این مقاله را به اشتراک بگذارید
تحلیل گفتمان پسامدرن رمان «صید قزلآلا در آمریکا» (1967) نوشته: ریچارد براتیگان
صید قزلآلا در آمریکا به روش پسامدرن
شهرام زعفرانلو / مد و مه
"یک قزلآلای رنگینکمانی سی سانتی بود با قوز بزرگی روی پشتش. یک قزلآلای گوژپشت. اولین قزلآلای گوژپشتی بود که میدیدم. قوزش احتمالا به آسیبی مربوط میشد که در کودکی دیده بود. شاید اسبی لگدش کرده بود یا درختی توی توفان روش افتاده بود یا مادرش تخم او را جایی ریخته بود که داشتند پل میساختند." (براتیگان،۱۳۹۰، ۹۹)
در میان مکاتب جدید رماننویسی، سبک و سیاق پستمدرن، شیوهای از رماننویسی است که به صورت یک جریان از دهه ۱۹۶۰ آغاز شده و تاکنون ادامه دارد. رمان «صید قزلآلا در آمریکا» نیز از جمله آثاری است که در این دسته جای می گیرد. خوانش این رمان و مشاهده تفاوتهای فاحش میان آن و رمانهای مدرن و پیشامدرن، این ضرورت را به میان می آورد که برای تحلیل آن از نقد پستمدرنیستی استفاده کرد. به همین بهانه در مقاله حاضر، تجربه تطابق میان متن و سبک رمان پسامدرنیستی را با علاقمندان اینگونه رمانها مطرح می سازد. سعیبرآن است که پرداختن به مباحث نظری صِرف، برای پرهیز از اطالهی کلام، به وقت دیگری موکول شود. ( باید اشاره کرد که در این نوشته از آراء وآثار دکتر پاینده بسیار بهره گرفته شده است)
از ویژگیهای رویکرد و گفتمان پسامدرنیستی در رمان، عدم التزام به بازنمایی واقعیت است. هیچ نوع محاکاتی (تقلیدی) از جهان ذهنی و یا بیرونی وجود ندارد. در این دیدگاه، کوشش میشود تا هرگونه تلاش برای محاکات را محکوم به شکست بداند. بدین ترتیب خودِ روایتگری به منزله موضوعی مسئلهساز در کانون توجه رمان پسامدرن قرار میگیرد و این یکی از راههای غنیسازی رمان در دوره معاصر است که منجر به نگارش «فراداستان» میشود. (پاینده،۱۳۸۶،۳۱)
در رمان «صید قزلآلا …» روایتگری چنان مینماید که امکان تطبیق میان متن و واقعیت از خواننده سلب میشود. ذهن خواننده به وَرجه وُرجه کردن میافتد و انتظار او از خوانش و دریافتی سرراست و منطقی، به رفت و آمدهایی مفرح بدل میشود. در ابتدای پاراگراف زیر نیز حتی به عنوان رمان یعنی به «صید قزلآلا در آمریکا»، تشخص میبخشد و خواننده در بخشهایی از کتاب آن (او) را در قالب یک شخصیت میبیند.
"جوابیه صید قزلآلا در آمریکا:
کاری از دستم برنمیآمد. من نمیتوانستم یک ردیف پله را به یک نهر تبدیل کنم. پسرک برگشت به همانجا که آمده بود. یکبار همین اتفاق برای من هم افتاد. یادم میآید در ورمونت پیرزنی را با یک جویبار قزلآلا اشتباه گرفته بودم و باید از او عذرخواهی میکردم." (براتیگان،۱۳۹۰،۲۰)
"دیشب، یک چیز آبی، عین دود، از اجاق ما برمیخاست و توی دره پایین میرفت، با صدای مادیان زنگولهداری درهم میآمیخت، تا این که خودت را هم که میکشتی نمیتوانستی آن چیز آبی و آن زنگوله را از هم جدا کنی. هیچ اهرمی، هر قدر هم بزرگ به این کار نمیآمد." (همان، ۶۳)
راوی گاه جای خود را با صید قزلآلا در آمریکا تعویض میکند و از زبان او ماجرایی را نقل میکند که آنهم نقل قولی مستقیم است. و در پاراگراف بعدی خواننده را به مشارکت میطلبد تا ذهن او سیال و روان در پی هر چیزی که راوی بیان میکند برود.
