این مقاله را به اشتراک بگذارید
وجود حکومت استبداد مطلقه داخلی، افزایش نفوذ و سلطه استعمارگران خارجی در ایران، انباشت عقبماندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ناکارآمدی ساختار سنتی حکومت و جامعه به افزایش نارضایتی از وضع موجود انجامید. آشنایی و آگاهیهای تدریجی و نسبی گروههایی از جامعه ایرانی با برخی از مظاهر پیشرفت و ترقی و تجدد جوامع غربی از راههایی چون سفرهای تجاری، ماموریتهای دیپلماسی و پدیده مهاجرت به برخی کشورهای غربی و همسایه نیز یکی دیگر از مهمترین زمینهها و عواملی بود که به افزایش بیداری و شکلگیری تمایلات ترقیخواهانه و اصلاحطلبانه و تجددگرایی در میان گروههای مختلفی از جامعه ایرانی انجامید. چون آگاهی از عقبماندگیها و نابسامانیهای جامعه ایرانی و اعتراض به آن تا حدود زیادی تحتتاثیر مقایسه جامعه ایرانی با پیشرفتها و ترقی جوامع غربی قرار داشت، این مقایسه و مطالبات ناشی از آن، اندیشه اصلاحات و تجدد در جامعه ایرانی را به یک ضرورت تبدیل کرد. ضرورتی که محدود به مطالبات روشنفکران خارج از حاکمیت یا گروههای مختلف اجتماعی نبود، بلکه عدهای از حکومتگران را نیز در برگرفت. اصلاحات از بالا و پارهای تمایلات تجددطلبی حکومتگران اصلاحطلبی چون قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار نمونههایی از توجه به اندیشه، اصلاحات و ترقی به عنوان یک ضرورت حتی در میان بخشی از کارگزاران حکومتی است. بنابراین نمیتوان واقعیت شکلگیری اندیشه تجدد به عنوان یک ضرورت داخلی در جامعه ایرانی را نادیده گرفت، اما به رغم وجود خاستگاه ایرانی برای ضرورت تجدد در ایران، تلاشهای تجددطلبانه در ایران از رویکردی غربی برخوردار بود
اندیشهها و تلاشهای پیشگامان تجددطلبی در ایران به رغم ماهیت و خاستگاه ایرانی آن به عنوان یک ضرورت ناشی از عقبماندگیها و ناکارآمدیهای ساختار سنتی، در شرایطی شکل گرفت که برای تدوین نظریه تجدد در ایران، الگویی جز تجدد غربی، در ذهن و زبان و تجربههای تاریخی و اجتماعی ایران و ایرانیان وجود نداشت. بنابراین در چنین شرایطی، رویکرد به غرب به علت آن که در میان بسیاری از تجددطلبان به طور عمده معطوف به انگیزهها، تمایلات و اهداف ترقی ایران بود، حتی در ماهیت خود میتوانست مثبت و سازنده باشد. آنچه که این رویکرد ماهیتا مثبت را با آسیب و بحران روبهرو ساخت وجود برخی افراطیگریها و ضعفهای مبانی فکری جریان و گروههای تجددطلب در رویکرد به غرب و تجدد غربی بود. فقدان آگاهی بسنده بسیاری از پیشگامان نوگرایی در ایران به غرب و تجدد غربی و فقدان خودآگاهی بسنده آنان به تاریخ و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی و چگونگی نسبت میان جنبههای مختلف فرهنگ و تمدن متجدد غربی با فرهنگ و جامعه و تاریخ ایران عامل مهمی بود که به ایجاد برخی انحرافهای اساسی در فرآیند تجددطلبی در ایران انجامید.
