Share This Article
آندره ژيد كه كمي قبل از مرگش مقاله اي در باره ژرژ سيمنون (George Simenon) نوشته بود و او را با عبارت «شايد بزرگ ترين رمان نويس امروز فرانسه، توصيف كرد. سيمنون نخستين رمانش را در سن ۱۷سالگي منتشر كرد. براي طرح ريزي اين رمان فقط ده روز وقت صرف كرد و بدين ترتيب از نظر سرعت كار نمونه اي كم نظير ارائه داد. او در طول عمر ۸۶ ساله اش كه در ۱۹۸۹ به پايان رسيد حدود ۴۰۰ رمان خلق كرد و آثارش در ۴۰۰ميليون نسخه به فروش رسيده و به بيش از ۵۰ زبان ترجمه شده اند. او خالق شخصيت كارآگاه «مگره» بود و ۸۵ رمان با اين كارآگاه معروف ادبيات جنايي خلق كرد. گابريل گارسيا ماركز درمورد او گفت:« ژرژ سيمنون مهم ترين نويسنده قرن بيستم است.» گفت وگوي زير حدود سال ۱۹۶۰ با اين نويسنده مشهور بلژيكي – فرانسوي انجام گرفته است. اين گفت وگو به دليل مطول بودن اندكي كوتاه شده است. گفت وگو را سيمنون شروع مي كند: سيمنون: پند خانم نويسنده اي كه در ابتدا به نظر ساده لوحانه مي رسيد يك روز بسيار به كمكم آمد. اين پند از كولت بود. من براي نشريه «لومتن» (Le Matin) كه او آن زمان در آن قلم مي زد دو داستان كوتاه بردم. با اين كه اين داستان ها مورد پذيرش قرار نگرفت اما من كوتاه نيامدم و مدام مي كوشيدم به آنجا راه بيابم. يك روز كولت به من گفت: «گوش كنيد، اين داستان ها خيلي ادبي هستند، بيش از حد ادبي اند.» از آن لحظه به بعد اين ايراد جزو اصول بديهي و خلل ناپذير كار من شد كه به شكلي سازش ناپذير بر سرش ماندم، بخصوص در بازبيني نخستين تحرير آثارم.
****
* «خيلي ادبي» يعني چه آيا اين مربوط مي شود به واژه هاي خاصي كه شما هنگام تصحيح حذفشان مي كنيد – و اگر جوابتان مثبت است اينها چگونه واژگاني هستند؟
صفت ها ، قيدها و كلاً همه عناصر زباني كه صرفاً كاركرد تأثيرگذاري دارند هر جمله اي كه تنها به لحاظ وجه زباني اش مورد استفاده قرار مي گيرد. اگر جملات خيلي زيبايي در دست نوشته ام پيدا كنم بدون هيچ عذري رويش خط مي كشم.
* پس در مجموع اين حذف و تعديل در جريان بازنگري فرآيندي تعيين كننده است.
همين طور است.
* اما ساختار داستاني همان طور كه بوده مي ماند
سعي مي كنم با احتياط به آن نيز كمي دست بزنم. گاه هنگام نوشتن در اسم اشخاص اشتباهاتي رخ مي دهد. مثلاً اسم زني در فصل اول هلن است و در فصل دوم شارلوت؛ چنين چيزهايي را نيز در بازنگري تصحيح مي كنم.
* راهنمايي ديگري براي نويسندگان جوان نداريد
بسياري افراد نوشتن را شغل مي دانند، اماعقيده من غيراز اين است. به گمان من كسي كه منحصراً مجبور به نويسنده شدن نيست، يعني كسي كه معتقد است مي تواند در كنار نوشتن كار ديگري نيز بكند، بهتر است كار ديگري را غير از نوشتن پيشه خود سازد. نوشتن شغل نيست بلكه چيزي است همچون دعوتي براي ناخوشبخت بودن. من اعتقادي به اين كه هنرمندان روزي بتوانند خوشبخت شوند، ندارم.
