این مقاله را به اشتراک بگذارید
تصویر زن در ادبیات کهن فارسی و رمان معاصر ایرانی (بخش اول)
آذر نفیسی/ ترجمه: فیروزه مهاجر
رمان شهرنوش پارسی پور، طوبا و معنای شب، با چند تصویر گیرا شروع میشود. آغاز رمان مقارن با پایان سلسله قاجار است، وقتی که اندیشه غرب و شیوههای جدید زندگی مستقیما شروع به تأثیر نهادن با جامعه بسته سنتی ایران و تغییر آن میکنند.
پدر قهرمان داستان ادیب است، اما مردی است ساده که ذهنش را با فلسفه و شعر مشغول میکند. یک روز که غرق در افکار خود در خیابان قدم میزند، بیگانهای سوار بر اسب با او تصادم میکند. بیگانه گستاخ شلاق به چهره ادیب میکوبد. بعد مجبور میشود به خانه ادیب برود و از او عذرخواهی کند. این واقعه اولین و آخرین مواجهه مستقیم ادیب با جهان غرب است. مهمترین حاصل این مواجهه آن است که او حیرت زده در مییابد زمین گرد است.
پیش از آن او به طرزی مبهم از گرد بودن زمین آگاه بود اما ترجیح میداد به آن بهایی ندهد.
ادیب تا چند روز در این اندیشه غرق میشود که این گردی برای او به چه معناست. او رابطه بین حضور بیگانه، گردی زمین، و همه تغییر و بلواها را به غریزه در مییابد. چند روز بعد با قاطعیت تصمیم میگیرد:«بله، زمین گرد است؛ زنان میاندیشند و بهزودی بیحیا خواهند شد.»
مهمترین نکته این صحنهها آن است که زنان در هر تغییری در جامعه نقش مرکزی دارند. در واقع، در اکثر داستانهای ایرانی حضور زنان برای طرح مرکزی است و فضای زیادی به آنها داده شده. هدف اصلی من در اینجا آن است که تصویرهای مختلف زن را در رمان معاصر فارسی با توجه به گذشته آن در ادبیات قدیم فارسی تحلیل کنم. در واقع، میخواهم با ساختن تاریخی ادبی برای تصویرهای تکرار شده زنان در رمان معاصر فارسی، آنها را از طریق جلوه و پرتو گذشته رازآمیزشان بررسی کنم.
اولین همتای فارسی رومئو و ژولیت که سراغ داریم داستان منظوم زیبای ویس و رامین است. این منظومه که فخرالدین اسعد گرگانی در قرن پنجم سروده، احتمالا کهنترین و در ضمن مهمترین در نوع خود است. در یک صحنه رامین، که ویس را از زمانی که هر دو کوچک بودهاند ندیده، شاهد عبور کجاوه او است. «تند باد نو بهاری» پرده عماری را به هوا میبرد و ویس را نمایان میسازد. اولین نگاه به ویس «مصیبت زاست«؛ رامین از هوش میرود و از پشت اسب میافتد. ویس و رامین یک رشته داستانهای عاشقانه دیگر بهدنبال دارد که معروفترین آنها خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و بیژن و منیژه است. زنهای این داستانها، مثل ویس، در عشق و دلیری با مردانشان برابری میکنند. آنها جسور و مستقلاند، و در وفاداری چناناند که معمولا مردان آنها به پایشان نمیرسند. مهمتر از همه اینها گفتوگویی است که شکل میدهند. آنها با جهان بیرون، که نسبت به عشقشان بیاحساس است گفت وگویی منفی دارند، و با عشاق خود، گفت وگویی مثبت، که از طریق آن به مقابله با نقشهای سنتی برمیخیزند. در واقع، ساختار این داستانها حول این دو گفت وگوی موازی شکل میگیرد.
آذر نفیسی
تصویری کهن الگویی برای فراتر رفتن از مرزی خاص در فرهنگ ایرانی تصویر نرم و تابناک شهرزاد هزار و یکشب است. شهریار در داستان چهارچوب نماینده قدرت مردانه در اوج خود است. او بهدلیل «خیانت» یک زن همه روابط مثبت خود را با زنان و در واقع با کل جهان قطع میکند. شهریار آنقدر قدرت دارد که انتقام خیانت زنش را با هر شب همسری تازه گرفتن و کشتن او در فردای آن بگیرد. اینقدرت نقابی است بر ضعفی پنهان: بدون رابطهای سالم با یک زن، بدون اعتماد داشتن به امکان چنین رابطهای، شهریار در چنگ یک بیماری گرفتار شده که عملا تمام کشورش را به ویرانی میکشد.
شهرزاد، که یکی از قربانیان استبداد شهریار است، نمادی است از دلیری، کیاست و خرد. او باید آنچه را که «مکر زنانه» نام گرفته بهکار گیرد تا کشور را نجات دهد و آرامش را به شهریار بازگرداند. نحوه استفاده او از این «مکر» قدرت و اعتماد به نفس لازم برای هدایت و اجرای درامی که قدم به قدم شهریار را به سلامتی باز میگرداند به او میدهد. این واقعیت که او با موفقیت از قصه، بهعنوان داروی درد شهریار استفاده میکند اشاره به قدرت سلامت بخشی است که خیال در قبال «واقعیت» دارد. شهرزاد از خرد و مهارتهایش نه فقط برای تغییر مرد خود بلکه برای مداوای او نیز استفاده میکند ـ و چه آگاهانه.
در این داستانهایی که نام بردم رابطه میان شخصیتهای مذکر و مونث مرکزی است که همه روابط دیگر به دورش میچرخند. آنچه برای همه این روابط اساسی است چیزی است که من میخواهم آن را «واژگونسازی خلاق» بنامم. این اصطلاح نیاز به توضیح بیشتر دارد.
همه این داستانها درون جامعهای بهشدت طبقهبندی شده و مذکر آفریده شدهاند.
