این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد و بررسی فیلم دختر گمشده / دیوید فینچر
جاستین چانگ
بانویی ناپدید می شود و به زودی همه تصور می کنند که او مرده است،اما آن چه در فیلم "Gone Girl/دختر از دست رفته" واشکافی می شود،ازدواج او است.دِیوید فینچِر اقتباسی ریز بینانه و عمیق از رمان رمز آلود جیلیِن فِلِن انجام داده است.فیلم در سراسر زمان ۱۴۹ دقیقه ای خود دیدی بسیار دقیق و گاهاً خنده دار و در کل مسحور کننده دارد.این تریلر روانشناسانه پیوندی استثنایی میان فیلم ساز و ماده اولیه است و نگاه فینچِر به عصر فناوری اطلاعات و خشونتی که در لایه های زیرین زندگی کنونی آمریکاییان جریان دارد را به خوبی منعکس می کند.طنز فیلم نیش دار است و بازی های عالی بِن اَفلِک و رُزامِند پایک جلوه خاصی به فیلم بخشیده است.البته فیلم برای پیدا کردن مخاطبان عام باید از حالت فیلمی صرفاً اسکاری خارج شود.
بعد از ناکامی نسبی "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" در گیشه و علی رغم این که فیلم در سراسر دنیا ۲۳۰ میلیون دلار فروش کرد،به نظر می آید این فیلم آخر دو ساعت و نیمی فینچِر بتواند راحت تر نظر منتقدان سخت گیر و مخاطبان را به خود جلب کند و خود را از فیلمی صرفاً اسکاری به اثری با طیف مخاطبان وسیع تبدیل کند.این مسئله که کارگردان این بار با بودجه ای کم تر (۵۰ میلیون دلار) فیلم را ساخته و فیلم از روی رمانی ساخته شده که به تازگی منتشر شده (۲۰۱۲) و از طرفی اقتباس دیگری از آن صورت نگرفته است،همگی می توانند در موفقیت تجاری فیلم موثر باشند.نکته دیگر این که "Gone Girl/دختر از دست رفته" بر خلاف "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" تنها یک فیلم قوی از نظر فنی نیست و حرف های بیش تری برای گفتن دارد.
فِلِن در اولین تجربه فیلم نامه نویسی خود کاری بزرگ انجام داده و بدون عوض کردن ماده اولیه داستان خود فیلم نامه ای خوب نوشته که به ساختار غیر خطی کتاب وفادار مانده است.(برای حفظ جذابیت فیلم از این جا به بعد را نخوانید.) فینچِر توانسته به خوبی پیچیدگی های عمیق داستان را درک کند و همانند جراحی زبر دست رابطه میان نیک و اِیمی دان (اَفلِک و پایک) را کالبد شکافی کند.(مشابه آن چه در "Se7en/هفت" و "Zodiac/زودیاک" دیده بودیم.) او و فِلِن با هم کاری هم به بررسی رابطه پر حرف و حدیث این زوج پرداخته اند و تصویری واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک و این که چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را نشناسیم،ارائه داده اند.
فیلم برای نشان دادن خیابان ها و فروشگاه های خالی شهر نورث کارتِج ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال ۲۰۰۸ آسیب دیده از نماهای ثابت استفاده کرده است."Gone Girl/دختر از دست رفته" در صبح پنجمین سال گرد ازدواج دان ها آغاز می شود و این دقیقاً همان زمانی است که اِیمی ناگهان ناپدید می شود.نیک ادعا می کند که هیچ اطلاعی از ماجرا ندارد اما مدتی طول می کشد که شک کلانتر راندا بونی (کیم دیکِنز) نسبت به او فروکش کند.بونی بعد از تحقیق و تفحص به این نتیجه می رسد که رابطه این زوج همانند وضعیت مالی شان آشفته و بی سر و سامان بوده است.
