گزاره گرد هم آمدهاند، مطرح ميكند. اما آيا از گزاره منظورمان چيزي مانند گزارههاي زبان عاميانه است؟ (گزارههايي مثلِ«من فكر ميكنم كه ژرژ مارشه (9) خواب نميبيند، چراكه خودش در تلويزيون اين را گفت») يا حتي مانند گزارههاي علمي (۲ = ۱ + ۱) به هيچوجه. در اينجا بايد از «موضع» (position) صحبت كرد آن هم در قويترين معناي فعل «وضعكردن/قرار دادن» (poser) كه دقيقا ترجمه فرانسوي كلمه يوناني «تِزيس» (thesis )است.خب چه چيزي بدين صورت وضع شده؟ گزارههايي از اين دست مثلِ «من فكر ميكنم، پس هستم»، «خداوند موجودي مطلقا كامل و قادر مطلق است»، «ماده وجود دارد» و غيره.
اين تفاوت ساده در زبان كه من صرفا آن را از سنت فلسفي برگرفتهام ما را به مسير جالبي هدايت ميكند، زيرا وقتي چيزي را در جايي (10) وضع ميكنيم آن را در جايي كه فضايي مشخص است قرار ميدهيم. هنگامي كه يك فيلسوف تزي را اينگونه وضع ميكند، واقعيت اين است كه او آن را هميشه در جايي در يك فضاي مشخص كه به فضاي فلسفي تعلق دارد، وضع ميكند.ميپرسيد كدام فضاي فلسفي؟ ابتدا فضاي فلسفه خودِ آن فيلسوف و سپس فضاي فلسفي زمانهاش و در نهايت در تمام گذشته تاريخ فلسفه. (11) اما هنگامي كه يك فيلسوف تزي را اينگونه «وضع» ميكند نبايد به سادگي فريب خورد. او هرگز صرفا يك تز را وضع نميكند (12) . يك تز هرگز به تنهايي نميآيد: هميشه وضعي تركيبي (com-posée) داريم يعني با مجموعه تزهايي مواجهيم كه فلسفه فيلسوف مورد نظر را تشكيل ميدهند. بعدتر يك پارادوكس در اين موضوع خواهيم ديد! اينكه تعداد اين تزها بينهايت است.
جنگِ فلسفي
در حال حاضر، به مشاهده آنچه اتفاق ميافتد، بسنده ميكنيم. هنگامي كه يك فيلسوف در جايي تزي را «وضع» ميكند، بياييد نمونه افراطياش را در نظر بگيريم، يعني آنجايي كه او با فلسفه ديگري كه با آن در حالِ مبارزه است، فيلسوف نميتواند تزي را «وضع» كند مگر اينكه با تزهايي كه ميخواهد با آنها مبارزه كند، «مخالف» (13) باشد. هر تزي نيز يك ضد-تز (anti-thèse) است و اين خودبهخود اتفاق ميافتد. فيلسوف نيازي به اعلام خصومت با حريفش ندارد. او تز خود را همانطور «وضع» ميكند كه ما در آبهاي حريف مين ميگذاريم. فيلسوف ميرود و مين بعدتر منفجر ميشود يعني زماني كه يك كشتي دشمن (يك تزِ دشمن) به آن نزديك شود آنگاه كلِ چارچوب و مبنايش منفجر خواهد شد. تمام تزهاي فلسفي اينگونه با تاخير عمل ميكنند به اين معني كه آنها هميشه پيش از زمان انفجارشان آنجا كار گذاشته شدهاند. چه پراتيك عجيبي! در اينجا آنچه قابل توجه است، اين است كه حتي اگر آن تز توسط فيلسوفي كه تركيب انفجاري را در گوشه آرام خودش يا در كنار يكي از دوستانِ فيلسوفش (براي اينكه خودش بهتر بفهمد كه چه چيزي را خوب نفهميده است) ساخته باشد باز هم همواره در افقِ حضور ديگري يعني زيرنظر دشمن فلسفي است كه نه تنها مراقب است، بلكه بر وضعيت نيز مسلط است و فيلسوفِ ما را مجبور ميكند كه دايما همانطور كه توماس هابز مايل بود در حالت جنگِ پيشگيرانه (14) قرار گيرد (15) .
