این مقاله را به اشتراک بگذارید
«آری» یا «نه» به زندگی
نادر شهریوری (صدقی)
در ادبیات و سیاست روسیه سه «چه باید کرد؟» از سه نویسنده، اندیشمند و سازماندهنده انقلابی تاثیری اساسی بهجا گذارد. این سه «چه باید کرد؟» در پاسخ به سوالهای اساسیای است که پیشاپیش در جامعه روسیه مطرح بود. اولین «چه باید کرد؟» اثر نیکلای چرنیشفسکی (١٨٨٩-١٨٢٨) است. چرنیشفسکی آن را در زندان در فاصله ۴-١٨۶٢ نگاشت. چه باید کرد؟ چرنیشفسکی رمانی فلسفی است که طی آن زندگی دختر جوانی به نام ورچگا شرح داده میشود که باوجود اصرار و پافشاری مادرش تمایلی به ازدواج با جوان اشرافی، متمول اما هرزه و نادان ندارد و به خواستگار خود «نه» میگوید. این نه گفتن در فضای رخوت و سکون جامعه روسیه نوعی عصیان تعبیر میشود. انتشار کتاب «چه باید کرد؟» چرنیشفسکی نهتنها فضای جامعه روسیه را تحتتاثیر خود قرار میدهد بلکه در آنسوی مرزها نیز انعکاس اساسی مییابد، مارکس از «چه باید کرد؟» چرنیشفسکی سخن میگوید. دومین «چه باید کرد؟» از لئون تولستوی است. این اثر در سال ١٨٨٢ آغاز میشود و نگارش آن چهارسال به طول میانجامد، گویا تولستوی بحران سالهای آتی جامعه روسیه را دریافته که در جستوجوی راهحل برای بحران، عنوان چالشبرانگیز «پس چه باید کرد؟» را برمیگزیند. گاه هیچچیز نمیتواند پرقدرتتر از پیشدرآمد «چه باید کرد؟» برای تسخیر فضای جامعه باشد. این سوال بهچالشکشیدن زندگی است؛ به شرط آنکه جامعه پذیرای آن باشد. جامعه روسیه و شاید اواخر قرن ١٩ و اوایل قرن ٢٠ پذیرای «چه باید کرد؟» بود. سومین «چه باید کرد؟» رسالهای سیاسی و انقلابی از لنین است که در آن طرحی عملی بهمنظور تغییری اساسی در جامعه روسیه پیریزی میشود. لنین نیز متاثر از چرنیشفسکی است و عنوان کتاب را به تأسی از او انتخاب میکند. این کتاب در فاصله ٢-١٩٠١ نگاشته شده و طی آن پیشنهاد روزنامهای سراسری برای پیریزی تشکیلاتی همهگیر در روسیه داده میشود.
«چه باید کرد؟» از یک منظر به آن معناست که جامعه روند پیشین را نمیپذیرد و در پی توجیهی برای زندگی و بحران تامل میکند تا «چه باید کردی» بیابد. مواجهه تولستوی شاید آن هنگامی است که او از اقامتگاه خود در« یاسنایا پولیانا» خارج میشود. این کار برخلاف میل او و به ضرورت انجام میشود. در سال ١٨٨١ تولستوی و خانوادهاش به ضرورت تحصیل بچهها به مسکو نقلمکان کردند. تا آن زمان تولستوی از زندگی در زاغهها و پسکوچههای شهر چیز چندانی نمیدانست، این است که در برابر فقر و فاقهای که اینک در جلو او قرار گرفته بود بهشدت متاثر و منزجر شده بود»١ مواجهه با شهر، تولستوی را با بحران مواجه میکند او نمیتوانست زندگی در شهر و بهخصوص تنشهای آن را توجیه کند. تولستوی در آستانه ۵٠سالگی آن هنگام که مردی سالم، خوشبخت، مرفه و مشهور بود حس میکرد که دیگر تاب زندگیکردن ندارد. در کتاب «اعتراف» خود به این مساله اعتراف میکند و میگوید: «زندگی من به بنبست رسیده بود. میتوانستم نفس بکشم، بخورم، بنوشم و از انجامدادن چنین اموری نیز گریزی نداشتم اما این همه زندگی نبود.» او در پی توجیهی برای زندگی است و در پی آن است که برای رنجهای خود و اساسا رنجهای بشری معنایی بیابد. او آن معنا را از زندگی طلب میکند گویا زندگی گناهکار است و باید تاوان بدهد و آن تاوان چیزی نیست مگر ارایه معنایی برای زیستن.