بیتوجهی به زمان و مکان و یا به عبارتی، نبود وابستگی میان روایت به دو عنصر زمان و مکان، دیگر ویژگی رمان پسامدرن است، که باز هم از مبرا بودن رمان از اتهام واقعگرایی حکایت دارد. و به قول دکتر پاینده مفهوم زمان و مکان نیز به نسبت رمان مدرن و پیشامدرن تغییر مییابد. (پاینده،۱۳۸۶،۳۴)
نوع روایتگری در «صید قزلآلا …» به گونهای است که خواننده میتواند از هر بخشی از کتاب که مایل است برگزیده و شروع به خواندن کند. عدم توالی زمانی و حتی بیاهمیتیِ بود و نبود زمان، در بخشهای بسیاری از رمان، آشکار است. این مهم در عدم ارتباط منطقی و زمانی مابین بخشهای مختلف داستان با یکدیگر نیز مشهود مینماید:
"چاب، شلبشولوپِ بیرمقِ بیجانی کرد، مقررات راهنمایی و رانندگی دنیا را رعایت کرد، حداکثر سرعت در محدودهی مدرسه ۴۰ کیلومتر در ساعت، و بعد به قعر آبهای سرد دریاچه رفت. آنجا با شکم سفیدش مثل یک اتوبوس مدرسهی پوشیده از برف توقف کرد. قزلآلایی به سمتش آمد و نگاهی کرد، محض وقتگذرانی، و بعد رفت." (براتیگان،۱۳۹۰،۱۲۰)
چندگانگی منظرهای روایی در رمان پسامدرن اساساً با هدف جلب توجه به صناعات روایتگری و اهمیت آن در داستاننویسی صورت میگیرد. به قول دیوید لاج، در رمان پسامدرن، "سیلان ذهن تبدیل میشود به سیلان روایت" (پاینده،۱۳۸۶،۳۳)
در «صید قزلآلا …»، به ظاهر راوی یکی است، اول شخص و یکی از شخصیتهای داستان. اما نویسنده زیرکانه و بدون درکی محسوسی با تمهید رهایی از بند زمان و مکان، در خیلی از جاهای رمان خواننده را دچار تردید و دودلی میکند که راوی مثلا بخش تروریستهای صید قزلآلا در آمریکا، همان راوی بخش جراح و یا بخش خاطرات صید قزلآلای آلونسو هاگن است یا هر یک راویانی بی ارتباط با یکدیگرند. حتی این شبهه نیز در کلیت رمان قابل تصور است که آیا هر بخش رمان یک راوی جداگانه دارد و خواننده با دنیای متکثری از راویان مواجه است.
کارکرد چنین تکثرگرایی، پذیرش حقیقت متکثر است که در جهان پسامدرن لاجرم از پذیرش و عمل به شرایط آن هستیم. حقیقت به نسبتهای متفاوت و با تلقیهای متعدد نزد همگان است و هیچ انسان و جامعهای نمیتواند مدعی دارا بودن همه حقیقت نزد خویش باشد. لذا در رمان پسامدرن تکگویی و تکروی راوی و یا نویسنده در قالب شخصیتهایی خاص و مرسوم و ثابت ناکارآمد است. همگان در روند خواندن و شکلدهی به آن سهیم هستند. موضع نویسنده نسبت به خواننده، موضعی از بالا به پایین نیست، وضعیتی که به شکل رئالیستی و یا مدرن قرار بود چیزی را به خواننده بیاموزد و حقنه کند.
وظیفه رماننویس نواندیش و بدعتگذار در زمانهی ما، رماننویسی که می خواهد رمان را به ژانری غنیتر از آنچه تاکنون بوده تبدیل کند، معکوس کردن رابطهای است که تاکنون در نظریههای ادبی بین واقعیت و ادبیات، مفروض تلقی میشده است. اگر زیباییشناسی پیشامدرن (رئالیستی) واقعیت بیرونی (ابژه) را اولی میدانست و زیباییشناسی مدرنیستی واقعیت درونی (سوژه) را، اکنون زیباییشناسی پسامدرنیستی اساساً تخیل را برتر از واقعیت می داند. (پاینده،۱۳۸۶،۳۶)
همانگونه که سیلان ذهن راوی در «صید قزلآلا …» غریبترین و حتی زیباترین تخیلات را جایگزین واقعیتنماییهای نخنما شده میکند. در مجموع با شگردهایی که نویسنده در شکل نوشتن و واژهآرای و صفحهآرایی(یکی دیگر از خصیصههای رمان پستمدرن) صورت میدهد، گستره خیال را افزایش داده و حتی به نوآوری نیز منجر میگردد.
"خواب دیدم لئوناردو داوینچی… در حال اختراع قلاب جدید برای صید قزلآلا در آمریکا است. دیدم اول از همه با تخیلش کار می کرد، بعد رفت سراغ فلز و رنگ و گیره…
رئیس رؤساش را صدا زد بیایند. نگاه کردند و همه از هوش رفتند. او که تنها در مقابل جسم مدهوش آنها ایستاده بود، قلاب را به دست گرفت و اسمی گذاشت رُوش. اسمش را گذاشت شام آخر. بعد رفت تا رئیس رؤساش را به هوش بیاورد.
ظرف چنا ماه آن قلاب صید قزلآلا غوغای قرن بیستم شد، و دستاوردهای سطحیای مثل هیروشیما و مهاتما گاندی دیگر به گردش هم نمیرسیدند. میلیونها شام آخر در آمریکا به فروش رفت. واتیکان ده هزارتا سفارش داد، با این که هرگز قزلآلایی آنجا مشاهده نشده بود.