برای نیک پرونده تشکیل می شود،اما تنها نشان دادن ناراحتی و افسوس برای فرار او از چنگ افراد تیز بینی چون اِلِن اَبِت (میسی پایِل)،که پرونده را علیه او به جریان انداخته،کافی نیست.مدت زیادی نمی کشد که نیک با خواهر دوقلوی خود،مارگو (کَری کون) دیدار می کند و وکیلی قدر به نام تَنِر بُلت (تایلِر پِری) برای خود دست و پا می کند.یکی دیگر از نکاتی که فیلم به آن اشاره دارد،فرهنگ رسانه ای غلط آمریکا است.فرهنگی که تشنه نمایش رسوایی ها است.فیلم نسبت به تاریخچه فیلم های جنایی که پیش از این تولید شده اند،آگاهی دارد؛از آثار پر زرق و برق اِسکات پیتِرسِن و کِیسی اَنتونی گرفته که تا تریلرهای کلاسیکی چون "Rebecca/رِبِکا"،"Diabolique/شیطانی"،"Rosemary's Baby/کودک رُزماری" و "Fatal Attraction/جاذبه مرگ بار".
در سرتاسر ماجرا،خانم دان که گم شده را در قالب فلش بک هایی از روزهای خوش تر زندگی مشترک آن ها در نیویورک می بینیم،جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت.سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقه کارگر از میانه غربی آمریکا است،کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار می گیرد:اولین دیدار آن ها و ازدواجشان در مَنهَتِن،خالی شدن آهسته جیب آن ها که به واسطه بی کاری آن ها از مشاغلشان تشدید می شود و نقل مکان آن ها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری می شود،حال اِیمی در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی می کند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.کم کم زمزمه هایی از خشونت در خانه،کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش می رسد و چهره های مرموز جدیدی پا به فیلم می گذارند،از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)،دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آن ها است.
به زودی مشخص می شود که رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست،بلکه هویت نیک و اِیمی و آن چه که کار ازدواج آن ها را به این جا کشیده،است.سوالی که این زوج در ابتدا عجله ای برای پاسخ دادن به آن ندارند.فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی می پردازد و سر نخ هایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی می کند اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو می رود و اجازه لحظه ای غفلت به بیننده نمی دهد.نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو می کند،لذت دیدن آن ها نه از باب غافل گیری که بابت عمیق تر شدن داستان حاصل می شود.
فینچِر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به مواد اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد.این اولین باری نیست که ما را در مورد آن چه که می بینیم و این که از دید چه کسی می بینیم به سوال وا می دارد ("Fight Club/باشگاه مشت زنی") و یا در مورد نقش رسانه ها در ایجاد وحشت در میان عوام حرف می زند ("Zodiac/زودیاک") و یا با بازی با زمان های موازی درک ما از حقیقت را پیچیده تر می کند ("The Social Network/شبکه اجتماعی").اما آن چه "Gone Girl/دختر از دست رفته" را فیلمی جان دار می کند،موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت،شادی و غم حرف می زند و رفتارهای ظالمانه و سو استفاده هایی که زوج ها بعد از مدتی به دامشان می افتند را به تصویر می کشد.
فیلم در قسمت هایی صحنه هایی آشنا از زندگی زناشویی را به تصویر می کشد و زنان و مردان را به خنده هایی تلخ وادار می کند.فیلم ازدواج را همانند یک نمایش می پندارد که در آن هر دو طرف به قرار دادی پای بند هستند که طی آن مجبور هستند به چیزهای مختلفی تظاهر کنند.این نقش بازی کردن از سوی نیک و اِیمی چه در خانه و چه در محیط های بیرون به خوبی رعایت می شود تا این که کم کم همه چیز رنگ کابوس به خود می گیرد.همین طور که فیلم به پایانش که به کتاب وفادار هم هست می رسد،این فکر به اذهان مخاطبان خطور می کند که ممکن است تمام حقیقت را در مورد شریک زندگی خود ندانند؛البته در مواردی همان بهتر که ندانیم!
اَفلِک در نقش افراد قدرتمند و ثروتمند بازی خوبی ارائه داده اما در این جا ناگهان از عرش به فرش آمده تا بازی در نقش نیک دان را تجربه کند و به خوبی از پس نقش انسانی که به تدریج افول می کند،بر آمده است.پیش تر از اَفلِک به دلیل خشک و مغرور بازی کردن انتقاد می شد اما در این جا او برای بازی در نقش انسانی که با افکار عمومی روبرو است،به خوبی آماده است؛این نقش نسبتاً مشکل است و به میزان مشخصی فروتنی و بازی زیر پوستی احتیاج داشته که اَفلِک این را درک کرده و دقیقاً به هدف زده است.
