این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات جنگ ما فراموش میشود. چه آنها که سفارشی نوشتند و چه آنها که در محاق سانسور دائم مجبور به خودپوشی و اندیشه نهانی شدند و ننوشتند آنچه باید و صرفا تا آن حدود نوشتند که مقتضیات غیرکارشناسانه تعیین کرد، همه محکوم به فراموشی هستند.
از این ادبیات مجروح از سانسور و جانباخته از حدود و ثغور غیرکارشناسانه، اگر دو سطر هم در تاریخ ادبیات جهان بماند جای عجب دارد. سینمای جنگ هم ناچار به پذیرش این سرنوشت است؛ سینمایی که نه تنها در شکل و شمایل دولتی که در حالت مثلا اپوزیسیونوار خود تنها به چند شعار بیرمق و مخاطبگریز بسنده کرده که نمیدانی توبره کدام است و آخور کدام!
اگر بخواهیم هنر و ادبیاتمان در تمام زمینهها از جمله ادبیات جنگ، کمی به استانداردهای جهانی (لطفا فقط «غرب» برداشت نشود!) نزدیک شود باید یکبار برای همیشه از این نگاه سیاه و سفید یا اهریمنی و هورمزدی دست برداریم و بدانیم که جنگ اتفاقی است با طیفهای رنگی گوناگون. در جنگ انسانهای بسیاری درگیر میشوند. این انسانها تفکرات مختلفی دارند و لزوما برای همه آنها یک مفهوم و معنای مشترک و مقدس از جنگ وجود ندارد.
نمیتوانیم این انسانها را به زعم خودمان و براساس ایدئولوژیهای غالبا انحلال ناگزیر به دو دسته نیک و بد و ادبیاتشان را به ادبیات جنگ و ادبیات مثلا ضدجنگ تقسیم کنیم. باید این اختلاف دیدگاهها را بپذیریم نه اینکه به صرف موافق نبودن نوع نگاه یکی با نگاه و برداشت ما از جنگ آن شخص را حذف کنیم یا به نگاه و برداشت او اجازه بروز ندهیم.
اگر کلام کسانی که خود را موافقخوان تصور میکنند بر کلام و سخن بهاصطلاح مخالفخوانها یا به تعبیر خودیها، سیاهنماها برتری و رجحان داشته باشد، دیگر چه جای وحشت از تیراژ ۳۰۰تایی آثاری است که به قول این زعمای موافقخوان فقط به بخشهای تاریک و سیاه جنگ پرداختهاند؟ آثار این موافقخوانها و سفارشینویسها که در تیراژهای دههزارتایی روانه بازار هدایا و یادگاریها میشود خیلی قدرتر از آثار طرف مقابل عمل کرده و میکنند. چه در تیراژ، چه در کیفیت کاغذ و چاپ! همه امکانات در اختیار طرف موافق است.
مخالفخوان که جای ترس ندارد. آن هم مخالفخوانی که با آن همه خودسانسوری و پیچاندن حرف در صد کلاف و لایه باز درگیر نگاه یکسویه و ماشینیوار ممیزی است که با یک کلید سرچ صد کلمه بوسه از دفترش حذف میکند، بیآنکه بداند شاید این بوسه مادری بر پیشانی فرزند شهیدش یا بوسه خواهر و برادری پس از سالها دوری و اسارت باشد. فقط امیدوارم آن عده از موافقخوانها که در این چند سال گذشته گاه پیه سانسور به تنشان مالیده شد به مضر بودن این نگاه المپی پی برده باشند و بدانند که برای هنر و ادبیات امروز نمیتوان از کوه المپ تصمیم گرفت. چون گاهی المپنشینی بهانهای میشود برای عدهای که اندیشه عده مقابل خود را حذف و سانسور کنند.
بخش مهمی از هنر امروز ما زیرزمینی شده به این دلیل که هنوز آن نگاهها و آن انسانها در رسانههای جمعی و رسمی، که اتفاقا با ثروت ملی من و ما و همین آدمهای زیرزمینی دارد تامین میشود، به رسمیت شناخته نمیشوند.
آنها از قله المپ طرد و به دامنهها و پس و پشتهای آن تبعید شده یا به کوههای دیگر پناه بردهاند. این عده را دریابیم که اگر حرف تازهای برای گفتن باشد شاید در نگاه و فکر اینها باشد.
بهار / سوم مهر ۱۲۹۲ / مد و مه