این مقاله را به اشتراک بگذارید
ریچارد ادر/ منتقد نیویورک تایمز
آلبر کامو یکی از دو رکن اصلی ادبیات فرانسه پس از جنگ است. فرد دیگر بیتردید ژان پل سارتر بود: رفیق و همراه کامو در نوشتن بیانیههایی مبتنی بر پایان دادن جنگ (با این تفاوت که در دوران مشهور به دوران مقاومت، کامو خودش را به خطر انداخته بود و روزنامهای زیر زمینی منتشر میکرد، در حالی که سارتر در کمال امنیت نشسته بود توی خانه و میخواند و مینوشت). بعدها در اوایل دهه ۱۹۵۰، این دو با هم به شکل تلخی قطع رابطه کردند. کامو در پاریس مستقر بود، اما از منظر عاطفی به جایی دیگر تعلق داشت: او یک فرانسوی/ الجزایری بود، اما قضیه اصلا زادگاه وی نبود، بلکه خلق و خویش بود. او یک مدیترانهای بود، مخلوق آفتاب و آب، تندخویی و احساسات.
او در پاریس، شهر عمارات متقارن و مردمان خونسرد، خودش را با سخن گفتن به زبان فرانسه تطبیق داد، اما زیر پوستش دقتی ایدئولوژیک متراکم شده بود که سارتر و شاگردان روشن فکرش را گرد او جمع کرد. آنها با وی به مثابه یک پدیده شگفت رفتار میکردند و بعدها وقتی او علیه افراطیون چپ گرای گروه آنان عصیان کرد، سارتر و هوادارانش وی را محکوم کردند. ضربه عاطفی و روحی وارد شده بر کامو را در اثر این وقایع، میتوان در جلد سوم و آخر یادداشتهای وی مشاهده کرد. جدایی آنها وقتی رخ داد که کامو در مقالهای به انتقاد از خودکامگی انقلابیون پرداخت. کوشید تا عقایدشان را تحلیل کند و زبان به سرزنش آنها گشود و خواست تا به استبداد و خشونت پایان دهند.
این کار او حمله به اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد، آن هم در زمانی که سارتر و پیروانش به شکل فزایندهای بدل به حامیان شوروی شده بودند. آنها بر سرکوبی آشکارا اصرار میورزیدند، ولو این که ظاهر امر زننده باشد، و آن را تنها راه برای مبارزه با توطئههای ساختار استبدادی کاپیتالیسم استعماری میدانستند. فرد میبایست به شکل دردناکی انتخاب میکرد. کامو اظهار داشت که نباید چنین کرد: نه باید از قاتلین باشیم و نه از قربانیان.
کامو در یادداشتهایش آورده که: روحیه انقلابیتازه رواج یافته، نوعی تازه به دوران رسیدگی است، و ریاکاری در معنای عدل محسوب میشود». او از سارتر و یارانش چنین یاد میکند: «کسانی که گویا میخواهند با به بندگی کشیدن، گونهای فضیلت را بنیان نهند». کامو کانفورمیسم آنان را به باد استهزا میگیرد: حکایت آنان را نسخه شهری شده داستان کودکی میداند که میخواست«بی رحمانهترین حزب» را برپا کند. زیرا عقیده داشت «اگر حزب من قدرت بیابد، دیگر از چیزی نخواهم ترسید، و اگر غیر از این شد، تا زمانی که حزبی که مزاحم من است از حزب من دل رحمتر باشد، کمتر آزار خواهم دید». کامو به شکلی علنیتر مینویسد: « فزونی عشق، در حقیقت تنها آرزویی است متعلق به قدیسان. جوامع تنها نفرت و کینه را افزایش میدهند. به همین خاطر است که یک نفر باید آنها را نصیحت کند که به نوعی میانه روی سرسختانه تن در دهند».
جالبترین وجه یادداشتها، مباحث سیاسی آن نیست، بلکه بنیانهای شخصیتی کاموست. در عمق مرافعههای سیاسی ایدئولوژیک، کامو به افسردگی عمیق تری دچار بود که از نگاه نقاد وی به نخبگان پاریسی نشات میگرفت. او همچنین درباره حس توام با ناخرسندی و افسردگی خود پس از برنده شدن جایزه نوبل مینویسد: « از اتفاقی که برایم افتاده وحشت کرده ام، نمیدانم برای چه؟» و همین جایزه حمله شدید چپگرایان پاریسی را علیه او سبب میشود. او از افسردگی همسر و معشوقگانش مینویسد. «من اغوا نمیکنم، تسلیم میشوم»
*یادداشت های کامو با ترجمه خشایار دیهیمی توسط نشز ماهی منتشر شده
****
گفتگو با خشایار دیهیمی مترجم یادداشتهای آلبرکامو
خشایار دیهیمی همواره دغدغه ترجمه آثار آلبر کامو را داشته. او در تمام این سالها آثار متعددی از یا درباره کامو ترجمه یا تالیف کرده که یکی از مهمترین آنها ترجمه رمان «بیگانه» از این نویسنده است. کتاب یادداشتها مجموعهای است از دفترچههای یادداشت روزانه برجامانده از کامو که وی طی این یادداشتها شرحی از ایدههای داستانی، سیاسی، فلسفی و نیز روزنوشت برخی از سفرها و وقایع زندگی شخصی و خصوصیاش را آورده است. سه جلد این کتاب توسط خشایار دیهیمی و جلد دیگر آن توسط شهلا خسروشاهی ترجمه شده است و نشر ماهی آن را روانه بازار کتاب کرده است.
