این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به زندگی و فیلم های هامفری بوگارت
شمایل ضد قهرمان تنها و تلخ اندیش
«من برای هیچ کس جانام را به آب و آتش نمیزنم … دیگر برای هیچ چیز نمی جنگم، فقط برای خودم!» این یکی از معروفترین دیالوگ های اوست، در نقش عاشقی شکست خورده و غزلت گزین در فیلم فراموش نشدنی «کازابلانکا» ساخته مایکل کورتیز، فیلمی که نه هامفری بوگارت و نه اینگرید برگمن(دیگر ستاره فیلم) تصور نمی کردند اثری مهم باشد (اینگرید برگمن تا سالهای سال فیلم را ندیده بود) اما کازابلانکا به فیلمی جاودانه بدل شد، همچنان که ستاره اصلی فیلم هامفری بوگارت به بازیگری اسطورهای با انبوهی فیلمهای فراموش نشدنی در کارنامه بدل شد. نوشته زیر نگاهی دارد به زندگی و فعالیتهای این بازیگر بزرگ سینما.
***
همفری بوگارت در ۲۵ دسامبر ۱۸۹۹ در شهر نیویورک متولد شد. او فرزند ارشد دکتر “دلمونت دی فارست بوگارت” و “ماد هامفری” بود. بلمونت و ماد در جون ۱۸۹۸ ازدواج کردند. بوگارت یک نام هلندی به معنی “باغ میوه” است. همفری با مذهب مادرش که یک پیرو مذهب اسقفی بود بزرگ شد.
پدر بوگارت یک جراح قلب و مادرش یک طراح و تصویرگر آگهی های تجاری و یکی از طرفاران افراطی برای حق رای زنان بود. بوگارت ها در یک آپارتمان متداول زندگی می کردند و یک خانه ییلاقی هم در نیویورک داشتند.
همفری بزرگترین فرزند در بین سه فرزند خانواده بوگارت بود، او دوخواهر کوچکتر به نامهای فرانسیس و کاترین الیزابت داشت. والدین او بسیار خشک و سرگرم حرفه خود بودند و غالبا باهم دعوا می کردند. “من بدون عاطفه بزرگ شدم، یک بوسه در خانواده ما یک پدیده مهم یه حساب می آمد.” وقتی بوگارت یک پسربچه بود به خاطر موهای مجعدش، مرتب بودن بیش از اندازه اش و عکس هایی که مادرش او را مجبور می کرد تا برای آنها ژست بگیرد و به خاطر نام همفری توسط دیگران دست انداخته می شد. او از پدرش علاقه به ماهیگیری، قایق سواری و جاذبه به سمت زنان سر سخت را به ارث برده بود.
بوگارت ها پسر خود را به مدرسه خصوصی می فرستادند. بوگارت تا سال پنجم در مدرسه “دلانسی” تحصیل کرد و پس از آن به مدرسه “ترینیتی” رفت. او یک دانش آموز بی تفاوت و غم زده بود که به فعالیت های فوق برنامه مدرسه علاقه ای نداشت. بعدا او به مدرسه آبرومند “فیلیپس آکادمی” رفت که به خاطر روابط خانوادگی اش توانست به آن راه پیدا کند. آنها امیدوار بودند که همفری به دانشگاه ییل برود اما او در سال ۱۹۱۸ اخراج شد.
