این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی
عبدالله شهبازی
وقتی که با چراغ تاریخنگری به سراغ بعضی شخصیتها میرویم، و به جستوجو در زوایای زندگی و روزگارشان میپردازیم، سررشتههایی به دستمان میآید که ایبسا به هزاردستان و هزارتوهایی منتهی میشود، که انتظارش را نداشتهایم. بهویژه، بازیگران عصر مشروطه در گردوغبار غلیظی از جریانات پیدا و پنهان فرو رفتهاند که دستیابی به تصویر کاملا شفاف و روشنی از بسیارشان به حقیقت دشوار است. اندیشههای توماس هابز انگلیسی که یکی از اصحاب دایرهالمعارف بود شدیدا تحتتاثی وقایع زندگی فردی و اجتماعیاش قرار داشت و همانگونه که برخی گفتهاند گویی تولدش که بر اثر صدای شلیک توپهای کشتیهای اسپانیایی انجام گرفت باعث گردید که همیشه هراسناک جنگ و آشوب باشد. گویی اندیشه و گفتار و کردار برخی از رجال ما نیز به همین صورت تحت تاثیر رویدادهای اسفناکی چون قحطی و اشغال نظامی و… نضج گرفته و شخصیتشان بار آمده است. به هر روی با خواندن مقاله محققانه زیر، ضمن آشنایی با یکی از رجال عصر مشروطه، با سیلاب بزرگی که بسیاری از چیزها و بسیاری از اشخاص را با خود برد آشنا میشوید.
در بررسی تاریخ انجمنهای مخفی و سازمانهای ماسونی دوران مشروطه، با سه شخصیت مواجهیم، که از برخی جهات، مانند داشتن کسوت روحانی مشابهت دارند: شیخ ابراهیم زنجانی، سیداسدالله خرقانی و سیدمحمد کمرهای. در این میان، زنجانی، به دلیل نقشی که در ماجرای قتل شیخ فضل الله نوری ایفا کرد؛ شهرت دارد، که چندی پیش با انتشار بخشی از خاطراتش۱ بر این شهرت افزوده شده است. خرقانی و کمرهای کمتر، شناخته شده بودند. روزنامه خاطرات کمرهای،۲ که اخیرا منتشر شده ما را تا حدودی با او آشنا نمود. در این مقاله، به معرفی اجمالی شیخ ابراهیم زنجانی میپردازد. منابع استفاده شده، مجموعه کامل خاطرات انتشارنیافته زنجانی و دهها رساله منتشر نشده اوست، که شامل بیش از پنجهزار صفحه دستنویس میشود. در پایان مقاله، این مجموعه معرفی خواهد شد.
گزارشهای مختصری که در منابع رجالی موجود از زندگینامه شیخ ابراهیم زنجانی درج شده، در برخی موارد غیردقیق یا نادرست است. برای مثال، شیخ آقابزرگ تهرانی در الذریعه، زمان فوت زنجانی را سال 1347 ق ذکر میکند؛ که برابر است، با ۱۳۰۷ ش، حال آنکه، زنجانی در آذر ۱۳۱۳ ش. در تهران دار فانی را وداع گفت. خانبابا مشار، و صاحب مکارمالاثار نیز این اشتباه را تکرار میکند. در مکارمالاثار، تاریخ تولد زنجانی، به اشتباه، ۱۲۶۶ ق ذکر شده شیخ آقابزرگ تهرانی و مشار — هر دو — از آشنایی زنجانی با علم هیات و زبان فرانسه سخن گفتهاند، در حالی که، زنجانی با زبان فرانسه آشنایی نداشت و ترجمههای او بیشتر از ترکی استانبولی و در مواردی از عربی است. رسالههای زنجانی نیز آشنایی وی با علم هیات را در حد یک مبتدی نشان میدهد. مهدی بامداد، که بهترین شرح حال مختصر از زنجانی را به دست داده، اشتباه دیگری مرتکب میشود و از شیخ هادی خمسهای به عنوان پدر زنجانی یاد میکند. هادی، پدر زنجانی، خرده مالکی روستایی بود و هیچگاه در کسوت روحانی نبود. ابراهیم قزلباش زنجانی در سال 1272 ق. در روستای سرخدیزج سلطانیه، — در پنج فرسخی شرق زنجان — به دنیا آمد. پدر و خویشانش از خرده مالکین منطقه بودند و در روستای خود ریاست و ثروتی داشتند. مادر زنجانی از خاندانهای کهن روستایی بود و از حیث نسب بر پدر برتری داشت. او از اعقاب سران طایفه استاجلوی قزلباش بود، که در زمان صفویه، در طارم زندگی میکردند. به این دلیل، بعدها، زنجانی نام خانوادگی قزلباش را برگزید. در زمان تولد وی، پدرش 35 ساله بود و مادرش 25 سال سن داشت.
