این مقاله را به اشتراک بگذارید
«برلنی ها» در اصطلاح به آن دسته از اندیشمندان انقلابی دوران مشروطه که در برلن آلمان گرد آمده و با اندیشه های تجدد خواهانه به انتشار نشریه ایرانشهر می پردختند و می کوشیدند ایرانیان را با تغییر و تحولات دنیای مدرن آشنا سازند. حضور این اندیشمندان در آلمان فصلی مهم از تاریخ تجدد در این دیار است که توسط دکتر جمشید بهنام دستمایه کتابی با همین عنوان شده است.
انقلابیون مشروطه در برلین
برلین شهری است که نه تنها در تاریخ قرن بیستم اروپا و جهان نقشی کلیدی داشته، بلکه در سیر رشد و گسترش اندیشه معاصر در تاریخ ایران هم تاثیرات اساسی بر جای گذارده است. ما در این سری از مطالب سعی میکنیم نقش برلین را در تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تاکنون مکتوب کنیم و به زندگی اندیشمندان و مشاهیر ایرانی که در برلین زندگی میکردهاند، بپردازیم. از نسل اول مهاجران ایرانی در برلین آغاز میکنیم، از "برلنیها".
"برلنیها" عنوانی تاریخی است که محمد علی جمالزاده به گروهی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی که بین سالهای ۱۹۱۵تا ۱۹۳۰به برلین آمدند، داده بود. دکتر جمشید بهنام در رساله تحقیقی خود که با همین عنوان منتشر شده، در این سالها دو نسل از برلینیها را از یکدیگر تفکیک میکند. نسل اول که یا بهدلایل سیاسی از قبیل استبداد صغیر و اشغال آذربایجان و غیره و یا به خاطر تحصیل به اروپا آمده بودند، در برلین و با کمک دولت آلمان "کمیته ملیون ایرانی" را بنیان نهادند. ایده و ابتکار عمل برای تشکیل این کمیته به نام سید محمد حسن تقیزادهثبت شده است.
او در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۹۱۵ به اداره پست محله شارلوتنبورگ برلین رفت و نامههایی به پاریس، لندن، ژنو و استانبول فرستاد. تقیزاده خود چند ماه قبل از آن به دعوت دولت آلمان از آمریکا به برلین آمده بود. این نامه فراخوانی بود به روشنفکران و آزادیخواهان مهاجر ایرانی در اروپا برای تشکیل کمیتهای از ملیون بر ضد روس و انگلیس که ایران را تصرف کرده بودند.
چند ماهی نگذشته بود که در پی این دعوت عدهای در برلین دور تقیزاده گرد آمدند. اولین کسانی که در دوره مهاجرت اول و نیز در پی اشغال نظامی تبریز از طرف روسها دور تقیزاده جمع شدند یاران قدیم تبریزی و هممسلکان حزب دمکرات بودند از جمله این گروه باید از محمدعلی تربیت و رضا تربیت نام برد. محمدعلی تربیت با تقیزاده انسی داشت و در تبریز باهم کتابفروشی تربیت و مجله گنجینه فنون را تاسیس کردند.
گروه دوم چند نفری بودند که از ژنو، پاریس و لندن آمده بودند و غالبا به کار تحقیق اشتغال داشتند. حسین کاظمزاده ایرانشهر از کمبریج انگلستان، محمد قزوینی و ابراهیم پورداود و اشرفزاده از پاریس کار تحقیق را رها کردند و به برلین آمدند. نصرالله جهانگیر و سعدالله خان درویش و مرتضی راوندی از سوئیس و محمد علی جمالزاده از دیژون فرانسه راهی برلین شدند. عدهای هم مانند غنیزاده، اسمعیل یکانی و میرزا آقا کسب و کار و دکان خود را در استامبول تعطیل و همراه با اسمعیل نوبری و اسمعیل امیرخیزی به جمع برلنیها پیوستند. در این جمع عزتالله هدایت خود در برلین تحصیل میکرد و رضا افشار همراه شخص تقیزاده از نیویورک وارد برلین شده بود.
بهنام مینویسد: "محل اجتماع گروه دوم برلنیها در خانهی شماره 64 خیایان لایبنیتس در محلهی شارلوتنبورگ بود. تقیزاده و عزتاله هدایت هم در این خانه منزل داشتند و قزوینی هم دفتری در آنجا دست و پا کرده بود."
جمالزاده مینویسد: "این خانه دارای تالار بزرگی بود که بعدها دفتر و کتابخانه روزنامه کاوه قرار گرفت و میز بزرگی در وسط تالار بود که تقیزاده روی آن کار میکرد. یک تالار بزرگ پذیرایی و دو اتاق برای سکونت و یک اتاق انباری برای کاغذ و روزنامه و یک اتاق دیگر برای اتاق خصوصی تقیزاده داشت. تقریباً هرروزه یکی دو بار همان جا جمع میشدیم…" و به این ترتیب بود که زمینههای انتشار مجله کاوه فراهم آمد. پس از پایان جنگ باهم قرار گذاشتند که شبهای پنجشنبه یا چهارشنبهها در اداره کاوه جمع شوند و با صرف یک فنجان چای ساده دربارهی مباحث علمی و ادبی و تاریخی صحبت کنند. این جلسات هر پانزده روز یکبار برگزار میشد، آنموقع بود که تصمیم گرفتند این جلسات عمومی شود و اعلانی دربارهی صحبتهای علمی و ادبی در شماره اول در ماه مارس با این عبارات در مجله کاوه منشر شد:
"اخیراً جمعی از ایرانیان مقیم برلین، انجمن کوچکی برای مذاکرات و مباحثات علمی و ادبی ترتیب دادهاند و از نتایح این انجمن ترتیب رشته صحبتهای علمی و ادبیِ عمومی است که هر ماهی یکبار و در تالار مخصوص یکی از قهوهخانهها برای ایرانیان ترتیب داده میشود."
انتشار کاوه
انتشار کاوه که از سال ۱۹۱۶ آغاز شده بود، پس از یک دوره تعطیلی، مجددا بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ به همت تقیزاده و جمالزاده با همکاری بعضی از دوستان جدید ادامه یافت. مهمترین سد راه نشر این مجله، بهویژه در آخرین سال انتشار آن، مشکلات مالی بود. کاوه در شماره فوقالعاده ۳۰ مارس ۱۹۲۲ نوشت: "نظر به گرانی فوقالعاده مخارج طبع و کاغذ و پست و مصارف زندگی و اداره و غیره، اداره کاوه مصمم بر آن شد که به خوانندگان آن اخطار نماید که اگر در سال سوم عده مشترکین آن به دو هزار نفر نرسد، به واسطه عدم کفایت عایدات به مخارج روزنامه نمیتواند منتشر شود." و با اعلام تعطیلی موقت در همین شماره دیگر منتشر نشد .
