این مقاله را به اشتراک بگذارید
سالگشتگی که چندیست بر صحنه تالار شمس آمده، عملا خلق نمایشی جذاب از هیچ است، متکی بر ایدهای خلاقانه و بسیار ظریف و هنرمندانه بر اساس نمایشی دیگر از امیررضا کوهستانی- «رقص روی لیوانها»- که ۱۲سال پیش آن را در تالار مولوی اجرا کرده بود و متأسفانه آن را ندیدم. مثلا نسخه تصویری ضبطشده آن نمایش با تکنولوژی آن زمان باقی مانده که یا صدا ندارد یا کیفیت صدایش خوب نیست و حالا بازیگران/ شخصیتهای آن نمایش به دعوت کارگردان آمدهاند تا با دوبله، صدایشان را روی تصویرِ آن اجرا بگذارند. تصویرهای «کراپ»شده هر بازیگر از اجرای نمایش قبلی روی صفحههایی عمودی بر بالای سر هر یک از بازیگران نمایش فعلی روبهروی تماشاگر دیده میشود که درواقع همان تصویرهایی است که بازیگران در برابر خود در استودیو میبینند تا بهاصطلاح «لیپسینک» حرف بزنند.
دو بازیگر گاهی خارج از آن نمایش- مثلا در واقعیت- با هم حرف میزنند و حرفهایشان یادآور شخصیتهای همان نمایش قبلی است. این ترکیبی هوشمندانه و چندبعدی و زیبا از آمیختن زندگی و نمایش است. در حالی که اجرای نمایش «رقص روی لیوانها» را (که درواقع و طبعا تازه برای این اجرا با بازیگرانی دیگر- عبد آبست و بهدخت ولیان بهجای علی معینی و شراره منصورآبادی- ضبطشده) روی مونیتورهای عمودی میبینیم، در جستوجوی رد و نشان و شباهتی هستیم تا آدمهای ۱۲سال پیش را به دو بازیگری که حالا روی صحنه میبینیم متصل کنیم. گاهی هست و گاهی نیست. گاهی پیدا میکنیم و گاهی پیدا نمیکنیم. بعد که حتی خود را قانع میکنیم که این یک نمایش است، بر فرض که اینها همان بازیگران ۱۲سال پیش در زمان حال هستند، چرا خارج از نمایش و در «واقعیت»، پیش از شروع دوبله و در لابهلای آن هم دارند همان زندگی شخصیتهای «رقص روی لیوانها» را ادامه میدهند؟ اینها بازیگران آن نمایش بودند یا خود آن شخصیتها؟
این بازی تداخل نمایش و زندگی تا پایان ادامه دارد. در لابهلای ضبط دیالوگهای نمایش قبلی، زن و مرد ۱۲سالی را که پس از اجرای آن «نمایش» بر آنها گذشته با متلک و کنایه و پرسش و اعتراض و اظهار نفرت و مهر و دلتنگی و حسرت و حسادت و دریغ و دیگر احساسات انسانی مرور میکنند. پیداست که از هم جدا شدهاند اما همچنان کنجکاو یا نگران یا در فکر همدیگر هستند اما بیشتر بغض و نفرت و بیاعتنایی (یا نمایش اینها) را نثار هم میکنند. از این حرفهای مثلا «واقعی»/ «غیرنمایشی» در ترکیب با دیالوگهای «نمایش» درمییابیم که بحران رابطهای که در نمایش «رقص رویلیوانها» وجود داشته نهتنها کاهش نیافته بلکه در سالهای بعد عمیقتر هم شده. کار به جدایی کشیده و رابطهای ظاهرا عاشقانه در سالهای دور، حالا به زخمی کهنه تبدیل شده که هنوز دردناک است و به نظر نمیرسد که تفاهمی را هم در چنین رابطهای بتوان انتظار داشت.