فرض بر این بوده که محور همه آنها قهرمان مذکر است. اما این حضور فعال زنان است که در وقایع تغییر ایجاد میکند، که زندگی مردان را از مسیر سنتی خود خارج میسازد، که مردها را چنان تکان میدهد که خود نحوه زندگیشان را تغییر میدهند. در داستانهای قدیم فارسی زنان فعال در صحنه غالباند؛ آنها باعث وقوع رویدادها میشوند. مثل باد در ویس و رامین چشم عشاق خود را به روی کشف و شهودهایی نو میگشایند که مسیر اعمال آتی آنها را تعیین میکند.
این رابطه واژگون ساز، به مسیر سنتی رابطه مرد ـ زن جهتی نو میدهد. تسلیم قهرمان به عشق به هر طریق او را نرم و «متمدن» میکند و جهان آشنای او ار تحمل ناپذیر میکند. این تغییر بیشتر در اثر فشار فعال زنان در زندگی مردان ایجاد میشود تا در اثر اراده خود قهرمان. شهریار در هزار و یکشب مداوا میشود؛ فرهاد شیرین را از دست میدهد و میمیرد؛ منیژه زندگی بیژن را نجات میدهد؛ خسرو، که هویت مردانه او با موفقیتهای جنسی ـ حتی در اوج دلتنگی برای دلدادهاش ـ تقویت میشود، نادم به شیرین میپیوندد، تا در حالیکه در کنار او خفته به قتل میرسد؛ رامین بالاخره پاداش خود را میگیرد و هشتاد و یک سال با ویس زندگی زناشویی خوب و خوشی را میگذراند.
مورد مجنون دقت بیشتری میطلبد. پس از آنکه معشوقش لیلی به وصلتی اجباری تن در میدهد، مجنون دیوانههای عارف میشود و باقی عمر را در بیابان میگذراند. عشق مجنون به لیلی طبق سنت عرفانی مرحلهای بهسوی «واقعیت» برتر تفسیر شده است. اما اگر از نظرگاه عشاق به آن نگاه کنیم درستتر آن است که بگوییم عشق لیلی مجنون را به چنان درجهای دگرگون میکند که جهان و رسوم و قواعدش دیگر برای او تحمل پذیر نیست.
به همین روال، لیلی هم نقشی را که بهطور سنتی به او محول شده انکار میکند. او بهجای اینکه تسلیم ازدواج اجباری شود میمیرد.
آخرین مثال من از سنت کهن مربوط به قهرمان زن «گنبد سیاه«، یکی از داستانهای هفت پیکر نظامی است. این داستان درباره شاهی است که به شهری میرود که همه اهالی آن سیاه پوشاند و در جستوجوی علت این امر وادار میشود که مراحل مشابهی را طی کند. او را به خارج شهر میبرند و در سبدی بزرگ میگذارند. پرندهای عظیمالجثه او را در آسمان بالا میبرد و بعد در مرغزاری بهشت مانند میاندازد، و آنجا او با زنی در نهایت زیبایی و ندیمههایی همه زیبا روبهرو میشود. هر شب زن او را به ضیافت دعوت میکند و با او به عیش و عشرت میپردازد تا جایی که آرزوی هماغوشی با زن در او شعله کشد.
درست در لحظهای مقرر زن از او میخواهد که صبور باشد و او را به یکی از ندیمههای زیبایش میسپارد. او زن را «خیال» میداند. برای رسیدن به وصال زن باید خوددار باشد، و این همان کاری است که از او برنمیآید. مرد در آزمون شکست میخورد و زن را برای همیشه از دست میدهد. او نیز مانند اهالی شهر تا پایان عمر در عزای این ناکامی سیاه پوش میشود.
بانوی زیبای قصه نظامی نکتهای را درباره همه تصویرهای دیگر روشن میکند:
تمام اینها بخشی از مکاشفه شاعرند، مکاشفهای که «واقعیت» بیرونی را از اساس انکار میکند و در مقابلش میایستد. دلیل اینکه این تصویرها بهنظر ما واقعی میرسند این نیست که واقع گرایانه توصیف شدهاند، بلکه به این دلیل است که بافت آنها با واقعیت داستانی که از طریق داستان تولید شده کاملا جور در میآید. این واقعیت داستانی صرفا مثل پرده پس زمینه برای هویت مرموز و تعالی جوی آنها خلق شده است. در متن این جهان متعالی، زنان داستانهای قدیم فارسی در مردانشان عشق و آرامش بر میانگیزند یا برعکس آنها را ریشخند و وسوسه میکنند. در هر دو صورت آنها وضع موجود را در هم میریزند، راهی به جهانی متفاوت باز میکنند.
تصویر زن داستانهای قدیم فارسی تا دورهای که جامعه ایرانی و هم چنین ادبیات فارسی از بیخ و بن تغییر نکرده دوام میآورد. از چند داستان بلند فارسی که پس از ورود رمان به ایران در اوایل قرن بیستم نوشته شده یکی که در آن زنها بیشترین مرکزیت را دارند رمانس ـ رمان سه جلدی شمس و طغرا نوشته محمدباقر میرزا خسروی است.
شمس و طغری، نخستین رمان فارسی
در صحنهای شمس، قهرمان داستان، برای معشوقهاش ملکه آبش خاتون احساس خود را به سه زن زندگیاش شرح میدهد. طغرا، عشق و زن اولش، سوگلیاش است، و اگر نه به هیچ دلیل دیگر، بهخاطر «حق تقدم» ارجح است. ماری ونیسی، زنی خارجی که رفتارش مثل دخترهای محجوب و مطیع ایرانی است، چنان پاک ضمیر و صادق است که نمیتوان عاشقش نبود. خود ملکه، بهخاطر مهارتش در فنون لذایذ نفسانی، مقاومت ناپذیر است.