در اينجا چيزها بهگونهاي هستندكه شرايطِ فلسفي توسط يك آنتاگونيسمِ بنيادي ساختار يافته است، تضادي كه همه اردوگاههاي فلسفي را در بر ميگيرد و بر تمام كنشهاي فيلسوفان حاكم است، نه فقط كنشهاي جنگي آنها، بلكه حتي دوستي و صلح آنها را نيز تعيين ميكند. هابز اين را به خوبي نشان داده بود: اين آدمهاي بد نيستند كه جنگ به راه مياندازند، آنها براي اين كار بيش از حد احمقند، بلكه انسانهاي شريف، اگر هوشمند باشند، اين ابتكار را به دست ميگيرند، چراكه اين انسانها به آينده فكر ميكنند و پس از محاسبه آن ميدانند كه گريزي از جنگ نخواهد بود و كافي است در معرض اولين احمق قرار بگيرند كه بتواند يا بخواهد به آنها آسيب برساند يا حتي به اشتباه چنين ضربهاي به آنها وارد كند. بنابراين آنها ميدانند كه بايد «دست پيش را بگيرند» و آغازگر حمله باشند تا غافلگير نشوند و شكست نخورند. فلسفه بسيار راديكالتر از زندگي اجتماعي است. زندگي اجتماعي با آرامشها و آتشبسها با توافقات ماتينيون (16) و گرونل (17) همراه است (18) با پاپهايي كه در وسطِ برهوتْ صلح را موعظه ميكنند با ويتناميهايي كه آتشبس تِت را عملي ميكنند (19) و فرزندانشان كه در نهايت پرچمِ سفيد را بالا ميبرند (20) يا حتي با بازيهاي المپيك كه بارون كوبرتن (21) فقيد (بنيانگذارِ بازيهاي المپيك در انتهاي قرن نوزدهم) استعدادِ خودش را در صلحباني ذهنها و بدنها به كار بست. فلسفه بسيار جديتر اينهاست. نه آتشبسي ميشناسد و نه آرامشي و وقتي هم كه مثلِ كانت«صلح ابدي» را بين فيلسوفان (و به صورت جانبي ملتها) موعظه ميكند در حقيقت اين را بايد يك تردستي در نظر گرفت براي آنكه فيلسوفان ديگر او را در صلح بگذارند تا او بتواند نقد عقل محض يا عملي خودش را پرورش بدهد؛ اما او هيچ توهمي ندارد و به خوبي ميداند كه صرفا دارد براي ديگران موعظه ميكند، يعني در برهوت، همانطور كه سارتر (با كمي تحريف) ميگويد: ديگري برهوت است (و نه شيرينتوت) (22).
پاورقي
1- منظورِ آلتوسر از ابژه نامتعین و ادعایی همین موضوعاتی از جمله جوهر، عرض، کوگیتو، اگوی استعلایی و غیره در آثار فیلسوفان است که در آثارشان قصدِ روشن کردنِ حقیقتِ آن موضوعات را دارند. (ن.گ.)
2- enjeux در لغت به معنای چوبِ قمار یا «داو» است. سید جواد طباطبایی در ترجمههایش از آلتوسر از اصطلاحِ «خَصْل» (در لغت به معنای جداکننده) و بر وزن «وصل» استفاده کرده که در سنتِ ادبی ما در قمار و نرد به کار میرفته است. به نقل از دهخدا: نقش مراد از در وصلش مجوي/خصلت انصاف ز خصلش مجوي (نظامي). دستخون است و هفده خصل حريف/وه که در ششدر خطر ماييم (خاقاني) (ن.گ.)
3- proposition
4- La science posedes problèms
ما در اینجا به جای «طرحِ مساله» از «وضعِ مساله» استفاده میکنیم، چراکه میخواهیم منطقِ درونی استدلال آلتوسر در مورد رابطه موضع/وضعیت (position) و وضعِ سوال و مساله (poser des problèmes) را حفظ کنیم.