چرا چاپ یادداشتهای شخصی یا دستنویسهایی که هیچ وقت قرار نبوده منتشر شود، اهمیت پیدا میکند؟
خیلی از نویسندگان بزرگ دفترچه یادداشتهایی دارند که اصلا به قصد انتشار نوشتهاند. مثل آندره ژید و کیرکگور. از آنجا که این یادداشتها به قصد انتشار و رسیدن به دست مخاطب نوشته شده، نمیتواند ما را به زوایای تاریک و ناشناخته آنها ببرد. ولی کسانی مثل کامو یا سیلویا پلات یادداشتها را برای اینکه نکاتی را به ذهن بیاورند و بتوانند بعدها آن را بپرورانند مینوشتند. در لابهلای یادداشتها به بخشهایی برمیخوریم که بهطور پیوسته نوشته شده و بعدا در رمان بیگانه، طاعون و سوءتفاهم مورد استفاده قرار گرفته است.
ولی او اینها را به قصد انتشار نمینوشته و تنها برایش جنبه یادآوری داشته است. کامو خودش هم آدم توداری بود و کمتر احساسات شخصیاش را بروز میداد، به طوری که بعد از مرگش اصلا از زندگی خصوصی او چیزی نمیدانستند و فقط با جنبههایی از زندگی عمومیاش مثل دریافت نوبل، دعوا با سارتر یا سردبیری در روزنامه کومبا آشنا بودند. تا حدود ۲۵ سال بعد از مرگش هیچ زندگینامهای در مورد او نوشته نشد که به این جنبه شخصی زندگی او بپردازد. اگر کسی کنجکاو باشد و بخواهد کامو را بهتر بشناسد میتواند به یادداشتها رجوع کند تا ببیند جرقه تک تک آثار او کجا زده شده و چگونه پرورانده شده است. رد تمام آثار و فکرهای به ثمر نرسیدهاش در یادداشتها به چشم میخورد. او شاید ده نمایشنامه و ده رمان را به صورت طرح در این یادداشتها آورده ولی به هر دلیل نتوانسته آنها را بنویسد.
در این کتاب به نظرات و طرحهای مختلف کامو برمی خوریم که تا حدی مغشوش و آشفته به نظر میرسد.
این درهم ریختگی نیست. او دائم با خودش کلنجار میرود و تضادهای درونیاش را آشکار میکند. جذابیت یادداشتها در همین است که مدام درحال کشمکش است و هیچ مخاطبی را قرار نیست قانع کند. من هم عمدا نخواستم که چیزی را به کتاب اضافه کنم. میخواستم اصالت اثر و رازآلود بودن اشارات او حفظ شود و هر خوانندهای خودش با زبان و روحیات کامو مواجه شود. نمیخواستم به کامو خیانت کنم چون او هم نمیخواسته توضیحات بیشتری در یادداشتهایش بیاورد. کامو دارد برای خودش مینویسد و زبان خودش را دارد. شاید بهتر باشد اینطور بگویم که خواننده این کتاب باید فرض کند به صورت تصادفی به این یادداشتها رسیده است. مخاطبان این کتاب کسانی هستند که کامو را خواندهاند و دوست دارند درباره او و افکارش بیشتر بدانند.
ما درباره تفکر پوچگرایی یا نگاه کامو به مرگ گرفتار تناقض و ابهام میشویم. او مرگ را پایان کار انسان میداند ولی نگاهی امیدوارانه به آن دارد.
این مشکل به بدفهمی ما از فلسفه پوچی برمیگردد. ظاهر واژه پوچی بار منفی دارد، در حالی که منظور کامو از پوچی این است که جهان خود به خود معنایی ندارد که انسان آن را کشف کند بلکه این انسان است که به جهان معنا میبخشد. یعنی جهان بیانسان، جهانی کروکور است و اعتنایی به ما ندارد. سرنوشت را خود ما رقم میزنیم نه جهان. پس نالیدن و فریاد زدن بیهوده است، چون این انسان است که میتواند معنایی به جهان ببخشد یا نبخشد. بنابراین تعریف او این نیست که دنیا هیچ و پوچ است. او میگوید معنا زادنی و خلق کردنی است و وظیفه انسان خلق معناست. و به همین دلیل به وظیفه اخلاقی و زیبایی اهمیت میدهد. به بخشهای تغزلی یادداشتها نگاه کنید که چگونه با نوع نگاهش، به طبیعت زیبایی میبخشد.