تصویر صاف و یکپارچه زنان در قصههای قدیم اینک به سه بخش شده است. عشق مرد باعث نمیشود که او تمام حواسش را به یک زن بدهد؛ برعکس، او را بهسمت زنان مختلف میکشاند. به این ترتیب شمس و طغرا نشان میدهد که داستان فارسی در یک نقطه گذار است. داستان، با مدام خارج شدن از موضوع و جملات معترضه کسالت بارش بین رمان و رمانس در نوسان است. از این بابت تعدادی نکات جالب فرهنگی را روشن میکند. شمس و طغرا پرداخت دیگری است از مضمون رومئو و ژولیت. اما شمس از رومئو خویش اقبالتر است؛ او در اواسط جلد دوم با ژولیت خود ازدواج میکند و نه تنها با موافقت و دعای خیر که اصرار دلدادهاش به ازدواج با زنهای دیگر ادامه میدهد.
جهان شمس و طغرا هنوز جهانی مذکر است، اما انسجام قبلی خود را از دست داده، و مردان اعتماد به نفس خود را از دست دادهاند. زنان در ادبیات قدیم فارسی بخشی ـ بخش بسیار مهمی ـ از جهان بینی راوی بودند، که در اصل برخلاف احکام این جهان حرکت میکردند. در شمس و طغرا راوی دیگر جهان بینی منسجمی ندارد؛ دیگر درکی هم از خودش، جهانش، یا فرم داستانی جدیدی که بهکار گرفته، ندارد. بهعبارت دیگر، او مدام بین راههای قدیم و جدید ارزیابی «واقعیت» و هم چنین واقعیت داستانی در نوسان است.
زنان در شمس و طغرا مکر زنان قصههای قبلی را حفظ کردهاند، اما آن را برای واژگونه کردن طرز فکر قهرمان مرد، یا برای مقابله با عرف و آداب جهانشان بهکار نمیبرند؛ مکر در اینجا بهصورت وسیله بقا در دنیایی که اطاعت و تسلیم بیش از تخیل ارزش دارد مورد استفاده قرار گرفته است، دنیایی که در آن هیچ مردی حتی برای یک شب از این هزار و یکشب هم که شده به قصههای یک زن گوش نخواهد سپرد. در داستانهای قبلی زنان مکر بهکار میبردند تا هم بقای خودشان را تضمین کنند و هم مردانشان را زیر و رو کنند، متحول و دگرگون کنند. در شمس و طغرا زنان دیگر زیر و رو نمیکنند؛ آنها صرفا اطاعت میکنند.
زنهای شمس و طغرا، مثل تصویرهای مونث در قصههای قدیمی، صورت آرمانی گرفتهاند. اما، برخلاف تصویرهای گذشته، شخصیتهای مونث خسروی فاقد معانی آشکار و ضمنیاند. آنها فاقد روشنی و انسجام زنان داستانهای کهن ایرانیاند، که بهنظر ما زندهتر میرسند؛ حتی با وجود اینکه آفرینندگان آنها به «واقعیت» یا آنچه ما واقعیت مینامیم هیچ اعتنایی نداشتهاند. طغرا و زنان مصاحبش صرفا ساختههای تخیل راویاند، تولیدات ذهنی متشتت که در اثر تحمیل شدن نظم جدید روابط اجتماعی و شخصی به آن کاملا آشفته شده است.
وقتی تصویر زنان در داستان فارسی از مکاشفه به خیال بافی تغییر میکند، نقش فعال و واژگونساز آنها هم به نقشی منفعل و فرمانبردارانه تبدیل میشود. ذهن متشتت راوی مرد دیگر قادر نیست یک مکاشفه کامل خلق کند: این ذهن تصویر کامل را به چند بخش تجزیه میکند. هیچ یک از زنان شمس و طغرا گرد و کامل نیستند: هر یک از آنان نماینده بخشی از یک زن کاملاند؛ جسم، روح، و ذهن به هم ربطی ندارند. همانطور که شمس توضیح میدهد او به سه زن مختلف نیاز دارد تا نیازهای مختلفش را برآورده کنند.
وقتی ذهن گردی زمین را کشف میکند، وقتی ذهن بدون رسیدن به درکی نو از تمامیت خود شروع میکند به اینکه هویتش را از دست بدهد، فراگردی از تلاشی را آغاز میکند و دیگر نمیتواند بر «واقعیت» پیرامون خود تسلط و کنترلی داشته باشد. به این دلیل است که این زنان داستانی در خودشان کامل نیستند. آنها بدون اینکه فردیت و خصوصیت لازم را برای حضور روشن و فعالشان به دست آورند از جهان متعالی و غیرواقعی داستانهای قبلی به جهان ملموس و «خاکی» داستان نو و رمان نقل مکان کردهاند. این تصویرها، بدون یک خود خصوصی، فردی، بدون مقداری «درونیات«، یتیمهایی میشوند که در داستان یک نفر دیگر رها شدهاند. زنانی که با زیرکی و عظمت بر سرزمین پر بار ادبیات قدیم فارسی فرمان میراندند در رمان ـ رمانسهای بعدی تهی و تقسیم شدهاند و، چنانکه در بوف کور هدایت میبینیم، تکه تکه و کشته شدهاند. از آن هنگام این زنها در بیابان داستان معاصر فارسی، بیخانمان، سایهوار، بیوزن، سرگرداناند.
ورود رمان به ایران مقارن با تغییرات ژرف اجتماعی بسیاری است که پدر طوبی درایت پیشبینی آن را داشت. یکی از مهمترین این تغییرات تولید تصویرهای جدید از زن است، بخصوص در طول حکومت رضاشاه. کشف حجاب به فرمان رضاشاه، درست مثل اجباری شدن آن پس از چندین دهه، باعث بلوایی شد، و بهطور سمبلیک بیانگر تعارضها و تناقضهایی بود که به طرزی طنزآمیز زنان را، بدون هیچ عمل یا تصمیمگیری عمدهای از جانب آنان به مرکز مناقشهای داغ و پر خشونت تبدیل کرد.
در طول این دوره، تقریبا بهطور همزمان، هم داستان «واقع گرا» و هم داستان «روان شناسی» شروع به نوشته شدن کردند. در هر دوی این ژانرها نقش زنان و روابط یا عدم روابط آنان با مردان مرکزی است. تصویر زن در این داستانها تقریبا همیشه یا با «پیام مرکزی» داستان یکی میشود یا سمبلی از آن میشود.