زنجانی در هشت سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن فارسی، قرآن و عربی را فرا گرفت. شانزده ساله بود، که قحطی بزرگ 1288 ق. فرا رسید و روستای زنجانی را به سان تمامی شهرها و روستاهای ایران، به نابودی کشید. زنجانی در خاطرات خود شرح مفصلی از این قحطی داده است:
«میته، محبوبترین یغما بود و خون، عزیزترین غذاها. انبانها و کفشها و پوستهای کهنه را خیسانده؛ کباب کرده، به دندان میکشیدند. گوشت الاغ، اسب و قاطر سهل است، سگ و گربه را خوردند و چندین جا گوشت آدمی خورده شد. بدبختانه…. اوایل، مردم که از گرسنگی میمردند؛ سایرین جمع شده کفن و غسل داده، دفن میکردند. د رزمستان دیگر غسل و کفن موقوف شد و کسی قوت نداشت؛ قبر کند. نعشها… در کوچهها میافتاد و سگ و گربه میخورد… در میان هر ده تا، ده دیگر در راهها مرده بود؛ که افتاده بود.
در این قحطی حدود یک سوم از جمعیت ایران مردند و گروه بیشماری هم در جستوجوی غذا به قفقاز و روسیه مهاجرت کردند.
گرانی که آدم خوری باب گشت هزار و دویست است و هشتاد و هشت
مرگ پدر و ورود به کسوت روحانیت
خانواده زنجانی در جریان قحطی، تمام ثروت خود را از دست داد. پدر در زمستان 1288 به دلیل صدمات وارده درگذشت و مادر، سرپرستی دوازده فرزند را بر عهده گرفت. در این میان، زنجانی از نظر بدنی ضعیف بود و توان کار سنگین را نداشت. بنابراین، در روستای ونونان و سپس بوجی — از توابع طارم سفلی — به مکتبداری مشغول شد. در این زمان، عاشق بیوهزنی جوان از خاندان اصیل بیگهای بوجی شد و خاطره این عشق را، که به کامیابی پنهانی نیز کشیده شد؛ تا پایان عمر فراموش نکرد. در اوایل 1292 ق به روستای بزرگ هیدج رفت و در مدرسه آخوند ملا علی از محضر مدرسین فاضلی چون حاج ملا قربانعلی و حاج میرزا ابوالمکارم هیدجی کسب فیض کرد. به یقین، زنجانی از هوش و حافظهای برتر از حد متعارف برخوردار بود و همین، سبب موفقیت در تحصیل و جلب توجه اساتید او میشد. این امتیاز، خودشیفتگی و غروری در او پدید آورد؛ که تا واپسین روزهای زندگی در نوشتههایش، بازتاب داشت. زنجانی در این دوران، برای فرار از عشق به ریاضتی سنگین روی آورد.
او در سال 1294 ق برای ادامه تحصیل به شهر زنجان رفت و در محضر آقا عبدالصمد دیزجی به تحصیل پرداخت و در زمره طلاب مورد علاقه وی، قرار گرفت. در اوایل سال 1296 ق، با دختری به نام سکینه ازدواج کرد، که پس از هیجدهسال زندگی مشترک درگذشت و زنجانی زن دیگری اختیار کرد. او آرزویی، بزرگتر از ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجف نداشت و سرانجام، به آرزوی خود دست یافت. در ذیعقده 1296 عازم نجف شد و تا محرم 1305 در عتبات ماند.
تحصیل در نجف
ریاضت سنگین زنجانی در نجف نیز ادامه یافت و این امر توجه و علاقه علما و طلاب را به وی جلب کرد. در این سالها، او در مجلس درس خارج شیخ محمد لاهیجی، آخوند ملامحمد ایروانی، آخوندملا محمدکاظم خراسانی، حاج میرزا حبیبالله رشتی و حاج میرزا حسین خلیلی حضور یافت. زنجانی، برخلاف اینکه در خاطرات خود از روحانیت به بدی یاد کرده؛ اما اساتید خود در زنجان و عتبات، را به نیکی و احترام ستوده است.