خوشبختانه نگاه کوهستانی به شخصیتها و موضوع اصلا جانبدارانه و عقدهگشایانه نیست و مشکل گسستگی ارتباطهای انسانی در دنیای مدرن را به شیوه هنرمندانه خودش روایت میکند؛ مسالهای که دغدغه بسیاری از هنرمندان دوران مدرن است. در سینما (که نمایش کوهستانی آشکارا وامدار آن است) آنتونیونی مظهر این نوع نگاه به گسست ارتباطهاست و در تئاتر اینروزهای خودمان بهاره رهنما هم در قصهها و نمایشهایش به شیوهای دیگر، با انصاف و تعادل به این موضوع میپردازد. کار تکاندهنده کوهستانی استفاده از عناصر سینمایی برای توصیف این رابطه و تاکید بر نگاه بیطرفانهاش است. تداخل دیالوگهای نمایش با حرفهای شخصیتها در اتاق صدابرداری، ناسینکبودن گاهبهگاه عمدی دیالوگهای اداشده در استودیو با حرکت لبهای بازیگران نمایش «رقص روی لیوانها»، جابهجایی گویندگان دیالوگها هنگام ضبط (در دقایقی مرد دیالوگهای زن را میگوید و برعکس) و ظریفکاریهای مشابه دیگر که برای درک و دریافت همه آنها نیاز به تماشای چندباره نمایش است تاکیدی دیگر بر بحرانی است که نمیتوان هیچیک از طرفین را مقصر ایجاد و تشدیدش دانست و این نمایشی است که تماشاگر کنجکاوش را به تماشای مجددش دعوت میکند.
امیررضا کوهستانی در حالی که هنوز خیلی جوان است تبدیل به یکی از وزنههای تئاتر امروز ایران شده است؛ فارغ از ادا و انتزاع و متنها و اجراهای سرگیجهآور و پردافعه.
این بازی تداخل نمایش و زندگی تا پایان ادامه دارد. در لابهلای ضبط دیالوگهای نمایش قبلی، زن و مرد ۱۲سالی را که پس از اجرای آن «نمایش» بر آنها گذشته با متلک و کنایه و پرسش و اعتراض و اظهار نفرت و مهر و دلتنگی و حسرت و حسادت و دریغ و دیگر احساسات انسانی مرور میکنند. پیداست که از هم جدا شدهاند اما همچنان کنجکاو یا نگران یا در فکر همدیگر هستند اما بیشتر بغض و نفرت و بیاعتنایی (یا نمایش اینها) را نثار هم میکنند. از این حرفهای مثلا «واقعی»/ «غیرنمایشی» در ترکیب با دیالوگهای «نمایش» درمییابیم که بحران رابطهای که در نمایش «رقص رویلیوانها» وجود داشته نهتنها کاهش نیافته بلکه در سالهای بعد عمیقتر هم شده. کار به جدایی کشیده و رابطهای ظاهرا عاشقانه در سالهای دور، حالا به زخمی کهنه تبدیل شده که هنوز دردناک است و به نظر نمیرسد که تفاهمی را هم در چنین رابطهای بتوان انتظار داشت.
خوشبختانه نگاه کوهستانی به شخصیتها و موضوع اصلا جانبدارانه و عقدهگشایانه نیست و مشکل گسستگی ارتباطهای انسانی در دنیای مدرن را به شیوه هنرمندانه خودش روایت میکند؛ مسالهای که دغدغه بسیاری از هنرمندان دوران مدرن است. در سینما (که نمایش کوهستانی آشکارا وامدار آن است) آنتونیونی مظهر این نوع نگاه به گسست ارتباطهاست و در تئاتر اینروزهای خودمان بهاره رهنما هم در قصهها و نمایشهایش به شیوهای دیگر، با انصاف و تعادل به این موضوع میپردازد. کار تکاندهنده کوهستانی استفاده از عناصر سینمایی برای توصیف این رابطه و تاکید بر نگاه بیطرفانهاش است. تداخل دیالوگهای نمایش با حرفهای شخصیتها در اتاق صدابرداری، ناسینکبودن گاهبهگاه عمدی دیالوگهای اداشده در استودیو با حرکت لبهای بازیگران نمایش «رقص روی لیوانها»، جابهجایی گویندگان دیالوگها هنگام ضبط (در دقایقی مرد دیالوگهای زن را میگوید و برعکس) و ظریفکاریهای مشابه دیگر که برای درک و دریافت همه آنها نیاز به تماشای چندباره نمایش است تاکیدی دیگر بر بحرانی است که نمیتوان هیچیک از طرفین را مقصر ایجاد و تشدیدش دانست و این نمایشی است که تماشاگر کنجکاوش را به تماشای مجددش دعوت میکند.
امیررضا کوهستانی در حالی که هنوز خیلی جوان است تبدیل به یکی از وزنههای تئاتر امروز ایران شده است؛ فارغ از ادا و انتزاع و متنها و اجراهای سرگیجهآور و پردافعه.
……………………..
درباره نمایش «سالگشتگی» به کارگردانی امیررضا کوهستانی
بندبازی بین نمایش و زندگی
هوشنگ گلمکانی
شرق / ۳۰ آذر ۱۳۹۲/ مد و مه