ادامه دارد…
تصویر زن در ادبیات کهن فارسی و رمان معاصر ایرانی (بخش دوم)
تصویر زن در آثار نسل اول داستان نویسان ایرانی / آذر نفیسی
بوف کور، رمان کوتاه صادق هدایت، به دو بخش تقسیم شده است، که هر یک استعارهای است محوری برای بخش دیگر. به پایان هر بخش که نزدیک میشویم راوی زنی را ـ در اصل دو چهره از یک زن واحد را ـ به قتل میرساند. بهنظر میرسد که در این دو صحنه (سمبولیک) راوی از قطع روابط آرمانی شده و پر سایه روشن زنان و مردان داستانهای کهن ماتم گرفته است.
به یک معنا بوف کور روایت تغییر شکل یافتهای از نمونه قصههای قدیم ایرانی میآفریند. در این رمان همه عناصر داستانهای قبلی وجود دارد، فقط به شکل وارونه. راوی در بوف کور از «واقعیت» بیرونی تنها برای بیان «واقعیت» درونی خود استفاده میکند.
مردها و زنهای او بیشتر ذهنی و سمبلیکاند تا عینی و واقعی. در واقع، زنهای بوف کور سمبل دو تصویر قطبی شده در داستانهای قدیم ایرانیاند: دختر اثیری دست نیافتنی و لکاته اغواگر سهل الوصول. اما، برای راوی بوف کور هر دوی این زنها دست نیافتنیاند.
هدایت در این رمان نه یک مکاشفه، نه یک ساخته تخیل، بلکه وسواسی را به تصویر میکشد که، همانطور که در سطرهای معروف آغاز رمان بیان شده، روح راوی را میخورد و به نیستی کامل او منتهی میشود. خواننده با سه تصویر کهن الگویی از زن ـ مادر، معشوقه، و فاحشه ـ روبهرو است. هر سه بذرهای ویرانی را در خود دارند، هر سه دیوانه وار تمنا شدهاند، و راوی دو تن از آنان را چنان نیست و نابود کرده که دیگر هرگز درست شدنی نیستند.
بوف کور، مثل داستان چهارچوب هزار و یکشب، نشان میدهد که شخصیت مذکر داستان لزوما قربانی مکر زنانه نیست، بلکه بیشتر قربانی وسواسهای خودش است. در هر دوی این داستانها رابطه درونی متقابل بین ستمدیده و ستمگر و نقشی که قربانی در سرکوب یا رهایی خود بازی میکند نشان داده شده است. اما شخصیتهای مونث بوف کور به مراتب منفعلتر از شخصیتهای مونث داستانهای قدیمی ایرانیاند. در آن داستانها زنها از قدرت تخیل خود برای نجات خودشان و آفریدن جهانی نو استفاده میکردند؛ در بوف کور درست عکس این اتفاق میافتد. برای راوی تلاش در برقراری گفت وگویی میان دو جنس به کشف عذاب آور ناتوانی خودش منتهی میشود ـ بدیهی است که این ناتوانی از روحی درمانده و در حال تجزیه نشان دارد. تنها وقتی که او موفق به عشق ورزیدن به یک زن میشود هنگامی است که در لباس یکی از عشاق متعدد زنش (لکاته) به درون بستر او میخزد؛ و عمل جنسی چنان خشونتآمیز است که راوی برای نجات خود از چنگ زن «بی اختیار» او را با گزیلکی که با خود به بستر آورده میکشد. ارضاء جنسی و مرگ با هم مترادف میشوند.
آذر نفیسی
بوف کور حاوی بسیاری ناگفتههای جالب درباره مفروضات فرهنگی زیربنای روابط مرد ـ زن در ایران است. در عینحال قطع کامل گفت وگو بین زنان و مردان را نشان میدهد.
در رمانهایی که بهدنبال بوف کور میآیند ما شاهد فقدان گفت وگو (نشانهای از تجزیه روح)، و فقدان انسجام ساختاری هستیم.
در بوف کور فراگرد تجزیه خود منتهی میشود بهجایگزینی گفت وگو با تک گویی، و میل به نابودی که از آرزوی سترون ناشی میشود. شخصیت مذکر در بوف کور اولین مورد از یک ردیف شخصیتهای ناتوان و وسواسی است که داستانهای معاصر ایران را انباشتهاند. ناتوانی نویسندگان از خلق شخصیتهای مونث فعال و گفت وگویی بین آنها و شخصیتهای مذکر به مانع عمدهای در راه رشد داستان فارسی منتهی میشود.
تجزیه شخصیتهای داستانی در داستان فارسی در عینحال میتواند به یک شکل فرهنگی اشاره داشته باشد که عبارت است از تجزیه روح مرد ایرانی زیر فشارها و دعاوی دو فرهنگی که صد و هشتاد درجه با هم فرق دارند: یکی فرهنگ رو به افول گذشته با دیدگاه منسجم و سلسله مراتبی از زن؛ دیگری، فرهنگ مدرن وارداتی غرب با دیدگاه شکاک و طنزآمیزش از جهان و دیدگاه به سرعت در حال تغییرش از زن.
همانطور که ذکر شد تصویر زنان در بوف کور را باید بر پایه وسواسهای راوی و نفی «واقعیت» از سوی او قرار داد، اما این زنان به مراتب از تصاویری که بعدا در بسیاری از داستانهای به اصطلاح واقع گرا ظاهر میشوند واقعی ترند و عمر داستانی بیشتری دارند.
هدایت قادر است ذهنیت متلاشی راوی بوف کور و وسواسهای آن را در ساختاری مناسب با آن ذهنیت شکل دهد، و از این طریق ساختار داستانی منحصر به فردی بیافریند.
نمونه موفق دیگر این نوع روابط پر وسواس را در شازده احتجاب هوشنگ گلشیری میتوان یافت.
سبعیت شازده احتجاب در مورد دو زن داستان، فخرالنساء و فخری، ریشه در ناتوانی او در تصاحب روح و جسم فخرالنساء دارد.