جزئیات اخراج او از مدرسه هنوز مورد بحث و تردید است، یک داستان ادعا می کند که او به خاطر پرت کردن مدیر مدرسه به داخل یک دریاچه در محوطه مدرسه اخراج شده است. در جای دیگری گفته شده که اخراج او به خاطر سیگار کشیدن، نوشیدن، عملکرد ضعیف در مدرسه و احتمالا بدگویی به کارکنان مدرسه بوده است. همچنین گفته شده که در واقع پدر او به خاطر اینکه نتوانسته است در درسش پیشرفت کند او را از مدرسه بیرون آورده است. در هر صورت والدین او به شدت به خاطر این اتفاقات و شکست نقشه شان برای آینده او ناراحت شدند. بوگارت در حالی که هیچ گزینه ی شغلی مناسب دیگری نداشت، عشقش به دریا را دنبال کرد و در بهار ۱۹۱۸ در نیروی دریایی آمریکا نام نویسی کرد. بوگارت یک ملوان نمونه شناخته شد که حتی بعد از آتش بس هم در نیروی دریایی ماند و سربازان را از اروپا برگرداند. در هنگام از خودگذشتگی های بوگارت در نیروی دریایی زخمی برداشت که باعث شد او از آن به بعد نوک زبانی حرف بزند. البته اتفاقاتی که واقعا برای او افتاد مشخص نیست. بر اساس یک گزارش، هنگامی که کشتی بوگارت در حال شلیک کردن بود یک تکه ترکش دهان او را برید، اگرچه بعضی ها ادعا می کنند که بوگارت تا هنگام آتش بس به نیروی دریایی ملحق نشده بود. نظریه دیگری که وجود دارد و توسط دوست قدیمی بوگارت “نیتانیل بنچلی” به عنوان اتفاق اصلی تایید شده است این است که بوگارت هنگامی که در حال انجام وظیفه برای بردن یک زندانی بود زخمی شد. از قرار معلوم وقتی که قرار بود قطار زندانی دست بسته در شهر “بوستون” عوض شود، او از بوگارت یک سیگار می خواهد و وقتی بوگارت مشغول پیدا کردن کبریت بود زندانی دستان خود را بالا می آورد و با دستبندش به دهان بوگارت ضربه محکمی می زند و باعث بریده شدن دهان او می شود. زندانی سرانجام به زندان منتقل می شود. همچنین براساس زندگینامه ای ازهمفری بوگارت این زخم را پدرش طی یک دعوای شدید به یادگار گذاشته است.
وقتی که بوگارت توسط یک دکتر مورد درمان قرار گرفت، این زخم شکل گرفته بود. بوگارت بعدا به “دیوید نیون” گفت: “دکتر لعنتی! به جای اینکه زخم رو درمان کند آن را بدتر کرد”. نیون می گوید که وقتی او از بوگارت در مورد زخمش سوال کرد، او جواب داد که این زخم بر اثر یک حادثه در کودکی ایجاد شده است. نیون ادعا می کند که داستانهایی که زمان ایجاد این زخم را به دوران جنگ نسبت می دهد توسط استودیو ها به هم بافته شدند تا باعث جذابیت بوگارت شوند.
هامفری بوگارت در نوجوانی
بوگارت وقتی به خانه بازگشت، پدرش را در بستر بیماری یافت (که احتمالا اعتیاد او به مورفین وضعیت او را بدتر می کرد). درمان بیماری او رو به شکست بود و او بیشتر پول خانواده را به خاطر یک سرمایه گذاری نامناسب بر روی الوار از دست داده بود. در دوران خدمت در نیروی دریایی بوگارت شخصیتی مستقل از خانواده و ارزش هایی متفاوت با آنها به دست آورده بود و شروع به نافرمانی کردن از ارزش های آنان کرد. او تبدیل به فردی دست و دلباز شده بود که از پرادعایی، انسانهای متظاهر و متکبر متنفر بود و حتی بعضی مواقع دربرابر سنت ها می ایستاد.
بوگارت بعد از خدمت در نیروی دریایی در یک شرکت باربری دریایی مشغول به کار شد و پس از آن به فروشندگی روی آورد. او به قوای ذخیره ی نیروی دریایی نیز پیوست.
از همه مهمتر او دوباره با دوست ایام کودکی اش، “بیل بردی جونیور”، که پدر او در کار نمایش بود دوست شد و بوگارت سرانجام یک کار اداری در کمپانی فیلمسازی جدید “ویلیام ای بردی سینیور” به دست آورد. بوگارت هنرش در فیلمنامه نویسی، کارگردانی و تهیه کنندگی را امتحان کرد اما در هیچ کدام خوب نبود. او برای مدتی در نمایش دختر بردی یک مدیر صحنه بود. چند ماه بعد در سال ۱۹۲۱ بوگارت اولین اجرایش بر روی صحنه را برای نمایشی دیگر از “آلیس بردی” به نام “رانده شدن” (Drifting) تجربه کرد. او در این نمایش نقش یک سرپیشخدمت ژاپنی را داشت که با نگرانی دیالوگ یک خطی اش را بیان کرد. او در چند نمایش بعدی بعدی بردی نیز حضور داشت. بوگارت از توجهی که به بازیگران بر روی صحنه می شد خوشش آمد.