«از مرحوم شیخ محمد لاهیجی که به اخلاق، اعمال و تقوای او اعتقاد زیاد داشتم، بسیار استفاده کردم. مرد عالم صحیحی بود. به درس مرحوم فاضل ایروانی اعنی آخوند ملامحمد ایروانی مدتی حاضر میشدم. این شخص، بسیار فاضل و آگاه و [نه تنها] از هرگونه علم خبردار [بود]، بلکه از تواریخ و اوضاع جهان خبردار، بسیار محبوب، شیرین صحبت، درویش مانند، متواضع، مهربان، پاک و بزرگوار بود. انسان از صحبت خودی و اجتماعی او سیر نمیشد و هرقدر بیشتر معاشرت میکرد؛ صحبتش بیشتر میشد… مرحوم حاجی میرزا حبیبالله رشتی… بسیار سادهلوح، فریبخور و درستکار بیغش بود… آخوند ملاکاظم خراسانی… جوانتر از دیگران بود بسیار باهوش و [با] فطانت بود و بیانش، خُب، لکن قدری مغلق بود. فکری عمیق داشت و رویه تحقیق. مذاق عرفانی داشت… حریص مال نبود. حسد به کسی نداشت… مرد هوشمند، پاک نفس، عاقل و بیغرضی بود. از بزرگان دین است. و رحمهالله علیه… حاجی میرزا حسین خلیلی… مردی آگاه بود و زحمت کشیده. واقعا فقیه بود… بسیار عابد بود.. طالب اقتدار و شهرت نبود… این بزرگواران، هر یک بزرگی از علمای عصر و فریدی از فقهای دهر هستند.»
وقتی مواردی از این دست — که در نوشتههای زنجانی فراوان است — در کنار هم چیده شود؛ تصویری به غایت منفی که او از روحانیت زمان خود ساخته؛ فرو میریزد و این پرسش به وجود میآید؛ که چه کسانی مصداق مشخص بدگوییهای زنجانی بودند؟ در نوشتههای زنجانی، همانند خاطرات یحیی دولتآبادی به طور مشخص، مصادیق این بدگوییها سه نفر هستند: آخوند ملاقربانعلی زنجانی، شیخفضلالله نوری و سید حسن مدرس.
تصویر تیره و تاری که زنجانی ترسیم میکند؛ در بررسی نمونههای بارز دیگر، به سپیدی میگراید، به عنوان مثال، او مردم نجف را چنین توصیف میکند:
«واقعا در نجف اشرف، اشخاص متدین، صحیح، عالم، فاضل، کامل، صاحبان اخلاق حسنه و تارکان دنیا پیدا میشود. اکثر کسبه آنجا اهل دین و فضل هستند. خیانت در آنجا کمتر است.»
هنوز میرزای شیرازی زنده است و زنجانی در بهار ۱۳۰۱ برای زیارت او به سامره میشتابد؛ سامرایی که به دلیل حضور میرزا از یک قصبه مخروبه به مرکز جهان تشیع تبدیل گردیده است.
«وجود جناب میرزا، سامره را آباد کرده. سامره جای کوچک خرابه[ای] بود، که جماعتی از اشرار، دزدان و متکدیان موذی در آنجا، محض اذیت و غارت زوار گرد شده بودند. به واسطه وجود جناب میرزا جمعی از معتبرین، طلاب و صاحبان کمال و اخلاق آنجا سکونت کرده؛ کرورها پول که به آنجا آمد… آنجا به مصرف میرساندند… حضرت میرزا… را در فطانت و عقل از اشخاص فوقالعاده دنیادیدم. بس که ممارست و تجربه کرده بود؛ به یک نظر اشخاص را تا مخ دماغ میشناخت و آنچه در نفوس و قلوب، مکتوب بود؛ میخواند. به یک اول کلمه، تمام مقدمات ناطق و نتیجه مطلوبه را میفهمید… نکات و دقایق لطیفه[ای] از او دیده شده؛ که احصای آنها طول دارد. چنان از واردین، صادرین و حالات همه مستحضر است، که موجب حیرت است. ملا، ورود ما دو نفر، منزل ما و وقت حرکت عودت ما را دانسته بود؛ نُه تومان برای بنده و ده تومان برای سیدعبدالعظیم [همسفر زنجانی] برای خرج معاودت فرستاده بود.