اما در بسیاری دیگر از آثار داستانی معاصر ایران فاصله زیباشناختی میان نویسنده و اثر از بین میرود، ساختار منسجمی وجود ندارد که بتوان تصاویر را در رابطه خلاق با یکدیگر قرار داد. اکثر این داستانها تبدیل به حدیث نفسهایی در پرده میشوند؛ آنها بیشتر نامنسجم و آشفته میشوند، نه فردیت یافته و ملموس.
ماتم و زاری شخصیت اصلی در بره گمشده راعی هوشنگ گلشیری یکی از بهترین نمونههای چیزی است که بر سر روح مذکر آواره میآید، بر سر اشتیاق و دلتنگی مرد برای امنیت جهان بسته و کامل مادرش که، مثل زهدانی، فضا، خون و غذا برای او فراهم میکرد.
راعی تصمیم میگیرد معشوقهاش را ترک کند چون زن موهایش را کوتاه کرده، کیفش را روی شانه میاندازد، و بعید نیست که آخرین عمل کفرآمیز یعنی بلوند کردن موهایش را هم مرتکب شود. یک سئوال لاینحل در سراسر رمان بدون جواب میماند، و جوی از سرگردانی میآفریند؛ بر سر آن تصویر مطیع و مطمئن زیبای مو پرکلاغی که هر دقیقه و ثانیهاش را در خدمت مردش میگذراند، چه آمده است؟
جهان امن تحت سلطه مرد قدیم فرو ریخته است. آنچه از آن باقی مانده ته ماندههای گذشته در ناخودآگاه نویسنده بدون ارتباطی مستقیم با جهان نو است. ذهن دائم با این جهان در جدال است، میخواهد با واقعیت جدید کنار بیاید؛ از سوی دیگر، نه درکی استوار از آن دارد و نه شناختی واقعی. خصومت و عدم اعتمادی گنگ نسبت به واقعیت جدید که جهان غرب نام گرفته به درون رمان فارسی نشت میکند، و تصاویر زنان آن را بیش از هر تصویر دیگری میآلاید.
راوی از این زن به یکباره واقعی به هراس میافتد. در گذشته، زن بخشی از مکاشفه او بود؛ بعدا به ساخته ذهن او بدل شد، هدف رام امیال او هرچند عشوه گرانه گریزپا ـ حضوری که میشد در یک چشم برهم زدن نیستش کرد. بازآفرینی موجودی که مرد در واقعیت از آن بیمناک است در داستان تبدیل به کاری تقریبا غیر ممکن میشود.
. در بوف کور هدایت، «لکاته» چهره مقتدری است نمایانگر شخصیت وسواسی راوی و در عینحال ناتوانی روحی و جنسی او
از این رو، چیزی جالب در این رمانها اتفاق میافتد: حرکتی در جهت دور شدن از تصویرهای سمبولیک داستانهای قدیمی، که به نوعی خیلی واقعی بهنظر میرسیدند، بهسمت تصویرهای «واقعی» داستانهای «واقع گرا«، که سمبولیک بهنظر میرسند. نویسنده یک الگوی ثابت اندیشه، یک ایدئولوژی، را برای تعریف و ثبت این «واقعیت» جدید، عریان کردن آن از تهدیداتش، تحت کنترل در آوردن آن، انتخاب میکند.
فراگرد فوق را بهتر از همه میتوان در سنت «واقع گرایی» در ادبیات فارسی مشاهده کرد. بسیاری از داستانهای به ظاهر «واقع گرا» نه تحت تأثیر نویسندگان بزرگ واقع گرای قرن نوزدهم مانند آستن، جیمز یا جرج الیوت که عمدتا تحت تأثیر مکتب فعلا از رواج افتاده و واپسگرای رئالیسم سوسیالیستی قرار داشتند.
زنهای این آثار اغلب صبور و قویاند؛ تناقضهای آنها عمدتا بیرونی و بازتاب مبارزه طبقاتی در جامعه است. آنها فاقد آن چیزی بودند که من «درونیات»، فردیت، مینامم، فاقد آن تعارضها و تضادهای درونی که به رمانهای واقع گرای غربی چنان سایه روشنهای غریبی میبخشد. برای نمونه، جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی با «مرگان«، قهرمان زن داستان شروع میشود، یک روز صبح سر از بالین بر میدارد و میبیند شوهرش او و سه فرزندشان را گذاشته و رفته است. در صفحه اول راوی صحنه زیبایی را میآفریند با امکان ایجاد مضمونی با ابعاد متعدد. اما از همان صفحه اول این مضمون صرفا مبدل به یک مسأله اجتماعی میشود. او، وقتی از مرگان و سلوچ حرف میزند، با پیش پا افتادهترین واژهها ما را مطلع میسازد که چطور در میان آدمهای فقیر عشق جایی ندارد. در هر یک از مقاطع حساس رمان راوی شخصیت هایش را با موعظههای اخلاقی کسالت بار و طول و تفصیلهای غیر ضروری به عقب صحنه میراند. گفت وگو مدام توسط راوی که خواننده را مخاطب قرار داده قطع میشود.
حتی بسیاری از داستان نویسانی که هیچ ایدئولوژی خاصی ندارند در این نگرش با راوی جای خالی سلوچ سهیم میشوند: آنها بیشتر خود را به ایدهها متعهد میدانند تا به داستان و شخصیتهای داستانی. زنان در مقام آشکارترین قربانیان بیعدالتی اجتماعی محور موعظههای اخلاقی و ساده کردنهای داستان نویسان میشوند، و در این ادبیات زن قربانی تبدیل به مضمونی پر طرفدار میشود.