5- la substance pensante
6- mi-être, mi-néant
7- dévoilée par une intuition
8- « La Science et la vérité », dans J. Lacan, Écrits, Paris, Seuil, coll.« Le champ freudien », 1966, p. 864. « Je pense : “donc je suis”. »
9- Georges Marchais
در یک مصاحبه تلویزیونی در ۳۰ آوریل ۱۹۷۶، مارشه، دبیرکل حزب کمونیست فرانسه گفت وقتی وجدانش آسوده بوده دیگر شبها خواب نمیدیده است.
10- on pose quelque chosequelque part
11- در واقع آلتوسر نشان میدهد که چطور در فلسفه همواره منطقی مکانی و زمانی در کار است که یک تز فلسفی قدم به قدم هم مکان و هم زمان را درمینوردد و اگر موفق شود خودش را در تمام تاریخِ فلسفه میگستراند.
12- از متنِ آلتوسر خط خورده: «مثل سگی که فضلهاش را روی پیادهرو میگذارد.»
13- s’oppose
در بحثِ آلتوسر این مهم است که مخالفت (opposer) و تقابل (opposition) هم همگی از همان ریشه وضع poser میآیند.
14- guerre préventive
15- Léviathan, trad. et éd. F. Tricaud et M. Pécharman, dans T. Hobbes,OEuvres, éd. Y. C. Zarka, Paris, Vrin, coll. « Bibliothèque des textesphilosophiques », 2004, p. 106-107. Cf. « Soutenance d’Amiens », dans L.Althusser, Positions, 1964-1975, Paris, Éditions sociales, 1976, p. 128.
آلتوسر در «در دفاع از آمیان» در مورد هابز مینویسد: «[…] بر اساسِ دریافتِ خارقالعاده هابز، که هر چند شاید برای عموم مردم صحبت میکرد باید بگوییم به همان اندازه که موضوعش جوامعِ بشری بود درباره فلسفه نیز صحبت میکرد، جنگ وضعیت تعمیمیافته [و بنابراین] […] اساسا پیشگیرانه […] است.» ویراستار فرانسوی.
16- Matignon: توافقِ ماتینیون در واقع توافقی سیاسی در ژوئن سال ۱۹۳۶ در هتل ماتینیون بود که بین «جبهه مردمی» (ائتلافی از احزاب و نیروهای چپ و کارگریِ فرانسه که در آن مقطع دولت را به دست گرفته بود) و کنفدراسیونِ عمومیِ کار (CGT) و چند جریانِ کارگری و سندیکایی با نمایندگی کسانی مثلِ لئون بلوم (از جبهه مردمی)، موریس تورز (از حزبِ کمونیست فرانسه) و دیگران برقرار شد. (ن.گ.)
17- Grenelle: توافقی که در هتلِ شاتله در خیابانِ گرونل در رابطه با انقلابِ میِ ۶۸ به ابتکار دولتِ وقت به سندیکاهای کارگری (از جمله CGT و دیگر نهادهای کارگری) با افزایش ۳۵ درصدی حداقل حقوق و دیگر مزایا برای کنترل بحرانِ ملی پیشنهاد شد و در نهایت هر چند متنِ توافقنامه از طرف نیروهای کارگری در نهایت امضا نشد، دولتِ ژرژ پومپیدو مفاد آن را اجرایی کرد. (ن.گ.)
18- خط خورده : و موریس تورز (Maurice Thorez) را دارد که میگوید: «شما باید بدانید که چگونه به یک اعتصاب پایان دهید.»
19- در واقع حملاتِ عیدِ تِت (سال تازه ویتنامی) به مجموعه عملیاتهای گسترده نیروهای ویتکنگها از ۳۰ ژانویه ۱۹۶۸ (مصادف با عید) تا تابستانِ ۱۹۶۹ اشاره دارد که هر چند در عمل موفقیتِ چندانی در ضربه زدن به امریکاییها در بر نداشت ولی از آنجایی که امریکاییها نمیتوانستند ضربات پراکنده را متوقف کنند منجر به پوشش خبری کاملِ اتفاقات شد و فشار افکار عمومی بر ارتش آمریکا را چند برابر کرد و در نهایت بهرغمِ پیروزیِ تاکتیکیِ امریکاییها برای ویتنامیها یک پیروزی استراتژیک در جنگ محسوب شد. (ن.گ.)