با آغاز دهه بیست میلادی که امپراطوری آلمان در جنگ شکست خورده و جمهوری وایمار تشکیل شده بود، مشکلات اقتصادی و تورم گسترده در آلمان به اوج میرسید. ایرانیان در این دوره هر یک به راهی رفتند. رضا تربیت در برلین مغازهای دایر کرد تا بتواند از این راه مخارج ادامه انتشار کاوه را تامین کند. جمالزاده در این باره مینویسد: "پول سفری که دولت آلمان به بقیه افراد داده بود که به ایران برگردیم به رضا تربیت سپردیم که چون در داد و ستد از ما باتجربهتر بود به تجارت بیندازد تا شاید برای ما سرمایهی معاشی باشد و آب و نانی برساند. او در خیابان گوته نمرهی یک (عکس شماره سه) مغازهی مختصری (بهتر است بگوییم دکانی) دست و پا کرد و به خرید و فروش متاع خرازی مشغول گردید. عنوان مغازه پرسپولیس بود و به هیچوجه مظهر جلال و عظمتی نبود."
در روزنامه کاوه در تبلیغ مغازه نوشتند: "در مغازه پرسپولیس که به تازگی در برلن باز شده است همه نوع امتعهی خرازی از قبیل پیراهن و زیرپیراهن و یقه و دستمال گردن و جوراب و دکمه و عصا و چتر از هر قبیل موجود است و به حقیقت خیلی مناسب به فروش میرسد." ولی طولی نکشید که معلوم شد که این مغازه زیان میدهد، آن را جمع کردند و سرمایه آن بین "برلنیها" تقسیم شد.
در همین دوره قزوینی به پاریس برگشت، تربیت به تبریز رفت و پورداود مدتی به تحقیق پرداخت و بعد عازم هندوستان شد، ابوالحسن علوی نیز در سفری به ایران دو فرزند خود مرتضی و بزرگ علوی را به برلن آورد و با چپگرایان این شهر رفت و آمد پیدا کرد.
در همین دوره بود که کاظمزاده ایرانشهر که قبل از این با مجله کاوه همکاری داشت، در برلین ابتدا یک کتابفروشی تاسیس کرد و سپس دست به انتشار مجله "ایرانشهر" زد..
در سال ۱۹۲۲ دانشجویانی که از ایران آمده بودند و نسل دوم برلنیها را تشکیل میدادند، "جمعیت امید ایران" را بنا نهادند و ماهنامه "نامه فرنگستان" را منتشر کردند. از این سال تورم آلمان رو به بهبودی میگذارد و چهره شهر با ساختمان مجتمعهای مسکونی برای طبقات کمدرآمد رونق میگرفت. در سال ۱۹۲۳ رادیو برلن تاسیس شد و روزنامهها و مجلههای زیادی شروع به فعالیت کردند. جوانان ایرانی در کافههای برلن تجمع میکردند و محفلهای بحث سیاسی نزد آنها رونق داشت. کتابفروشی ایرانشهر و چاپخانهای که کاظمزاده در خیابان مارتین لوتر شماره پنج دایر کرده بود، برای این دسته از جوانان تبدیل به یک مرکز فرهنگی و پاتوق آنها شده بود. امروز در برلین از این مرکز متاسفانه چیزی باقی نمانده است. بر روی قطعه زمین آن ساختمان بلندی بنا شده که آن را در اختیار "سازمان خدمات پزشگی بیمههای درمانی برلین و برندنبورگ" قرار دادهاند .
در همین سالهای دهه بیست میلادی بود که در میان نسل دوم برلنیها روشنفکران چپگرا متولد شدند. شاخصترین چهره آنها تقی ارانی بود. او در دانشگاه برلین با دو تن از دانشجویان، احمد اسدی و مرتضی علوی رابطهی دوستی برقرار کرد و سپس در سال ۱۹۲۵ فرقهی "جمهوری انقلابی ایران" را بنیان نهاد. این فرقه روزنامه "بیرق انقلاب" را بیرون میداد و از سال ۱۹۳۰ به مدت یک سال روزنامه "پیکار" در برلن منتشر شد که با مدیریت رسمی فردی آلمانی ولی عملا توسط مرتضی علوی اداره میشد.
کارنامه فرهنگی برلنیها در بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۰ بسیار غنی است. از نسل اول و نسل دوم برلنیها محافل روشنفکری زیادی به وجود آمدهاند که در اندیشه تجدد و مدرنیته در ایران نقش پیشتازی داشتهاند. دکتر بهنام انتشار مجلات چهارگانه کاوه (۱۹۱۶-۱۹۲۲)، ایرانشهر (۱۹۲۲-۱۹۲۷)، نامه فرنگستان (۱۹۲۲-۱۹۲۷) و علم و هنر (۱۹۲۷-۱۹۲۸) را بهعنوان حلقههای یک زنجیر میداند که با وجود تمایزات و مرزبندیهای فکری آنها، همگی از مضمونی نوگرایانه و تحولزا برای جامعه ایران آن زمان برخوردار بودهاند.
در میان این نویسندگان و گردانندگان این مجلات چهار تن از همه سرشناستر بودند؛ تقیزاده، کاظمزاده، جمالزاده و مشفق کاظمی. در بخشهای آینده به بیوگرافی و زندگی برخی از شخصیتهای برگزیده از نسل اول و دوم برلنیها خواهیم پرداخت.
تقیزاده جوان در انقلاب مشروطه
وقتی سخن از روشنفکران و اندیشمندان جنبش مشروطه میرود، سید حسن تقی زاده اولین نامی است که مطرح میشود. زندگی سیاسی و فرهنگی او را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد. دوره اول (انقلاب مشروطه) از جوانی تا سال ۱۲۹۰، دوره دوم (مهاجرت) از ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۳، دوره سوم (دوران رضاشاه) از سال ۱۳۰۳ تا ۱۳۲۰ و دوره چهارم (دوران محمدرضاشاه) از این تاریخ تا مرگ او را در برمیگیرد.