اقامت در زنجان و آغاز تجددگرایی او
زنجانی 33 ساله در محرم 1305 به ایران بازگشت و در شهر زنجان اقامت کرد. چند ماه بعد، در خانه خود مجلس درسی به راه انداخت و سپس مسجدی مخروبه را در نزدیکی خانه، به کمک اهل محل، مرمت کرد و مقر خویش را در آنجا قرار داد، منبرهای زنجانی در شهر شهرت یافت و جماعت بسیاری را به مسجد او جلب نمود. اعیان و متمولین شهر نیز در مجالس او حاضر میشدند. زندگی زنجانی، به تدریج از فقر به رفاه گرایید. همپای این ترقی، مقر خود را در مسجد بهتری قرارداد و به خانه بزرگتری نقل مکان کرد. سرانجام، در رمضان 1308، امامت مسجد آخوند ملاعلی قارپوزآبادی را، که از مساجد بزرگ زنجان بود، به دست گرفت و در سال 1310 به کمک متمولین شهر در محلهای اعیاننشین، خانهای به مبلغ دویست تومان خرید. از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر او را با دنیای دیگری آشنا کرد.
«میرزا علیاصغرخان — حاجی مشیرالممالک وزیر — با من رفتوآمد پیدا کرده و گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه میکند. یک روزنامه که از مصر میآمد و اول ثریا بود و بعد پرورش، هفتگی، محرمانه به من میداد و در خلوت میخواندم. حبلالمتین کلکته، هم برای او و [هم]برای میرزا هاشمخان میآمد و محرمانه به من میدادند و میخواندم و در نهایت، پرهیز میکردم؛ از اینکه طلاب و ملاها بدانند…»
نوبت به حکومت علأالدوله بر خمسه رسید و در سال 1312 ق، میرزا علیمحمد ورقا — مبلغ سرشناس بهایی — از قفقاز وارد زنجان شد، حاکم او را دستگیر کرد، در دارالحکومه در حضور جمع بسیاری از اعیان شهر، مجلس مباحثهای تشکیل داد و زنجانی را به عنوان طرف بحث با ورقا برگزید. این مباحثه، بر شهرت زنجانی افزود.
رابطه با میرزا علیاصغرخان مشیرالممالک — وزیر خمسه — ادامه یافت و از این طریق بود، که سیاحتنامه ابراهیم بیگ به دستش رسید.
«با ترس و لرز، که مبادا کسی دانسته مرا متهم به بابیگری کند؛ کتاب را گرفته، پنهانی شبها خواندم. دیدم؛ نویسنده واقعا، شخص بیدار، وطندوست و ایرانخواهی است، که خواسته ایرانیان را از بدبختی، تاریکی و مردابی که در میان آن فرورفتهاند؛ آگاه کند. واقعا یک دری از افکار به روی من باز کرد.»
اندکی بعد، ترجمه رمانهای سه تفنگدار و کنت مونت کریستو را خواند.اگر اولین کتاب زنجانی را نگارش تقریرات دروس خارج در نجف بدانیم؛ در این زمان، او دومین کتاب خود را تدوین نمود. رساله قول سدید که ترجمه گونهای است از منیهالمرید شهید ثانی. سومین کتاب زنجانی به نام رجمالدجال، در رد بابیگری و بهاییگری نیز در همین زمان و بر پایه بحثهایی که با ورقا کرده بود؛ نگاشته شد.
در ۱۷ ذیعقده 1313 ناصرالدین شاه به قتل رسید. پایان دوران باثبات ناصری و صعود پادشاهی کمتوان، که شالوده ساختار سیاسی منحط و فاسدی را به دور از توانمندیهای ملی و مدیریت جامعه ایرانی به دست گرفته بود؛ بر توهمات مردم نقطه پایان نهاد و به تدریج، واقعیتهای ایران و جهان را آشکار کرد. ضعف و فساد این مدیریت سیاسی، بساط خودسری، بیقانونی و بیاعتنایی به سنن و ایستارهای تنظیمکننده روابط اجتماعی را گسترده ساخت ونظام کهن سیاسی و اجتماعی رو به از هم گسیختگی نهاد.
بدینسان، با صعود مظفرالدین شاه، فضای سیاسی جدیدی پدید آمد؛ که یکی از شاخصهای مهم آن، پیدایش و گسترش فعالیت انجمنهای مخفی و رشد غربگرایی در میان دولتمردان بود.