20-« dire pouce » اصطلاحی است به این معنا که از طرف مقابل درخواست اعلامِ تسلیم کنید. امریکاییها معمولا میگویند: say “Uncle”. (ن.گ.)
21- Pierre de Coubertin
22- در اصل فرانسوی: (le désert et non le dessert) که با شباهتِ کلماتِ برهوت و دِسر بازی کرده است.
جمله اصلیِ سارتر که آلتوسر تحریف کرده، این بوده است که «جهنم، همان دیگری است» (L’enfer, c’est les Autres). (ن.گ.)
…………………………….
جدال هزارساله ميانِ ايدهآليسم و ماترياليسم (دوم و پایانی)
لوئي آلتوسر
ترجمه نويد گرگين
اشاره: متن حاضر بخش دوم از يكي از درسگفتارهاي تماتيك لوئي آلتوسر (1990-1918) فيلسوف معاصر فرانسوي درباره تاريخ فلسفه با محوريت قرائت سياسي از تزها و مقولات فلسفي است. بخش نخست روز دوشنبه 19آبان در صفحه انديشه منتشر شد.
آنچه كه در چشمانداز جنگِ فلسفي [در تاريخِ فلسفه] به وضوح جنونآميز است، وضعيت خودِ فلسفه است كه در جنگي جهاني و دايمي، جنگ همه عليه همه و بر بستر نزاعي بزرگ يعني جنگ هزارساله ميانِ ايدهآليسم و ماترياليسم قرار دارد. آنچه جنونآميز است مشاهده اين واقعيت است كه اين جنگ نه تنها هرگز متوقف نميشود بلكه هميشه [فقط] آغاز شده است يعني نميتوان نقطه آغازش را تعيين كرد و در طول قرون هم بدون وقفه دنبال ميشود. در دوران ما افلاطون و ارسطو به همان اندازه حاضر هستند كه هميشه بودهاند و كماكان دو فيلسوفي هستند كه هنوز هم تا سر حدِ مرگ با يكديگر ميجنگند. در دوران ما دموكريت و اپيكور (و ديگران) نيز به همان اندازه حاضرند كه هميشه بودهاند و اينها فيلسوفاني هستند كه امروز نيز با يكديگر تا سر حد مرگ ميجنگند يا [دستِ كم] با تكيه بر تزِ خودشان تا جايي پيشميروند كه توانِ مبارزه با ديگران را از طرفِ مقابل بگيرند.