علی رغم آن چه گفته شد،همان طور که از نام فیلم پیدا است،"Gone Girl/دختر از دست رفته" به نقش اول زن تعلق دارد.پایک زنی بلوند و زیبا است و برای بازی در این نقش توانایی های لازم را دارد؛البته عده ای معتقد هستند اندک لهجه انگلیسی او حس یک زیبای آمریکایی را به خوبی منتقل نمی کند.اما با توجه به سوابق او در نقش های مکمل می توان اذعان کرد که او ابهت خاص خود را دارد و روی پرده جذابیت خاصی به نقش می دهد.دیدن او در یکی از مهم ترین نقش های کارنامه بازیگری اش،هیجان انگیز است.صدای اغوا کننده و آرام او،راوی بخش های ابتدایی فیلم است و شخصیت او در فیلم پویایی خاصی دارد:در هر نما شخصیت او می تواند هم زمان آسیب پذیر،خشمگین،حساب گر،قهرمان و نیش دار باشد.
از بخش های خاصی از رمان فِلِن بابت ضد زن بودن انتقاد شد اما فضای فرا جنسی فیلم این ادعا را خنثی کرده و دیدی بی طرف در پیش گرفته است.از طرفی بازی منحصر به فرد پایک طوری است که شخصیت او را فراتر از خفت یا قدرت می برد و او را در کنار نقش اول های هیولا وار و در عین حال قابل ترحم فیلم های فینچِر چون مارک زاکِربِرگ و لیسبِت سالِندِر قرار می دهد.شخصیت هایی که عدم اصرار آن ها به جلب هم دردی بیننده،آن ها را تبدیل به نقش هایی شگفت انگیز کرده است.
بازیگران درخشان اصلی به کنار،سایر بازیگران نیز در نقش های خود عالی کار کرده اند و هر نمای "Gone Girl/دختر از دست رفته" به حضور آن ها مزین شده است.آثار دوران رکود را در تمام بازیگران می توان مشاهده کرد،تصویری که از مَنهَتِن گرفته تا کابین های قابل سکونت در منطقه "اُزارکس" (منطقه ای در مرکز آمریکا) به خوبی قابل تشخیص است.تایلِر پِری و نیِل پَتریک هَریس در نقش وکیل متخصص رسانه و دوست پسر سابق بازی هایی غیر کلیشه ای انجام داده اند.میسی پایِل و سِلا وُرد هم در نقش دو شخصیت تلویزیونی پیچ های تندی به داستان داده اند و راوی ماجرای خانواده دان برای دنیای خارج از زندگی آن ها هستند.دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز نقش والدین پر معاشرت اِیمی را بازی می کنند.کیم دیکِنز و کَری کون هم نقش زن هایی را دارند که سعی می کنند دادگاهی عادلانه برای نیک دست و پا کنند.
مانند همیشه هم کاران پشت صحنه فینچِر کاری بی نقص و استاندارد انجام داده اند.فیلم برداری جِف کِرونِنْوِت تصاویری حزن آلود و کم نور از عمارت دان ها،ایست گاه پلیس و سایر نقاط شهر نورث کارتِج به تصویر کشیده که حاصل کار طراحی تولید زیبای دانِلد گِرَم بِرت هستند.موسیقی متن الکترونیک و غمگین تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار کارگردان در هماهنگی کامل قرار دارد و آن ها با اضافه کردن ریتم های سنتی و اُرکِسترال حس تنش زیادی به فضای فیلم افزوده اند.
