این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «بازدم»، اثر آنیتا یارمحمدی
در حفاظ حافظه
دریا ارجمند
«بازدم»، رمان آنیتا یارمحمدی یکسره بر سازوکار حافظه شکل گرفته است. کسری، دانشجوی انصرافی تصمیم به جلای وطن گرفته است و در تدارک سفر است. کموبیش رمان، روایت یکروز از زندگی کسری است. در بین آثار داستانی سال٩٣ «بازدم» از چندجنبه درخور تامل است. نخست آنکه کاملا برحسب تمایز نسلی به نگارش درآمده است. فضای رمان آکنده از مقایسه نسلهای دههچهلی و دههشصتی است. رماننویس کوشیده است بین زمان روایت و زمان وقوع رویدادها فاصله زمانمند را تاحدممکن کاهش دهد، که این ویژگی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. و دستآخر آنکه این رمان در پسزمینه حوادث سال ٨٨اتفاق میافتد. با آنکه راوی تاحدممکن از مواجهه سیاسی با اتفاقات آن سال پرهیز کرده است، به هر روی مرکز ثقل بسیاری از اتفاقات و تطور غالب شخصیتهای دههشصتی کتاب حولمحور سال ٨٨ است.
چنین که برمیآید کسری دل کنده و با بورسی که در فرانسه برای خودش دست و پا کرده است، قصد رفتن دارد. در این رمان با مجموعهای از معضلات و آسیبهای اجتماعی روبهرو هستیم. درواقع نویسنده کوشیده تا فهرستی از همه مصائب اجتماعی فراهم آورد و برحسب آن، با چسبوبست تداعی و خاطرهنویسی روایت خود را پیش ببرد. در بخش قابلتوجهی از رمان کسری در برخورد با هر صحنهای از زندگی روزمره بلافاصله مطلبی را از اول تا آخر بهیاد میآورد و بازگو میکند. خواهر کسری -دختری حساس و آسیبپذیر- دست به انتحار زده است. پدر و مادر داغدیده در عینحال متعلق به نسل آرمانهای بربادرفته دههچهلیها هستند (از اینبابت میتوان ادعا کرد که ساختار رمان مبتنی بر مفهومی موسوم به «شکاف نسلی» است). یکی از همنسلان کسری، از مملکت گذاشته و رفته است. یکیدیگر، به مصیبت اعتیاد مبتلا است. نفر بعدی، خود را وقف پولدرآوردن کرده است و از همه شروشور جوانیاش به مد و طراحی لباس و توسعه شغلی دل بسته است. مضمون آشفتگیهای عاطفی و مدار عشق- نفرت هم بهجای خودش ظهور پیدا میکند. آنیتا یارمحمدی تا حدممکن کوشیده است تا روایتی سرراست و خوشخوان بهدست دهد. در رسیدن به این هدف تقریبا از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. به هرروی در ملغمهای از حسرت، تباهی و سردرگمی، کسری در سالروز مرگ خواهرش به مکانهای خاطرهانگیز بسیاری سر میزند و آشنایانی را از نزدیک ملاقات میکند، هیچکس از موجخیز مصیبت در امان نمانده است. هرکس بهنحوی با خودش و زندگیاش گرفتاری دارد. در اینجا قصد نداریم خلاصهای از اتفاقات رمان بهدست دهیم. «بازدم» رمانی است که به خواندنش میارزد و در حیطه خواندههای نگارنده از ادبیاتداستانی سال٩٣ یکی از بهترین نمونهها است. از منظری دیگر «بازدم» مصداق جالبتوجهی است از رویکردها و طرز تلقیهایی که رئالیسم را به گفتمان غالب داستاننویسی ایران بدل کرده است. شالوده رمان- همانطور که اشاره کردیم- مفهوم شکاف نسلی است. نویسنده تا جاییکه میتوانسته همه ابعاد زندگی و مواجهه شخصیتها با یکدیگر را از دریچه شکاف نسلی بررسی کرده است. در فضای داستاننویسی ایران، دو دوره تاریخی بهشدت در کانون توجه نویسندگان قرار دارد: ١- دهه چهل و ٢- دهه شصت. این نگره بیش از آنکه به اندیشهای تاریخی یا تحلیلی تاریخی استوار باشد، از دینامیسم تحولات درونی سیر تاریخی ادبیات داستانی پیروی میکند. بهعبارت سادهتر، ادبیات ناتوانی خود را بر دوش تاریخ میگذارد. دهه چهل در اکثر این آثار – و نیز در «بازدم»- ماهیتی کاملا نوستالژیک دارد. در مقام مقایسه، بدیل دههچهل، دهه آغازین انقلاب است. دههای که همراه با نیروهای گریزازمرکز و درون مرکز سیاست، جنگ و دگرگونی سبک زندگی، ظاهرا نسلی محرومیتکشیده، مبهوت و شکستخورده را به زندگی تحویل داده است.