شما خواهيد گفت، و البته درست هم هست، كه همه فيلسوفان تا اين حد مسلح و مصمم نيستند و هميشه به خوبي نميدانند دشمنانشان كجا هستند. من اين نكته را تاييد ميكنم اما اين نكته چيزي را در اساس تغيير نميدهد. بياييد فرض كنيد فيلسوفي كه به جاي ادعاي «تفكرِكل» (1) بهطور جدي فقط روي تحليل آنچه در يك منطقه كوچك از يك قاره علمي خاص و در يك دوره خاص از تاريخ يا در جزييات كوچكي از يك ايدئولوژي اتفاق ميافتد تمركز كند مثلا كسي كه به مطالعه مكانيسمهايي ميپردازد كه ارسطو (2) با آنها نظريه هيولاهاي خود را ساخت (3): حتي چنين فيلسوفي از قانونِ آنتاگونيسمِ جهانشمول و اجباري فلسفه نميتواند فرار كند. بلكه از آنجايي كه او با صوري خاص و مقولاتي خاص فكر ميكند در نتيجه «غاياتِ» خاصي را نيز دنبال ميكند كه خودش آنها را ابداع نكرده، حتي اگر چنين تصوري از خودش داشته باشد، بلكه لزوما آنها را از يكي از دو اردوگاه بزرگ وام گرفته يعني ازميدانِ آنتاگونيستي كه حوزه فلسفه و به همان اندازه حوزه تاريخ فلسفه را تشكيل داده و ساختار ميبخشد. و حتي كسي را در نظر بگيريد (و هميشه چنين كساني هم پيدا ميشوند) كه اين تضاد و اين دشمنان را كنار ميگذارد و مانند نيچه اعلام ميكند كه بايد تمام ارزشهاي موجود را حتي ارزشي مثلِ حقيقت را كه تمام فلسفههاي ايدهآليستي به آن پناه ميبرند و حتي ارزشي مثلِ مادهكه جايي است كه فلسفههاي ماترياليستي در آن پناه ميگيرند واژگون كرد. چنين فيلسوفي هرگز به قولِ زيباي همين نيچه، كه بدونِ اينكه بداند خودش را به خوبي ميشناخت، چيزي جز يك متفكر «واكنشي» (4) نخواهد بود، يعني متفكري كه توسط واكنش نفياش، و در نتيجه توسط كل سيستم فلسفي موجود، و به صورت ظريفتر توسط ايدهآليسمي كه پيوسته بر او مسلط است، متعين ميشود. نيچه ميگفت يا ميتوانست بگويد كه بسيار بهتر است فيلسوفي ارتجاعي (5) بود (زيرا در آن صورت دستِ كم اين واكنش ميتواند خلاقانه هم باشد) تا فيلسوفي «واكنشي» (زيرا واكنش همواره صرفا منفي است) . خواهيم ديد كه، در اين معناي بسيار محدود، يگانه فيلسوفانِ «ارتجاعي» كه با خود حاملِ خلاقيت هم هستند، فيلسوفان ماترياليستند به اين دليلِ ساده كه آنها يگانه انقلابيون در ميدانِ فلسفهاند.
مداخلات [سياسي] فيلسوفان
ما ميتوانيم براي اينكه به پيش برويم فعلا اين نكات را تا حدودي تثبيتشده فرض كنيم. يعني اكنون كمي دقيقتر درباره ماهيتِ اين «تزهاي» مشهورِ فلسفي تأمل كنيم.
كلِ آنچه گفته شد حاكي از آن است كه تزهاي فلسفي صرفا گزارههايي آرام، ابژكتيو (عيني) و «معرفتشناختي» (6) (گنوسولوژيك كلمهاي وحشتناك كه از يوناني آمده به معناي آنچه با شناخت ارتباط دارد) نيستند. بلكه كاملا برعكس گزارههايي فعال و موثرند. ناگفته پيداست كه بايد تزهاي فلسفي را همچون اعلانِ جنگ در نظر گرفت، حتي اگر دشمن خود را فقط در سكوت نشانه روند. بهتر بگوييم كه آنها حتي اعلانِ جنگ صرف نيستند بلكه اقداماتِ جنگِ نظري هم هستند و ميتوانند صورتِ زيركانهترين استراتژيهاي جنگهاي خندقي (7) را به خود بگيرند، با همان نيرنگها، بيراههها، تونلها، و سنگرها، همانطور كه در صورتهاي آشكارتر جنگِ جبههاي (8)، با تكها (حملات)، رجزخوانيها، طبلها، نردبانها، ارابهها، فيلها، پيادهنظام (9)، سوارهنظام (10)، شيپورها، پرچمها، جملاتي مثلِ «به سوي درفشِ سفيد من بشتابيد!» (11)، «پدرْ مراقب جناحِ چپ باش، مراقب جناحِ راست باش» (12) و حتي مواردي مثلِ مرغداريهاي متحرك و ننه دلاور (13) . اين نشان ميدهد كه فلسفه خيلي هم خوب عمل ميكند هرچند به شكلي غيرمادي. درست است كه جنگِ فلسفي انتزاعي است ولي دقيقا مانند ارتشي در جنگ با دشمنان واقعي و در ميدانِ نبرد فلسفي (Kampfplatz )در كانت (14) برخوردهايي رخ ميدهد كه اگر چه جدالي مقولهاي است (يعني جدالي بين مقولات و تزها) اما به همان اندازه خونين است كه حتي اگر بلافاصله در كوتاهمدت خودش را نشان ندهد در حداقل ميانمدت و بلندمدت روي خواهد داد.