این بار فینچِر به جای تدوین گر همیشگی خود،اَنگِس وال (که برای فیلم های "The Social Network/شبکه اجتماعی" و "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" برنده اسکار شده بود) با کِرک بَکستِر هم کاری کرده است.بَکستِر تا آن جا که توانسته فیلم را بریده اما اجازه داده برخی نماها نفس زندگی را به کالبد فیلم بدمند.این فیلمی است که حتی وقتی روی لبه صندلی خود نشسته اید،شما را در خود غرق می کند.محو کردن ها و ظاهر شدن های ناگهانی به صحنه های خشن فیلم جلوه ای قوی تر و اثری توهم زا افزوده است. / منبع سایت نقد فارسی
مترجم:رضا اسدی
****
نگاهی به دختر ناپدید شده (دختر گشده) ساخته دیوید فینچر
میثم کریمی
« دختر ناپدید شده » براساس رمانی به قلم خانم گیلیان فلین ساخته شده است که بی شباهت به اتفاقاتی که برای او در دوران بحران اقتصادی آمریکا رخ داد نیست. گیلیان فلین پیش از اینکه شروع به نوشتن کتابش که بعدها بسیار پر فروش شد کند، یک منتقد سینما بود و برای مجله معروف « سرگرمی های هفتگی » نقد منتشر می کرد اما پس از بحران اقتصادی مدتی خانه نشینی پیشه کرد و ایده نوشتن داستانهایش در همان زمان به ذهنش رسید. فلین خیلی سریع شروع به به نوشتن داستانهایش کرد و پس از انتشار ، استقبال بسیار خوبی از آنها بعمل آمد و تبدیل به یکی از پر فروش ترین کتاب ها در آمریکا شد. در ایران نیز کتاب « دختر ناپدید شده » با زبان انگلیسی منتشر شده است اما به نظر می رسد نسخه ای جدید از آن با ترجمه کوروش سلیم زاده به زودی به بازار عرضه خواهد شد که می تواند خبر بسیار خوبی برای خوانندگان کتاب باشد.
داستان فیلم درباره یک نویسنده سابق اهل منهتن نیویورک به نام نیک ( بن افلک ) می باشد که هم اکنون کار نویسندگی را رها کرده و به شهر میزوری بازگشته و یک کافه را اداره می کند. نیک همسری زیبا به نام اِمی ( رزموند پایک ) دارد که در آستانه جشن گرفتن پنجمین سالگرد پیوند مشترکشان می باشند. اما در سالگرد ازدواج این دو، ناگهان اِمی ناپدید می شود و نیک نیز پلیس را در جریان این موضوع قرار می دهد تا بتوانند همسرش را بیابند. برای بررسی موضوع، کاراگاه روندا ( کیم دیکنز ) و جیم ( پاتریک فاگیت ) به محل اعزام می شوند تا تحقیقاتشان را درباره ناپدید شدن اِمی آغاز کنند. آنها در جریان بررسی های خود متوجه لکه های خون مشکوکی بر روی کابینت آشپزخانه می شوند و این باعث می شود آنها به خودِ نیک مظنون شوند و…
« دختر ناپدید شده » را دیوید فینچر کارگردانی کرده که استعداد بسیار زیادی در سیاه کردن فضای داستان دارد و اینبار نیز این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داده است. فینچر در جدیدترین ساخته اش، جامعه ای را متصور شده که شور و هیجان همیشگی اش را به دلیل رکود اقتصادی از دست داده است. این رکود اقتصادی به شدیدترین وجه ممکن بر روی شهر میزوری که محل رخداد داستان است سایه افکنده و نماهای بسته و تاریکی که فینچر از شهر و همچنین فروشگاه های بسته شده گرفته، به خوبی موفق به القای حس خفقان آوری شده که رکود اقتصادی به جامعه آمریکا تحمیل کرده و طراوت را از آن سلب کرده است.
نیک یک قربانی در شرایط بحرانی جامعه آمریکا در زمان رکود اقتصادی می باشد و به همین دلیل هم به شهر پدری اش بازگشته و یک کافه را اداره می کند. اما این فقط رکود اقتصادی نیست که باعث سخت تر شدن زندگی نیک گردیده بلکه ناپدید شدن همسرش مشکل دیگری است که گریبانگیر او شده است. یکی از جذاب ترین بخش های رمان « دختر ناپدید شده » تعلیق عالی و سیاه و سفید نکردن شخصیت های داستان بوده است که این ویژگی به بهترین شکل ممکن در نسخه سینمایی اقتباس شده است.نیمه ابتدایی فیلم که بیشتر حول محور مسائل جنایی و پلیسی قرار گرفته، با تعلیق بسیار خوبی همراه می باشد که به تماشاگر اجازه نمی دهد قدرت پیش بینی اتفاقات را داشته باشد. فینچر اگرچه نیک را در لحظات عدم حضور همسرش سراسیمه نشان می دهد اما همزمان با افزایش دقایق فیلم، حقیقت های نگران کننده ای را درباره او فاش می کند که باعث سردرگمی مخاطب می شود.