او مدت زیادی از اوقات فراغتش را در کافه های غیر قانونی (در زمان ممنوعیت مشروبات الکلی در آمریکا) می گذراند و مقدار زیادی مشروبات الکلی می نوشید. ممکن است دعوایی که در آن زمان در یک شراب فروشی رخ داد دلیل اصلی صدمه به دهان بوگارت بوده باشد.
بوگارت طوری بزرگ شده بود که باور داشت بازیگری برازنده یک اصیل زاده نیست ولی او از حضور روی صحنه لذت می برد. او هیچوقت به کلاسهای بازیگری نرفت اما بسیار سرسخت بود و به طور مداوم روی مهارتش کار می کرد. او حداقل در ۱۷ تا از محصولات تئاتر Broadwayدر بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۵ حضور پیدا کرد. “هیوود براون” در مورد بوگارت گفته است: “هامفری بوگارت تاثیرگذارترین بازی را ارائه می کند”. بوگارت از نقش های سطحی و زنانه ای که در ابتدای حرفه اش مجبور بود بازی کند متنفر بود.
بوگارت در ابتدای حرفه اش وقتی در نمایش رانده شدن بازی می کرد، “هلن منکن” را ملاقات کرد. آنها در ۲۰ می ۱۹۲۶ در نیویورک باهم ازدواج کردند و در ۱۸ نوامبر ۱۹۲۷ از هم طلاق گرفتند اما برای هم دوست باقی ماندند. او در ۳ آپریل ۱۹۲۸ با مری فیلیپس ازدواج کرد. او هم مانند منکن تندخو بود و مانند همه همسران بوگارت یک بازیگر بود (آنها همدیگر را در نمایش Nerves ملاقات کردند).
بعد از افت شدید بازار سهام در سال ۱۹۲۹، استقبال از تئاتر یکدفعه کم شد و بسیاری از بازیگران آن به هالیوود روی آوردند. بوگارت در اولین فیلمش در سال ۱۹۲۸ به نام “شهر رقصان” (The Dancing Town) که هیچوقت نسخه ی کامل آن پیدا نشد با “هلن هیس” همبازی بود. او همچنین همراه با “جان بلوندل” و “روت اتینگ” در فیلمی به نام “Broadway’s Like That” حضور یافت که این فیلم در سال ۱۹۶۳ پیدا شد.
بوگارت یک قرارداد با “موسسه فیلمسازی فاکس” به قیمت ۷۵۰ دلار در هفته بست. “اسپنسر تریسی” یکی از بازیگران Broadwayبود که بوگارت او را دوست داشت و تحسین می کرد و آنها تبدیل به دوستانی برای یکدیگر شدند. این تریسی بود که برای اولین بار در سال ۱۹۳۰ بوگارت را “بوگی” صدا کرد. تریسی و بوگارت درتنها فیلم مشترکشان به نام “بالای رودخانه” (Up the River) به کارگردانی “جان فورد” ظاهر شدند که هر دو در این فیلم نقش زندانی داشتند. این اولین تجربه تریسی در یک فیلم بود. بوگارت پس از آن در سال ۱۹۳۱ همراه با “بت دیویس” در فیلم “خواهر بد” (The Bad Sister) نقش آفرینی کرد.
بوگارت که مدت زیادی در بیکاری به سر می برد، در سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵ بین هالیوود و صحنه های تئاتر نیویورک در رفت و آمد بود. پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش هم در سال ۱۹۳۴ در حالی که بدهکاری زیادی داشت درگذشت تا اینکه بوگارت بدهی های او را داد. (بوگارت از پدرش یک حلقه ی طلا به ارث برد که آن را همیشه دست می کرد حتی در بیشتر فیلمهایش. هنگامی که پدرش در بستر مرگ بود، بوگارت بالاخره به پدرش گفت که چقدر او را دوست دارد.)