* چرا
بيش از همه به اين دليل كه انسان هنرمند تنها به اين دليل مجبور است هنرمند شود چون امكان ديگري براي يافتن خويشتن نمي بيند. هر نويسنده اي با شخصيت ها و قريحه نويسندگي اش تنها در پي يك چيز است: يافتن خويش.
* يعني منظورتان اين است كه نويسنده تنها و تنها براي يك مخاطب قلم مي زند و اين مخاطب كسي نيست جز شخص خودش
بله. كاملاً همين طور است.

* آيا هنگام نوشتن به واكنش خوانندگاني كه بعداً رمانتان را خواهند خواند فكر نمي كنيد
تنها اين را مي دانم كه آدم هاي زيادي هستند كه مسائل شان مستقيم يا غيرمستقيم به مسائل من نزديك است و من پيش خودم تصور مي كنم كه آنها وقتي كتابم را مي خوانندو پاسخي مي يابند احساس خوشبختي خواهند كرد .البته اگر فرض بگيريم كه اصلاً چنين پاسخي وجود داشته باشد.
* اما حتي اگر نويسنده نتواند پاسخي ارائه دهد،خواندن اثرش بيهوده نخواهد بود، چرا كه وي با درك و شعورش دست كم در پي يافتن چنين پاسخي بوده است، اين طور نيست
كاملاً درست است. نمي دانم هرگز با شما در باره مسأله اي كه سال هاست در ذهنم هست صحبت كرده ام يا نه. جامعه امروز (غرب) وابستگي هاي مذهبي آشكاري ندارد و سلسله مراتب طبقاتي اجتماعي نيز در آن چندان مشهود نيست. مردم از يك سازمان غول آسا كه هركدام از آنها حكم چرخ هاي كوچك موتور آن رادارند هراسناكند. از همين رو خواندن رمان براي مردم نوعي نگاه از ميان سوراخ كليد است؛ آنها بدين طريق اطلاع مي يابندكه همسايه شان چه مي كند و به چه مي انديشد، آيا او هم همچون آنها دچار عقده حقارت است و يا اعتياداتي مشابه دارد. آنها در اثر هنري به دنبال پيدا كردن چنين تأييدهايي هستند. گمان مي كنم امروز بسياري از انسان ها احساس ناامني مي كنند و به همين دليل در جست وجوي خويشتن هستند. امروزه كتاب هايي كه آرامش دهنده موزون و تسلي بخش – مثل رمان هاي آناتول فرانس – باشند بسيار اندكند. مردم دقيقاً خواستار عكس آنند، آنها كتابي مي خواهند چند وجهي و همه جانبه، زيرا مي خواهند با زشت ترين گوشه وجود خود آشنا شوند. آنچه مي گويم قابل فهم است
* گمان مي كنم مي فهمم. مي خواهيد بگوييد كتاب ها به اين دليل پيچيده تر نشده اند كه مردم عصر ما درك بيشتري از روانشناسي پيدا كرده اند، بلكه دليل آن اين است كه خوانندگان افزون تري براساس ضرورت هاي دروني شان به سوي اين گونه رمان ها كشيده مي شوند.
دقيقاً منظورم همين است. براي مثال يكي از انسان هاي سال هاي تحويل قرن (بيستم) را درنظر بگيريد. انسان آن سال ها با برخي از مسائل دوران ما اصلاً مواجه نمي شد. انسان آن دوره اگرچه مسائل و مشكلاتي داشت اما پاسخ آن را نيز مي دانست اما امروز چنين نيست.
* حدود يك سال پيش منتقدي مدعي شده بود كه اگر رمان امروز جهت گيري اش به سمت رمان قرن نوزدهم بود خيلي بهتر از آن چيزي كه هست، مي شد.
به نظرم ادعاي مهملي است و كاملاً غيرممكن ! دست كم از نظر من . ما در دوراني زندگي مي كنيم كه نويسنده محدوديت هاي چنداني ندارد. امروز نويسنده شخصيت ها رابه شكل كامل ترسيم مي كند و تابوها را چندان مورد توجه قرار نمي دهد.