اندیشه تجدد و تجددطلبی در ایران، یکی از مهمترین مفاهیم در حوزه اندیشه سیاسی و اجتماعی است که از همان آغاز با مخالفت گروههای مختلفی از جامعه سنتی ایران روبهرو شد. استبداد سیاسی داخلی و تحجر فکری سنتگرایان افراطی، مهمترین جبهههای مخالفت و مقاومت در برابر تجددگرایی و تجددطلبان را شکل دادند. این مخالفتها ابعاد مختلفی دارد که از مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی چون دموکراسی، آزادی و برابریهای دموکراتیک تا تجدد در حوزههایی چون آموزش و پرورش، فرهنگ واقتصاد را در بر میگیرد، اما یکی از مهمترین دشمنان تجددطلبی در ایران را ﻣیتوان و باید در داخل جبهه تجددطلبان جستجو کرد. پارهای افراطیگری برخی از تجددطلبان که به نام تجدد بر هر آنچه نام سنت را برخود دارد شوریدهاند و پیامدهای سوء این افراطیگری، یکی از مهمترین عوامل و آسیبهایی است که فرآیند تجددطلبی را دچار بحران ساخته است. در افراطیگری برخی از روشنفکران و تجددطلبان در مواجهه با سنتها، به جای نقد سنتها با نفی مطلق سنتها روبهرو هستیم. در این شیوه افراطی در برخورد با سنتها که بر پایه نفی مطلق سنتها قرار دارد، دستاوردهای مثبت سنت نادیده گرفته میشود و دچار انحراف به سوی انقطاع و گسست کامل از تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی ـ اسلامی خواهیم شد. از سوی دیگر همین افراطیگری و یکسونگری و مطلقاندیشی را در مواضع بسیاری از مخالفان تجدد میتوان یافت. یعنی سنتگرایان افراطی به نام حفظ و دفاع از سنتها بر ضد هر آنچه نام تجدد را دارد شوریدهاند و لاجرم جامعه ایرانی را از امکان تعامل با دستاوردهای جدید فرهنگی و تمدن جوامع پیشرفته و استفاده از آن دستاوردها برای پاسخگویی به مقتضیات و نیازهای جدید جامعه ایرانی محروم کرده و دور ساختهاند.
در رویارویی هر چه صحیحتر و کارآمدتر با سنت و تجدد، ما بشدت نیازمند واقعبینی هستیم. واقعبینی درباره سنت و تجدد یعنی توجه توامان به نقاط ضعف و مثبت سنتها از یکسو و نقاط ضعف و مثبت تجدد از سوی دیگر. نزدیک شدن به این واقعیت از راه اعتدال میسر میشود. افراط و تفریط در دفاع از این و ستیز با آن، جامعه ایرانی را از یک شناخت و تصویر واقعی از سنت و تجدد و چگونگی نسبت میان آن دو دور ﻣیسازد. بنابراین جامعه ایرانی در وهله نخست به بازخوانی انتقادی و تعریف مجدد و مدون از سنت و تجدد و چگونگی مناسبات این دو با یکدیگر نیازمند است. از پیامدهای مهم واقعبینی التفات به وجود برخی تفاوتهای شرایط جامعه ایرانی و فرهنگ و ارزشهای ملی و مذهبی جامعه ایرانی با جوامع غربی و فرهنگ و تمدن متجدد غربی آن است که جامعه ایرانی نمیتواند همه آنچه را در فرهنگ و تمدن و تجدد غربی وجود دارد عینا اخذ و اقتباس کند. زیرا نوع تجدد در غرب به رغم وجود پارهای وجوه جهانی در آن، یک پروسه تاریخی و محصول تدریجی قرنها تحولات تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن جوامع و مبتنی بر مجموعهای از مقدمات و مبانی فکری و عینی متناسب با ساختار و نیازهای آن جوامع است، اما وقتی از التفات به تفاوتهای میان جامعه ایرانی با جوامع غربی سخن میگوییم، منظور مطلق تفاوتها و نادیده گرفتن برخی مشترکات و امکان نزدیکیهای میان سنت و تجدد نیست. از الزامات واقعاندیشی و اعتدال در شناخت سنت و تجدد، التفات به تفاوتها برای جستجوی مشترکات و تلاش برای تعامل میان سنت و تجدد است. شیفتگی مطلق و جزماندیشانه به غرب و تجدد غربی از یکسو و دفاع مطلق از سنتها از سوی دیگر، ۲ صورت متفاوت از یک بدفهمی مشترک درباره سنت و تجدد است. نتیجه چنین بدفهمی در جامعه ایرانی چیزی جز تقابل پایدار سنت و تجدد و سنتگرایان و تجددطلبان نیست.
جام جم/ مد و مه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