اما روند جنایی « دختر ناپدید شده » در نیمه دوم فیلم جایش را به فلاشبک ها و رابطه میان نیک و اِمی می دهد؛ روابطی که فراز و نشیب و پیچیدگی های رفتاری آن « دختر ناپدید شده » را به یکی از جذاب ترین آثار درباره " یک زندگی مشترک " تبدیل کرده است. فینچر در فصل دوم فیلم با بهره گیری از فلاشبک ، به بررسی کیفیت زندگی مشترک میان نیک و اِمی می پردازد که این فصل از فیلم به مراتب جذاب تر و پخته تر از نیمه اول فیلم به شمار می رود. در بخش دوم ما شاهد زندگی مشترک زوجی هستیم که به نظر می رسد به شناخت کافی درباره یکدیگر رسیده باشند اما یادداشت های اِمی این ذهنیت را درباره رابطه آنها از بین می برد و فصل تازه ای از دیدگاه ها در ارتباط با تمام وقایع پیشین زندگی مشترک این دو را در مقابل دیدگان نیک قرار می دهد.
فینچر با ظرافت و وسواس بسیار زیاد موفق شده حساس ترین فصل رمان « دختر ناپدید شده » یعنی رابطه میان نیک و اِمی و دیالوگ های روانشناسانه شان را به سینما بیاورد. رابطه میان نیک و اِمی سراسر فراز و نشیب است و فیلم تاکید بر آن دارد که ابداً هیچکس قادر به درک فرد دیگری نیست و اگرچه که خود آنها اعتقاد بر این دارند که شاید عاشق یکدیگر می باشند و در رابطه شان همه موارد را بررسی کرده اند اما ابدا اینطور نیست. « دختر ناپدید شده » در فصل دوم به بلوغ می رسد و تمام مقدمه چینی هایی که در نیمه ابتدایی فیلم انجام داده و تمام سرنخ هایی که به مخاطب داده را در فصل دوم به نتیجه می رساند؛ فینچر چنان با مهارت و وسواس این کار را انجام داده که می توان کمترین ایراد ممکن را بر آن گرفت.
با اینحال می توان به « دختر ناپدید شده » ایراداتی " غیر محتوایی " هم وارد دانست که از جمله آنها خشونت افسار گسیخه فیلم می باشد. رمان « دختر ناپدید شده » فلین فضایی تیره و تار را برای روایت داستانش برگزیده بود و حالا در روایت سینمایی نیز در همکاری مشترک فلین با دیوید فینچر، این فضا را حتی بیش از پیش با خشونتی عیان به رخ تماشاگر کشیده است. این خشونت از صحنه های حاوی ضرب و شتم تا تجاوز متغیر هستند و فینچر مانند گذشته ملاحظه ای در به تصویر کشیدن خشونت ها به خرج نداده که مشخصاً اتفاق تازه ای برای طرفداران وی به شمار نمی رود.
دیگر ایرادی که می توان به « دختر ناپدید شده » وارد دانست مدت زمان نزدیک به دو ساعت و نیم فیلم می باشد که برای روایت داستان بسته فیلم، کمی زیادتر از حد معمول به نظر می رسد. « دختر ناپدید شده » از لحاظ فرم روایت مطمئنا به توفیق می رسد و در نهایت نمی توان ایراد چندانی به آن وارد دانست اما زمان دو ساعت و نیمه فیلم که این مدت زمان قرار هست تماما بسته و در دیالوگ گویی بگذرد، شاید عده ای از تماشاگران سینما را تحت تاثیر قرار دهد و البته این دسته از تماشاگران نباید فراموش کنند که قرار هست دو ساعت و نیم به پای اثری بنشینند که رمانی ۴۵۰ صفحه ای بوده است.