همفری بوگارت در کودکی
ازدواج دوم بوگارت هم بسیار بی ثبات بود و او اصلا از شغل بازیگری اش تا آن موقع خوشحال نبود، اوبسیار افسرده و زودرنج شد و بسیار زیاد از نوشیدنی های الکلی استفاده می کرد.
بوگارت در یک نمایش به نام “دعوتنامه به یک قتل” ( Invitation to a Murder) در سال ۱۹۳۴ بازی کرد. تهیه کننده، “آرتور هاپکینز” نمایش را از پشت صحنه دید و از بوگارت خواست تا در نمایش جنگل وحشت زده به کارگردانی “رابرت شروود” نقش قاتل فراری “دوک مانتی” را بازی کند.
این نمایش ۱۹۷ بازیگر داشت که در سال ۱۹۳۵ در نیویورک به نمایش در آمد. البته نقش اصلی را “لزلی هاوارد” به عهده داشت. “بروک آتکینسون” در نقدی برای روزنامه “نیویورک تایمز” در مورد نمایش نوشت: “یک ملودرام پر خروش وسترنی” همفری بوگارت بهترین کارش را به عنوان یک بازیگر در حرفه اش به نمایش می گذارد.
وارنز براز حقوق نمایش جنگل وحشت زده را برای خود خرید. بت دیویس و لزلی هاوارد در این فیلم بازی می کردند و هاوارد که در تهیه کنندگی هم دست داشت برای همه روشن کرد که می خواهد همراه با بوگارت نقش اصلی را به عهده داشته باشد. استودیو چند بازیگر پیشکسوت هالیوود را برای نقش دوک مانتی کاندید کرد و “ادوارد رابینسون” را انتخاب کرد که او می خواست قراردادی گرانقیمت ببندد. بوگارت این ماجرا را برای هاوارد که در اسکاتلند بود تلگراف کرد، هاوارد در طی یک تلگراف دیگر اینگونه جواب داد: “اصرار می کنم که بوگارت نقش مانتی را بازی کند، بدون بوگارت معامله ای وجود ندارد.” وقتی وارنر براز دید که هاوارد تغییر عقیده نمی دهد، تسلیم شد و بوگارت را وارد گروه کرد. جک وارنر سعی کرد که بوگارت را مجبور کند برای خود یک نام مستعار انتخاب کند اما بوگارت سرسختانه این ایده را رد کرد، بوگارت هیچوقت لطف هاوارد به خودش را فراموش نکرد و نام دخترش را به افتخار هاوارد، که در جریان جنگ جهانی دوم به طور مرموزانه ای مرد، لزلی گذاشت.
فیلم جنگل وحشت زده در سال ۱۹۳۶ اکران شد. بازی او در این فیلم فوق العاده و جذاب بود اما با وجود موفقیتش در این فیلم او فقط یک قرارداد ۲۶ هفته ای به مبلغ هفته ای ۵۵۰ دلار دریافت کرد. بوگارت از این موفقیتش خوشنود بود اما این حقیقت که او بازیگری بود که بیشتر نقشهای گانگستری بازی کرده بود گاهی مواقع به ضررش تمام می شد، او در جایی گفته است:
“من نمی توانم پای یک مذاکره بنشینم و آن تبدیل به یک جروبحث نشود. حتما چیزی در صدای من است یا در چهره ام تکبری دیده می شود که همه را بر علیه من تحریک می کند. هیچکس بار اول از من خوشش نمی آید.”
نقش های بوگارت نه تنها تکراری بودند بلکه از نظر جسمانی هم بسیار طاقت فرسا بودند و با زندگی هنرمندانه و راحتی که بوگارت تجسم می کرد مغایرت داشت. با این حال او همیشه حرفه ای رفتار می کرد و مورد احترام بازیگران دیگر بود. بوگارت در فیلمهای درجه ۲ ای که بازی می کرد سعی کرد جلوه اجتماعی اش را خوب کند.