در نتيجه شاهدِ خشونتهاي افراطي هستيم كه اغلب با اعمالِ خشونتبر مقولات و مفاهيم شروع ميشوند و به خشونتهايي ختم ميشود كه بر كساني مثلِ جوردانو برونو و گاليله اعمال شد و در نهايت هم شكلِ خشونتهايي اعمالشده بر كل مردم را به خود ميگيرند، نظيرِ برخورد با مخالفانِ بردهداري در جهانِ باستان، خشونتهاي استعماري در سرمايهداري و همچنين آنچه بر قربانيانِ فاشيسم رفته است. و اگر كسي تعجب كند كه به چه حقي چنين پيامد افراطي و دور از انتظاري را نتيجه ميگيريد آنهم وقتي همه خيلي خوب ميدانند كه فيلسوفان جز با ايدهها سر و كار ندارند و به علاوه فلاسفه از جرياناتِ سياسي اين جهان هم سر در نميآورند و تازه به خود افتخار ميكنند كه در آن دخالت نكنند، پاسخ آسان است: آيا افلاطون در سيسيل مداخله نكرد؟ و آيا هابز در دوران كرامول مشاركتي نداشت؟ و آيا اسپينوزا در هلند و تمام فيلسوفانِ عصر روشنگري، كه شامل كانت نيز ميشود، در اروپاي قرن هجدهم مداخلاتِ سياسي نداشتند؟ و البته ماركس در مبارزه طبقه كارگر مشاركت نداشت؟ و نمونه برگسون در اتحادِ مقدس در جنگ جهاني اول و البته هوسرل در مساله بحران علوم غربي؟ و هايدگر در آلمانِ هيتلري؟ و الي آخر.
و اگر كسي اعتراض كند كه بله اين فيلسوفان يقينا بودند ولي بسياري از ديگران هيچ دخالتي نكردند؟ خب كافي است بتوانيم از نزديك به آثارشان نگاه كنيم و ببينيم چطور تزهاي اين فيلسوفان نيز هرچند از دور اما به شكلي انضمامي روي فيلسوفاني كه مستقيما در موضوعاتِ سياسي مداخله ميكردند موثر بوده و بدينترتيب قانع ميشويم كه چطور آن بيگناهي سياسيشان تا چه اندازه عملياتِ فريب بوده است. اين همان موضوعي است كه ما را به بحثِ حضور اين الگو از فريب نزد فلسفه ايدهآليستي برميگرداند و بزرگترين فريب هم همين نكته است كه بر انسانها جنگ حكمفرما نيست. اينكه جنگ بر فيلسوفان حاكم نيست. اين فريب كه انسانها واقعا بدن ندارند بلكه صرفا روح هستند يا اينكه اگر هم بدني دارند اين بدن چيزي جز يك ماشين نيست، ماشيني بدون هرگونه رانه يك ميلِ ناخودآگاه و خاموش كه از انسانها موجودات ميلورز ميسازد. اين فريب كه «آسمان بالاي سقف است» (كانت، ورلن (15)) و قانون اخلاقي دل (16) . يا حتي اين فريب كه اگر عمه من دو چرخ داشت، دوچرخه نبود (17) . اما خواهيم ديد كه ميانِ عمه، انتظار، چادر، نهفتگي و غيره، بينِ چرخ، رولت، حقه، و بينِ دوچرخه، دايره، بازيافت (18)، روابط ناگفتهاي براي فلسفههاي ايدهآليستي وجود دارد (19) .
ما از اذعان به اين عملياتها هراسي نداريم و در زمان مناسب خواهيم ديد كه [عملياتِ] فريب يعني پنهان كردن دقيقا به چه معناست: آن هم يك پنهانكاري وحشتناك (20) .