سابقه درون مایه زن قربانی به تهران مخوف مشفق کاظمی برمیگردد. در رمان کاظمی همه الگوهای نخستین زن که از لحاظ اجتماعی قربانی تلقی میشوند حضور دارند، از دختر زیبایی که عاشق مردی جوان، فقیر و نجیب، و تحت آزار والدین طماع و بیاحساسش است، تا «زن گمراه» فریب خورده و نادم. از همین دوره ما با تصویرهایی از زنان بهعنوان قربانیان جامعه در تعدادی رمان روبهرو میشویم که میتوان آنها را زیر عنوان شک برانگیز «رمان مردم پسند» قرار داد. این زنها یا مثل دختر جوان در تهران مخوف عاشقاند، یا مثل آهو در شوهر آهو خانم علی محمد افغانی فریب یک چهره محجوب دیگر در رمانهای مردم پسند یعنی «زن لوند» شوهر دزد را خوردهاند.
رمان مردم پسند دست کم در دو شاخه متفاوت رشد میکند: اولی درباره فرماش باز و صریح است؛ دعوی هنری بودن ندارد و برای ایجاد تنش و جلب توجه خواننده مضمون «زن قربانی شده» را در مقابل «زن لوند» یا «والدین طماع» بهکار میگیرد. برجستهترین نمونههای این گروه رمانهای حسینقلی مستعان است. گروه دوم از گروه اول فاصله میگیرد و مدعی داشتن مقاصدی «جدی» است. این گروه از تصویر زنان عمدتا بهعنوان محملی برای اعتراض اجتماعی استفاده میکند. برخی از این نویسندگان، مثل کاظمی، حقیقتا به سرنوشت زن و رهایی او علاقه مندند. اما، مقاصد این نویسندگان هرچه باشد، آثارشان دو عنصر «پر ادویه» زن و اعتراض اجتماعی را برای توسل به جزم اندیشی و علاقه خوانندگانشان به «کنش» تلفیق میکنند.
آثار ادبی فارسی عمیقا از رمان مردم پسند متأثرند، بخصوص در استفاده از روابط مرد ـ زن بهعنوان محملی برای ایجاد کنش و تحرک و توجیه موعظههای اخلاقی، و نه بهعنوان مضمونی که پیچیدگی و مشکلات آن ارزش کاویدن دارد. اگر نویسنده رمانهای مردم پسندی مثل مستعان از موعظه برای توجیه کنش خارج از نزاکت استفاده میکند، داستان نویس جدی تری مثل افغانی کنش را برای نقد ایدئولوژیک و اجتماعی خوشایند خوانندگان بهکار میبرد. حتی داستان نویسی بسیار جدی مثل صادق چوبک در بسیاری از داستانهای کوتاه و در رمان روانشناسی مشهورش سنگ صبور زن فریب خورده را شخصیت مرکزی خود قرار میدهد. در بوف کور هدایت، «لکاته» چهره مقتدری است نمایانگر شخصیت وسواسی راوی و در عینحال ناتوانی روحی و جنسی او. در رمان چوبک «لکاته» به فاحشهای خوش طینت تبدیل شده، کاریکاتوری از فواحش رمانهای داستایوسکی که خودشان هم کاریکاتور مانند بودند.
ادامه دارد…
تصویر زن در ادبیات کهن فارسی و رمان معاصر ایرانی (بخش پایانی)
تصویر زن در ادبیات پس از انقلاب/ آذر نفیسی
نویسندگان ایرانی، در رمانهای خود بلاانقطاع دو تصویر افراطی و مستعمل از زنان را تولید و باز تولید میکنند، تصویر قربانی و تصویر فاحشه. در هر دو مورد امکان رابطهای برخوردار از معنا بین زن و مرد تبدیل به سراب میشود. به استثنای دو رمانی که نویسندهشان زن بوده، تلاش جدی برای جدا کردن رشتههای اعتراض اجتماعی از تصویرهای ثابت زنان صورت نگرفته است، تا به زنان اجازه دهد که ما را به هر گنج پنهانی که در ژرفاهای هستی سایه وار خود مخفی کردهاند رهنمون شوند. اما حتی دو زن نویسنده مشهور، دانشور و پارسی پور، نیز تنها تا حدی قادر به ارائه تناقضهای پر مایه و پیچیدگیهای درونی شخصیتهای داستانیشان میشوند.
در سووشون، سیمین دانشور، نویسنده میکوشد حساسیتهای زنی خوشبخت را به تصویر کشد که در عینحال از موضع آشتی ناپذیر و قهرمانانهای که شوهرش علیه حکومت فاسد ایران و اربابان خارجیاش اتخاذ کرده در رنج است. تصویری که دانشور از زری میدهد خواننده را به دلشوره میاندازد؛ گویی در زیر توصیفات صریح و آشکار او از درونیترین احساسات زری هم چنان احساسی ژرف پنهان است که به بیان در نیامده است، احساس رنجش عمیقی که میخواهد به سطح آید و مقدسترین علائق زری راه به تمسخر گیرد. اما دانشور هرگز روی این جنبه پنهان و اضطراب آور زری انگشت نمیگذارد. در پایان رمان، وقتی شوهر کشته شده است، زری وفادار و متقاعد آرمان سیاسی او را بر میگزیند. دانشور رنجهای واقعی قهرمان زن خود را، عذاب زری را در مورد اجبار به انتخاب میان شوهری که دوست دارد و استقلال ذهنی که چنان بهشدت نیازمند آن است، ساده کرد.
اولین رمان شهرنوش پارسی پور، سگ و زمستان بلند، روایتی به زبان اول شخص درباره تجربهها و مصیبهای یک دختر جوان ایرانی از طبقه متوسط است. او در بخش اول روابطی واهی را که دختر در آن گرفتار شده ایجاد میکند. اما در بخش دوم ناگهان داستان تغییر جهت میدهد و از بازنمایی واقع گرایانه و توصیف به جویباری از تداعیهای مرتبط با مرگ برادر، به حبس افتادن و رنجهای او تبدیل میشود. پارسی پور رمان بعدیاش، طوبا و معنای شب، را نیز با تصاویر ملموسی از زندگی یک زن شروع میکند و بعد به دریای تفکرات مبهم کشانده میشود.