اختلافات بوگارت با شرکت برادران وارنر بر سر نقش ها و دستمزد مانند اختلافات آنها با بازیگران مانند “بت دیویس”، “جیمز کاگنی”، “ارول فیلین” و “اولیویا دی هاویلند” بود.
پیشنهاد بازی در یک فیلم جدید ممکن است چند روز یا حتی چند ساعت بعد از اتمام فیلم قبلی به بازیگر پیشنهاد شود. اگر بازیگری نقشی را رد کند ممکن است بدون اینکه دستمزدی بگیرد کنار گذاشته شود. بوگارت فیلم هایی را که برای او انتخاب می شد دوست نداشت. اما او به طور مداوم کار می کرد، او در بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۰ به طور متوسط هر دو ماه در یک فیلم نقش آفرینی می کرد. حتی گاهی به طور همزمان در دو فیلم حضور می یافت. امکانات شرکت برادران وارنر در سطح پایینی قرار داشت، حتی گاهی بوگارت برای بازی کردن مجبور می شد از لباسهای خودش استفاده کند.
نقش های اصلی در کمپانی برادران وارنر اغلب توسط بازیگرانی چون جیمز کاگنی، ادوارد رابینسون و بازیگران دیگری که امروزه زیاد هم معروف نیستند ایفا می شدند. سایر استودیو ها هم فیلمنامه های بهترشان را به این بازیگران می دادند و بوگارت هم مجبور بود نقش هایی که باقی می ماند را ایفا کند. او در فیلمهایی مانند ” Racket Buster”،”San Quentin” و ” You Can’t Get Away With Murder ” حضور یافت. تنها فیلم قابل توجهی که او در این دوره بازی کرد و در آن نقش اصلی داشت ” Dead End ” بود. البته او در فیلمهای زیادی در نقش های مکمل حضور یافت، مانند: فرشتگانی با دستهای کثیف و یا در فیلم “Black Legion” در نقش متفاوتی بازی کرد. او نقش یک مرد خوب را داشت که توسط گروه های نژادپرستی دستگیر و کشته شد.
در سال ۱۹۳۸ شرکت برادران وارنر او را برای بازی در یک فیلم موزیکال انتخاب کردد. بوگارت بعد ها از این فیلم به عنوان بدترین فیلمی که بازی کرده یاد می کند. او سپس در فیلم دیگری به نام “The Return of Doctor X ” در نقش یک دانشمند دیوانه بازی کرد. او گفته است: “اگر این خون جک وارنر بود، زیاد ناراحت نمی شدم اما مشکل اینجا بود که آنها خون مرا می مکیدند و من در آن فیلمهای مزخرف بازی می کردم.”
-
همفری بوگارت
مری فیلیپس حاضر نبود که بازی در تئاتر را کنار بگذارد تا همراه با بوگارت به هالیوود برود. اگرچه او به هالیوود رفت اما باز هم به ادامه بازی اش در تئاتر اصرار داشت (او از بوگارت بازیگر بزرگتری بود). آنها نهایتا در سال ۱۹۳۷ طلاق گرفتند.
در ۲۱ آگوست ۱۹۳۸ بوگارت زندگی مشترک مصیبت بار سومش را با “مایو متوت”، یک زن سرحال و دوست داشتنی اما پارانویا هنگامی که مست می شد، آغاز کرد. مایو متقاعد شده بود که همسرش به او خیانت کرده است. هر چقدر این دو بیشتر از هم فاصله می گرفتند، مایو بیشتر مست می کرد و عصبانی می شد و هر چه به دستش می آمد مانند ظروف سفالی و گیاهان و… به سمت بوگارت پرتاب می کرد. او حتی یک بار نزدیک بود خانه را آتش بزند، یکبار با چاقو به بوگارت حمله کرد و مچ دستش را هم چندین بار زخمی کرد. بوگارت هم با او بی رحمانه رفتار می کرد و گاهی اوقات خشن می شد. مطبوعات به این دو لقب “بوگارت های جنگجو” داده بودند و دوست آنها “ژولیوس اپستین” گفته “ازدواج بوگارت و میتوت ادامه جنگ داخلی است”. بر گفته های بوگارت در مورد خودشان مانند “من همسر حسود را دوست دارم” و “ما با هم به راحتی کنار می آییم و در مورد هم خیالهای باطل نمی کنیم”، آنها رابطه ای شدیدا ویرانگر داشتند.