* نكته اي ديگر دراين رابطه: بسياري از مردم اغلب ازخشونت رمان مدرن سخن مي گويند. خودم شخصاً مخالفتي با خشونت ندارم، اما دوست دارم اين سؤالم را پاسخ دهيد: چرا گاه و بيگاه صحنه هاي «خشونت آميز » را به نگارش در مي آوريد
اين مسأله مدت هاست ديگر چيز جديدي نيست. اين فقط رمان مدرن نيست كه انسان هاي بسياري در آن دستخوش خشونت قرار مي گيرند.
* آيا مي توان علاقه تان به خوانندگان كتاب هاي تان را بدين گونه خلاصه كرد: خواننده امروز به رماني احتياج داردكه وي را در فهميدن مشكلات و علل آنها ياري دهد و وظيفه شما دراين خلاصه مي شود كه در خودتان غور و تعمق كنيد
درست است. اماهنرمند نبايد تنها به زندگي دروني خودش توجه نشان دهد، بلكه بايد از ديدگاه ها و تجاربي كه كسب كرده در تعمق و در خود فرورفتن اش استفاده كند، تا جريانات مشابهي را در ديگران بشناسد و به صورت درست ارزيابي كند. آن چيزي كه نويسنده مي نويسد آن موقع ويژگي مهم و دلنشيني پيدا مي كند كه احساس كند ديگري شبيه اوست.
* آيا اگر هيچ خواننده اي اثرتان را نمي خواند بازهم مي نوشتيد
مطمئناً. هنگامي كه شروع به نوشتن كردم پيش بيني نمي كردم كه كتابهايم فروش بروند. دقيق تر بگويم وقتي نوشتن را شروع كردم آثار مصرفي مي نوشتم: داستان هايي براي مجلات و روزنامه ها مي نوشتم. هدفم از نوشتن آنها پول درآوردن بود. اما به نظر من نوشتن اين گونه كارها را نمي توان «نويسندگي»ناميد. من هر شب چيزي مي نوشتم و در خواب هم نمي ديدم كه اينها قابليت چاپ داشته باشد.
* شما مطمئناً در نوشتن اين گونه داستانها كه تحت عنوان ادبيات مصرفي از آن نام مي بريد از هركس ديگري تجربيات بيشتري كسب كرده ايد. وجه تمايز ادبيات مصرفي از ساير انواع ادبي در چيست
تمام وجه تمايز آن در «مصرفي بودن» آن نهفته است. اين مسأله در مورد هنرهاي ديگر نيز صدق مي كند: در موسيقي، در هنرهاي تجسمي و غيره. خلاصه بگويم: همه آثاري كه براي سليقه عموم توليد شده اند. طبعاً ادبيات مصرفي درجات متفاوتي را دربرمي گيرد. آثار بنجل و همچنين آثار خوب نيز در ميان آنها يافت مي شود.
براي مثال «كتابهاي ماه» نشريات جزو ادبيات مصرفي محسوب مي شوند و برخي ازهمين آثار آنچنان كيفيتي دارند كه مي توان آنها را با كمي اغماض جزو آثار هنري به حساب آورد.
اين مسأله در مورد برخي از مقالات مجلات نيز صادق است. برخي از آنها فوق العاده اند. البته به ندرت مي توان در مورد آنها لفظ هنر را به كار برد، چون هنر با گروه خاصي از مخاطبان -آنگونه كه در نشريات مصداق دارد- سر و كار ندارد و منحصراً مورد پسند يك گروه خاص قرار نمي گيرد.
* اين چه تأثيري روي كارتان داشته است شما در مقام نويسنده حتماً از اين امر آگاه هستيد كه آيا رماني را براي بازار نوشته ايد يا نه. اما خواننده اي كه از بيرون با رمان مواجه مي شود مي تواند به اين تفاوت پي ببرد
تفاوت بزرگ در مصالحه هاست. وقتي آدم دست به نوشتن ادبيات مصرفي مي زند بايد همواره به بسياري از مصالحه ها تن بدهد.
