این مقاله را به اشتراک بگذارید
سکوی پرش نویسندگان
شیرین بزرگمهر. مترجم و پژوهشگر
اینروزها که باقرزاده حالش خوب نبود، تلفنی زنگ میزدم و همسرش گوشی را به ایشان میداد و حس میکردم میتوانم به او روحیه بدهم، چون یکی از جاهای جذابی که پیوسته با آن ارتباط داشتم دفتر ایشان بود. من بارها آنجا میرفتم و روی چهارپایهای مینشستم و درباره کتاب باهم حرف میزدیم. یا اینکه مسایل ایران و جهان را حلوفصل میکردیم! در آن دفتر مولفان و آدمهای صاحبنام رفتوآمد میکردند و برای همین هنگامی که از آنجا بیرون میآمدم حس میکردم دلم باز شده است. من بارها، چه برای تجدیدچاپ کتابم و چه گذرم به خیابان انقلاب میافتاد، به دفترش جلو دانشگاه تهران میرفتم. بارها به او گفته بودم که اگر نویسندگان و مترجمان باعث معروفیت یکناشر شده و بهاصطلاح سکوی پرش یکناشر شدهاند اما برعکس شما نشری هستید که سکوی پرش بسیاری از مترجمان و نویسندگان بودهاید. درباره چاپ کتاب تاریخ لباس بگویم که این اولین ترجمه من است که در سالهای انقلاب فرهنگی ترجمه شده است.
در آن سالها بهدلیل تعطیلبودن دانشگاه، مرکز نشر دانشگاهی از استادان خواسته بود که برای جبران کار و گرفتن حقوق در زمان بیکاری کار پژوهشی کنند. من هم کتاب تاریخ لباس را که کتاب دوران دانشجوییام در آمریکا بود، با خودم به ایران آورده بودم چون حس میکردم حتما خواندنش در ایران هم ضرورت خواهد داشت. بعد از پایان ترجمه و بارها ویرایشکردن آن، انگار ترس داشتم که این کتاب را به جایی بسپارم، با آنکه پدرم بارها کتاب چاپ و منتشر کرده بود اما من خودم را در آن اندازه نمیدانستم. با این وجود روزی مرحوم هوشنگ طاهری را دیدم و درباره ترجمهام گفتم. او هم بلافاصله من را با مرحوم باقرزاده آشنا کرد و به من گفت که این ناشر بهخوبی کتابت را منتشر میکند. هنگامی که کتاب را به باقرزاده دادم گفت میدهم یکنفر مطالعه کند و نظرمان را به تو خبر میدهیم. خیلی زود کتاب بررسی شد و به من خبر دادند که کتاب را بدهم که حروفچینی شود. آنموقع دست نویس بود و کمتر کسی میتوانست حروفچینی کند. بعد هم نوبت به طراحی جلد رسید. از مرحوم مرتضی ممیز خواستم که طراحیاش را انجام دهد. او هم تصویری کشید که بیشتر برای کتاب علوم خوب بود تا کتاب تاریخ لباس. برای همین گفتم این را دوست ندارم و چون خودم گرافیک خوانده بودم گفتم خودم ایده دارم. آقای ممیز هم آدمی نبود که بخواهد از یکجوان ایده برای طراحی قبول کند اما چون طراحی کتاب تقریرات مصدق از نوشتههای پدرم را انجام داده بود، مرا پذیرفت. به او گفتم که دوست دارم مجموعهای از طرحهای مربوطبه دورههای مختلف تاریخ لباس در اروپا را که روی جلد است میزانسن بدهیم. او هم به دستیار جوانش گفت که ببیند من چه عکسهایی را مدنظرم است.
در نتیجه طرح بینظیری برای کتاب زده شد. نوبت به چاپ رسید و برای مجوز به ارشاد فرستاده شد که گویا برای برخی از عکسها مشکل ایجاد شده بود. اما باقرارزاده که خودش انگار جزو شورای صنف چاپ بود دیگر نمیتوانست پیگیری کند. من خودم شماره آن آقای مرتبط را گرفتم. زنگ زدم و رفتم ارشاد. آن روز خانم فهمیه رحیمی رماننویس هم برای کتابی به آنجا آمده بود. من هم توضیح دادم که این کتاب آموزشی است و در دسترس عموم مردم قرار نمیگیرد که بخواهد مشکلساز شود. آنها هم گفتند بررسی میشود. خلاصه به باقرزاده گفتند که برخی از عکسها هاشور بخورد و کتاب به بهترین شکلممکن منتشر شد. راستی برای طرح هم من پیشنهاد دادم که رنگ فیروزهای که در ایران باستان بهعنوان رنگ اصلی لباس محسوب میشد، بهکار گرفته شود. همچنین اگر رنگ اُکر روی آن بهکار میرفت، تبدیل به رنگ طلایی میشد. حالا این کتاب در سال٩٣ به چاپششم رسیده و یکی از منابع اصلی تاریخ لباس در کشورمان شده است. بههرحال باقرزاده درگذشت و خدایش بیامرزد. کار درستی که ایشان کردند این است که از همان دوران سلامت و میانسالی کار را به پسرشان علی سپردند. امروز هم حس میکنم علی میتواند راه پدر را با همان اعتماد و اطمینان ادامه دهد. نشر توس در ایران بسیار تاثیرگذار بوده است و خیلیخوب است که این مسیر همچنان تداوم داشته باشد. خودم هم بارها از پدرم انتقاد کردهام که چرا نباید مرا برای تحصیل حقوق تشویق کند که بتوانم دفتر وکالتش را محفوظ نگه دارم و او هم میگفت من زیادی دموکرات بودهام و تو را آزاد گذاشتهام که خودت راهت را انتخاب کنی. من غصهام گرفت از اینکه باقرزاده درگذشته است و به همه اهل فرهنگ و خانوادهاش این مصیبت را تسلیت میگویم./ شرق