این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم های جشنواره فجر
نقد فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ (صفی یزدانیان)
یک عاشقانه آرام
مرتضی اسماعیل دوست
یک عاشقانه آرام، یک خاطرهنگاری غمگسارانه و یک خواب سرخوشانه از پاریس به رشت، از سودای مدرنیته غربی به سرای دلبرانه سنت. رجعتی دلنشین که «گلی»، دختر سفرکرده به فرنگ پس از ۲۰ سال به شهر و دیار خود میکند و در این نگاه دوباره به خود و گذشتهاش، همهچیز طعم خوش رهایی دارد و شوق تماشایی لذتبخش همچون چشمسپاری به یک آلبوم خانوادگی سیاه و سفید. اولین ساخته از صفی یزدانیان، منتقد با سواد سینمای قدیمی ایران، تبلوری است به آثار شاعرانه علی حاتمی و سوز خفته در دیوانگیهای مجید در سوتهدلان که با رنگی کمرنگتر از او توسط شخصیت فرهاد با نقشآفرینی علی مصفا بازتاب مییابد. از طرفی سیمای فیلم به آثاری از شرق اروپا نزدیکی داشته و هوایی موزیکال از سرخوشیهایی دیوانهوار دارد که به وفور در سینمای مستقل جهان میتوان یافت، مانند فرانسیسهای نوآ بامباک. همچنین میتوان فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» را به لحاظ عشقی گمشده از مثلثی تیره، به فیلم «پله آخر» اثر جاودانهای از همین گروه مرتبط دانست. فیلم، داستانی است از مرور خاطرات گلی که با تلفیقی از رویایی خاموش و شوقی پدیدار از کافههای پاریس به بازار پرهیاهوی ماهیفروشان رشت میرسد و در این بین فرهاد به مانند سایهای از گذشته فراموش شده گلی، هر لحظه چشمی آویزان و روحی در پرواز دارد. صدای غمزده ویولن سل و پیانو یادآور موسیقیهای ارزندهای از فیلمهای «سرنوشت شگفتانگیز املیپولن» و «بابل» است که آوایی از دیروز تمنا تا افسونی عاشقانه دارد. فرهاد، برای یادآوری خاطرات محو دیروز با خود صندوقچهای را به خانه قدیمی گلی آورده و از داخل آن، شعبده جنون را با قابی شکسته از دلدادگی عیان میکند تا همه چیز به ساعتی نشسته در نزدیکترین فاصله همدلی قرار گیرد که به عقربههای بیقراری، رخصت قرار میدهد.
*****
نقد فیلم مردی که اسب شد (امیرحسین ثقفی)
رنگ جنونی دردآور
مرتضی اسماعیل دوست
به طور حتم آنهایی که علاقهای به سبک کند و همراه با طمأنینه آثار اروپای شرقی در دهه ۶۰ ندارند، از ساخته جدید ثقفی نیز لذتی نخواهند برد. فیلم «مردی که اسب شد» به وضوح یادآور سینمای خاص و متفکرانه بلاتار، فیلمساز گزیدهکار مجاری است و حتی برخی نماها و نوع میزانسن و تعبیه خانه و پنجره شخصیت اصلی نیز از فیلم «اسب تورین» برداشت شده است اما با همه وامگیریهای یاد شده، ثقفی سعی کرده فضایی مرده از زیستن پیرمردی بسازد که در برهوت بیباوری و ناامیدی، نفسهایی کشدار و بیرمق را سپری میکند. وجود نماهایی در جهت بسط ذهن مخدوش پیرمرد و وجود کاراکتری چون بوتیمار که عصیانزده از بیایمانی است، فضایی دور و نزدیک از مقوله عظیم رستگاری را پیش چشم مخاطب میکشد. اندازه نماهای طولانی، صورتهای سنگی و بیباور، دیالوگهای کم و حس برآمده از جهان ادبی چخوف، توجه به جزئیات تصویری و از طرفی وجود کادربندیهایی محصور در فضایی بشدت مرگزای، فیلم را به اثری قابل تامل از جهانی انتزاعی بدل کرده است، هرچند در مواردی شدت نمادگرایی و وجوه تمثیلی چنان در سطح ارائه میشود که به شعارزدگی ختم میشود. فیلمساز چنان شخصیتهای خود را در برزخی گرفتار نمایش میدهد که گویی آنان بار گناه خود را به دوش میکشند، یکی با فریاد از رهایی و رنج و دیگری با کشیدن عذاب نشسته در گاری. در این میان، طراحی چهره و ارائه نقشهایی ارزنده از سوی بازیگران به پنداشت فضایی باورپذیر کمک کرده است. چنانکه «محمود نظرعلیان» با سیمایی عریان از درد و خشم، بهخوبی حس مورد نظر را تداعی کرده و «لوون هفتوان» با استعداد ذاتی خود به پردازش شخصیت کمک کرده و «ملیسا ذاکری» در نقش دختری صورت سنگی با نگاهی مرده توانسته به نقطهای همراه با روایت قرار گیرد. فیلم مردی که اسب شد با استفاده از نمادهایی چون چرخ، پنجره، تونل و اسکله به دنبال خلق فضاسازی بصری در جهت استیصال بشری بیباور بوده است.