و البته اينجا نبايد بگذاريم كسي ما را به بازي با كلمات متهم كند. در هر صورت يا ما در فلسفه با كلمات بازي نميكنيم، كه اغلب بعيد است، يا از اين بازي لذت ميبريم و اين كاري است كه بزرگترين فيلسوفان هميشه انجام دادهاند، يا صرفا براي سرگرم كردنِ خودشان (افلاطون)، يا برعكس به قصد جديت آنهم وقتي كه به كلماتِ موجود معانياي باورنكردني دادهاند (كلماتي مثلِ روح، جوهر، من، چشم، نور (21) و غيره)، يا حتي وقتي كلماتي را از نو ابداع كردهاند كه هرگز پيشتر وجود نداشته است (پيشيني، سوژه استعلايي، قصديتِ آگاهي، تفاوت (22) و غيره) . نيچه، اين ضدِ همنواگراي همنواگرايي (23)، همراه با مالارمه و پيروانش در اين زمينه استادي خبره بود و البته كه نبايد او را در ماترياليسم استاد شمرد.
پاورقي
1- penser le tout / think the whole
2- Génération des animaux, Livre IV, 3 (767 b 1-767 b 17) ; Livre IV,3-4 (769 b 10-773 a 30) . Voir aussi Physique, Livre II, 8 (199 a 33-199 b15) .
ارجاع به دو كتاباز ارسطو: تولدِ جانوران (كتابِ چهارم) و طبيعت (كتاب دوم) .
3- در ويراست اول: «كه ژاك لكان از خلالِ آن ايدئولوژي خودش را بر اساس آثار فرويد بنا نهاد.»
4- réactif
تبارشناسي اخلاق. يك جدلنامه (پولِميك)، جستار يكم فقره دهم:
«اخلاقِ بردگان براي رويش هميشه نخست نياز به يك جهانِ بيروني دشمنانه دارد. به زبانِ فيزيولوژيك، براي آنكه كنشي داشته باشد به يك انگيختارِ بيروني نيازمند است- زيرا كنشِ آن از بنياد واكنش است.» (برگرفته از ترجمه داريوش آشوري)
5- réactionnaire
6- Gnoséologiques / gnoseological
7- guerre de tranchée / trench warfare
8- guerre frontale/ frontal warfare
9- Fantassins / foot soldiers
10- Cavaliers / cavalrymen
11- « ralliez-vous à mon panache blanc ! »
مشهور است كه شاه هنري چهارمِ فرانسه قبل از نبرد اِوري (Évry) در سال ۱۵۹۰ به سربازانش گفته بود كه اگر بيرقهاي خودشان را گم كردند بايد به درفشِ سفيد او متوسل شوند.
12- « père, gardez-vous à gauche, gardez-vous à droite »
گفته ميشود پسر شاه ژانِ نيكخواه (Jean le Bon) اين را در گرماگرم نبرد پواتيه (Poitiers) در سال ۱۳۵۶ ميلادي با فرياد به پدرش گفته است.
13- Mütter Courage
اشاره به داستانِ ننهدلاور در جنگهاي سيساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸) دارد كه در نمايشنامه ضدِ جنگِ برشت تصويري زنده فضاي جنگي و موقعيتهاي مشخصي در نبرد ارايه ميكند. در اينجا منظور از مرغداري متحرك همان گاري ننه دلاور در صحنه دوم از نمايشنامه است كه در آنجا او به خريد و فروش طيور به سربازان ميپردازد.
14- كانت در پيشگفتار نقدِ عقلِ محض از اصطلاحِ «ميدانِ نبرد» يا Kampfplatz درباره فلسفه استفاده ميكند. و اين ديدگاهي است كه او دايما در مورد اختلافِ مواضع در مباحثِ متافيزيكي تصوير ميكند. او ميگويد:
‘Der KampfplatzdieserendlosenStreitigkeitenheißt nunMetaphysik.’
« ميدان نبرد اين اختلافاتِ بيپايان امروز متافيزيك ناميده ميشود.»