اگر به مبادی «تحلیلگفتمان» پایبندی نشان دهیم، پیش از هر چیز لازم است که از ماهیت «شکافنسلی» اطمینان حاصل کنیم. شکاف نسلی مقولهای کاملا انتزاعی است و امر انتزاعی تا خود را اثبات نکرده باشد، نمیتواند هیچ ساحتی از زندگی را توضیح بدهد. منظور از شکافنسلی بهخصوص در عرصه ادبیاتداستانی ایران، نه ارجاع به تقابل پدران و پسران در وضعیتی شبیه به آثار ادبیات قرننوزدهم روسیه است و نه مثل رمان توماس مان یا پاتریک وایت در دورهای مشخص از تاریخ تقدیر خانوادهای را به روایت درمیآورد. شکافنسلی- از نوع ایرانیاش- حقیقت مسلم فرضشدهای است که یکسره اختراع جامعهشناسان محافظهکار بود. بر چه اساس نسلها به هم نزدیک یا از هم دور میشوند؟ از کجا مطمئنیم که تنشهای بینانسلی از تنشهای دروننسلی گستردهتر است. با کمی دقت در احوال همین یکدهه گذشته درمییابیم که تنشهای دروننسلی دامنه تاثیرگذارتری بر سبک زندگی ایجاد کرده است. اما همانطور که سوزان سانتاگ در مقاله «در باب سبک» اشاره کرده است «جامعهشناسی» و «روانشناسی» دو دشمن بزرگ روایتپردازی در دوران معاصراند. ایندو کلانروایت مدعیاند که تمامی لایههای حیات را به تسخیر درآوردهاند و هر داستاننویسی تحت چنین شرایطی در معرض این خطر است که روایتش با گزارشهای جامعهشناسی و روانشناسی جا عوض کند. این مشکلی که در «بازدم» کار دست نویسنده داده است. کشف رماننویسانه جای خود را به مفاهیم انتزاعی بستهبندیشده داده است. علاوه بر این نوستالژیای رفقای بامعرفت و جاندریکقالب دههچهل با نیهیلیسم بچههای بهتزده دههشصت، دو قطب نیروهای روایی کتاب را قوام بخشیده است.