چرا اینقدر خودش را به مرگ نزدیک میکند و فاصلهاش را با آن کم میکند؟
او «اسطوره سیزیف» را با این پرسش بنیادین شروع میکند که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا خیر. کامو معتقد است باید بازی را ادامه داد. مهم نیست که سرانجام میمیریم و میبازیم چون اصل قضیه همان بازی است. پس فلسفه او فلسفه زندگی است. با این توضیح که امید کامو به زندگی امیدی رئالیستی و این جهانی است نه متافیزیکی. او امید واقعی را در بها دادن به همین زندگی میداند و در همین چارچوب است که به اخلاق و زیبایی اهمیت میدهد. اولین کتاب کامو یا همان تز دکتریاش درباره متافیزیک و آگوستینوس است. تمام دغدغه و درگیری فکری او با مسیحیت بوده است. کامو همیشه وحشت داشت که مبادا آدمها با نفی مسیحیت احساس بیمعنایی کنند. او معتقد بود باید جایگزینی برای آن داشت؛ چون اگر مردم به مسیحیت رو میآورند دلیلش این است که دنبال معنا میگردند. میتوان گفت کامو ملحدی است که خدا دارد.
این نظام فکری به شدت فردگرایانه است. ولی از سوی دیگر وقتی وارد سوسیالیسم و آزادی فردی و جمعی یا همزیستی با تهیدستان میشود با کامو دیگری مواجه میشویم.
او از معدود روشنفکرانی است که از دل فقر برآمده است و فقر را تحسین میکند. دوست ندارد انسانها تهیدست باشند ولی میگوید بهتر است همیشه هرکس درون خودش نیازی داشته باشد. منظورش این است که اگر آدم به وفور برسد از بسیاری از اشتیاقها و خواستنها محروم میشود. خواستن برای او خیلی مهم است. بنابراین کامو این وجه فقر را میپسندد نه زیستن در فقر و تنگدستی را. اما درباره مقوله آزادی با دو کامو روبهروییم؛ یک کامو سیاست پیشه و یک کامو فیلسوف و شاعر و نویسنده. کامو سیاست پیشه آدمی است که به شدت با دیکتاتوری و خشونت و ستم مبارزه میکند. اما این برایش کافی نیست و یک آزادی اگزیستانسیل را هم طلب میکند. یعنی اگر کامو سیاست پیشه با کمونیسم و فاشیسم درمیافتد، کامو اندیشمند و نویسنده دنبال آزادی ذهن میرود. به عقیده او، دیکتاتوری فقط در حوزه اجتماع فرمان نمیراند پس در ذهنش هم به انسانی شورشی و طاغی تبدیل میشود تا از اسارت رها شود. کامو با هر نوع جبرگرایی تاریخی، اجتماعی و ذهنی مخالفت میکند. او هم از چپها خورد و هم از راستها. در فضای دوقطبی آن زمان نه میخواست به دامن راست پناه ببرد نه به چپ. حدود سه سال چیزی ننوشت و منتشر نکرد.
بدیهی است که چنین وضعیتی تنهایی میآورد. برعکس سارتر که مریدپرور بود و مجلهاش را برای همین درمی آورد که مریدها دوروبرش باشند. ولی وقتی خواستند کامو را به عنوان یک مرشد و رهبر بنشانند و وادارش کنند تا ایدئولوژی بسازد، خودش را از روزنامه «کومبا» بیرون کشید. از ایدئولوژی و جزم اندیشی بیزار بود و آن را منافی آزادی میدانست. تنها معیار و ایمانش اخلاق بود. او در کتاب “سقوط” خودش را محاکمه میکند، به این دلیل که معتقد است قاضی باید در وهله اول خودش را داوری کند. با خواندن یادداشتها متوجه میشویم که او دائما خودش را در معرض قضاوتی سختگیرانه قرار میدهد. او فیلسوف تحلیلی نیست و به مدد منطق سراغ مفاهیم نمیرود بلکه سقراطوار به دنبال موشکافی است. با این تفاوت که دائم خودش را در معرض پرسش و داوری قرار میدهد و مثل سقراط از دیگران سوال نمیکند.
یکی از حکمهای اخلاقی مورد تاکید کامو صداقت است. او میگوید هیچ نویسندهای حق ندارد چیزی را که تجربه نکرده بنویسد. به همین دلیل بعد از خواندن یادداشتها میفهمیم که او هیچ وقت داستان ننوشته بلکه تک تک آنها را زیسته و شخصیتهایش را از آدمهای واقعی برگرفته است. کسانی که آثار کامو را خواندهاند با مطالعه این یادداشتها راغب میشوند که دوباره سراغ کتابهایش بروند.
مهرنامه ش ۱۱/ مد و مه بهمن ۱۳۹۳
2 نظر
سوسن.ک
به نظر من دیهیمی بهترین مترجم کتابهای کاموست؟ شما چطور فکرمی کنید
ناشناس
کوتاه و مفید