بن افلک و رزموند پایک ستاره های فیلم « دختر ناپدید شده » می باشند. فینچر که مدتی پیش از اکران فیلمش گفته بود بن افلک را از طریق جستجو در گوگل پیدا کرده و به این نتیجه رسیده که باید نقش اصلی فیلمش باشد، بازی بسیار خوبی از افلک گرفته است و بن افلک نیز به خوبی موفق شده شخصیت نامتعادل نیک را دقیقاً به همان سبک و سیاقی که خوانندگان رمان متصور می شدند به تصویر بکشد. افلک با بازی خوبش به تماشاگر اجازه نمی دهد که درباره گناهکار بودن یا نبودنش قضاوت کند و بازی اش هرگز به سمتی سوق پیدا نمی کند که تماشاگر را در تصمیم گیری دچار یقین کند. اما دیگر ستاره فیلم رزموند پایک است که بازی فوق العاده اش در « دختر ناپدید شده » می تواند یک نامزدی اسکار برایش به همراه داشته باشد. پایک باهوش و در عین حال زیرک است و صحنه های دو نفره اش با بن افلک بسیار تماشایی از آب درآمده است.
« دختر ناپدید شده » در مجموع اثری زنده و جذاب است که در فضای سیاهی که فینچر مانند همیشه ترسیم کرده، می تواند که در زمره آثار اقتباسی که مورد علاقه اسکار است جای بگیرد. نگاه بی برحمانه ای که فینچر به مقوله ازدواج داشته می تواند یک پُتک بزرگ برای افرادی باشد که عاشق پیشه هستند و فکر می کنند که به شناخت بسیار خوبی از یکدیگر دست پیدا کرده اند. « دختر ناپدید شده » مخاطبش را به تفکر درباره روابط زندگی وا می دارد و به ما اعلام می کند که عشق آتشین می تواند تبدیل به یک گرز آتشین در رابطه شود. / منبع : مووی مگ
*****
نگاهی به «دختر گمشده» دیوید فینچر
رسانهها، حلقهی گمشدهی فیلم فینچر
«دختر گمشده» با حضور رسانهها تمام میشود، جایی که رسانهها همچنان بیرونِ در منتظر یک خبر یا اتفاق تازه به عنوان خوراک خبری خود هستند تا دوباره داستانی جنجالی برای رسانههای خود فراهم آورند. شاید با کمی اغماض بتوان گفت که به خاطر حضور رسانهها بود که نیک دان ترجیح داد با همهی مصائبی که از همسرش دیده بود به زندگی خود با او ادامه دهد
سارا فرجی
زمانی که مارشال مکلوهان در کتابِ «برای درک رسانهها» نوشت: «رسانه همان پیام است»، هنوز تعداد رسانهها به اندازهی امروز نرسیده بود و رسانهها تا این حد در زندگی مردم تأثیرگذار نبودند، به همین دلیل شاید بتوان گفت که امروزه این جمله که رسانهها در زندگی روزمرهی مردم تأثیرگذار هستند و به نوعی عقاید و افکار آنها را نسبت به موضوع مسائل مختلف شکل میدهند، بیشتر به کار میآید. احتمالاً اهالی رسانه و ارتباطات و اهلفن این حوزه میدانند که در خصوص وسایل ارتباط جمعی نظریههای مختلفی وجود دارد که هریک به نوعی به تأثیرگذاری رسانهها بر مردم پرداختهاند. تعدادی از نظریهپردازان به تأثیر محدود رسانهها معتقدند و تعدادی هم به تأثیر مطلق رسانهها بر افکار و عقاید مردم، ولی در این بین نظریهای با عنوان نظریهی «کاشت» (Cultivation Theory) از طرف جرج گربنر مطرح شده که مبتنی است بر آثار تدریجی و درازمدت رسانهها بهویژه تلویزیون بر شکلگیری تصویر ذهنی مخاطبان از دنیای اطراف و مفهومسازی آنان از واقعیت اجتماعی. به عقیدهی گربنر که بر تلویزیون بیشتر از سایر رسانهها تأکید داشته، برنامههای تلویزیونی همانند بذری که کاشته میشود و سپس رشد میکند آثاری بر روی مخاطبان باقی میگذارد و آثاری که این برنامهها برجا میگذارد عموماً منفی است؛ به عبارتی گربنر معتقد است که رسانهها -به طور خاص تلویزیون- بر روی افکار و عقاید مردم تأثیر مستقیم دارند و در جهتدهی افکار عمومی نقش پررنگی دارند.