* مثلاً در خصوص اين تصور كه در زندگي همه چيز زيبا و منظم است
يا درخصوص اخلاق. اين شايد مهمترين مصالحه اي باشد كه نويسنده ناگزير از تن دادن به آن مي شود. نمي توان دست به نوشتن ادبيات مصرفي زد و به قواعد خاصي بي توجه ماند. هاليوود قواعد خاص خود را دارد، راديو و تلويزيون نيز همينطور. مثلاً تلويزيون را درنظر بگيريد. تعدادي برنامه بسيار جالبي را برپا كرده اند: نمايشي اجرا مي شود كه بهتر از آن قابل تصور نيست. دو پرده اول هميشه فوق العاده است. به نظر مي رسد كه با اثري واقعاً بديع و نو مواجه هستيد. اما در لحظه حساس چه اتفاقي مي افتد مصالحه.
البته هميشه با پايان خوش (Happy-End) مواجه نيستيم، اما با اين وجود راه حلي عرضه مي شود، كه اين راه حل -خواه از نقطه نظر اخلاقي و خواه فلسفي- دنيايي بي نقص و هماهنگ را به تماشاگر حقنه مي كند. در اين ۱۰ دقيقه واپسين همه شخصيت ها از اين رو به آن رو مي شوند. اين شخصيت ها كه در ابتدا بسيار درخشان ظاهر شده بودند ناگهان طور ديگري جلوه مي كنند.
* در رمان هاي شما، يعني آن رمان هايي كه جزو ادبيات مصرفي محسوب نمي شوند، خودتان را مجبور به تن دادن به مصالحه نمي بينيد
هرگز! من هيچ گاه در زندگي تن به مصالحه و سازش نمي دهم! در غير اين صورت اصلاً نوشتن را كنار مي گذاشتم. نوشتن عمل بسيار عذاب دهنده اي است و اگر با بي ثباتي نيز همراه گردد به عملي خود آزارانه تبديل مي گردد.

* شما قبلاً يادداشت هاي فراوانتان را كه براي طراحي شكل اوليه رمان هايتان مورد استفاده قرار مي دهيد به من نشان داده ايد. آيا اغلب پيش از آغاز نگارش اصلي برايش طرحي مي نويسيد و اين كار فرايندي آگاهانه دارد
بايد ميان طرح آگاهانه و ناخودآگاهانه تفاوت قائل شد. شايد هميشه به طور ناخودآگاه دو سه موضوع در ذهنم باشد، اما اينها به هيچ وجه طرح هايي براي رمان و ايده هاي كامل و قطعي شده اي نيستند. هيچ گاه به اين فكر نمي كنم كه اين موضوعات را از لحاظ قابليت شان براي رمان شدن مورد ارزيابي قرار دهم. اگر بخواهم موضوعاتي را كه با آنها در ذهنم كلنجار مي روم دقيق تر بنامم بايد نام «مسائل و مشكلات» را بر آنها بگذارم.
دو روز پيش از آغاز نوشتن يكي ازاين موضوعات را از ذهنم بيرون مي كشم و آن را به عرصه خودآگاهي مي آورم و پيش از اين كه آن موضوع و طرح برايم به صورت كاملاً خودآگاه در بيايد مرحله اي است كه درآن تلاش مي كنم در فضا فرو بروم و با آن انس بگيرم. امروز اينجا هوا آفتابي است.