چینش نیروهای روایی با متغیر تغییرات نسلی، سرپوشی است برای بحرانی که گفتمان ادبیات داستانی ایران بهشدت سعی در مخفیکردن آن دارد. بازگشت به رئالیسم و صرفنظر از رهیافتهای مدرنیستی، نویسندگان را وامیدارد تا به دههای با حسرت بنگرند که در آن رئالیسم بازارگرمی داشته است. اما رئالیسم دههچهل با اتکا بر مقتضیات رئالیسم سوسیالیستی هم دستوپاگیر است و هم از آرمانهایی سخن به میان میآورد که سایه تاریخ از سر آنها عبور کرده است. در نتیجه، بازگشت به نوستالژیای رئالیستی جز از طریق میانجی فتیش زندگی روزمره امکانپذیر نیست. در این بین، مدرنیسم و تحول تئوریک و تکنیکی روایت کاملا خارج از مدار قرار میگیرد. ظرف یکدهه گذشته، ادبیاتداستانی ایران یکسره در تسخیر نویسندگانی بوده است که کاملا رئالیستی و برحسب منطق بازار – مطابق با چارچوبهای عرضهوتقاضا- متنهای خود را پدید آوردهاند. برخلاف آنکه پیشفرض این دیدگاه را پرهیز از ایدئولوژی و احترام به اصل آزادی و تکثر افکار معرفی میکنند، رئالیسم داستاننویسی این سالها به شدت ایدئولوژیک مبتنی بر آگاهیهای کاذب متاثر از رویکردهای هویتی است. خلاصهاش اینکه رئالیسم بازار بهمراتب از رئالیسم سوسیالیستی ایدئولوژیکتر است.
در «بازدم» با جهنمی از شکستها و خسرانهایی روبهرو هستیم که در صدوپنجاه صفحه ناممکنی زندگی در چنین شرایطی را به مخاطب یادآوری میکند. کسری، شخصیت اصلی رمان، هر وقت اراده میکند، میتواند به یاد بیاورد. فعالکردن حافظه از طریق تداعی، بیش از یکقرن است که در سنت داستاننویسی منسوخ شده است. تجربه نویسندگانی مثل پروست و ویرجینیا وولف در کنار تلقی پدیدارشناختی از زمان و فلسفه کسانی مثل برگسون به مخاطب امروزی آموخته است که حافظه، هیچ گذشتهای را از طریق تداعی احضار نمیکند. منشأ حافظه و یادآوری عاملی بیرونی است که شخص را صدا میزند یا به بیان سادهتر، او را گیر میاندازد. پروست با اصطلاح «حافظه غیرارادی» این فرایند را بهخوبی شرح میدهد. رویدادی عادی مثل جوشاندهخوردن، محملی است تا راوی بهیاد آورد که دیرزمانی در کودکی همین جوشانده را در منزل فلانکس خورده است. در ادامه راوی آن منزل را در ذهن بازسازی میکند. ماجراهای رخداده در آن مکان را بازگو میکند و به تدریج روستایی یا شهری در حافظهاش بازسازی میشود.
حافظه، بایگانی نیست، بلکه فرایند تالیف زندگی است. ما با حافظه خود زندگی پیشین را از نو و دستکاریشده خلق میکنیم. و درست به همین دلیل، سیر یادآوری کنترلپذیر یا حتی هدفمند نیست. یعنی راوی نمیتواند با اتکا به حافظهاش از ابتدا تا انتهای ماجرایی را بیکموکاست بازگو کند. حافظه بیش از آنکه روایتپذیر باشد، خود روایتگر است. به همین میزان، فرایند یادآوری سیر ذهنی راوی را هدایت میکند و بهسادگی نمیشود کنترل یا هدایتش کرد. تکانههای تاریخی یا تروماهای ذهنی، در نحوه یادآوری و سازوکار حافظه تغییر ایجاد میکنند. مثلا خاطره ذهنی آدمها قبل و بعد از انقلاب با یک ریتم یا یک خط روایی ثابت حرکت نمیکند. ریتم حافظه متغیرهای خاص خود را داراست. همه ذهنها با ضرباهنگ ثابت، امور زیسته را تداعی نمیکنند. معلوم نیست چرا ذهن کسری و رکسانا حین یادآوری اتفاقات دو زندگی متفاوت با یک ضرباهنگ «به یاد میآورند». بیتردید آنیتا یارمحمدی کوشیده است با بضاعت داستاننویسی در وضعیت موجود رمانی خوشپرداخت ارایه دهد. هرچند با این شگردها و تمهیدات تا جای دوری نمیتوان رفت.