15- اين قسمتي از شعري از پل ورلن است با اين مطلع:
Le ciel est, par-dessus le toit,
Si bleu, si calme !
Un arbre, par-dessus le toit,
Berce sa palme.
16- اين اشاره به ادعاي كانت به نظر آلتوسر نمايانگر نوعي عملياتِ فريبِ ايدئاليستي است و همانطور كه شعر ورلن به آسمانِ بالا نوعي والايي و برتري و همزمان حالتِ خنثي و معصوميت (رنگِ آبي) را نسبت ميدهد در اينجا هم كانت ميخواهد موضع خودش را معصومانه نشان دهد. كانت در نقدِ عقلِ عملي ميگويد: دو چيز ذهن را مملو از تحسين و احترامي دايماً تازه و فزاينده ميكنند، و هر چه تأمل انسان درباره اين دو چيز بيشتر و مداومتر باشد [اين تحسين و احترام هم فزوني ميگيرد]: آسمان پرستاره بالاي سرم و قانون اخلاقي درونم.
17- وقتي از آنري كراسوكي، رهبر حزب كمونيست فرانسه، دعوت شد تا در مورد اين واقعيت كه به فرانسوا ميتران يعني رهبر سوسياليست لقب تونتون (يعني عمو) داده شده است اظهارنظر كند او پاسخ داد كه اگر عمهاش هم دو چرخ داشت احتمالا مردم او را دوچرخه صدا ميزدند.
18- La tante, l’attente, la tente, la latence, etc., la roue, la roulette, la rouerie, la bicyclette, le cercle, le recyclage
19- در واقع آلتوسر با مقدار زيادي اغراق قصد داشته است كه با آوردن كلماتي كه اين نزديكي صوتي را دارند به بازي با كلمات و نوشتههاي مسجع كه به نظرش در الگوهاي فريبِ ايدئاليستي رايج است اشاره كند. از موضعِ او يكي از الگوهايي كه در هنرِ بوطيقا ميتواند زينتبخش اثرِ هنري باشد ولي در فلسفه ميتواند كشنده باشد همين توجه به جمالِ ظاهري كلمات يا ساختارهاي نظري است. البته آلتوسر اين حق را براي فيلسوف محفوظ ميداند كه با كلمات بازي كند و خودش نيز همانطور كه در چند جمله بعدي خواهيم ديد به چنين سبكي علاقه دارد (همانطور كه دوست نزديكش لكان چنين گرايشي داشت) و حتي آن را بخشي از ماهيتِ فلسفه بهطور كلي ميانگارد؛ اما همزمان حقِ نقد يا خودانتقادي «اين بازي» را (خصوصا براي فيلسوفِ ماترياليست) محفوظ ميداند. ن.گ.
20- در اينجا خودِ آلتوسر هم با صداي كلمات بازي ميكند و مينويسند: taire: tair-Riblement يعني همزمان پنهانكردن و آنهم پنهان كردني وحشتناك.
فعلِ se taire در فرانسه ميتواند معناي خود را ساكت كردن هم بدهد (كه البته در شكلِ امر Tais-toi! معناي توهينآميز «خفه شو» ميدهد) و اغلب يادآور آن جمله مشهور ويتگنشتاين در انتهاي تراكتاتوس است كه به شكلي تناقضآميز گفت «در باب آنچه نميتوان سخن گفت، سكوت بايد كرد» (Sur ce dont on ne peut parler, il faut se taire) . از طنز تاريخ اينكه يكي از تندترين مقالات در ميانِ منتقدانِ آلتوسر از سوي يكي از نزديكترين شاگردان او يعني اتينِ باليبار نوشته شد با عنواني بسيار تهاجمي «آلتوسر ديگر خفه شو!» (Tais-toi encore, Althusser !!) . ن.گ.
21- âme [soul], substance [substance], moi [self], œil [eye], lumière [light]
22- a priori, sujet transcendantal [transcendentalsubject], intentionnalité de la conscience [, intentionality of consciousness], différance
23- anticonformiste du conformisme