اما رابطهی این نظریه با فیلم «دختر گمشده» دیوید فینچر از آنجا آغاز میشود که فینچر در فیلم تازهاش به حضور رسانهها در زندگی مردم و اینکه ما چه هستیم، رسانه از ما چه تصویری میسازد و مردم چگونه ما را بر اساس آن تصویر قضاوت میکنند بیش از حد تأکید میکند. فینچر از همان صحنههای ابتدایی فیلم که ایمی گم میشود، رسانهها را وارد بازی خود میکند و قدرت آنها را با نشاندادن این که چگونه گم شدن یک نویسندهی کودک را بهعنوان تیتر یک خود در برنامههای مختلف پررنگ میکنند، به نمایش میکشد؛ برگزاری نشست خبری با حضور ادارهی پلیس، عکس گرفتن نیک دان با عکس همسرش که تا انتهای فیلم چند بار این صحنه را میبینیم و دنبال کردن نیک دان تا پشت در خانهاش از جمله حضور رسانهها در فیلم به شمار میآید و از آن جالبتر طرز برخورد مردم با این موضوع و همراه شدنشان است، تا حدی که یک NGO برای پیدا کردن او شکل میگیرد و مردم بهصورت خودجوش دنبال ایمی میگردند.
اما نقطهی عطف دیگر فیلم که در ارتباط با رسانههاست جایی است که وکیل نیک دان به او توصیه میکند برای بهتر شدن اوضاعش در یک برنامهی عامهپسند پربینندهی شبانه شرکت کند تا نظر مردم را نسبت به خود عوض کند؛ و این یعنی اینکه رسانههایی که تا چندی پیش از نیک دان تصویری منفور ساخته بودند با اعتراف در یک برنامهی عامهپسند -بهاصطلاح برنامههای زرد تلویزیونی- با او همدلی کرده و با تغییر نظرشان از شدت تنفرشان کاسته شد. نکتهی جالب دیگری که در فیلم وجود داشت، برخورد افرادی مثل دختر همخانهی ایمی در مسافرخانهی اطراف شهر که در نهایت هم پولهای او را با همدستی دوستش دزدید بوده است، این فرد نمونهای از یک جامعهی تماشاگر کممصرف تلویزیون است که به رسانهها اعتماد ندارند، توجه نمیکنند، حرفهای آنان را دروغ محض میدانند و قضاوت شخصی خودشان را دارند (جایی که ایمی با این دختر روی کاناپه نشسته و اخبار مربوط به نیک دان را نگاه میکند، ولی دختر با بیاهمیتی اتاق را ترک میکند و فحش و ناسزا نثار تلویزیون و برنامههایش میکند).
نکتهی دیگری که در رابطه با تأثیر رسانهها در فیلم فینچر وجود دارد این است که رسانهها در همه جای فیلم او دیده میشوند، از فرودگاه و رستوران گرفته تا لابیهای ساختمانها و این یعنی در جامعهی فعلی مردم بیش از پیش به رسانهها و تصویری که آنها از مسائل و اتفاقات روز نشان میدهند وابستهاند. در این فیلم شخصیتها از رسانه کمک میگیرند تا بازی خود را پیش برده و باوری را به مردم دیکته کنند. رسانههایی که دغدغهی تصویر کردن واقعیت را ندارند و تنها میخواهند در یک ماجرا با نشان دادن آدم خوب و بدِ داستان مردم را سرگرم کنند. اما گذشته از طرح بحث رسانهها و تأثیرشان بهطورکلی در زندگی مردم، نقش رسانههای آمریکایی که بیشتر سراغ اخبار زرد و فاجعهها و رسواییها میرود و بسیار هم طرفدار و مخاطب دارند، در فیلم پررنگ میشود.