دوره اول – انقلاب مشروطه ،جوانی تا ۱۹۱۱
تقیزاده در ۵ مهر ۱۲۵۶ شمسی (۱۸۷۷) در تبریز متولد شد. خانوادهاش پس از جنگهای روسیه با ایران از قفقاز به تبریز مهاجرت کردند. پدرش سید تقی، روحانی و مدرس حوزه علمیه تبریز بود. او از بدو کودکی به یادگیری فقه واصول نزد پدر و از سنین نوجوانی به فراگیری ریاضی و طب قدیم پرداخت. پس از فوت پدر در سن ۱۸ سالگی به تحصیل آزادانه علوم جدید و زبان فرانسه رو آورد. او سپس در مدرسه دارالفنون مظفری تبریز به تدریس فیزیک مشغول شد. با علاقه وافر به فراگیری و آموزش دانش مدرن در سال ۱۲۸۰ (۱۹۰۱) به تاسیس مدرسه "تربیت" در تبریز همت گمارد و با کانونی از جوانان روشنفکر تبریزی ارتباط گرفت. پس از آن کتابفروشی "تربیت" توسط او و با حضور افرادی چون محمد علی تربیت، میرزا یوسف اعتصام الملک و سید حسین عدالت پا گرفت و با انتشار هفته نامه "گنجینه فنون" در سال ۱۲۸۴ (۱۹۰۵) به مرکزی برای ترویج افکار نو و آزادیخواهانه و تجمع روشنفکران تبدیل شد. سنتگرایان و روحانیون ضد مشروطه با این مرکز به مخالفت پرداختند و گویا در حوادث مشروطه مورد حمله دارودستههای سنتگرا قرار گرفته و به آتش کشیده شد. مجله "گنجینه فنون" پس از یک سال و نیم تعطیل شد و تقیزاده در سال ۱۲۸۶ (۱۹۰۷) به قفقاز، استامبول، بیروت و دمشق سفر کرد و با محافل فرهنگی این کشورها تماس گرفت. با پاگیری جنبش مشروطه به تبریز بازگشت و در صف آزادیخواهان این شهر قرار گرفت. تقیزاده پس ازامضای فرمان مشروطیت در سال ۱۲۸۷ (۱۹۰۸) به عنوان نماینده مردم تبریز در مجلس اول انتخاب شد. او در مدت کوتاهی رهبری فراکسیون اقلیت روشنفکر و تجددخواه مجلس را برعهده گرفت. در مجلس از مخالفین دخالت شرع در امور سیاسی و دولتی بود و در همین دوران در میان محافل مذهبی به سیاستمداری مخالف اعتقادات مذهبی معروف شد. پس از به توپ بستن مجلس توسط نظامیان روس در تیر ۱۲۸۷ (۱۹۰۸) به سفارت انگلستان پناهنده شد و از طریق انزلی به باکو و تفلیس، سپس به فرانسه و انگلستان سفر کرد. در اواسط ۱۲۸۷ که قیام مردم تبریز بر ضد محمدعلی شاه اوج میگرفت، مخفیانه به تبریز بازگشت و در کنار ستارخان و باقرخان قرار گرفت. در سال ۱۲۸۸ (۱۹۰۹) که تهران فتح و محمدعلی شاه خلع ید شد، به عنوان نماینده مجلس دوم باردیگر به تهران آمد. دراین دوره میان دو جناج موسوم به اعتدالیون و انقلابیون اختلافات شدیدی بهوجود آمد و صفبندیهای خصومتآمیزی در مجلس شکل گرفت. موضوعاتی از قبیل اصلاحات ارضی و جدایی دین از دولت، نمایندگان را به شدت رو درروی یکدیگر قرار داده بود. در مرداد ۱۲۸۸ (۱۹۰۹) آیتالله شیخ فضلالله نوری پرچمدار مشروعیت در نهضت مشروطه دستگیر و اعدام شد. در تیر ماه ۱۲۸۹ (۱۹۱۰) آیتالله سید عبدالله بهبهانی مقتدرترین رهبر جناح مخالف تقیزاده ترور شد. در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی آمده که شیخ فضلالله نوری به دستور کمیتهای متشکل از حسینقلیخان نواب، سید حسن تقیزاده، حسن وثوقالدوله، ابراهیم حکیمالملک، محمد ولیخان تنکابنی، سردار اسعد بختیاری و چند نفر دیگر اعدام شد. پیرو این حوادث تقیزاده به دشمن روحانیت معروف شد و از سوی آخوند خراسانی و عدهای از علمای نجف فتوایی در ارتباط با "فساد مسلک سیاسی تقیزاده و عدم شایستگی او در مجلس و لزوم خروج او از ایران" صادر شد.
دوره دوم – در مهاجرت (۱۹۱۱ – 1924)
تقیزاده پس از این فتوا ابتدا به تبریز بازگشت، ولی طولی نکشید که به استامبول رفت. او در این شهر یک سال و نیم اقامت کرد و در اقامت ۶ ماهه خود در لندن هم با افرادی مثل ادوارد براون دیدار و گفتگو داشت. در جریان این سفر تقیزاده مجددا بهعنوان نماینده مجلس سوم انتخاب شد ولی به ایران بازنگشت و در اردیبهشت ۱۲۹۲ (۱۹۱۳) راهی آمریکا شد.
دور تازهای از زندگی تقیزاده با شروع جنگ اول جهانی شکل گرفت. دولت آلمان از طریق واسطه با او تماس گرفت و تضمین داد که برای مبارزه با سیاستهای انگلیس و روسیه در ایران از او حمایتهای لازم بهعمل خواهد آورد. تقیزاده در دی ماه ۱۲۹۳ (۱۹۱۴) با یک کشتی هلندی به برلین آمد. با این سفر زندگی پربار فرهنگی تقیزاده در برلین تا مدت ۹ سال بعد از آن ادامه یافت و همین سفر نیز سرآغاز تولد "برلنیها" در تاریخ جنبش روشنفکری ایران گردید. او در سالهای جنگ اول در برلین "کمیته ملیون ایرانی" را سازمان داد و به انتشار مجله "کاوه" مشغول شد و در این کار با یاران و همکاران تازهای ارتباط گرفت (ر. ک. به بخش اول و دوم همین سلسله مقالات). در انتخابات مجلس چهارم در تیر ماه ۱۳۰۰ (۱۹۲۱)، با وجود عدم حضورش در ایران، بار دیگر به عنوان نماینده تبریز انتخاب شد، ولی بازهم در مجلس شرکت نکرد. در بهمن ۱۳۰۰ (۱۹۲۲) از طرف دولت قوامالسلطنه به عنوان رییس هیاتی برای مذاکره با دولت تازه شوروی روانه مسکو شد. پس از این ماموریت به برلین بازگشت و با یک دختر آلمانی ازدواج کرد.