اين هواي آفتابي مي تواند مرا به ياد اين بهار يا فلان بهار بيندازد، شايد به ياد روزهاي بهاري در شهري كوچك در ايتاليا، يا در دهي واقع در فرانسه يا به ياد شهري كوچك در آريزوناي آمريكا، كسي چه مي داند: و اين خاطره بعداً فضاي سنگيني را به وجود مي آورد كه زير اين فضا چيزهاي بي شكل رفته رفته به شكل دنياي كوچك به هم پيوند مي خورند. شخصيت هايي شكل مي گيرند كه از خاطرم زدوده نمي شوند. اين شخصيت ها از يك سو شبيه كساني هستند كه در گذشته آنها را ديده ام، اما بخشي از وجودشان زاييده تخيل من است. تركيبي هستند از واقعيت و تخيل. و تازه اينجاست كه ايده پيشتر شكل گرفته شده پا به صحنه مي گذارد؛ نقش اين ايده اين است كه در دهان شخصيت ها ديالوگ ها را قرار داده و داستان ايجاد كند. همه اين عناصر با مسائلم كلنجار مي روند و اين مسائل به همراه شخصيت ها يكي از رمان هايم را به وجود مي آورند.
* اگر درست فهميده باشم همه اين جريانات چند روز قبلش اتفاق مي افتد.
بله، چند روز زودتر اتفاق مي افتد، چون وقتي شروع به نوشتن مي كنم ديگر چيزي جلودارم نيست. بنابراين روز بعدش يكي از يادداشت ها را در جاي خودش مي گذارم. اسمها را از دفترچه تلفن انتخاب مي كنم و بعد نقشه شهر را پيش رويم قرار داده و شروع به گشتن در آن مي كنم تا دقيقاً تعيين كنم كه كدام اتفاق در كجا بايد روي بدهد. دو روز بعد كارم را به طور جدي شروع مي كنم. مراحل ابتدايي هميشه يكجور است: چند مرد، چند زن و چند فضا.
چه اتفاقي ممكن است براي آنها پيش بيايد تا بتواند آنها را به بيشترين حد به حركت وادارد مسأله مهم اين است. گاه حتي واقعه اي ساده كافي است تا زندگي را كه تا آن زمان مشغولش بودند زير و رو كند. بعدش فصل به فصل پيش مي روم تا اين كه رمانم به پايان مي رسد.
* در آن يادداشت چه نوشته شده يك طرح داستاني
به هيچ وجه، هنگام آغاز نگارش از روند وقايع هنوز هيچ نمي دانم. در آن پاكت تنها اطلاعاتي درباره اسم شخصيت ها، سن آنها و فهرستي از بستگان آنها آمد. در آن موقع از آنچه قرار است بعداً اتفاق بيفتد كوچكترين اطلاعي ندارم. اگر از قبل از آن خبر داشتم برايم ديگر جذابيتي نداشت.
* بسيار خب. اكنون دوست دارم بپرسم كه آيا در طول اين سال ها متوجه شده ايد كه – با وجود همه پيشرفت ها و تغييرات – در رمان هايتان تم ها و موضوعات محدودي وجود دارد
خودم كشف نكردم اما چند تا از منتقدان فرانسوي چنين چيزي را گفتند. در تمام زندگي ام – زندگي ادبي ام، اگر اجازه به كار بردن چنين عبارتي را براي خودم داشته باشم – گوناگون ترين مسائل را مطرح نموده ام، اما تقريباً هر دهه همين مسائل ازنقطه نظر ديگري دوباره در كتابهايم نمايان مي شوند. احتمالاً هيچ گاه قادر نخواهم شد كه براي برخي سؤالات پاسخي قطعي پيدا كنم. تا جايي كه مي دانم مسائل خاصي را با تغييراتي اندك بيش از ۵ بار در كتابهايم مطرح كرده ام.
* آيا فكر مي كنيد براي بار ششم نيز مطرح شان بكنيد
بله، در مورد برخي از موضوعات مطئمنم اين كار را خواهم كرد. اما از طرفي مسائل ديگري نيز هستند كه برايم خاتمه يافته اند، چون به نظرم مي آيد آنچه لازم بوده به طور تمام و كمال در مورد آنها گفته ام.
