این مقاله را به اشتراک بگذارید
خلقیات صادق خان/ جهانگیر هدایت
میان جمع، صادق خان دوحالت کاملاً متمایز داشت. یا میگفت، میخندید، شوخی میکرد و متلک میانداخت یا ساکت و بیصدا یک گوشه نشسته بود. این بستگی به جمعی داشت که در آن قرار میگرفت و روابطی که با آنها داشت. با خانوادهاش میانه خوبی نداشت ولی با برادرهایش عیسی و محمود بسیار شوخی، خنده، بحث و حرف داشت. البته دو نفر دیگر که هم سن او بودند یکی خسرو هدایت و دیگری منوچهر هدایت هم از کسانی بودند که با آنها خوش و بشی میکرد.
خنده
صادق خان یک لبخند داشت و یک خنده کوتاه داشت و یک خنده بلند. خنده کوتاه او خنده خاصی بود. این نوع خنده را برادرش عیسی هم داشت و دختر عیسی ژنا هم دارد. البته خنده بلند هم که جای خود داشت. او در خانه در برخورد با قوم و خویشها اغلب لبخند میزد. در ایامی که من با او همخانه بودم محال بود مرا ببیند و لبخند نزند. البته این لبخند یک عمو بود به یک پسربچه. در خانه اعتضادالملک هم سگ داشتند و هم گربه و هم مرغ و خروس. صادق خان در روبهرو شدن با مرغ و خروس مدتی میایستاد و آنها را با لبخند نگاه میکرد ولی وقتی سگ یا گربه را میدید آنها را صدا زده میخندید.
هوا نویسی
صادق خان عادت داشت همانطوری که راه میرفت یا نشسته بود و فکر میکرد متأثر از افکاری که داشت در هوا کلمه یا جملهای را مینوشت. از عجایب آن است که من هم این عادت را دارم و ناخودآگاه در هوا کلمات یا جملاتی را مینویسم.
گیاهخواری
صادق خان از ۱۵ سالگی گیاهخوار شد. این قضیه به این سادگیها هم نبود. در آن ایام امکانات مواد غذایی و تسهیلات آشپزی مثل امروز نبود. نه گاز بود و نه زودپز و دیگر چیزها. در زمستان تقریباً میوهای نبود. حتی خیار هم نبود. ولی صادق خان چون مورد مهر و محبت بیدریغ خانم زیور الملوک مادرش بود از این لطف برخوردار میشد که مادرش غذای گیاهخواری را آماده میکرد. خانم زیورالملوک وقت ناهار خود میرفت در آشپزخانه و غذای صادق خان را فراهم میکرد و توی یک سینی میفرستاد به اطاقش.
بیماری
صادق خان مثل هر آدمیزاد دیگری بیمار میشد. اصولاً حساسیت داشت و در فصل سرما هم سرما خوردگی پیدا میکرد. تب میکرد، گلویش درد میگرفت و میافتاد در رختخواب. این مادرش بود که از او پذیرایی میکرد. هرطور بود سوپی تهیه میشد و غذای سبکی هم در قالب همان گیاهخواری فراهم مینمود. خانم زیورالملوک مرتب درجه حرارت بدن او را گرفته وآنقدر مراقبت میکرد تا پسرش شفا یابد و از جایش بلند شود. برای یک مادر فرقی نمیکند که پسرش ۵ ساله باشد یا ۳۵ ساله و اگر بیمار شود از او مراقبت میکند.
پذیرایی
صادق خان در پذیرایی از میهمان در اتاق خودش کاملاً آزاد بود. در ایامی که کمیته مرکزی حزب توده سخت تحت تعقیب بود این جمع در اتاق صادق هدایت گردآمده جلسه میداشتند. البته صادق هدایت هرگز تودهای نبود ولی چون با عدهای از رؤسای حزب دوست بود این کمک را به آنها میکرد. البته برای میهمانان او از آشپزخانه چای و میوه یا هرچیز دیگری که درخواست میشد میفرستادند.
نویسندگی
صادق خان تمام مدت توی اتاقش بود یا مینوشت یا میخواند، اجازه نداشتیم مزاحم او شویم ولی برادرهایش میتوانستند به اتاق او بروند وقتی مشغول نوشتن بود اگر کسی وارد اتاقش میشد آنچه مینوشت جمع میکرد و میگذاشت توی هزاربیشه. دوست نداشت کسی بداند او چه مینویسد. حتی اگر از او سوال هم میکردند جواب درست حسابی نمیداد. اما وقتی کتابش چاپ میشد یک نسخه را به برادرهایش میداد.
سیگارکشی
پدر صادق خان مرحوم اعتضادالملک از آن پدرهایی بود که بچههایش حق نداشتند در حضورش سیگار بکشند. خودش سیگار میکشید ولی در آداب آن زمان سیگار کشیدن درحضور بزرگتر نوعی بیادبی به حساب میآمد. در جلساتی که صادق خان مجبور بود در جمع خانوادگی حضور داشته باشد یک مرتبه غیبش میزد. او میرفت دور از چشم همه سیگاری میکشید و بر میگشت توی جمع.
لباس پوشیدن
صادق خان بسیار منظم و تمیز لباس میپوشید. از کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپو هرگز غافل نمیشد. در عکسی که در بلژیک با پسر دائیاش خسرو هدایت انداخته وضع پالتو، کلاه، پیراهن، گیره زیرکراوات، کراوات، جوراب و پوتین او همه شیک پوشی و تمیز پوشی او را نشان میدهد. در عکس دیگری در ۱۳۰۶ در پاریس که با برادرش عیسی انداخته لباس پوشیدن مرتب و شیک او کاملاً مشهود است. او به لباسش خیلی اهمیت میداد و در تمام عمر شیک و مرتب بود. عینکهای متعدد داشت، قلم خودنویسهای متعدد داشت، قیچیهای روی میز تحریر متعدد داشت. به سنجاق کراوات علاقمند بود. از قوطی سیگار و فندک استفاده نمیکرد. کفشش باید همیشه واکس خورده و تمیز بود. از پوشت استفاده میکرد. از انگشتر استفاده نمیکرد. همیشه از ادکلن استفاده میکرد.
پول و مقام
از خصوصیات بسیار جالب صادق خان آن بود که نه برای پول ارزشی قائل بود و نه برای مقام. او که خانواده پرنفوذ و قدرتمندی داشت اگر خودرا در مسیر سنت و خواستههای خانواده قرار میداد یا وزیر میشد، یا سفیر میشد، یا استاندار میشد و خلاصه سری توی سرها در میآورد. ولی صادق خان قیم را به هیچ عنوان قبول نمیکرد. او به همین مناسبت نه خانوادهاش را قبول داشت و نه هیچ حزبی را و نه هیچ مرامی را و اصولاً افکار و عقاید و اندیشههای خودش را قبول داشت. او با کنار کشیدن از خانواده به طور مسلم از مقام گذشت و هنگام مرگ کارمند دفتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. چون از مقام گذشت طبعاً از پول هم باید میگذشت.
او تاجر و معاملهگری نبود که وارد بازار شود و پول پیدا کند. درآمد او حقوقش بود و به قدری حقوقش ناچیز بود که اگر درخانه پدرش زندگی نمیکرد معلوم نبود چه باید بکند؟
از پول و مقام گذشت. اینگونه آدمها مثل دایناسورها از بین رفتهاند.
ماهنامه تجربه شماره ۸، بهمن ۱۳۹۰