دوره سوم – دوران رضاشاه (۱۹۲۴ – 1941)
تقیزاده در تابستان ۱۳۰۳ (۱۹۲۴) بار دیگر در مجلس پنجم برگزیده شد و این بار پس از سال دوری از وطن به ایران بازگشت. در آن زمان قاجارمنقرض شده بود و قدرت رضاخان به تثبیت رسیده بود. در مجلس پنجم نمایندگان جوانی که در کشورهای غربی تحصیل کرده و خواهان جدایی دین از دولت بودند، گرد تقیزاده جمع شدند. او در زمان رضاشاه به مناصب مهم دولتی رسید. برنامههای "اصلاحات و توسعه" رضاشاه با همکاری و مشاوره او طراحی میشد. در سال ۱۳۰۷ (۱۹۲۸) والی خراسان شد و یک سال بعد (۱۹۲۹) به عنوان وزیر مختار ایران به لندن رفت. در کابینه مخبرالسلطنه هدایت در فروردین ۱۳۰۹ (۱۹۳۰) به عنوان وزیر طرق و شوارع ـ وزیر راه ـ و در همان سال و با حفظ سمت در صدر وزارت مالیه قرار گرفت. در زمان صدارت او در سال ۱۳۱۲ (۱۹۳۳) قرارداد دارسی تمدید شد که پس از آن مسئول این تصمیم را رضا شاه دانسته و از خود سلب مسئولیت کرد. پس از برکناری از وزارت در دی ماه ۱۳۱۲ (۱۹۳۴) با سمت وزیر مختار راهی فرانسه شد. او در این سمت مورد غضب رضاشاه واقع شد، زیرا نه تنها از چاپ مطالب انتقادی در مطبوعات فرانسه برضد رضاشاه جلوگیری به عمل نیاورد، بلکه خود او هم در مقالهای به نکوهش اصلاح اجباری زبان فارسی پرداخت. به این دلیل در مرداد ۱۳۱۴ (۱۹۳۶) از این سمت برکنار شد. تقیزاده در این سال دوباره به برلین رفت و تا سال ۱۳۱۵ (۱۹۳۶) در این شهر ماند. پس از آن با کمک و توصیه حسین علاء (سفیر ایران در لندن) و "سردنیس راس" (رئیس مؤسسه مطالعات شرقی در لندن) در دانشگاه لندن به تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران مشغول شد. او تا پایان سلطنت رضاشاه دیگر به تهران نرفت.
دوره چهارم – دوران محمدرضاشاه (۱۹۴۱ – 1970)
با سقوط رضاشاه و تغییر فضای سیاسی کشور در جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن کابینه فروغی، تقیزاده دوباره به دنیای سیاست بازگشت. او در آبان ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) ابتدا به سمت وزیر مختار ایران در فرانسه و سپس به عنوان سفیرکبیر آن کشور منصوب شد. در سال ۱۳۲۳ (۱۹۴۴) با سمت سفیر کبیر ایران در انگلستان به لندن رفت. او در این سمتها کوششهای دیپلماتیک زیادی برای تخلیه آذربایجان از نیروهای شوروی انجام داد.
تقیزاده در سال ۱۳۲۶ (۱۹۴۷) بار دیگر بهعنوان نماینده مردم تبریز به مجلس پانزدهم راه یافت. در همین دوره بود که در پاسخ به پرسش نمایندهای درمورد تمدید قرارداد نفت ایران و انگلیس، خود را "آلت فعل" رضاشاه معرفی نمود و مصدق از این اعتراف او در پیشبرد سیاست ملی کردن صنعت نفت بهره گرفت. تقیزاده از سال ۱۳۲۸ (۱۹۴۹) – یعنی اولین دوره تاسیس مجلس سنا – رییس این مجلس و سپس تا سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۷) یکی از سناتورهای شهر تهران در این مجلس بود.
تقیزاده در دو ساله پایان عمر طولانی خود در سن نود سالگی از سیاست کناره گرفت و در ۸ بهمن ۱۳۴۸ (۱۹۷۰) در ۹۲ سالگی درگذشت.
مهمترین آثار و تألیفات سید حسن تقیزاده عبارتتد از: مقدمه تعلیم عمومی یکی ازسرفصلهای تمدن – از پرویز تا چنگیز -گاهشماری در ایران قدیم – بیست مقاله – تمدنات قدیمه – مانی و دین او – تصحیح تحفهالملوک – تاریخ انقلاب ایران – تاریخ عربستان و قوم عرب در اوانظهور اسلام – رساله تحقیق احوال کنونی ایران یا محاکمات تاریخی و- مجموعه مقالات.
تقیزاده در دوران کهولت
حسین کاظمزاده ایرانشهر، از پایهگذاران فکری نهضت مشروطه
حسین کاظمزاده ایرانشهر یکی دیگر از شخصیتها و متفکران دوره مشروطه است که مهر خود را در سیر تحولات فکری و نواندیشی روشنفکران در این دوره تاریخی کوبیده است. اندیشهها و فعالیتهای موثر فرهنگی او تعلق به ماندگارترینهای همعصر و هم نسل خود دارد.
کاظمزاده ایرانشهر در ۲۰ دی ماه ۱۲۶۲ (۱۸۸۴) چشم به جهان گشود. پدر و برادر بزرگ او هر دو از پزشگان مشهور دوران خود بودند. او والدین خود را در کودکی از دست داد و تحت سرپرستی برادر بزرگ خود قرار گرفت. کاظمزاده سواد و تحصیلات ابتدایی را در مکتبهای سنتی یاد گرفت. سپس در مدرسه مدرنی که در همان اوان به همت میرزا حسین خان کمال در تبریز افتتاح شده بود، به تحصیل و کار روزنامهنگاری پرداخت. او در این مدرسه در انتشار ماهنامه کمال و اداره کتابخانه شرکتی فعال داشت. دیری نپایید که این آموزشگاه با تحریک روحانیت متعصب تبریز و به دست محمد علیشاه، که در آن زمان ولیعهد بود، در سال ۱۲۸۱ (۱۹۰۳) تعطیل شد و میرزا حسین خان کمال به قفقاز رفت و در آنجا مدیریت آموزشگاه دیگری را برعهده گرفت. کاظمزاده در کتاب "اصول اساسی فن تربیت" در شرح حالی که از خود نوشته، از این دوران چنین یاد میکند: "این واقعه روح مرا زخمدار و زندگانی را برای من بسیار تلخ و ناگوار ساخت، مدتی گرفتار رنج و اضطراب درونی بودم، مثل این که از بهشت بیرونم کرده به دوزخ انداخته بودند."
پس از این ماجرا ایرانشهر دست به تاسیس یک کتابفروشی در تبریز زد بهنام کمال، با این هدف که دانشآموزان روشنفکر و آزادیخواه این مدرسه را بار دیگر متشکل کند. تالیفاتی چون "یاد دادن فارسی ببچگان ترکی زبان"، "هنرآموز" از جمله آثار او در این دوره هستند. در سال ۱۲۸۳ (۱۹۰۵)
میرزا حسین خان کمال از قفقاز به تبریز بازگشت و با ایرانشهر برای انتشار دوباره ماهنامه کمال در مصر تماس گرفت. ایرانشهر دعوت او را پذیرفت و با این انگیزه راهی قفقاز و باطوم شد. سفر او اما به مصر ختم نشد، زیرا اطلاع حاصل کرد که کمال موفق به انتشار ماهنامه نشده است. بعد به استامبول رفت تا به تحصیل رشته پزشگی بپردازد، ولی درست در همانزمان بود که دولت عثمانی برای مقابله با عملیات تروریستی از پذیرش دانشجویان خارجی سرباز زد. پس از مدتی بلاتکلیفی در استامبول در سفارتخانه ایران در عثمانی مشغول بهکار شد و همزمان دست به تشکیل "انجمن برادران ایرانی" در این شهر زد. این تشکل ابتدا مخفی بود و به نشر عقاید آزادیخواهانه و مشروطهطلبانه میپرداخت. بعد از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران و پس از آن در ترکیه، این انجمن به فعالیت علنی مشغول شد. کاظمزاده در این دوران مقالههای باارزشی در نشریههای دیگر ایرانی در استامبول، مانند " شمس" و روزنامه "سروش" که به همت علی اکبر دهخدا منتشر میشد، ارائه داد. این نشریهها با پشتوانه مالی انجمنی بهنام "سعادت" که توسط بازرگانان ایرانی برای پشتیبانی از افکار آزادیخواهانه انقلاب مشروطه و حمایت مالی از آزادیخواهان مهاجر ایرانی در استامبول تشکیل شده بود، منتشر میشدند. کاظمزاده در همین زمان کتابی با نام "تازیانهی غیرت" در پاسداری از آزادی و مشروطه نوشت که توسط "انجمن برادران ایرانی" چاپ و به شهرهای ایران ارسال شد. او در این مدت به کار خود در سفارت ایران ادامه میداد و در کنار آن به تحصیل حقوق در دانشگاه استامبول میپرداخت. در سال ۱۲۸۹ (۱۹۱۰) بهعنوان نماینده مالی دولت ایران برای رسیدگی به امور حاجیان به مکه سفر کرد و پس از بازگشت به توصیه "موسیو کوله"، نماینده مالی دولت ایران، راهی بلژیک شد تا در دانشگاه شهر لوون به تحصیل خود در رشتهی حقوق ادامه دهد. پس از اتمام تحصیل از بلژیک به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربون به فراگیری علوم اجتماعی و روزنامهنگاری پرداخت. در همانجا به خواهش مسیو لوشاتلیه مدیر مجله "جهان اسلام"، "سفرنامه مکه" را بهزبان فرانسه در آن مجله بهتحریر کشید. ایرانشهر در پاریس "انجمن مصاحبات علمی و ادبی ایرانیان" را با کمک شخصیتهایی مانند علامه قزوینی و پروفسور پورداود تاسیس کرد، که در آن بهطور ماهانه سخنرانیهای علمی و پژوهشی به زبانهای فارسی و فرانسه برگزار میشد. در همین زمان نمایشنامه "رستم و سهراب" را نوشت که در سال ۱۲۹۳ (۱۹۱۴) توسط مادام اوهانیان ایرانی در "تیاتر لون پوواریه پاریس" به صحنه رفت. او در مهرماه همان سال به توصیه علامه قزوینی توسط پروفسور ادوارد براون، شرقشناس معروف، برای تدریس زبان فارسی به دانشگاه کمبریج دعوت شد.
ایرانشهر در برلین
هنوز دو سال از کار او در کمبریج نگذشته بود که بهدعوت حسن تقیزاده برای سفر به برلین و تشکیل "کمیته ملیون ایران" (1916) پاسخ مثبت داد. او بلافاصله از آسایش و رفاهی که در لندن داشت، دست کشید و به برلین مهاجرت کرد. ایرانشهر از آن دوران چنین روایت میکند:"چند هفته در برلین مانده با آقای تقیزاده و آزادیخواهان دیگر ایرانی صحبتها و مشورتها کردیم که آیا از چه راهی باید شروع بهکار کرد و چه اقداماتی باید بهجا آورد، که ملت ایران از زیر نفوذ انگلیس و روس، که ایران را در میان خود قسمت کرده و تقریباً یک حکومت پوشالی در تهران باقی گذاشته بودند که بهاشاره و امر ایشان حکمرانی میکرد، نجات یابد، آزادی و استقلال سیاسی خود را از نو دارا شود. پس از مشاورتهای زیاد تصویب کرده شد که من به تهران رفته، با روسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ایشان را تشویق و ترغیب به همدستی کنم و به یاری و همت ایشان، قوای ژاندارم ایران را که آن وقت، یگانه قوهی نظامی و دفاعی ایران بود، با مقصد ملی خود همراه ساخته، یک قوهی دفاعیه در مقابل قشون روس و انگلیس درست بکنند، تا کمکم زمام حکومت را بهدست خود گرفته، معاهده روس و انگلیس را ابطال و آزادی و استقلال سیاسی ایران را اعلام و برقرار کنند."
پیرو این تصمیم ایرانشهر به تهران رفت و با سلیمان میرزا رهبر حزب دمکرات بهمذاکره در موارد فوق پرداخت و نشریهای بهنام "راه کامیابی" بهچاپ رساند. او درباره سفر خود به تهران مینویسد: " هنگامی که نیروهای بیگانه به نزدیکی تهران رسیده بودند ماه محرم بود و مردم بهجای چارهاندیشی برای خود و آیندهی ایران، برای واقعهی کربلا به سر و سینهی خود میکوفتند بدون اینکه بیاندیشند چه سرنوشت شومی آنها را تهدید میکند." او این حادثه را بسیار تکاندهنده خواند.
ایرانشهر بههمراه سایر آزادیخواهان از تهران به قم و کرمانشاه رفت، در کرمانشاه با چند تن دیگر از آزادیخواهان به زندان افتاد و پس از چند ماه آزاد شد و به برلین بازگشت.
زندگی در برلین آغاز دوره تازهای از فعالیتهای سیاسی و فرهنگی حسین کاظمزاده ایرانشهر است، به این ترتیب او به یکی از مهمترین شخصیتهای موسوم به "برلنیها" تبدیل شد. او در برلین بههمراه تقیزاده به اداره مجله کاوه و رهبری انجمن کاوه پرداخت (ر.ک. به بخش اول و دوم این سلسله مقالات). در همین انجمن بود که داستان کوتاه در ادبیات ایران زاده میشود و ایرانشهر پیشنهاد اصلاح الفبای فارسی را مطرح میکند. پس از تعطیلی مجله کاوه و با وجود اصرارهای پروفسور براون برای بازگشت او به کمبریج، تصمیم میگیرد که با تمام مشکلات در برلین بماند و تا حد توان خود به اشاعه و گسترش فرهنگ برای جامعه ایران خدمت کند. او اعتقاد داشت که مشکلات اجتماعی ایران ریشههای قوی در فقر فرهنگی دارد. با این هدف بود که او در سال ۱۲۹۸ (۱۹۱۹) در برلین کتابفروشی ایرانشهر را افتتاح کرد و از سال ۱۳۰۱ (۱۹۲۲) ماهنامه ایرانشهر را منتشر ساخت. این ماهنامه در ایران، افغانستان، هندوستان و بسیاری از کشورهای اروپایی خوانندگان بسیاری بهدست آورد. ایرانشهر در کنار کتابفروشی خود چاپخانهای تاسیس کرد که در مرکز برلین در خیابان مارتین لوتر شماره ۵ قرار داشت. در کنار این واقعیت که او مرکزی فرهنگی برای تجمع و تبادل افکار ایرانیان روشنفکر مهاجر در سالهای اوایل دهه بیست میلادی احداث کرده بود، فعالانه بهکار چاپ و نشر کتاب نیز میپرداخت. او در این زمان علاوه بر چاپ ماهنامه ایرانشهر در چاپخانه اختصاصی خود، اقدام به چاپ ۲۱ کتاب ارزشمند از نویسندگانی چون عباس اقبال، ذبیح بهروز، میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت و …با عنوان انتشارات ایرانشهر کرده و یک دوره عکسهای تاریخی آثار تمدن ایران باستان و جلدهای دوم، سوم و چهارم "راه نو در تعلیم و تربیت" و یک جلد کتاب " رهبر نژاد نو" را منتشر ساخت.
حسین کاظمزاده ایرانشهر پس از چهار سال فعالیت خستگیناپذیر فرهنگی، بهخاطر عدم توانایی در پرداخت هزینههای چاپ و نشر و بهقول خود "بیهمتی هموطنان"، در سال ۱۳۰۵ (۱۹۲۶) مجله ایرانشهر را تعطیل کرد و بهناچار ماشینهای چاپ خود را فروخت تا بدهیهای خود را بپردازد. به اینترتیب ماهنامهای که اثرات عمیقی بر اندیشه نوین نسلهای جوان ایران میگذاشت، بهعلت ورشکستگی مالی و نه فقر فرهنگی، در اوج شکوفایی تعطیل شد. در این ماهنامه بیش از ۱۴۰ دانشمند و محقق از سراسر دنیا قلم زدند و مقالاتی ماندگار از خود بهجای گذاردند.
ایرانشهر از این تاریخ شروع به نگارش بهزبان آلمانی کرد. کتابهایی چون" شرح حال و آثار مولوی"، "گات ها زرتشت"، "زندگی حضرت محمد"، "راه راست برای صلح میان ملتها"، "برای نجات نوع بشر"، "انسان وتمدن در عصر آینده"، "وحدت ادیان"، "گلچین شعر فارسی" و …از جمله آثار او بهزبان آلمانی است. او مدتی سرپرست دانشجویان ایرانی در آلمان بود و برای سخنرانی دربارهی فرهنگ، ادبیات و عرفان ایران به کشورهای گوناگون اروپایی دعوت میشد. در همین سالها بود که پیشنهاد وزارت فرهنگ را از سوی رضاشاه رد میکند.
کاظمزاده پس از ترک برلین به سویس رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند. او از سال ۱۳۱۵ (۱۹۳۶) در دهکده دگرس هایم سویس زندگی میکرد. او در این سالها به فلسفه و عرفان رو آورد و کتابهای زیادی نوشت. کاظمزاده "مکتب عرفان باطنی" را بنیان گذارد که شاگردان و مریدانی هم در اروپا پیدا کرد. او روزنامهای بهزبان آلمانی بهنام "هماهنگی جهان" منتشر ساخت تا آموزشهایش را در اختیار عموم بگذارد. در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸) وزارت فرهنگ ایران برای بزرگداشت فعالیتهای غنی فرهنگی او جشنی به مناسبت ۷۵ مین سالگرد تولدش برگزار کرد که در آن دوستان قدیمی او چون رضازاده شفق سخنرانی کردند.
حسین کاظمزاده ایرانشهر در بیست سال آخر زندگی خود به فلسفه و عرفان رو آورد و در سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱) در سن ۷۹ سالگی در سویس چشم از جهان فرو بست.
ایرانشهر انسانی وارسته و آزاده و متفکری برجسته بود. او سالیان دراز گیاهخوار بود. بدون احساس خستگی قادر بود روزانه ۱۶ ساعت کار کند. به هفت زبان تسلط داشت و بیش از ۱۴۰ کتاب به فارسی، آلمانی و فرانسه از او برجای مانده است.
شرح حال و زندگی سید محمد علی جمالزاده
در جنبش فکری مشروطه جمالزاده از جمله شخصیتهایی است که نه تنها در عرصه سیاسی و مبارزات اجتماعی برای آزادی و جامعه مدنی، بلکه در بعد فرهنگی و ادبی نیز از وزنههای بسیار اساسی و پیشروان مدرنیته در ایران بهشمار میرود.
کودکی جمالزاده
سید محمد علی جمالزاده در سال ۱۲۷۰ (۱۸۹۱) در اصفهان به دنیا آمد. پدر او سید جمالالدین واعظ اصفهانی – که اصلا همدانی بوده است – از واعظین مبارز و مخالف استبداد در دوران مشروطه بود. او در خانوادهای مشروطهخواه تربیت شد که سنخیتی با فرهنگ تعصب و واپسگرانه حاکم در آن زمان نداشت. از همان کودکی با توهیناتی که به او و پدرش تحت عنوان بابی میشد، هر چه بیشتر او را از چنین محیطهای واپسگرایانهای دور میکرد. او در شرح خاطرهای از کودکی خود مینویسد: "از میدانشاه که میگذشتم دیدم مردم جمع شدهاند و غوغایی برپاست. نزدیک شدم دیدم دو نفر تاجر بلند بالا را با سر برهنه در میان گرفتهاند و میگویند بابی هستند و آنها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود میبردند. در همان وقت شخصی که یک پیت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسید و مردم از آن نفت خریدند و ریختند به روی آن دو نفر و آتش زدند و همانطور که آن دو میسوختند و التماس میکردند آنها را کشانکشان به طرف مسجد میبردند… دوان دوان به خانه برگشته قضایا را برای مادرم حکایت نمودم و گفتم که در مسجد شاه یک نفر از تماشاچیان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بچه بابی در اینجا چه میکنی؟ و من گریهام گرفت و فرار کردم." جمالزاده از ده سالگی با پدر که در شهرهای مختلف (به ویژه تبریز) وعظ میکرد، به سفر میرفت و شاهد بسیاری از حوادث و به قول خودش "گیر و دارهای اول مشروطیت" بوده است. او در ملاقات پدر با محمدعلی شاه که در نیاوران صورت گرفت حضور داشت و شاهد غضب شاه نسبت به سید بود که متعاقب آن منجر به سوءقصد به جان پدر از سوی کالسکهچی همراهشان شد. او در اصفهان شاهد حملهور شدن متعصبین و تعدادی از طلبهها به مدرسه مدرن علی نقی خان از دوستان پدر به تحریک آقانجفی بود. در خلال یکی از سفرهایش ظلالسلطان تهدید کرده بود اگر پای سید جمال به اصفهان برسد گوشت بدنش را تکهتکه خواهد کرد. سید دیگر به اصفهان نرفت، یکی از دوستان خانه و اثاثیه خانواده جمالزاده را با عجله فروخت و او را به همراه مادر و برادرش با دلیجان شبانه به تهران بردند. در آن زمان او شاید بیش از یازده سال نداشت. در تهران در مدرسه ثروت و ادب درس میخواند و پدر از اولین انقلابیونی بود که در پای منبر مسجد شاه هرروز از آزادی و عدالت سخن میگفت.