بوگارت در سال ۱۹۴۵ در کالیفرنیا یک قایق تفریحی به نام “سانتانا” خرید. دریا برای او یک مکان مقدس بود و او عاشق دریانوردی بود. او یک دریانورد عالی بود که مورد احترام دریانوردان دیگر نیز بود. او در هر سال حدود ۳۰ تا از تعطیلات آخر هفته اش را در قایقش می گذراند. بوگارت یکبار گفته است: “یک بازیگر به چیزی نیاز دارد که شخصیت او را تثبیت کند و آنچه که او واقعا هست را مشخص کند، نه چیزی که او تظاهر به بودن آن می کند.”
بوگارت در یک نمایش به نام “دعوتنامه به یک قتل” ( Invitation to a Murder) در سال ۱۹۳۴ بازی کرد. تهیه کننده، “آرتور هاپکینز” نمایش را از پشت صحنه دید و از بوگارت خواست تا در نمایش جنگل وحشت زده به کارگردانی “رابرت شروود” نقش قاتل فراری “دوک مانتی” را بازی کند.
این نمایش ۱۹۷ بازیگر داشت که در سال ۱۹۳۵ در نیویورک به نمایش در آمد. البته نقش اصلی را “لزلی هاوارد” به عهده داشت. “بروک آتکینسون” در نقدی برای روزنامه “نیویورک تایمز” در مورد نمایش نوشت: “یک ملودرام پر خروش وسترنی” همفری بوگارت بهترین کارش را به عنوان یک بازیگر در حرفه اش به نمایش می گذارد.
هامفری بوگارت
وارنز براز (برادران وارنر) حقوق نمایش جنگل وحشت زده را برای خود خرید. بت دیویس و لزلی هاوارد در این فیلم بازی می کردند و هاوارد که در تهیه کنندگی هم دست داشت برای همه روشن کرد که می خواهد همراه با بوگارت نقش اصلی را به عهده داشته باشد. استودیو چند بازیگر پیشکسوت هالیوود را برای نقش دوک مانتی کاندید کرد و “ادوارد رابینسون” را انتخاب کرد که او می خواست قراردادی گرانقیمت ببندد. بوگارت این ماجرا را برای هاوارد که در اسکاتلند بود تلگراف کرد، هاوارد در طی یک تلگراف دیگر اینگونه جواب داد: “اصرار می کنم که بوگارت نقش مانتی را بازی کند، بدون بوگارت معامله ای وجود ندارد.” وقتی وارنر براز دید که هاوارد تغییر عقیده نمی دهد، تسلیم شد و بوگارت را وارد گروه کرد. جک وارنر سعی کرد که بوگارت را مجبور کند برای خود یک نام مستعار انتخاب کند اما بوگارت سرسختانه این ایده را رد کرد، بوگارت هیچوقت لطف هاوارد به خودش را فراموش نکرد و نام دخترش را به افتخار هاوارد، که در جریان جنگ جهانی دوم به طور مرموزانه ای مرد، لزلی گذاشت.
بوگارت با همسر بعدی اش “لورن بیکال” هنگام فیلمبرداری فیلم داشتن یا نداشتن (۱۹۴۴) آشنا شد. وقتی آنها ملاقات کردند بیکال ۱۹ساله و بوگارت ۴۵ ساله بود.
بوگارت به همراه همسرش شرکت فیلمسازی خودش را تاسیس کرد و یک سال بعد از آن فیلم گنجهای سیرا مادره را ساخت. او در سال ۱۹۴۸ جایزه ی اسکار بهترین بازیگر مرد را به خاطر نقش آفرینی در فیلم شاهزاده آفریقایی به دست آورد.