در این سالها، زنجانی با کتابهایی در زمینه علوم عصری آشنا شد و محرمانه، روزنامههای ثریا، پرورش و الهلال (چاپ مصر) و حبلالمتین (چاپ هند) را میخواند. مطالعه حاجی بابا، اثر جیمز موریه و تالیفات طالبوف به تجددگرایی زنجانی گستردگی جدیدی بخشید و به ترجمه کتاب هایی در زمینه شیمی و هیات از عربی دست زد و رمانگونهای به نام رویای صادقه نوشت. در سال 1317 سالارالدوله — پسر مظفرالدین شاه — حاکم خمسه شد. در این زمان، زنجانی رسالهای انتقادی به نام تریاقالسموم درباره اوضاع ایران نگاشت؛ که به دستور سالارالدوله محرمانه، نسخهای از آن برداشته شد. در پاییز ۱۳۱۸ زنجانی از راه رشت به بادکوبه و عشقآباد سفر کرد و از راه خراسان به موطن خود بازگشت.
در زمان سفر دوم مظفرالدین شاه به فرنگ (29 ذیحجه 1320 — 21 رجب 1321)، حسینقلیخان نظامالسلطنه مافی — از مخالفان میرزا علیاصغرخان امینالسلطان — به منظور سرکشی املاک وسیع خود در خمسه، حدود به هفت ماه در این خطه اقامت گزید. گروه بسیاری از علما و اعیان منطقه به دیدار این رجل مقتدر حکومت قاجاری میرفتند و تنها کسی که به دیدارش نرفت؛ ملاقربانعلی مجتهد زنجانی بود، که «اصلا با دیوانیان دید و بازدید نداشت.» زنجانی به یکی از نزدیکان نظامالسلطنه تبدیل شد. نظامالسلطنه، رساله تریاقالسموم را خواند و بسیار پسندید و پس از اصلاحاتی به خط خود، برای چاپ به بمبئی فرستاد؛ که از چاپ این رساله در بمبئی خبر نداریم.
میرزا مهدی خان وزیر همایون
حکومت میرزا مهدی خان غفاری کاشانی، ملقب به وزیر همایون بر خمسه، نقطه عطفی در زندگی زنجانی است.
میرزا مهدیخان پسر فرخ خان امینالدوله کاشی — عاقد قرارداد پاریس — است، که به تجزیه هرات انجامید. پدر از نسل نخستین ماسونهای ایرانی بود. پسر، کار خود را به عنوان دلقک در دربار ناصرالدین شاه و دستگاه میرزا علیاصغرخان امینالسطان (اتابک) — صدر اعظم وقت — آغاز کرد، در –۲۷ ۲۸ سالگی از گردانندگان بانک شاهی انگلیس در ایران شد، سپس، به دلیل پیوند با میرزا محمودخان حکیمالملک، پزشک مخصوص و وزیر دربار انگلوفیل مظفرالدین شاه، به مقامات عالی رسید و به یکی از ارکان توطئه بر ضد امینالسلطان صدراعظم بدل گردید. با کشف این توطئه در سال 1321، حکیمالملک و اطرافیانش از دربار و تهران رانده شدند.
حکیمالملک به حکومت گیلان منصوب شد و او دو ماه و نیم بعد در رشت درگذشت. شایع شد؛ که امینالسلطان او را مسموم کرده است. میرزا مهدیخان کاشی نیز به حکومت خمسه انتخاب شد. سر آرتور هاردینگ — وزیر مختار بریتانیا— مینویسد:
«این طبیب حاذق… احساس صریح انگلوفیلی داشت و به همین دلیل، به شدت با تمایلات روسخواهی صدراعظم معزول، مخالفت میورزید. کشته شدن مرموز و ناگهانی وی در خانه شخصیاش در رشت، با توجه به آن رقابت ممتد سیاسی که با اتابک داشت؛ احتمالا امری تصادفی نبود.»
این احتمال تا بدان حد جدی است، که برخی مورخین، قتل اتابک را به انتقام خون حکیمالملک میدانند. در همین سالها، میرزا مهدیخان کاشی پیش از عزیمت به زنجان، به پاریس سفر کرد و در دیدار با عباس افندی (عبدالبها) به فرقه بهایی گروید و تا پایان عمر بهایی ماند. او به عنوان یکی از اعضای فعال جامع آدمیت و سپس لژ بیداری ایران نیز شناخته میشود، وزیر همایون تا سال 1324 در زنجان بود و سپس حاکم کردستان شد؛ ولی اندکی بعد، در تهران مستقر گردید و نقش مهم و مرموزی در ماجرای اخذ فرمان مشروطیت ایفا نمود. او در کابینههای پس از مشروطه، به دلیل وابستگی به کانونهای پنهان قدرت، متصدی وزارتخانههای مهم بود. وزیر همایون در سال 1336 ق به سن 54 سالگی درگذشت.