خروج از ایران
سید جمال برای رهایی فرزندش از خطراتی که خانوادهشان را تهدید میکرد در سال ۱۲۸۷ (۱۹۰۸) او را روانه بیروت کرد تا به تحصیل در محیطی امن مشغول شود. جمالزاده تحصیلات متوسطه را در مدرسه آنطورا – دهکدهای در جبل لبنان مشرف به دریای مدیترانه- که به دست کشیشهای لازاریست اداره میشد، گذراند. او با یکی از همکلاسیهای خود روزنامهای به زبان فرانسه بیرون میداد. در همین مدرسه بود که خبر شد پدر را در زندان بروجرد به قتل رساندند. جمالزاده در سال ۱۲۸۹ (۱۹۱۰) از بیروت به پاریس رفت و سپس در شهر لوزان سوئیس به تحصیل حقوق مشغول شد. او در این دوره از فقر و بیپولی بیحد زجر میکشید، تا حدی که شبهای زیادی را گرسنه به سر میبرد. او مینویسد: "یک نفر از دوستان به دیدنم آمد. گفتم کاغذی به مادرم به تهران نوشتهام و پول تمبر ندارم و امیدوار بودم وجه مختصری به من خواهد داد و من به جای تمبر با آن وجه قطعه نانی خواهم خرید. از قضا تمبر با خود داشت و … داد و رفت و من خجالت کشیدم حقیقت مطلب را به او بگویم…. به زور درس دادن لقمه نانی به دست میآوردم و گاهی هم نه درسی پیدا میشد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود…". جمالزاده در خاطراتش نقل میکند که در لوزان با دخترکی سوئیسی "رفاقت بههم زده بود." خانواده مذهبی دختر پس از بو بردن از این رابطه او را به دیژون فرستادند. همزمان و بهطور اتفاقی صمد خان وزیر مختار ایران در پاریس جمالزاده را احضار کرد وگفت: "شنیدهام بهجای تحصیل با دخترها ….وقتت را تلف میسازی." او سه شهر را برای ادامه تحصیل حقوق به جمالزاده پیشنهاد کرد که یکی از آنها دیژون بود. البته که او دیژون را انتخاب کرد و در سال ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۳ (۱۹۱۴) در آنجا به ادامه تحصیل پرداخت و مدرک گرفت.
جمالزاده در معیت ایلات و عشایر
وقتی جمالزاده در سال ۱۲۹۴ (۱۹۱۵) به دعوت تقیزاده برای شرکت در کمیته ملیون ایرانی وارد برلین شد، جوانترین عضو این کمیته بهشمار میرفت. با اینحال ماموریت یافت برای جمعآوری قشون ایلات بهمنظور مقاومت در مقابل روسها وانگلیسها به بغداد و از آنجا به کرمانشاه برود. در بغداد او بههمراه استاد پورداود و حاج اسمعیل آقا امیرخیزی روزنامهای به نام "رستاخیز" به مدیریت پورداود بهراه انداختند. از بغداد به کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا و لرستان به فعالیت برای ایجاد مناسبات و روابط با ایلات و عشایر لر و کرد مثل کاکاوند، کلهر، گوران و سنجابی مشغول بود. در کرمانشاه قشونی فراهم آوردند بهنام قشون نادری و جمالزاده با لباس مبدل به تهران رفت تا سرداری برای آن بیابد. او در ملاقات با رئیس ایل کاکاوند برای عقد قرارداد و قسمنامه پی برد که مرحوم اشرف زاده از اعضای کمیته ملیون ایرانی که در ضمن ماموریت به قتل رسیده بود، توسط همین افراد کشته شده است. جمالزاده متوجه شد که آنها هیچ نیت دیگری جز اخاذی و دریافت پول ندارند و از طریق آنها نمیتوان مقاومتی را سازمان داد. همینطور هم شد، روسها آمدند و همه به بغداد فرار کردند. او سپس از طریق استامبول بار دیگر به برلین آمد.