سیل سپاسها سرازیر شد. سی و چهار رئیس جمهور سابق ایالات متحده همه حرفشان این بود: «شام آخر ختم روزگار است.»" (براتیگان، ۱۳۹۰، ۱۷۶)
راوی رمانهای قرن هجدهم حرف ٱخر را به شما میگوید یعنی در مورد سرنوشت شخصیتها قضاوتی میکند که قرار است شما در مقام خواننده بپذیرید و به اصطلاح راوی اقتدار دارد. حال آنکه در رمان پسامدرن قضاوتهای اخلاقی که راوی درباره شخصیتهای مختلف میکند لزوماً مورد موافقت خواننده نیست و اتفاقاً تباین آشکاری که هر خوانندهای بین اعتقاد خودش و راوی میبیند، مشوق این است که حتی به راوی هم اعتماد نکند. (پاینده،۱۳۸۳، ۳۷)
جابجایی موهومات با واقعیاتی که هیچگاه به واقعی بودنشان نیز امید و اعتباری نیست، در «صید قزلآلا …»، و با مقایسه ذهنی این رمان با رمانهای مدرن و پیش از آن، قرار نیست خواننده آنچنان اعتمادی بر راوی و نویسنده کند و او را در فضایی خارج از قاعده و ضابطههای معمول و حتی عقلانی تصور میکند. همین موضوع موجبات عدم نگرانی ویا حتی همذاتپنداری خواننده با شخصیت (راوی) داستان را فراهم میسازد. لذا داروی اخلاقی حتی در مخیلهی مخاطب نیز نمیگنجد.
"دیشب هوا آنقدر گرم بود که وقت خواب یک ملافهی خیس پیچیدم دورم، بلکه خنک شوم. احساس میکردم عقل از سرم پریده.
نصفشب از خواب پریدم و دیدم اتاق را بخار آب ملافه گرفته، زمین و زمان پرشده از آت و آشغالهای جنگلی و خرت و پرتهای اسقاطی و گلهای گرمسیری.
ملافه را بردم توی حمام و تالاپی انداختمش تو وان و آب سرد را گرفتم روش. سگشان آمد توی حمام و بنا کرد به پارس کردن به من.
سگ آنقدر بلند پارس میکرد که حمام خیلی زود پر شد از مردهها. یکیشان می خواست ملافه خیسم را به جای کفن بردارد. من مخالفت کردم، و مشاجرهی مفصلی سر این قضیه کردیم و پوروتوریکوییهای آپارتمان بغلی از خواب پریدند و بنا کردند به مشت کوبیدن به دیوار.
مردهها همه با اوقات تلخ رفتند. یکیشان گفت: "انگار مهمون ناخونده بودیم."
گفتم: "بس کنین این زر زرا رو."" (براتیگان، ۱۳۹۰، ۱۲۹)
در مجموع، با نگاهی اجمالی و نگرشی سطحی به رمان پستمدرن، گویی با نوشتاری سرشار از هرج و مرج و عاری از نظم و نسخ منطقی روبرو هستیم. یا اگر خوانندهای در جستجوی جهانی واجد معانی و اندیشههای ایدئولوژیک است احساس کند در پایان رمان دست خالی است و ایده و پیام خاصی عایدش نشده و بهتر از وقت و انرژی خود را مصروف رمانهای مدرن و کلاسیک نماید.
اما با تاسی جستن به همان المانهای رمان پستمدرن، به عنوان مثال، عدم التزام به واقعنمایی، خواننده را به دنیایی از نبود ضروریات قاعدهمند رهنمون ساخته و از قید و بندهای تحمیلی جهان مدرن رها میسازد. یکی از بندهای الزامآور، فراروایتها هستند که در هر اندیشهی مدرنی ظهور و بروز داشته و بر انسان تحمیل میشود. رمان پسامدرن امکان گسست و آزادی از قیود فراروایتها را فراهم میسازد و به تعبیر جسی متس، طعم فهم جهان مدرن را فراهم میسازد.(لاج و دیگران،۱۳۸۹، ۲۱۱)
تلنگر زدن بر ذهن مخاطب و ایجاد نوعی هوشیاری و آگاهی نسبت به هرآنچه به اجبار جهان مدرن، بر او حقنه شده، نوید رهایی و برونرفت از شرایط تحمیلی را ایجاد میکند. شاید این رهاشدگی، باعث شود خواننده نیز همانند و همطراز نویسنده رمان، در خلق اثری مختص خود، بدون متحمل شدن نظر و دیدگاه دیگری، کوشش نماید.
منابع:
- براتیگان، ریچارد؛ صید قزلآلا در آمریکا؛ ترجمه پیام یزدانجو، نشر چشمه، چاپ ششم، ۱۳۹۰
- لاج، دیوید و دیگران؛ نظریههای رمان، ترجمه حسین پاینده، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم تابستان ۱۳۸۹
- پاینده، حسین؛ رمان پسامدرن چیست؟، ادبپژوهی، شماره دوم، تابستان ۱۳۸۶
- پاینده، حسین؛ فراداستان: سبکی از داستاننویسی در عصر پسامدرن، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، مهر ۱۳۸۳