آذر نفیسی
پس از انقلاب اسلامی، اشارات قبلا در پرده و سمبولیک به نظام سیاسی و دولت تبدیل به نقدهای آشکار و علنی عصر پهلوی میشود. در رمان پر حجم رضا براهنی، رازهای سرزمین من، دختران خدمتکار ارمنی چشم و گوش بسته و همسران با تجربه افسران عالیرتبه ایرانی فریب سربازان بیاحساس و قوی آمریکایی را میخورند. برای جبران این از راه به در بردن سمبلیک زنان ایرانی و به تبع آن کلاه دیوثی گذاشتن سمبولیک بر سر مردان ایرانی از سوی آمریکاییهای استعمارگر، ما زنان دلیر و قهرمانی مثل تهمینه را داریم، که نامش یادآور همسر/ معشوقه رستم، قهرمان افسانهای و همیشه استوار ایرانی است. این تهمینه نماد ایران در امان مانده از فساد میشود.
در آواز کشتگانِ براهنی با تلاشی نادر برای به تصویر کشیدن زنی امروزی مواجه میشویم. اما افسوس که او همسر قهرمان داستان است، نویسنده و استاد دانشگاهی که مدام ساواک آزار و شکنجهاش میکند. در پاسخ به ابراز تأسفهای مرد بهخاطر زندگی ناامنی که برای زن و دخترش بهوجود آورده، زن برای او، و برای خواننده، سخنرانی مبسوطی در بیش از سه صفحه میکند، که طی آن مرد را برای افشای رژیم شاه در چشم جهانیان در حالیکه بقیه «همه ساکت بودند» میستاید. زن میگوید، برخلاف بیشتر مردها، که برای به دست آوردن پول و مقام «از زنهای زیبای خود استفاده میکردند«، او به زنش یاد داده که در کار خطرناک مرد یاورش باشد. زن به تعریف و تمجید از مرد ادامه میدهد. با نقل قول از سعدی، شاعر بلندآوازه، او را «آواز کشتگان» میخواند و از او بهخاطر اینکه «امکان زدودن شکنجه از زندانهای ایرانی» را به زن «بخشیده» تشکر میکند. به این ترتیب، یک امر بسیار پیچیده اجتماعی و سیاسی بدل به نسخه بیبرق و جلای «بالاتر از خطر» میشود، و رابطهای با سطوح متعدد و چند گفت وگویی بدل به تک گویی که خود را بازتاب میبخشد، زن آن کاری را میکند که مرد مستقیما نمیتواند بکند؛ از رابطهشان برای قهرمان ساختن از او استفاده میکند.
جای حیرت نیست که خواننده این رمانها دچار احساس خوف میشود، چنانکه گویی تصاویر به تلافی رفتار بدی که با آنها میشود از پا نهادن به عالم هستی و از حمایت از این ادعای نویسندگانشان که موضوع بحث آنها مسائل مهم بشری است امتناع میورزند. در رمان بهطور کلی از کنش و واکنش میان افراد چندلایه، روابط تولید میشود. جهان خصوصی این افراد به منزله گوشت و پوست است، آن لایه درونی است که به لایههای دیگر مسائل اجتماعی، اخلاقی و فلسفی جسمیت میدهد. این تصاویر در بیشتر رمانهای فارسی بدون گوشت و پوستاند. ناتوانی آنها در ایجاد رابطه باعث میشود شخصیتها به بازتاب صرف یکدیگر و در نهایت خالق خود تبدیل شوند.
در این پنج شش ساله اخیر گرایش جدیدی در نسل نویسندگان جوانتر قابل مشاهده است. ادبیات داستانی وارد دوره جدیدی شده است که بارزترین ویژگیاش خصلت گذرای آن است. انقلاب اسلامی، مثل همه قیامهای بزرگ، تمامی ارزشها و هنجارهای جامعه را دچار تزلزل کرده است. بعضی از این هنجارها مقاومت کردهاند یا شکل عوض کردهاند. اما این دوره، در ایران و همچنین در کل جهان، بهطور کلی دوره شک و عدم یقین است. حال باید مجددا درباره تصویر زنان اندیشید و مجددا تعریفی از آن داد. زنها، زیر فشار شدید، باید به خودشان نه تنها مثل اعضای جامعه و کشور که مثل افرادی نگاه کنند که زندگی خصوصی و آزادیشان تعریف مجددی یافته است.
در اکثر رمانهایی که پس از انقلاب اسلامی نوشته شده، تصاویر زنان ادامه تصاویر ادبیات قبل از انقلاب است. این رمانها فاقد کنش و واکنشی فعال میان شخصیتهای مرد و زناند. بعضی، مثل داستانهای جنگ احمد محمود هیچ شخصیت زن عمدهای ندارند. در بسیاری دیگر، با عدم حضور مردان یا ناتوانی روحی، و گاهی هم جسمی، آنان از گفت وگوی میان مردان و زنان اجتناب شده است. داستان نویس و فیلمساز جوان مسلمان و بحث انگیز، محسن مخملباف، رمان خود باغ بلور را به «زن، زن مظلوم این دیار» تقدیم کرده است. این رمان زنانی دارد که یا مردانشان در جنگ کشته شدهاند یا تا پایان داستان کشته خواهند شد. داستان عملا با یک پیاده روی به طرز غریب خوش و خرم بیوهها و فرزندان، همراه با تنها مرد باقی مانده، مردی که در جنگ عقیم شده است، به پایان خود میرسد.
داستان تالار آیینه امیرحسین چهلتن در حوالی انقلاب مشروطه آغاز میشود، و پر از زن است. گویا نکته اصلی داستان رابطه یا، بهتر است گفت، عدم رابطه میان میرزا، یک «انقلابی» از خانواده اعیان، و همسر بیمار و مشرف به موت او است. دختر زیبای آنها کاملا نسخه بدل مادر است. میرزا به طرزی مبهم، شاید برای غافل ماندن از زن محبوب و پر مهر خود، ملامت میشود. این احساس، مثل بقیه، هرگز بهطور ملموس بیان نمیگردد. رمان با مرگ زن پایان مییابد. شوهر ماتم زده را تصویر سایه وار دختر که او اشتباهی بهجای زنش میگیرد، از خود بیخود میکند.