اگر که تولستوی زندگی را آلوده و ناپالوده میبیند که هست و اگر «چه باید کرد»ها در پی آفریدن دنیایی دیگر هستند که هستند، آنگاه خواست «آریگفتن به زندگی» یا «نهگفتن به زندگی» با درک اهمیت حیاتی این مساله که کدام در وهله نخست قرار میگیرند و کدام در پی میآیند، تفاوت دو دنیای متفاوت و متضاد را بههمراه میآورد: آریگفتن به زندگی یا نهگفتن به آن. خواست تصدیقی یا خواستی نیهیلیستی؟ کدام؟ که در هر صورت به اندیشههای نیچه ارتباط مییابد. سوال نیچه در پاسخ به این مساله مهم کماکان به قوت خود باقی میماند که آیا «آدمی عالمی را بیارزش میکند تا عالم دیگری را شکوه بخشد، یا بالعکس عالمی باشکوه میآفریند تا عالم نخست را بیارزش کند؟»٢ میان این دو همچنان که گفته شد تفاوت اساسی به اندازه دو دنیای متفاوت وجود دارد. در اولی یعنی آن هنگام که آدمی عالمی را بیارزش میکند تا عالم دیگری را شکوه بخشد خواستی نیهیلیستی وجود دارد یا به عبارت دیگر نفی این عالم همچون هر نفیای از خواستی نیهیلیستی نشات میگیرد اما در وضع دوم یعنی ساختن عالمی باشکوه بهمنظور نفی عالم نخست از خواستی اثباتگرایانه و نه نیهیلیستی و فیالواقع از خواستی آریگویانه به زندگی برمیآید. * تولستوی اما در «پس چه باید کرد؟» خود در کدامیک از این دو دنیا قرار گرفته است؟ یا به بیانی دیگر در ابتدا در پی اثبات کدامیک از دو عالم است؟
هنگامی که لوین از شخصیتهای رمان آناکارنینا، از دختری میخواهد که با او ازدواج کند و جواب منفی میشنود و به خانهاش، به محل تولد و زادبومش بازمیگردد تا تنها در آنجا آرامش و اعتمادبهنفس ازدسترفتهاش را بازیابد «خانه عمارت قدیمی بزرگی بود و لوین گرچه تنها زندگی میکرد ولی تمام خانه را گرم نگه میداشت… این خانه برای او دنیایی بود و نمیتوانست از بخشی از آن چشم بپوشد دنیایی بود که پدر و مادرش در آن زندگی کرده و مرده بودند. نحوه زندگی آنها در آن خانه الگوی آرمانی لوین بود و آرزو داشت که خود با زن و فرزندانش به همان شیوه زندگی کند.»٣ ملک اجدادی یاسنایا پولیانا جایی که تولستوی به آن دلبستگی شدید داشت حکم همان عمارت قدیمی لوین را دارد. هرگاه که تولستوی آنجا را ترک میکرد با غم و اندوه دوست میداشت، به آنجا بازگردد. آن پناهگاه برای او خانه الگوی آرمانی بود و او میتوانست به پیروی از پیامی که در پس «چه باید کرد» مطرح کرده بود همه داراییاش را به دیگران ببخشد تا در آنجا جزیرهای اخلاقی بسازد. گویا تمامی تلاش تولستوی آن بود تا هرچیزی را بهسادگی تقلیل دهد. جهان ساده، همان جهانی بود که تولستوی در پی آن بود. شاید به همین دلیل ملک روستایی یا سنایا پولیانا را پناهگاهی تلقی میکرد تا بهدور از خشونت شهری در فضایی «تقلیلیافته» به زندگی خود ادامه دهد؛ جهانی که بیشباهت