این مقاله را به اشتراک بگذارید
وقتی کتاب نویسندهای را برای خواندن به دست میگیری که چهرهای شناخته شده و نام آشنا در محافل ادبیست، خواه ناخواه توقعت در مورد این کتاب بالا میرود. چرا که انتظار داری تا کیفیت آن در حد و اندازه اعتباری باشند که نام نویسنده با خود یدک می کشد، حال به عنوان یک منتقد و یا یک داور ادبی و…حکایت مجموعه داستان «ما داینا سور بودیم» نوشته شهلا زرلکی نیز این چنین است. با وجود انتظاراتی که نسبت به این نویسنده در ذهن وجود دارد، ما دایناسور بودیم نمیتواند، اثری قانع کننده به حساب بیاید. به خصوص اینکه در حوزه نقد زرلکی منتقدی دقیل و نکته سنج نشان داده است.
به هر حال فارغ از این نکات برون متنی این اثر که انتظار می رفت نشانه های آن در متن هم دیده شود، داستانهای این مجموعه اغلب سردرگم به نظر میرسند و گذشته از آن روایتهایی فاقد کشش داستانی هستند، حال چه آن داستانهایی که حرکتی درونی برخوردارند و چه داستانهایی که حرکت آنها بیرونی تدارک دیده شده.
به عنوان مثال در داستان اول این مجموعه «یک بعد از ظهر معمولی» کلیت کار از حد روایتی خاطرهگونه، فراتر نمیرود، باخیتن جمله جالبی دارد که ذکر آن در این جا بی مناسبت نیست:
« ادبیات داستانی زیر مجموعه علم بلاغت به شمار می رود ، چون کاری انجام می دهد، پس معطوف به هدف است.» این دست همان حلقه مفقودهایست که در این اثر احساس میشود. چنان که مادر این مجموعه نه با دیدگاهایی تازه در زبان و نه در فرم روبرو هستیم .
دریدا در جایی مطرح می کند :«من در گفتار خودم معنای منحصر به فرد می سازم ، گفتار من فقط مال خودم است.»
اما متاسفانه انگار کتاب ما دایناسور بودیم، درست در تضاد با این جمله در سیر است. چرا که عمده داستانهای این مجموعه دارای سویههایی نا همگون است.
نکته دیگری که در برخی از داستانهای شهلا زرلکی در ما دایناسور بودیم به چشم میخورد، پرگویی نویسنده در متن داستانهاست، چنانکه میتوان تصور کرد، نویسنده کمتر در بند رعایت ایجاز در داستانهای خود بوده.
همین مسئله به کند شدن داستانهای این مجموعه انجامیده است و احساس کردن این کندی در روایت، از جمله مهمترین آفتهاییست که یک داستان کوتاه میتواند دچار آن باشد .
اگر عناصر چهارگانه : حادثه، رویداد، داستان و انگیزش را پیوند گر کُنشِ داستانی با ماجرا و درونمایهی کلی یک اثر بدانیم، متاسفانه باید گفت در داستانهای این مجموعه چهار عنصر مورد اشاره به شکلی تاثیر گذار استفاده نشدهاند و خواننده با بحران انگیزش روبرو است . برای نمونه در داستان «جاودانگی» به دلیل اتکای نویسنده به توصیفاتی زائد که در داستان جا نمیافتند، از همان ابتدا خواننده با طرح موضوعی خسته کننده روبرو میشود که عجین شدن آن با نثری که نمیتواند کششی در خواننده بر انگیزد، برمشکلات آن میافزاید. نمونه زیر شاید مورد خوبی برای نشان دادن این توصیفات زائدی باشد که در داستان جا نمیافتند:
«نمیدانم چه رازی در صدای فین کردن من است .آن شب فکر کردم شاید اگر زنم سرو صدا های دیگرم را در دستشویی بشنود ، مدت خنده و شادمانی اش بیشتر شود . خواستم این پیشنهاد را بدهم که بعد …»(ص/۳۴)
و یا در داستان ما دایناسور بودیم، یک مرد و دو زن در یک اتاق حول افکارشان به این سو و آن سو در حرکتند .اما متاسفانه نویسنده هیچ گونه واسازی خوش فرمی برای این داستان بکار نبرده است، این در حالیست که درابتدا، برای یک نوشته باید واسازی صورت بپذیرد و نوعی بازی اجرا شود ، بهخصوص در ادبیات داستانی .
چنان که دریدا می گوید : «این بدان معناست که نظام دیگر نمی تواند ادعای حقیقی بودن داشته باشد ، بلکه باید به بر ساخته بودن خود اعتراف کند ، یعنی بر مبنای یک صورت مثالی اصلی شکل گرفته و انتخاب شده تا همه چیز را در جای خود نگهدارد، اما در نهایت نمیتواند مانع بازی شود . در مجموع به اعتقاد نگارنده مجموعه داستان ما دایناسور بودیم، دل نوشتههایی هستند از قصه خالی که گویی خود نویسنده نیز بر این اصل اصرار داشته.
انتشار در «مد و مه»: ۲۲ دی ۱۳۸۹
3 نظر
حبیب اله بهرامی
درود بر استاد اکبری. زدی توی خال. من هم همین نظر شما را دارم. نباید به اصطلاح نویسنده ای چون زرلک که با ادبیات داستان نویسی آشنا نیست، یک مشت حرف های روزمره و بی خاصیت را به اسم داستان به خورد خریداران کتابش بدهد. بدرود.
ساسان
نظرم را در مورد مجموعه داستان خانم زرلکی در sasan349.blogfa.com نوشتم . به نظرم چون اثر اول ایشان است کلیت اثر قابل بوده است .
محسن بندانی
داستان دایناسور و تمام تعطیلات عالی بود. ممنون خانم زرلکی