در میانه های دهه ی ۱۹۵۰ سلامتی بوگارت در حال کم شدن بود. یک بار بوگارت، بعد از اینکه قراردادی طولانی مدت با برادران وارنر بست، با شادی پیش بینی کرد که قبل از اینکه این قرارداد به پایان برسد دندانها و موهای او خواهد ریخت. بوگارت که بسیار سیگار می کشید و مشروب می نوشید به سرطان مری مبتلا شد. او تقریبا هیچوقت از کاهش سلامتی اش صحبت نمی کرد و از دیدن دکتر هم تا ژانویه ۱۹۵۶ سرباز می زد. چند هفته بعد از آن سرطان او تشخیص داده شد و آن زمان برای توقف بیماری حتی با شیمی درمانی بسیار دیر بود. در نوامبر ۱۹۵۶ وقتی سرطان او شدت گرفت تحت عمل جراحی ترمیمی قرار گرفت.
کاترین هپبورن و اسپنسر تریسی برای ملاقات او می آمدند. فرانک سیناترا هم زیاد به ملاقات او می آمد. بوگارت ضعیفتر از آن بود که بتواند از پله ها بالا و پایین برود. او شجاعانه با دردش می جنگید و تلاش می کرد درباره آن شوخی هم بکند.
اسپنس به آرامی به شانه ی بوگارت زد و گفت “شب بخیر بوگی”. بوگارت به اسپنس نگاهی کرد و با لبخندی زیبا دست اسپنس را گرفت و گفت “خداحافظ اسپنس”. قلب اسپنس ایستاد، او فهمیده بود.
بوگارت در ۱۴ ژانویه ی ۱۹۵۷ در حالی که تنها ۵۷ سال سن داشت بعد از کما در ساعت ۲:۲۵ در خانه اش از دنیا رفت. در مراسم خاکسپاری ساده اش بعضی از بزرگترین ستاره های هالیوود حاضر شدند، از جمله کاترین هپبورن، اسپنسر تریسی، دیوید نیون، رونالد ریگان، جیمز میسون، Danny Kaye، جان فونتین، مارلن دیتریچ، ارول فلین، گرگوری پک و گری کوپر و همینطور بیلی وایلدر و جک وارنر.
منبع: سینما خبر
فیلمشناسی:
شیطانی با زنها (۱۹۳۰)، بالای رودخانه (۱۹۳۰)، جسم و روح (۱۹۳۱) خواهران بد (۱۹۳۱)، زنان همه ملت ها (۱۹۳۱)، یک وحشت مقدس (۱۹۳۱)، ماجرای عشقی (۱۹۳۱)، نغمه های شهر بزرگ (۱۹۳۲)، نیمه شب (۱۹۳۴)، دونفر علیه دنیا (۱۹۳۶، جزیره خشم (۱۹۳۶)، مردان احمقند (۱۹۳۸)، فرشتگان آلوده صورت (۱۹۳۸)، سلطان تبهکاران (۱۹۳۹)، آنها در شب مب رانند (۱۹۴۰)، سیه رای مرتفع(۱۹۴۱)، شاهین مالت (۱۹۴۱)، کازابلانکا (۱۹۴۳)، صحرا (۱۹۴۳)، گذرگاه مارسی (۱۹۴۴)، داشتن و نداشتن (۱۹۴۵)، خواب بزرگ (۱۹۴۶)، گذرگاه تاریک (۱۹۴۷)، گنج های سیرامادره (۱۹۴۷)، کی لارگو (۱۹۴۸)، به هر در بزن (۱۹۴۹)، در مکانی متروک (۱۹۵۰)، ملکه آفریقا (۱۹۵۱)، آخرین مهلت (۱۹۵۲)، شیطان را بران (۱۹۵۴)، سابرینا (۱۹۵۴)، کنتس پابرهنه (۱۹۵۴)، مافرشته نبودیم (۱۹۵۵)، ساعات نا امیدی (۱۹۵۵)، هرقدر قوی باشند زمین می خورند (۱۹۵۶).