رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نگاهی به فیلم ملبورن ساخته نیما جاویدی/ بزنگاه انتخاب و قضاوت

2 نظر

  • شهریار
    ارسال شده 29 ژوئن 2017 در 3:53 ب.ظ

    فیلم ملبورن برای کسانی که برای دیدن یک فیلم سینمائی با هدف سرگرمی، لذت های بصری، دیالوگ های زیبا و ماندگار و . . . . به سالن سینما آمده اند، هیچ جذابیتی ندارد. تعداد محدود بازیگران، مکان ثابت و بدون تغییر در سراسر فیلم (داخل یک آپارتمان)، صحنه های تنش آفرین تکراری و صدای زنگ موبایلها و درب خانه و . . . از خصیصه های فیلم ملبورن است که تماشاگر معمولی را چندان راضی نمی کند.
    اما اینها تماما” متعلق به لایه اول این فیلم است. چرا که در زیر این لایه سطحی و بظاهر کم مایه و حتی بی سرانجام، فیلم ملبورن دارای عمق و ژرفائی درونی است که در تمام نظرات و نقدهائی که من دیدم، به آن اشاره نشده است.
    در پس وقایع به ظاهر تکراری و معمولی، فیلم ملبورن، تصویر جامعه ای را نشان میدهد که در آن انسان ها مسخ و از خود بیگانه شده اند. جامعه ای که مأمور آمار- که نقش آن برای بسیاری نامعلوم و معما گونه بنظر میرسد – آدمها را در جامعه ای سرشماری می کند که رشد جمعیتش دارد میرود که به صفر برسد. جامعه ای که انسانهای آن، نه فقط به فکر فرزند آوری نیستند بلکه به قدری درگیر زندگی فردگرایانه مادی و مشکلات روزمره خود هستند که هیچکدام نوزاد زنده را از مرده تشخیص نمی دهند. نوزادی مرده که دست به دست میچرخد و همه می پندارند که خواب است. این نوزاد نماد به بن بست رسیدن و عقیم شدن جامعه ای در دوران معاصر و در عصر شکوفائی تکنولوژیک است. دورانی که هر کس در پیله “منافع” شخصی خود تنها به فکر نجات خویش است. چشمش فقط خود و مسائل و مشکلات خود را میبیند و لاغیر، نوعی کوررنگی و نابینائی تاریخی . . .
    تنها نوزاد فیلم نیما جاویدی که حتی معلوم نیست کی و در کدام مرحله از دست به دست شدن ها جان خود را از دست داده است، تصویری سیاه و دردناک از جامعه ای به بن بست رسیده است که خوشبختی را در آن سوی آب ها جستجو میکند.
    پدر نوزاد به دنبال مسائل و مشکلات خود است. پرستار بچه درگیر چالشی دیگر است. مادر بچه که اصلا” در طول فیلم دیده نمی شود و معلوم نیست اساسا” کجاست؟ سمسار فقط به فکر سود خویش و اشیاء داخل خانه است. مادر امیر و دوستشان سیما هم فقط به دنبال ارضای احساسات سطحی مادرانه و دوستی و تبرّی خود هستند. و اما از همه مهمتر پیرزن بظاهر مهربان فیلم هم به فکر پخش آش نذری و سنتهای کهنه و به دردنخوری است که هیپچ مشکلی را حل نمیکند. آشی که هیچ کس آن را نمی خورد. و نهایتا” زوج جوان که تمام فکر و ذکرشان فرار از کشور است، به امید یافتن خوشبختی موهوم در ناکجا آبادی این بار به نام ملبورن !
    فیلم ملبورن از این منظر دارای جذابیت میگردد. جذابیتی که حسابی جداگانه برای کارگردان آن در ذهن مخاطب باز میکند و باعث میشود که بگوید: دستتان درد نکند آقای جاوید. . . .
    شهریار عادلی- تیرماه ۱۳۹۶

  • samad jafari
    ارسال شده 22 نوامبر 2017 در 4:33 ق.ظ

    متاسفانه دیگر کسی جرات ندارد فیلم رئال بسازد، چرا که او را فرهادیسم می خوانند، فیلم خوبی بود برای کسب تجربه کارگردان جوان، قطعا در فیلم های بعدی موفق تر ظاهر می شود، سوالی ذهن من را درگیر کرده، اگر فیلم بدرد نخور و فرهادیسم است، چرا موفق شده جوایز برون مرزی کسب کند؟ چند سال پیش فریدون مشیری تابلوی نقاشی خلق کرد که داخل کشور آن را سالاد بهم ریخته خواندند، اما وقتی بیگانگان آن را دیدند، ارزش آن را یک میلیارد دلار اعلام کردند! و پس از بازگشت مشیری، تمام منتقدین از او تمجید میکردند!!! مشکل جامعه همینجاست، همه می خواهند عیبی بگیرند و بگویند من عاقل تر و داناترم و بروند.

ارسال نظر

0.0/5