در سالهای حکومت میرزا مهدی خان کاشی، رابطه صمیمانهای میان او و شیخ ابراهیم زنجانی به وجود آمد و این دو، به اقدامات مشترکی دست زدند؛ که در نتیجه، زنجانی میان مردم و روحانیون به «فرنگی مآب» متهم شد.
وزیر همایون، بلافاصله پس از استقرار در زنجان، مبارزه بیامانی را با آخوند ملاقربانعلی زنجانی آغاز کرد. ملا قربانعلی، مجتهد بزرگ زنجان، پس از فوت میرزای شیرازی (شعبان 1312) مرجع تقلید مردم خمسه و منطقه به شمار میرفت و در این خطه از احترام و اقتدار فراوانی برخوردار بود. به نوشته زنجانی، میرزا مهدی خان در زنجان «خیلی با قدرت» حکومت کرد. نمونه این اقتدار، شکستن حرمت بست خانه آخوند ملاقربانعلی بود، که به شورش مردم شهر و قتل عدهای از سربازان حکومتی انجامید. پس از این واقعه، ملاقربانعلی نباید از شیخ ابراهیم — یار و مونس حاکم — تلقی خوشایندی داشته باشد.
میرزا مهدی خان در صحبتهای خصوصی با زنجانی، مسائل مملکتی را تشریح میکرد و از نفوذ و رقابت روسیه و بریتانیا در ایران سخن میگفت، خطر روسیه را مهمتر میشمرد و بریتانیا را هوادار حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران میدانست. او میگفت:
«انگلیسیها، که در سیاست و حیله سرآمد جهانیان هستند، خطر روس را برای هندوستان، که مایه حیات و قدرت انگلیسیها است، میدانند و ایران در [این] میانه، یک حایلی است [و] نمیخواهند ایران محو شود یا به تصرف روسها بیاید. نهایت مواظبت دارند؛ که بر ضد سیاست روس کار کنند… رجال ایران هم، بسیار ناامید از بقای ایران هستند. یک قسمت، اعتقادشان بر این است، که بالاخره روسها میبلعند. یک قسمت میگویند میان روس و انگلیس تقسیم میشود. بالاخره، هر کسی در فکر شخص خودش است. از خدمت به مملکت مایوساند. از این است، که با تمام قوا کوشش میکنند؛ منصب و کار دربار و ایالت و حکومت به دست آورده، از مال دولت و ملت به نحو غارت و خیانت و هر چه باشد؛ ثروت شخصی را تامین کنند. اما من و بعضی ناامید نیستیم. میگوییم باید کوشش کرد [و] مملکت را نگاهداری نمود. از رقابت این دو دشمن استفاده کرد. به هر حال، بدبختی ما از بیعلمی است. ملاهای ما دشمن علم هستند و علم را منحصر کردهاند تنها به دو کلمه مسائل دینی که نمیخواهند آن را هم به آسانی به عموم ملت یاد بدهند. والا اگر ملخص احکام فقه را به زبان فارسی ساده آسان، آنقدر که برای مسلمانان لازم است، یک کتاب بکنند، کودک پس از تحصیل سوادخواندن، در یک سال به تمام احکام لازمه آگاه میشود، آن وقت برای آقایان این اهمیت که در انداختن محصلین به عربی و اصول و مسائل غیرلازمه فقه دارند، باقی نمیماند و ایشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان میخواهند که استفاده کنند. به هر حال، خدا ناکرده ایران برود یا بماند، بیاد مردم ایران، اولاد خودشان را با این علوم عصری، که سبب این همه ترقیات اروپاییان شده، تربیت کنند.»
این چکیده تعالیمی است که زنجانی از میرزا مهدی خان غفاری آموخت.
پس از عزیمت وزیر همایون به کردستان، جلالالدوله — پسر ظلالسلطان — حاکم خمسه شد. زنجانی با او نیز «بسیار دوست» بود.
مولف رساله بستانالحق
رسالهای خطی به نام بستانالحق در ۴۷۸ صفحه میشناسیم؛ که نسخهای از آن در کتابخانه مجلس موجود است. نام مولف این رساله ذکر نشده و تاریخ نگارش آن به سال 1323 ق میباشد. حسین آبادیان از این رساله به عنوان «جامعترین مکتوب سیاسی فارسی در دوره قاجاریه» یاد کرده و نویسنده آن را «مجهول» و «گمنام» دانسته است.۳ آبادیان مینویسد: