این مقاله را به اشتراک بگذارید
روایت، بازگویی پیدر پی وقایع و گفتاری است که راوی، آن را روایت میکند. بدون شک وقایع، فقط اتفاقات عینی و بیرونی نیست، بلکه میتواند ذهنی باشد و بیان احساسات و افکار شخصیتها را هم شامل شود. نکتهای که باید به آن اشاره کرد این است که راوی، نویسنده اثر نیست، بلکه ویژگیهای خاص خودش را دارد و گاهی میتواند یکی از شخصیتهای داستان باشد.
انتخاب راوی مناسب، یکی از حساسترین قسمتهای خلق داستان است. این مطلب میخواهد به انواع راوی و اختیارات آنها بپردازد. اما قبل از آن، باید به تفاوت راوی و زاویه دید اشاره کنیم.
- ۱٫ زاویه دید
زاویه دید، همان راوی نیست، بلکه تعریف اختیارات راوی است. زاویه دید، موقعیت مکانی راوی است نسبت به داستان. با توجه به نسبت راوی با داستان، زاویه دید دارای انواع زیر است.
بیرونی
زاویه دید درونی
صفر
۱٫۱ زاویه دید بیرونی به این معنی است که داستان از بیرون ماجرا روایت میشود و راوی اجازهی ورود به ذهن هیچ یک از شخصیتهای داستان را ندارد. راوی سوم شخص ناظر، میتواند نمونهای برای زاویه دید بیرونی باشد که با آثار همینگوی معرفی شد. در این زاویه دید، رفتار و گفتار شخصیتها و همینطور توالی حوادث، مانند یک فیلم، به تصویر کشیده میشود.
۱٫۲٫ در زاویه دید درونی، داستان از درون ذهن شخصیتهای داستان روایت میشود و راوی، اجازهی به تصویر کشیدن، از بیرون داستان را ندارد. راویهای اول شخص، دوم شخص و مونولوگ مستقیم، از زاویه دید درونی روایت میشوند.
۱٫۳٫ در زاویه دید صفر، میتوان از راویهای سوم شخص دانای محدود، سوم شخص دانایکل و مونولوگ غیر مستقیم نام برد. به این صورت است که راوی، در زاویه دید صفر، میتواند از بیرون ماجرا گزارش کند و هر وقت نیاز بود، داخل ذهن شخصیتهای داستان شده و افکار آنها را بیان کند.
- ۲٫ انواع راوی
با توجه به انواع زاویهی دید راویها عبارتند از:
بیرونی سوم شخص ناظر
اول شخص
درونی دوم شخص
زاویه دید و راویها مونولوگ مستقیم
سوم شخص دانای کل
صفر سوم شخص دانای محدود
مونولوگ غیر مستقیم
۲٫۱٫ اول شخص:
در روایت اول شخص، راوی، یکی از شخصیتهای داستان است. راوی میتواند شخصیت اصلی، یا یکی از شخصیتهای فرعی باشد و وقایعی که مشاهده کرده، بازگو کند. راوی اول شخص، یکی از پر استفادهترین و در عین حال دشوارترین راویهایی است که میشود از آن نام برد.
ویژگی این راوی، رفتن به درون یکی از شخصیتهای داستان و نوشتن از گفتگوهای درونی، احساسات شخصیت در موقعیتهای مختلف و شرح تحول آن است. در نتیجه، محدودیت زیادی در بیان اتفاقها دارد و به طور طبیعی فقط میتوان آنچه را که در معرض دید شخصیت قرار دارد، روایت کرد . در این نوع روایت، سیر حوادث و ویژگی شخصیتهای دیگر داستان، با قضاوت و مشاهدات یک طرفهی راوی، به طور منظم و عینی، بیان میشود.
نقطه قوت راوی اول شخص، این است که در صورت پرداخت دقیق، خواننده میتواند لحظه به لحظه با راوی پیش برود و بوسیله درک احساسات شخصیت، خود را درون داستان احساس کرده، با او همذاتپنداری کند.
دشواری و پیچیدگی این راوی، از این جنبه است که نویسنده باید شخصیت داستانش را کاملا بشناسد. هنگام نوشتن، در حد ممکن، حضور خود را از داستان، حذف کند و فقط به شخصیت مورد نظر بپردازد. از جهت دیگر، نویسنده به جز پرداخت عینی و دقیق محتوای اثر، که بیان احساسات و به تصویر کشیدن منطقی رفتار شخصیت است، باید به لحن، دایره لغات و فرم جمله بندی هم توجه کند. مثلا اگر راوی داستان، یک کودک، یا بیمار روانی باشد، باید به گونهای پرداخت شود که سطح فهم شخصیت، دایره واژگانی و نثر، قابل باور و مطابق با ویژگیهای شخصیت مورد نظر باشد. در این صورت اگر داستان از زبان یک استاد ادبیات و یا پزشک بیان شود، نیاز به شناخت کامل موقعیت، پرداخت دقیق فرم اثر و شناخت ویژگیهای آن شخصیتها است. همچنین گاهی داستان، از زبان راوی اول شخص جمع -عده ای از افراد- بیان میشود. به این صورت که خواننده در جریان مشاهدات عدهای از شخصیتهای هم نظر، قرار میگیرد. برای مثال میتوان به داستان “یک گل سرخ برای امیلی” اثر ویلیام فاکنر اشاره کرد. در پایان نویسنده با رعایت دقیق ویژگی های این راوی، باید خواننده را با خود در آفرینش داستان سهیم سازد.
۱:
به رئیس بزرگ گفتم: »هزار و چهارصد و سی نسخه روزنامه لازم دارم.» گفت: «اولاً چه رقم عجیبی! بعدش هم چقدر زیاد!» -«لازم دارم» رئیس بزرگ ماشین حسابش را درآورد و حساب کرد. گفت: «برایت چهارصد و بیست و نه دلار آب می خورد.» -«اگر همچین پولی داشتم که مجبور نمی شدم روزنامه بفروشم.» پرسید: «چه خبر شده جکسون به توان دو؟» فقط رئیس بزرگ است که مرا اینطوری صدا می زند. آدم دوست داشتنی و با نمکی است. (الکسی، ۱۳۸۹)
۲:
گاه گاهی، جسته گریخته، او را در یکی از پنجره های طبقه پایین می دیدیم. پیدا بود که اطاقهای طبقه بالا را به کلی بسته است. نیم تنه میس امیلی، مثل نیم تنه سنگی بتی، که به دیوار محراب معبدی نصب شده باشد، به ما نگاه می کرد؛ یا نگاه نمی کرد؛ ما هرگز نتوانستیم این را تشخیص بدهیم. به این ترتیب میس امیلی، میس امیلی عالی مقام، حی و حاضر، نفوذ ناپذیر، آرام، سمج، نسلی را پشت سر می گذاشت و به نسل دیگر می پیوست. آن وقت مرگ او اتفاق افتاد. در میان خانه ای که پر از سایه و تاریکی و گرد خاک بود، مریض شد؛ در جایی که غیر از سیاه پیر مرتعش، کسی بر بالینش نبود. ما حتی از مریض شدنش هم با خبر نشدیم. (فاکنر، ۱۳۸۵)
۲٫۲٫ دوم شخص:
روایت دوم شخص، در حالت اول، راوی در طول داستان، خود را مخاطب قرار میدهد و تا حدودی به راوی اول شخص شبیه میشود و اختیارات او را دارد.
به این ترتیب که، میتواند علاوه بر توصیف فضا، از احساسات و افکار شخصیت هم، بگوید. وقتی نویسنده، از راوی دوم شخص استفاده میکند، خواننده را به درون خودش میبرد و از زبان خواننده، داستان را برای خواننده روایت میکند. تا جایی که خواننده به این باور برسد که خودش نویسنده داستان است. به نوعی میشود گفت، راوی دست خواننده را میگیرد و او را در روایت داستان شریک میسازد.
اما تفاوت این راوی، با راوی اول شخص، به غیر از تغییر فعل جملهها، این است که زبان به سمت شاعرانگی حرکت میکند. رمان “آئورا” از کارلوس فوئنتس، مثال خوبی برای این نوع روایت است.
در حالت دوم، راوی با خودش حرف نمیزند، بلکه مخاطبش یکی از شخصیتهای درون داستان است. در این صورت، راوی اجازه وارد شدن به ذهن مخاطبش را ندارد و اگر چیزی از ذهن مخاطبش بگوید، از حدس فراتر نمیرود. روایت دوم شخص، شبیه به نامهای است که برای یکی از شخصیتها نوشته میشود و فقط به بیان حس خود و توصیف اعمال او میپردازد. باید به این نکته توجه شود که فقط زمانی این راوی، دوم شخص محسوب می شود، که مخاطب راوی، غیر فعال باشد و به اظهارات راوی واکنش نشان ندهد. اگر مخاطب راوی، در کنارش حضور داشته باشد و وارد گفتگو شود، از حالت دوم شخص خارج می شود. داستان کوتاه “یک بار در عمر” از جومپا لاهیری، میتواند مثال مناسبی برای شناخت بهتر این راوی باشد.
۱:
بیاراده غذا میخوری، بی آنکه نخست حالت افسونشدهی خود را دریابی، اما کمی بعد دلیلی برای آن خواب آزرده، برای آن کابوس، به ذهنت میرسد و سرانجام حرکات خوابگردوار خود را با حرکات آئورا و خانم پیر همسان مییابی. ناگهان آن عروسک، آن عروسک هراسآور که کم کم به وجود مرضی پنهانی، مرضی واگیردار، در جسم او مشکوک شده ای، نفرتت را برمی انگیزد. به زمین میاندازیاش دهانت را با دستمال سفره پاک میکنی، نگاهی به ساعتت میاندازی و به یاد میآوری که آئورا در اتاقش به انتظار توست (فوئنتس، ۱۳۹۰)
۲ :
این را که گفتی دچار شوک شدم، مثل این بود که زده باشی توی صورتم. شروع کردم به گریستن؛ اولش اشکهایم بیسر و صدا جاری شدند و از روی صورت تقریباً یخ زدهام، به پایین سر خوردند، ولی بعد هق هق کردم. صورتم جلوی تو زشت شده بود؛ آب دماغم در هوای سرد راه افتاده بود و چشمانم سرخ شده بود. همانطور آنجا ایستاده بودم و دستم را جلو چشمانم گرفتم تا از سرریز شدن اشکها جلوگیری کنم و از اینکه تو شاهد چنین صحنه رقت انگیزی بودی، احساس خجالت میکردم. هر چند تو در تمام عمرت هرگز از من عکس نگرفته بودی، ولی الان نگران بودم که نکند دوربینت را بالا ببری و از من در آن وضعیت، عکس بگیری. البته تو هیچ کاری نکردی، چیزی نگفتی؛ آنقدری که باید، گفته بودی. (لاهیری،۱۳۸۵)
۲٫۳٫ سوم شخص دانای کل:
راوی سوم شخص دانای کل، از شخصیتهای داستان نیست، بلکه بیرون داستان قرار دارد؛ اما نباید او را با نویسنده اشتباه گرفت. راوی در روایت سوم شخص دانایکل، در آزادترین حالت خود قرار میگیرد. در هر مکانی که بخواهد حاضر میشود و هر زمان لازم بداند وارد ذهن شخصیتهای داستان شده و از احساسات و افکارشان میگوید. هیچ چیزی برای این راوی، پوشیده نیست. هر لحظه که بخواهد، صحنهای را ترک میکند و به صحنهای دیگر میرود.
اگر صلاح بداند، به بعضی شخصیتها هیچ نزدیک نمیشود و اگر اراده کند میتواند به یک، یا چند شخصیت دلخواهش نزدیک شود. این راوی حالتی خدای گونه دارد و میتواند دربارهی وقایع داستان قضاوت کند و حتی گاهی پیام اخلاقی دهد.
در داستانهای قدیمی با پیرنگ کلاسیک و افسانهها، معمولا از این راوی استفاده میشده و علتش همین آزادی عمل او برای بیان همه چیز است. اما امروزه در داستان مدرن، از این راوی کمتر استفاده میشود؛ چون محدودیت در روایت، جدای از منطق و زیبایی داستان، با عث همراهی خواننده در پیشبرد داستان و لذت کشف برای او می شود.
عدم محدودیت در اختیارات راوی، درست است که دست نویسنده را باز میگذارد اما اگر کسی، تجربهی کافی در داستان نویسی نداشته باشد، ممکن است باعث بر هم خوردن نظم روایت و به هم ریختگی خط اصلی داستانش شود.
باید به اطلاع خواننده برسانیم که شنل آکاکی آکاکی یویچ هم، اسباب خنده کارمندهای جزء بود. حتی از نام شریف شنل محروم شده بود و روب دوشامبر نام گرفته بود. و راستش مدل عجیبی داشت: یقه اش سال به سال کوچکتر میشد، چون برای وصله کردن جاهای دیگرش، به کار میرفت؛ و در این وصله کاری، هیچ اثری از مهارت خیاط دیده نمیشد؛ نتیجه اینکه شنل را واقعاً زشت و بیقواره نشان میداد.
بعد از پی بردن به مشکل، آکاکی آکاکی یویچ دید که باید شنل را پیش پتروویچ خیاط ببرد، که جایی در طبقه چهارم پشت ساختمانی زندگی میکرد و با همه چپ چشمی و آبله روییاش، کت و شلوارهای کارمندی و غیره را انصافاً خوب تعمیر میکرد. البته، ناگفته نماند، وقتی که هشیار بود و نقشه های غیر خیاطی در سرش نمی پروراند. البته راستش نباید زیاد از این خیاط صحبت کرد، اما از آنجا که رسم است، همه آدمهای قصه را خوب توصیف کنند، چارهای نیست و باید پتروویچ را هم به خواننده شناساند. اولش او را فقط گرگوری صدا میکردند و رعیت یک ارباب بود. (گوگول، ۱۳۸۲)
۲٫۴٫ سوم شخص دانای محدود:
راوی، در روایت سوم شخص دانای محدود، مانند دانای کل، بیرون از داستان قرار دارد. با این تفاوت که فقط احساسات و افکار یکی از شخصیتهای داستان را بازتاب می دهد.
در این شیوه، راوی دوربین خود را روی یکی از شخصیتها تنظیم میکند، پا به پایش پیش میرود و هر جایی که لازم باشد، وارد ذهنش میشود.
این راوی هیچگونه تحلیل یا قضاوتی در مورد وقایع و شخصیتهای دیگر داستان نمیکند، بلکه فقط چیزی را توصیف میکند که شخصیت، میتواند ببیند. مخاطب، فقط بر اساس رفتار و گفتار شخصیتهای دیگر، میتواند آنها را بشناسد.
راوی میتواند، هم به درون شخصیت برود و هم در کنارش قرار بگیرد، اما از او دور نمیشود؛ هر جا که باشد، شخصیت هم همانجاست و از نگاهش ماجرا را دنبال میکند. . هرگز صحنهای را که اثری از شخصیت مورد نظرش نیست تصویر نمیکند. بنابراین منطق حضور راوی در صحنههای مختلف داستان، از نکتههایی است که باید رعایت شود.
اُتو با لحن جدیتری گفت: «میش! دوستِ عزیز، خوب شد که تو گوشی رابرداشتی نه بتی، زیاد نمیتوانم چیزی بگویم، ولی فکر کنم با تو حرف بزنم بهتره.» – «بله؟» میشل جا خورد. در تمام سی سالی که با هم قوم و خویش بودند، یک بار هم اُتو او را دوستِ عزیز صدا نکرده بود. حتماً برای ترزا اتفاقی افتاده بود. یعنی مرگ؟ خود اُتو هم سه سال بود که لقوه داشت. البته هنوز وخیم نشده بود، یا شاید هم شده بود؟
میشل یادش آمد که او و لیزابت یک سالی میشود که زوج پیر را ندیده بودند و احساس گناه کرد، چون فاصلهشان از دویست مایل هم کمتر بود. لیزابت، هر یکشنبه بعداز ظهر به آنها تلفن میکرد و امیدوار بود -هر چند کمتر از ایناتفاق میافتاد- که مادرش گوشی را بردارد، چون پشت تلفن خوش خلقتر بود و با سرخوشی بیشتری حرف میزد. ( اوتیس، ۱۳۸۶)
۲٫۵٫ سوم شخص ناظر:
زاویه دید، در روایت سوم شخص ناظر، بیرونی است. راوی، بیرون از داستان قرار دارد و فقط به توصیف رفتار و گفتار شخصیتها میپردازد. گفتگوی شخصیتها، نقش بسیار مهمی در این نوع روایت، ایفا میکند و زمان صحنهها و حرکت در داستان، با زمان بیرون داستان برابر است.
راوی سوم شخص ناظر، ابداً نمیتواند وارد ذهن شخصیتهای داستان شود و عقاید خودش را در داستان دخالت دهد. به طوری که قضاوت و تحلیل روانی شخصیتها به حداقل میرسد. این راوی مانند یک دوربین فیلمبرداری است که صحنهها را بدون توضیح و تفسیر انتخاب کرده و نشان میهد. بهترین مثال برای این نوع روایت، آثار ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی است که در بسیاری از آثارش، از این شیوه استفاده کرده. سلینجر، نمونه دیگری است که به زیبایی، شخصیتها را در قالب دیالوگ به خواننده معرفی میکند.
مرد آمریکایی و دختر همراهش پشت میزی، بیرون ساختمان، در سایه نشسته بودند. هوا بسیار داغ بود و چهل دقیقه دیگر قطار سریع السیر ازمقصد بارسلون می رسید.دراین محل تلاقی دو خط، دو دقیقه ای توقف می کرد و به سوی مادرید راه می افتاد. دختر پرسید:«چی بخوریم؟» کلاهش را از سر برداشته و روی میز گذاشته بود. مرد گفت: «هوا خیلی گرم است.»
«خوب است نوشیدنی بخوریم.»
مرد رویش را به سوی پرده کرد و گفت: «دوس سروسا.» زنی از آستانه در پرسید:«گیلاس بزرگ؟»
«بله، دو گیلاس بزرگ»
زن دو گیلاس و دو زیر گیلاسی ماهوتی آورد. زیر گیلاسیها و دو گیلاس را روی میز گذاشت و به مرد ودختر نگاه کرد. دختر به دوردست، به خط تپه ها، چشم دوخته بود. تپه ها زیر آفتاب سفید می زدو اطرافشان قهوه ای و خشک بود. دختر گفت:«مثل فیلهای سفیدند.»
مرد گیلاس خود را سر کشید: «من هیچ وقت تپه سفید ندیده ام.»
«چشم دیدن نداری.» مرد گفت: «دارم. حرف تو که چیزی را ثابت نمی کند.» (همینگوی، ۱۳۸۷)
۲٫۶٫ مونولوگ مستقیم:
مونولوگ مستقیم، صحبت یک نفرهای است که ممکن است مخاطب داشته یا نداشته باشد. این راوی، شباهت بسیاری با اول شخص دارد اما تفاوتهایی دارد که می توان این دو را از هم تفکیک کرد.
مونولوگ مستقیم ، برخلاف اول شخص، که عینی و تصویری بود، روایتی است که بیشتر ذهنی و درونی است. به این صورت که راوی، ترکیبی از احساسات، افکار، خاطرات و تداعی را آنی، بصورت غیرخطی و بدون رعایت زمان و مکان، در ذهنش مرور میکند. خواننده هنگام خواندن متن، در جریان افکار لحظهای شخصیت و واکنشهای حسی او، نسبت به محیط قرار میگیرد.
در این نوع روایت، گوینده به آنچه بازگو میکند، کنترل کافی ندارد و هر لحظه -در برخورد با مسائل- حس یا خاطرهای در ذهنش به وجود بیاید، همان لحظه عنوان کرده و مخاطب را در جریان سیر اندیشه هایش، -قبل از آنکه به آنها سامان بدهد- میگذارد.
برای نمونه، میتوان به راوی “ناطور دشت” سلینجر اشاره کرد. راوی دراین داستان، در مکانی مشخص قرار دارد و تمامی ماجراهای گذشته را همراه با احساسات لحظهایاش و بدون ترتیب در ذهنش مرور میکند.
روی نیمکتی نشستم. پسر، هنوز داشتم مثل بید می لرزیدم و با اینکه کلاه شکارم را به سرم گذاشته بودم، پس کله ام تکه تکه یخ زده بود. این موضوع دلواپسم کرد. فکر کردم که هیچ بعید نیست سینه پهلو کنم و بمیرم. توی ذهنم یک لشکر از اراذل و اوباشی که برای تشییع جنازه من آمده بودند، مجسم کردم. پدر بزرگم از شهر دیترویت، که هر وقت آدم باهاش سوار اتوبوس می شد، خیابان ها را یکی به یکی با صدای بلند اسم می برد، و عمه هایم- من به اندازه موهای سرم عمه دارم- و تمام پسرعموها و قوم و خویش های نکبتم. چه جمعیتی جمع شده بود. موقعی که الی مرد، همه اینها، همه این احمق ها از کوچک تا بزرگ، آمده بودند. (سلینجر، ۱۳۸۴)
۲٫۷٫ مونولوگ غیر مستقیم:
مونولوگ غیر مستقیم، ترکیبی از سوم شخص و مونولوگ مستقیم است. در این شیوه، راوی بیرون از داستان قرار دارد و به توصیف رفتار و گفتار شخصیتها میپردازد، اما فقط وارد ذهن یکی از شخصیتها میشود.
تفاوتی که این راوی با راوی دانای محدود دارد این است در دانای محدود، راوی فکر شخصیت را میخواند و آن را از جانب خودش، برای مخاطب بازگو میکرد؛ اما راوی در مونولوگ غیر مستقیم، هر زمان لازم باشد، وارد ذهن شخصیت شده و از زبان خود شخصیت سخن میگوید.
بخشی از داستان کوتاه “در خانه” از چخوف، مثالی برای همین راوی است. سطر آخر، راوی در ذهن شخصیت رفته و دقیقا افکار شخصیت را از زبان خودش بیان میکند.
نیمی از عمرش را به مطالعه در زمینه مجازات و جلوگیری از جرم و جنایت سپری کرده بود، اما حالا که پای صحبت با یک بچه پیش آمده، خود را کاملا درمانده می دید. گفت: «گوش کن، به من قول مردونه بده که دیگه سیگار نکشی» سریوژا به آواز گفت: «قول مردونـ نـ نـ ـه! قول مردونـ نـ نـ ـه!»
نمی دونم معنای قول مردونه رو می دونه یا نه. خیر، من معلم بدی هستم. اگه همین الان یکی از دوستان تحصیل کرده من یا یکی از حقوق دان ها فکر منو می خوند به من می گفت احمقم. (چخوف، ۱۳۸۵)
منابع
کلاسهای ادبیات داستانی هادی نوری در حوزه هنری مشهد (۱۳۹۱ – ۱۳۷۸)
- سلینجر، جروم. دیوید. (۱۳۸۴)، « ناطور دشت»، ترجمه احمد کریمی، تهران: نشر ققنوس
- چخوف، آنتوان. (۱۳۸۵)، «بهترین داستانهای کوتاه آنتوان چخوف- در خانه»، ترجمه احمد گلشیری، تهران: نشر نگاه
- الکسی، شرمن. (۱۳۸۹)، «خوبی خدا- تو گرو بذار، من پس می گیرم»، ترجمه امیرمهدی حقیقت، تهران: نشر ماهی
- همینگوی، ارنست. (۱۳۸۷)، «بهترین داستانهای کوتاه ارنست همینگوی- تپه هایی چون فیلهای سفید»، ترجمه احمد گلشیری، تهران: نشر نگاه
- اوتیس، جویس کرول. (۱۳۸۶)، « دوماهنامه رودکی شماره ۱۴- اُسَبِل»، ترجمه دنا فرهنگ، تهران
- گوگول، نیکولای. (۱۳۸۲)، «یک درخت، یک صخره، یک ابر- شنل»، ترجمه حسن افشار، تهران: نشر مرکز
- لاهیری، جومپا. (۱۳۸۵) «مجله ادبیات داستانی شماره ۱۰۳- یک بار در عمر»، ترجمه فرشید عطایی، تهران: نشر سوره مهر
- فوئنتس، کارلوس. (۱۳۹۰) «آئورا»، ترجمه عبدالله کوثری، تهران: نشر نی
- فاکنر، ویلیام. (۱۳۸۵)، «یک گل سرخ برای امیلی»، ترجمه نجف دریابندری، تهران: نشر نیلوفر
- ………………………
- مد و مه / ۳۱ مرداد ۱۳۹۲
1 Comment
معاصران
با سلام
مطلب شما در وبلاگ معاصران ثبت گردید.
با سپاس