* چه موضوعاتي را مكرراً مطرح نموده ايد و كدام ها را دوباره خواهيد نوشت
در مورد يكي از آنها احتمالاً تمركز بيشتري داشته ام و آن مسأله روابط ميان آدمهاست. منظورم امكان ارتباط ميان دو انسان است. اين واقعيت كه چند ميليارد نفر در جهان زندگي مي كنند، اما يك تفاهم، يك توافق كامل ميان دو انسان همچون رؤيايي غيرقابل تحقق جلوه مي كند – اين واقعيت براي من يكي از موضوعات بسيار تراژيك وجود انساني است. از همان دوران جواني كه به اين نكته وقوف پيدا كردم دچار وحشت شدم. از احساس تنهايي و طردشدگي كه بعدها گريبانم را گرفت دوست داشتم سخت بگريم. خدا مي داند چند بار اين موضوع را در كتاب هايم به شكل هاي گوناگون آورده ام. شك ندارم كه در آينده نيز دوباره آن را دستمايه كتابي قرار خواهم داد.
* ممكن است يكي ديگر از موضوعات تان را نام ببريد
موضوع فرار. اين كه شخصي مجبور مي شود ظرف مدت دو روز زندگي اش را بر دوش بگيرد؛ بدون اين كه قادر باشد به آنچه در پشت سرش بوده توجهي بكند و تنها هدفش اين باشد كه محل زندگي اش را ترك كند! منظورم را خوب بيان مي كنم
* منظورتان اين است كه زندگي جديدي را شروع كند
نه. منظورم حل شدن، ناپديد شدن در هيچ است.
* اگر كتاب هاي آينده تان را به حساب نياوريم؛ در ميان كتاب هايي كه تاكنون منتشر كرده ايد كدام را بيشتر از همه دوست داريد
هيچ كدام. چون به محض اين كه رماني را تمام مي كنم هميشه اين احساس را دارم كه كاش آن را به وجود نمي آوردم. اين مسأله ربطي به نااميدي ندارد، ديد من اينگونه است و علت ديگر فشاري است كه احساس مي كنم بايد خيلي زود كار ديگري را امتحان كنم. چيزي هست كه دوست دارم آن را باور داشته باشم و آن اين كه اگرچه همه رمان هايم براي من تقريباً در يك سطح قرار دارند با اين وجود تفاوت مرتبه اي بين آنها وجود دارد. بعد از پنج يا شش رمان نوعي «پيشرفت» – اگرچه اين واژه را دوست ندارم – را احساس مي كنم. يعني مي توانم يك افزايش كيفي را مشاهده كنم. يعني بين اين پنج يا شش رمان يكي هست كه من آن را بالاتر از بقيه ارزيابي مي كنم.
* شما زماني گفته بوديد كه آرزوي اصلي تان اين است كه رماني «خالص» بنويسيد. منظورتان از رمان «خالص» چه نوع رماني است
قصدم فقط اين بود كه بگويم رمان بايد فارغ از قسمت هاي تعليم گونه و اطلاعات دهنده باشد. در يك رمان «خالص» نيازي نيست كه نويسنده ۶۰ صفحه در توصيف جنوب يا – مثلاً – ايالت آريزونا يا فلان نقطه اروپا قلمفرسايي كند. تنها نكته مهم روند دراماتيك و پس زمينه هاي اجتناب ناپذيري است كه براي اين روند ضروري است. آنچه كه امروز برايم مفهوم «رمان حقيقي» را دارد تابلوي منثوري است كه اصول ساختاري اش با تراژدي خويشاوند است. به عبارت ديگر من بر اين عقيده ام كه تراژدي دوران ما رمان است.
* آيا طول يا حجم اثر براي شما اهميتي دارد و آيا آنچه تحت عنوان رمان «خالص» مي گوييم برايتان حائز معنايي است
بله، اگرچه اين طور به نظر مي آيد كه اين مسأله اي صرفاً فني باشد با اين وجود معتقدم شعاع عمل اين مسأله بسيار بيشتر از آن چيزي است كه به نظر مي آيد.