در این حالت بیثباتی، وقتی همه چیز مدام زیر سئوال میرود، وقتی زمان حاضر از گذشته غیر واقعیتر بهنظر میرسد، تصویرهای ظاهرا ملموس و واقعی قبلی از زنان دیگر بهکار نمیاید. در جدیدترین رمانها، تصاویر گویی همگی دست به اعتصاب زدهاند، گویی امتناع دارند از اینکه تحت شرایط حاضر شکل بگیرند. در رمانهای جدید، بخصوص به قلم نویسندگان جوان تر( که دو تن از آنان زن هستند) صدای روایت قطع یا تبدیل به تک گویی بدون لحنی میشود، و شخصیتها حتا سایه وارتر و غیرواقعیتر از قبل هستند. این رمانها بیانگر گرایشیاند به موعظه کردن و شک و دودلی درباره آنچه موعظه شده است.
در طوبا و معنای شب ما این فراگرد را میبینیم. حکایتی که در آغاز این گفتار نقل شد نشان میدهد که پارسی پور از ترس غریزی مردان روشنفکر ایرانی از آن مسایل اجتماعی که مستقیما به زنان مربوط میشود آگاه است. به این مفهوم، رمان او، مانند دل فولاد منیرو روانی پور، نکات قابل توجهی دارد. هر دو رمان درباره جستوجوی زنی برای جای خود در این جهان است. اما این جستوجو تمرکز ندارد، عینیت نمییابد، جذب نمیشود یا واقعیت داستانی پیدا نمیکند. قهرمان رمان روانی پور، ناملموستر از شبحی سایه مانند در ذهن بیماری هذیانی است و روانی پور ماهرانه از اینجا و آنجا چیزهایی گرد میآورد و شخصیت خود را سر هم میکند.
هم میکند. طوبا و معنای شب نیز به یک روایت طولانی در ذهن روای/ نویسندهاش تبدیل میشود. این رمان با تصویرهای ملموس شروع میشود، اما بهصورت یک رساله فلسفی نما پایان میپذیرد
طوبا و معنای شب نیز به یک روایت طولانی در ذهن روای/ نویسندهاش تبدیل میشود. این رمان با تصویرهای ملموس شروع میشود، اما بهصورت یک رساله فلسفی نما پایان میپذیرد. رمان، بهجای خلق تصویرها و صداهایی مرتبط با هم، یک ردیف صداهایی عرضه میکند که تفکیک شده نیستند، و نمیتوانند گفت وگویی تولید کنند. در اصل بخش دوم طوبا و معنای شب فقط یک صدا است. یکنواخت، گاه نیز هیستریک، که آنچه را که سالیان دراز روی هم تلنبار شده است بیرون میریزد. ساختار این بخش بر پایه تفسیر است و نه تصویر، بر پایه تک گفتار است و نه گفت وگو؛ و از اینرو مناسب فرم رمان نیست که قاعدتا باید چند صدایی، ملموس و فردیت یافته باشد. طوبا و معنای شب تقریبا هولناک است؛ مثل فریادی بیپایان در خلأ است. رمان فارسی در این چندین سال اخیر انگار یا، مثل طوبا و معنای شب، صداهای بیتصویر تولید کرده یا، مثل تالار آیینه، تصویرهای بیصدا.
اهمیت این مرحله از تاریخ داستان نویسی در ایران خصلت گذرای آن است و تردیدی که در قبال همه تصویرهای ثابت گذشته برمی انگیزد. تنش میان گرایش داستان نویس به موعظه و درس اخلاق دادن و بلاتکلیفیاش که در خلاف جهت هر شکلی از موعظه جریان دارد بیانی است از این تردید. خصلت پرتناقض این رمانها به آنها جذابیت میبخشد؛ اما در عینحال باعث میشود خواننده احساس کند آنچه میخواند درباره تصاویری است که در خلأ تولید شدهاند.
یک نکته دیگر را نیز باید ذکر کرد، گرچه توضیح و تفصیل آن خارج از هدف گفتار حاضر است. مشکل ادبیات در ایران صرفا این نیست که تصاویری از زن بیافریند که واقعیت داستانی داشته باشند و به طرز خلاق واژگونساز باشند، بلکه در ضمن آفرینش چهارچوب درستی که بتواند چنین تصاویری را در برگیرد نیز هست. همچنین، برخلاف ادعاهای برخی فمینیستها درباره زن غربی، مشکل در ایران این نیست که زن ایرانی، در مقابل مرد ایرانی، هنوز داستان نویسی خودش را ندارد، بلکه این است که زن و مرد هر دو هنوز فرم داستانی معاصر خود را، فرم خودشان از رمان را، تولید نکردهاند.
یکی از خصلتهای اصلی رمان تأکید آن بر جزئیات است و بر فردیت شخصیتها. خصلت اصلی دیگر آن به قول باختین در چند صدا بودن آن است. حتا در رمانهای تک شخصیتی مانند مالون میمیرد بکت، گفتوگویی در جریان است. گفت وگو ماهیتا واژگونساز است؛ در آن واحد هم تأییدگر بحث خود شخص است و هم با برهم زدن ثبات آن، یا تبدیل آن به یک مسأله از طریق بحث مقابل، پایه هایش را سست میکند. یکی از مشکلهای اصلی رمان ایرانی این است که در بسیاری موارد بهطور سطحی واژگونساز بوده است؛ چون بسیاری از نویسندگانش ـ گاه از روی اجبار ـ روی اظهارنظرهای اجتماعی و سیاسی متمرکز بودهاند، و ابعاد مختلف و متضاد شخصیتها و روابط آنها را شکل ندادهاند. خلق تصاویر ادبی واژگونساز و همچنین گفت وگو میان این تصاویر کاملا ضروری است.
تصاویری که در خلأ شکل گرفته است به ما میآموزد که بدون دنبال کردن پیچیدگیها و ابهاماتی که زن امروزی را احاطه کردهاند، بدون درک جهان خصوصی