به جهان بودا نبود. این موضوع قبل از هر چیز از نیازی روحی و به تعبیری روانشناسانه در تولستوی نشات میگرفت. «نیاز بزرگ روانشناسانه تولستوی این بود که ارزش وجود فردی را زنده نگه دارد با کمک نوعی نظام سعادتباورانه اخلاقی که از آن در برابر بیزاری و اشباعی که در کمین بود محافظت کند. تولستوی در این کار، در حدودوثغوری که برای خودش معین کرده بود کامیاب شد زیرا دقیقا به علت ملال زیستن خود بود که به تعبیری بودایی از قبل مهیای رستگاری شده بود.» ۴
«چه باید کرد» لنین که نزدیک به ٢٠سال بعد از چه باید کرد تولستوی انتشار مییابد، متنی ادبی نیست و به مضامینی علمی و سیاسی میپردازد. در این «چه باید کردها» البته «چه باید کرد» لنین به «چه باید کرد» چرنیشفسکی نزدیکتر است. گو اینکه لنین تولستوی را نویسندهای با عالیترین درجه از رئالیسم هوشیار ارزیابی میکند اما آنچه درباره تولستوی اصلا درنمییابد آن است که چرا باید زهدورزی کرد؟ چرا باید انزوا پیشه کرد؟ گیاهخواری کرد و بد را با بد پاسخ نداد؟ نیچه فروکاستن تمامی تنشها و بحرانهای دنیا به خواستی ساده را درواقع انکار خواست و توان تلقی میکند. او خواهان آریگویی و خواست تصدیقیاش به زندگی و نهگفتن به نیهیلیسم است. جهان از نظر نیچه در کلیتش میبایستی و باید تایید شود. این اولینقدم برای اختراع عالمی باشکوه است اما تمام مساله نیچه این است که این عالم باشکوه نه با بیارزشکردن عالم و نفی نیهیلیستی آن بلکه در پی این عالم، در ادامه آن و در جهت خواست، اراده و آفریدن لوحهای تازه فراهم میآید. نپذیرفتن این جهان و تقلیل آن به جهانی که دنیایی متفاوت با جهان موجود بهنظر میآید از دوالیستی نشأت میگیرد که مقدمه نیهیلیسمی قوی است. این نیهیلیسم در عین گریز از شهر از خواستی روحی و روانی نشأت میگیرد که بهدنبال مامن و پناهگاهی برای آرامش روان و نمود اعصاب است. مرگ تولستوی در هفتم نوامبر ١٩١٠ به وقوع پیوست. برخی از «چه باید کردها» در پی تحقق خود بودند. جهان از توفان حکایت میکرد اما مرگ تولستوی درعینحال وجهی نمادین داشت. او بعد از خروج از ملک و جهان روحی خود، از یاسنایا پولیانا، در ایستگاه راهآهن درمیگذرد.
*«ترجیح میدهم نه»، برگرفته از جملهای در داستان بارتلبیمحور هرمان ملویل است که طی آن روایت نسخهبردار کنشگری شرح داده میشود که کنشش از خواستی آریگویانه به خویش نشأت میگیرد تا آنگاه به «نه گفتن» به رییس دارلوکاله خود بدل شود. جمله «ترجیح میدهم نه» بیانگر همین موضوع است.
پی نوشت
١) تولستوی، هنری گیفورد، علیمحمد حقشناس، ص ١١١
٢) چنین گفت زرتشت، پییر ابر- سوفرن، بهروز صفدری، ص ۶٧
٣) آناکارنینا، تولستوی، سروش حبیبی، ص ١۴٠
۴) آزادی تراژیک، داستایفسکی، ویچسلاف، رضا رضایی، ص ۴٢
شرق/ مد و مه بهمن ۱۳۹۳