فراموش نكنيم كه تقاضا براي طولاني تر كردن مدت تراژدي و اجراي دنباله دار آن نيز با مخالفت روبه رو بوده است. به نظر من رمان خالص آنقدر كشش دارد كه خواننده قادر نخواهد بود خواندن آن را متوقف كرده و ادامه اش را به روز بعد موكول كند.
* چون تلويزيون، فيلم و مجلات تنها چيزهايي را مورد قبول قرار مي دهند كه تسليم شرايط اين رسانه ها شوند و به همين دليل اگر درست متوجه منظورتان شده باشم، شما از نويسنده رمان «خالص» مي خواهيد كه كاملامستقل باشد، اين طور نيست
بله، اما دلايل ديگري نيز دارد. گمان مي كنم در حال حاضر تبليغاتچي ها در غرب سعي مي كنند ـ حدس مي زنم به دلايل سياسي ـ نوع خاصي از انسان را پرورش دهند اما به عقيده من نويسنده رمان بايد انسان ها را آنگونه كه هستند نشان بدهد، نه آنگونه كه تبليغات از او مي خواهد. طبعاً فقط نظرم به تبليغات سياسي نيست، بلكه همچنين تبليغاتي كه از طريق مدارس اينجا در مورد الگوي انسان اعمال مي شود را نيز شامل مي شود. چون تبليغات اخير نيز با داده هاي واقعيت سازگاري ندارد.
* نظرتان در مورد اقتباس هايي كه در سينما، تلويزيون و راديو از كتاب هايتان وجود دارد چيست
اين مسأله امروز براي يك نويسنده فرصت مهمي است. چون به كمك اين اقتباس ها او مي تواند استقلال خودش را حفظ كند. قبلاً از من پرسيده بوديد كه آيا به دلايل اقتصادي دست به مصالحه و سازش مي زنم و گفته بودم «نه». بايد بگويم بدون راديو، تلويزيون و سينما نمي توانستم اين «نه» را بگويم.
* قبلاً برايم تعريف كرديد كه ژيد يكبار درباره يكي از رمان هايتان به شما راهنمايي با ارزشي كرده بود. آيا ژيد تأثيري اساسي بر آثارتان گذاشته است
گمان نمي كنم. ناشرم در سال ۱۹۳۶ يك مهماني ترتيب داد تا من با ژيد آشنا شوم، چون ژيد ـ آن طور كه به ناشرم گفته بود ـ رمان هايم را خوانده بود و مي خواست مرا شخصاً بشناسد. در آن مهماني، ژيد دو ساعت تمام مرا سؤال پيچ كرد.
بعد از آن اغلب او را مي ديدم و تقريباً هر ماه برايم نامه اي مي نوشت، نامه هايي پر از سؤالات مختلف و اين تا زمان مرگش ادامه داشت. وقتي او را ملاقات مي كردم، كتاب هايم را مي ديدم كه حاشيه نويسي هاي بي شماري در آن شده، حاشيه هايي كه بيشتر به افكار خود ژيد برمي گشت تا كتاب هاي من. هيچ وقت رويم نشد كه اين مسأله را با او مطرح كنم و اكنون هم ديگر خيلي دير شده تا جوابش را به اين نكته بدانم.
* آيا او سؤالات خاصي از شما مي پرسيد
از هر چيزي كه ممكن بود مي پرسيد. اما عمدتاً فرآيند خلق آثارم بود كه علاقه او را به خودش جلب مي كرد. البته ببخشيد كه اين واژه پرطمطراق را در مورد آثارم به كار مي برم. گمان مي كنم بدانم كه چرا اين مسأله علاقه ژيد را جلب مي كرد. او در تمام زندگيش آرزو داشت خلق كننده باشد و نه فيلسوف و اخلاق گرا، يعني آنچه كه درواقع بود. من درست چيزي بودم كه او نبود و احتمالاً علت عمده پرسش هايش همين بود.