جمالزاده در برلین
از این زمان به بعد در برلین ماندگار شد، به انتشار کاوه مدد رساند و مشغول به نوشتن مقالههای اجتماعی و سیاسی شد (ر. ک. به بخش اول و دوم این سلسله مقالات). در این زمان وزنه فعالیتهای اجتماعی – سیاسی او هنوز بالا بود. از طرف ملیون به کنگره سوسیالیستها در استکهلم رفت و بر ضد روس و انگلیس پیام مفصلی خواند و مطالب اعتراضآمیز زیادی در جراید آن کشور بر ضد روس و انگلیس نوشت. بیدلیل نبود که در عهدنامه برست لیتوسک که بین آلمان و روسیه منعقد شد، بسیاری از تقاضاهای ملیون ایرانی مورد توجه قرار گرفت و ایرانیان در برلین جشنها گرفتند. او مقالات بسیاری برای "نامه فرنگستان" که نشریه محصلین ایرانی بود مینوشت. همینطور با مجلات ایران مثل "مهر"، "یغما" و "سخن" مقالاتی به قلم او به چاپ میرسید. مقالات زیادی نیز به زبان آلمانی و انگلیسی در نشریات اروپایی درباره اوضاع اجتماعی – اقتصادی ایران به چاپ رسانده است. داستان کوتاه "فارسی شکر است" از جمالزاده سال ۱۳۰۰ (۱۹۲۱) در کاوه چاپ شد و بهعنوان اولین داستان سبک مدرن در ادبیات فارسی به ثبت رسید. کتاب "یکی بود یکی نبود" جمالزاده هم در همین زمان توسط کاوه منتشر شد. این کتاب در تهران غوغا به راه انداخت. چماقهای تکفیر به حرکت درآمدند. بسیاری از متعصبین در مساجد و منابر اجتماع میکردند و با کفر و زندقه به صفآرایی مشغول میشدند. مسجد جامع مرکز اجتماع علما و ذاکرین شد. برای ناشر کتاب در ایران تقاضای تبعید کردند. بازارها و دکانها تعطیل شدند و ولولهای در شهر ایجاد شد. عامل جنجال یکی از داستانهای کتاب به نام "بیله دیگ، بیله چغندر"، و این قسمت داستان معرفی شده بود: «چیز غریبی که در این مملکت است این است که گویا اصلا زن وجود ندارد. تو کوچهها دخترهای کوچک چهار پنج ساله دیده میشود ولی زن هیچ در میان نیست. من شنیده بودم که در دنیا "شهر زنان" وجود دارد که در آن هیچ مرد نیست ولی "شهر مردان" به عمرم نشنیده بودم. در فرنگستان میگویند ایرانیها هرکدام یک حرمخانه دارند که پر از زن است ولی الحق که هموطنان من خیلی از دنیا بیخبر هستند. در ایرانی که اصلا یک زن پیدا نمیشود چه طور هر نفر میتواند یک خانه پر از زن داشته باشد؟ امان از جهل! یک روز دیدم تو بازار مردم دور یک کسی را که موی بلند دارد و صورت بی مو و لباس سفید بلند و کمربند ابریشم داشت گرفتهاند. گفتم یقین یک نفر زن است و با کمال خوشحالی دویدم که اقلا یک زن ایرانی دیده باشم ولی خیر، معلوم شد یارو درویش است… یک روز از یکی از ایرانیانی که با من رفیق شده بود و دارای چندین اولاد بود پرسیدم پس زن تو کجاست. دیدم فورا سرخ شد و چشمهایش دیوانهوار از حدقه بیرون آمد و حالش به کلی دگرگون شد و فهمیدم … که در این مملکت نه فقط زن وجود ندارد بلکه اسم زن را هم نمیتوان بر زبان آورد».
جالب این است که نویسنده شدن جمالزاده محصول یادگیری زبان فارسی و انجام مطالعات زیاد در این راستا به همت خود او در خارج از ایران انجام گرفت. در کودکی او در مدارس ایران فارسی را خوب تدریس نمیکردند و بههنگام خروج از ایران فارسی او بسیار ضعیف بود. اما او خواند و خواند و نوشت تا نویسندهای پیشرو شد. کاوه در اثر مضیقه مالی دیگر منتشر نشد و جمالزاده در برلین برای امرار معاش به استخدام سفارت ایران در آلمان درآمد. مدتی کوتاه مدیر مجله "علم و هنر" بود که سردبیری آن را نیز بهعهده داشت. او تا سال ۱۳۱۰ در برلین ماند و سرپرستی دانشجویان و محصلین ایرانی را به عهده داشت.
زندگی در ژنو
پس از عزیمت از برلین جمالزاده در موسسه بینالمللی کار در ژنو مشغول به کار شد و تا سن بازنشستگی در همین سمت ماند. او سهم بزرگی در انتقال تجربیات بینالمللی برای سازماندهی ادارات و نهادهای مربوط به کار مثل شورای عالی کار، بیمهها، اتحادیههای کار و سایر نهادها به ایران داشته است. جمالزاده در ژنو همزمان بهطور فعالتری بهکار داستاننویسی ادامه داد. کتابهای "قلتش دیوان"، راه آب نامه"، "قصه قصهها"، "عمو حسینقلی یا هفت قصه"، "صحرای محشر" و "دارالمجانین" از محصولات کار او در ژنو است. با صادق هدایت، حجازی و محمد مسعود مناسباتی مستمر داشت. داستانهای جمالزاده به لحاظ فرم دارای نثری ساده، زیبا و روان است. محتوای انتقادی-اجتماعی آنها برگرفته از مختصات جامعه ایران در دوران انقلاب مشروطه است و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحهای عامیانه و لحنی طنزآلوده است. این نویسنده در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) شرح حال خود را در «راهنمای کتاب» نوشت. او همچنین اقدام به ترجمه کتابهای مختلفی از جمله «خسیس» مولیر و «ویلهم تل» شیلر به فارسی کرد. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روایات اسلامی از شاخصههای نثر اوست. جمالزاده در دوران کهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مکاتبه با نویسندگان شد. او در ۱۵ آبان ۱۳۷۶ (۱۹۹۷) پس از گذران بیش از یک قرن زندگی پربار سیاسی- فرهنگی در شهر ژنو سوئیس از میان ما رفت.
برخی از آثار او عبارتند از: «دارالمجانین»، «سرگذشت عمو حسینعلی» در سال ۱۳۲۱(۱۹۴۲)، «سروته یک کرباس» 1323 «قلتشن دیوان» 1325(1946)، «صحرای محشر»، «هزار پیشه» 1326(1947)، «معصومه شیرازی» 1333(1954)، «تلخ و شیرین» (1955)، «شاهکار»1335(1958)، «کهنه و نو»، « قصه قصهها» و «قصههای کوتاه قنبرعلی»1338 )، « هفت کشور» و «غیر از خدا هیچکس نبود» 1340 «شورآباد» 1341 «خاک و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 «آسمان و ریسمان» 1343 «مرکب محو» 1344 «قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار» 1352 «قصه ما به سر رسید» 1357
میرزا محمدعلی خان تربیت
محمد علی خان تربیت از دیگر رجال سرشناس انقلاب مشروطه بوده است که هم زمان تعلق به گروه "برلنیها" هم دارد. او بیش از آن که به عنوان وکیل مجلس و یا یک سیاستمدار شناخته شده باشد، از وجهه فرهنگی بهغایت بالایی برخوردار است، که ناشی از خدمات فرهنگی این شخصیت انقلابی است.
تربیت در انقلاب مشروطه
محمدعلی تربیت در ششم خرداد ماه ۱۲۵۶ (۱۸۷۷) در تبریز متولد شد. او از خاندانی برخاسته که پیشینه کارها و خدمات فرهنگی آنها به قدمت چندین قرن و بهدست نسلهای مختلف آن صورت گرفته است. جد پدری او میرزا مهدیخان، وزیر و منشی نادر شاه افشار است. میرزا مهدیخان وزیر از نویسندگان بزرگ آن زمان بوده که آثار او مانند تاریخ دره نادری و تاریخ جهانگشای نادری برای محققین تاریخ ایران اسامی ناشناختهای نیستند.