این مقاله را به اشتراک بگذارید
حمید رضا امیدی سرور / مد و مه
تماشای فیلم در کاخ جشنواره در چند دوره آخری که در آنجا یم ها را تماشامی کردم، دیگر آن حس و حال سابق را نداشت، عدم حضور رفقای قدیمی که روزگار خوشی را باهم در ایام جشنواره داشتیم از یکسو (یادشان به خیر: سعید مروتی، فرهاد ولدخانی،کیارش همتی و آرش آذرپور)، و از سوی دیگر اداواطوارهای مکش مرگ مای بهاصطلاح ستارهها که می آمدند جلوی دوربین رسانهها خودی نشان بدهند و البته پزهای روشنفکر مآبانه برخی که خب …بعد از چند سال غیبت ترجیح دادم امسال را لااقل جایی در میان مردم فیلمها را تماشا کنم،گمشده در میان آنها که نفسشان هنوز گرم است و بوی عشق به سینما میدهد. سینمایی که به نظرم به خط پایان خود رسیده و هرچند هنوز باور نداریم. هرچند مقدر است به شکل دیگری ادامه حیات بدهد، از تغییر نسل و حضور جوانانی که نگاهشان به سینما متفاوت از گذشته است میتوان آن را احساس کرد.
حسن جشنواره امسال برای منتقدان این بود که امثال اگر کسی میخواست میتوانست بهجای کاخ جشنواره سالنی در سطح شهر نزدیک محل کار یا زندگیاش انتخاب کند. سینما فلسطین را انتخاب کردم که در دهه هفتاد خاطرات بسیار خوبی از اختصاص این سینما به رسانههای گروهی(که حکم کاخ جشنواره امروز را داشت) دارم، هرچند نزدیکبودن آن به محل کارم نیز دخیل بود.
ه متصدیان سینما روز اول و سانس اول از دید کارت من که مزین به نام سینمایشان بودند حسابی جا خوردند، اما دمشان گرم که احترام کردند، جایی به ما دادند، پیگیری کردند تا تکلیف ما زودتر معلوم شود. در تعجبم گه چرا کسی زودتر به آنها اطلاع نداده بود.
حالا هر روز از سرکار به سینما فلسطین میروم، سه سانس پیش رو دارم، سانس آخر معمولاً نادیده باقی میماند.دیگر توان سالها قبل را ندارم. یادش به خیر که سال ۱۳۷۳ که ۵۵ و پنج فیلم را در یازده یا دوازده روز دیدم (برای رسانه های گروهی جشنواره یکی دو روزی زودتر شروع می شد). آن سالها شرط اکران سال بعد نمایش در جشنواره بود و همه فیلمهای سال بعد در بخشهای مسابقه و میهمان نمایش داده میشدند.
امسال خستگی کار، خستگی فشارهای چپ و راست زندگی محک و معیار تازهای برای ارزشگذاری من به فیلمها داده. وقتی وارد سالن گرم و تاریک با صندلیهای نسبتاً راحت میشوم، همهچیز مهیاست برای خوابی که کمی خستگی را از تنم بروبد. فیلمهایی که پسندیدهام و لااقل آنقدر برایم کشش داشته که مرا بیدار نگهدارند، به نظرم فیلمهای بهتری آمدهاند و فیلمهای دیگر بسته به میزان مدتی که بعد از شروع نمایش آنها به خواب میروم میتوانند ردهبندی شوند. این ربطی به موضوع فیلم ندارد و حتی کندی ریتم آن فیلمی مثل احتمال بارش باران اسیدی باوجود کندی پدر درآورش مرا پای خود نشاند، اما فیلم کند پدر درآور دیگری مثل ارغوان همان یک ربع اول لالایی را برای من به صدا درآورد!
به نظر این مهم نیست فیلم کند باشد و یا تند آرام باشد یا پرسروصدا، مثلاً فیلم مزار شریف حسین برزیده باوجود تیراندازیهایش لذت خوابی عمیق را برایم به همراه آورد. نکته جالب اینکه پس از پایان فیلم وقتی از خواب بیدار شدم که جماعت مشغول درگیری لفی با مسئولان سینما بودند. فیلم بدون یک ربع آخر به نمایش درآمده بود و مسئولان سینما میگفتند که بیتقصیرند چون یک ربع آخر در هارد نبوده!
یادش به خیر زمانی که موتورسوارانی حرفهای در طول جشنواره مسئولیت انتقال حلقه فیلمها را بر عهده داشتند، فیلمها کپیهای محدود داشت و به همین خاطر تأخیر در نمایش حسابی رونق داشت. وقتی حلقه فیلمها را در دست شاگرد آپاراتچی میدیدم که به آپاراتخانه میبرد میفهمیدیم فیلم رسید. اما حالا کپی کشیدن از فیلمها کار سادهای شده، فیلمسازی هم ساده شده و به همین نسبت هم بیحس و حال. خلاصه اینکه با توجه به شرایط فعلی هر فیلمی مرا بیشتر بیدار نگه دارد فیم بهتری ست. بعضی ها نیم گذارند پلکم روی هم بیفتد و برخی هم به نسبت از ده دقیقه تا چهل و پنج دقیقه در نوسان بوده اند.
با این احوال در میان فیلمهایی که تابه حال دیده ام بهترین فیلم ها:
عصر یخبندان، کوچه بی نام، احتمال بارش باران اسیدی، ایران برگر و اعترافات ذهن خطرناک من بوده اند که در طول نمایش آنها کامل بیداربوده ام،شرف ناز (۲۰ دقیقه) ارغوان (15 دقیقه) و مزار شریف(۱۰) در رتبه های بعدی قرار دارند.