* در جواني شما كتاب يا نويسنده خاصي بوده كه تأثير زياد و ماندگاري رويتان گذاشته باشد
قويترين تأثير را شايد گوگول رويم گذاشته باشد، تا حدودي نيز داستايوفسكي اما تأثير او به اندازه گوگول نبود.
* چه چيزي در گوگول تا اين اندازه براي شما قابل اعتنا بود
گمان مي كنم شخصيت هاي آثارش. آنها مثل آدم هاي عادي به نظر مي رسند، اما چيزي دارند كه برايم فوق العاده اهميت دارد، بعد سوم. همه شخصيت هاي گوگول تشعشعي شاعرانه دارند و اين تشعشع مثل شخصيت هاي اسكار وايلد تصنعي نيست، بلكه ـ مثل شخصيت هاي جوزف كنراد ـ طبيعي و ساده است. هر كدام از اين شخصيت ها ويژگي هاي تنديس وار دارند؛ با ابهت، سنگين، محكم.
* يك بار داستايوفسكي از جانب خودش و تعدادي از همكاران نويسنده اش گفته بود كه ما همه مديون «شنل» گوگول هستيم. آيا شما هم چنين احساسي داريد
بله، هم مديون گوگول و هم داستايوفسكي.
* يك يا دو سال پيش يك بار هم درباره پرونده جنايي كه محاكمه اش در دادگاه جريان داشت صحبت مي كرديم و شما به من گفتيد گزارش هاي دادگاه را با علاقه دنبال مي كنيد. در چنين مواقعي با خودتان فكر نمي كنيد كه ممكن است روزي اين موضوع را در در رماني مورد استفاده قرار دهيد
بله، كاملاً.
* آيا از آن يادداشت برمي داريد تا بعدها آن را مورد استفاده قرار دهيد
نه، موضوع را فوراً به فراموشي مي سپارم. سه، چهار يا ۱۰سال بعد دوباره جزئيات آن پرونده به يادم مي آيد. به همين دليل نيازي به يادداشت برداري ندارم.
* حال كه صحبت از محاكمه به ميان آمد بگوييد به نظر شما تفاوت اساسي ميان رمان هاي جنايي تان، يعني رمان هاي كارآگاه مگره، با رمان هاي جديدترتان در چيست
اين تفاوت مثل تفاوت ميان تابلوي نقاشي و طرحي است كه يك نقاش به طور تفنني آن را مي كشد.
* وقتي يك رمان جنايي با كارآگاه مگره مي نويسيد آيا شخصيت ها را از چشم كارآگاه مگره مي بينيد
بله، چون مگره نمي تواند خودش را جاي شخصيت ديگري بگذارد. او مشاهده مي كند، توضيح مي دهد و مي فهمد، اما نمي تواند به شخصيت خاصي اهميتي را بدهد كه من در رمان هاي ديگرم تلاش مي كنم براي آن شخصيت چنان اهميتي قائل شوم.
* اگر اجازه بدهيد يك سؤال ديگر از شما بپرسم. آيا هيچ وقت پيش آمده كه عدم پذيرش عموم مردم از اثرتان تغييري قابل توجه و آگاهانه در شيوه نوشتن تان در پي داشته باشد اگر بخواهم براساس توضيحات گذشته تان قضاوت كنم بايد بگويم چنين مخالفتي تأثير عكس آن را در شما موجب مي شود، اين طور نيست
من هرگز تسليم نشده ام. تا آنجا كه به كار نويسندگي ام مربوط مي شود داراي اراده اي خلل ناپذير بوده ام و آن راهي را خواهم رفت كه به نظرم درست مي رسد.۲۰ سال است كه منتقدان به من مي گويند: «وقتش رسيده كه بالاخره سيمنون رماني پرحجم با ۲۰ شخصيت يا بيشتر بنويسد.» اين آدم ها نمي بينند. من هيچگاه رماني پرحجم و بزرگ نخواهم نوشت. رمان بزرگم چيزي غير از مجموعه كل رمان هاي كوچكم نيست. متوجه مي شويد.
ایران/مدومه/مرداد1393