شاید بتوان گفت که فینچر در این فیلم به تندترین شکل ممکن به باورهای سطحی مردم عام و جهتگیریهای بدون شناخت آنها نسبت به رویدادهای مختلف انتقاد میکند و نقش رسانهها در افکار عمومی آمریکا را مسخره میکند. نکتهی جالب در این بین تغییر رویهی رسانههاست، از وقتی که متوجه میشوند ایمی پیدا شده و شوهر او گناهی نداشته است، این بار رسانهها به شکل دیگری وارد صحنه میشوند و سعی میکنند با ساختن برنامهای به ظاهر رمانتیک، با حضور هر دو نفر احساسات مردم را بار دیگر برانگیزانند و شاید بتوان گفت که برنامه میسازند تا اشتباهات و قضاوتهای اشتباه قبلی خود را بپوشانند، یا به عبارت بهتر، ماستمالی کنند این در حالی است که مخاطبان از دنیای واقعی این دو نفر که بیرون از آن صحنههای تلویزیونی چه میگذرد خبر ندارند و گول آنچه که میبینند و میشنوند را میخورند، مثل زمانی که ماجرای حاملگی ایمی مطرح شد و مردم بدون اطمینان از اینکه این خبر چقدر صحت دارد به قضاوت دربارهی نیک دان پرداختند و نظراتشان را به گزارشگران مختلف میگفتند و تلویزیون هم این نظرات را لابهلای برنامههایش انعکاس میداد.
و دقیقاً همین جا نکتهی غمانگیز ماجراست که رسانهها تصویری از اتفاقات را به مردم ارائه میدهند که اغلب واقعیت ندارد و تلاش میکنند که این تصاویر غیرواقعی را در قالب یک بستهبندی زیبا و پرزرقوبرق به خورد مخاطب بدهند و دقیقاً نقتهی تلاقی نظریهی کاشت گربنر با فیلم فینچر همینجاست؛ چنانکه گربنر معتقد است تلویزیون بهصورت بازوی فرهنگی اصلی جامعهی آمریکا درآمده و بهعنوان یک عضو اصلی خانواده شده است، کسی که بیشتر اوقات داستانها را میگوید و تماشاگران پرمصرف تلویزیون اغلب تصویری را از دنیا در ذهن دارند که به دنیای تلویزیون نزدیکتر است.
البته امروز با گسترش و پیشرفت رسانهها در همهی جوامع این گفته و نظریهی گربنر دیگر مختص جامعهی آمریکا نیست و در بیشتر کشورهای دنیا شاهد این تأثیرگذاری و نقش پررنگ هستیم. «دختر گمشده» با حضور رسانهها تمام میشود، جایی که رسانهها همچنان بیرونِ در منتظر یک خبر یا اتفاق تازه به عنوان خوراک خبری خود هستند تا دوباره داستانی جنجالی برای رسانههای خود فراهم آورند. شاید با کمی اغماض بتوان گفت که به خاطر حضور رسانهها بود که نیک دان ترجیح داد با همهی مصائبی که از همسرش دیده بود به زندگی خود با او ادامه دهد. شاید نیک با خودش فکر کرد که ازاینپس بیش از پیش زیر ذرهبین رسانههاست و کوچکترین کاری که بخواهد انجام بدهد دوباره مورد قضاوت قرار میگیرد و زندگیاش تحت تأثیر افکار و قضاوتهای مردم قرار میگیرد. ممکن است کمی خندهدار به نظر برسد که قدرت رسانهها به حدی برسد که زندگی یک زوج را تحتالشعاع خود قرار دهد، ولی این تصور خندهدار امروزه واقعیت دارد و همهی ما هم شاهد آن هستیم./ فرهنگ امروز
****
دختر گمشده / دختر از دست رفته
کارگردان : دیوید فینچر
بازیگران : بن افلک و رزموند پایک
خلاصه داستان : نیک دان پس از ناپدید شدن همسر خود،به عنوان مظنون اصلی پرونده شناخته می شود و در کانون توجه رسانه ها قرار می گیرد و …
1 Comment
نادر نظامی
برخلاف اغلب نظرها فیلم دختر گمشده فیلم خوبی نبود و فیلمی گیج و با بازی بد کارکترها و فرم در هم و برهم بود. اینکه فیلم را به عصر مدرن و این چیزها ارتباط دهیم یا بافت روان شناسی به ان بدهیم غلو است…با این ادعاها من می توانم با سفسطه و توجیهات خودم هر فیلمی را سرشار از نکات اخلاقی و روان شناسی تحلیل کنم….اینها تاویله نه تفسیر….