این مقاله را به اشتراک بگذارید
صادق هدایت، راوی آگاهی غیر رسمی
مجید نصرآبادی
سایه ی بعضی از شخصیت ها همیشه بر گرده تاریخ سنگینی می کند ، چرا که روایت تاریخی بازنمودی از آنچه که امر واقع است ، محسوب می شود و برای ناظر ( مورخ ، محقق و … ) تنها متون ( آثار ) و بخشی از زندگی نامه ی اشخاص به عنوان مرده ریگ باقی می ماند ، که باید آن را تحلیل و استنتاج کند و بدین ترتیب ناظر ، یک مشاهده گر صرف نیست بلکه عملاً در فرآیند نتیجه گیری نقشی فعال دارد نه منفعل .
بی شک صادق هدایت (۱۲۸۱ ـ ۱۳۳۰ ه.ش ) یکی از محبوب ترین و منفورترین داستان نویسان ایران است ؛ چون توانسته محبوب و مغلوب دلها شود . اثر آفرینی و اثر گذاری هدایت باعث رد و تایید او شده است . تاویل پذیری متون ، عدم تبیین سازی سیستم فکری ، خطای هاله ای اثر و شخصیت و غرض ورزی ناظر ، برای هدایت شخصیتی آفریده که او را سزاوار لعن و نفرین یا مدح و مرحمت کرده است.
اما جدای از هاله ی متنی ـ منشی هدایت ، آن چه که مبرهن است ، رشد فزاینده ی کتب و مقالاتی است که در رد و تایید این شخصیت فرهنگی ـ ادبی نوشته می شود و این خود دلیلی بر سایه ی سترگ هدایت است که پس از پنجاه و چهار سال که از مرگ او می گذرد ، هنوز بر تاریخ ادبی ایران حکم فرماست و آن چه نوشته می شود دال بر آوازه نام او نیست بلکه آثار متنی و معنوی هدایت آن قدر سترگ است که یا باید او را تایید کرد یا انکار ؛ چرا که نمی توان از کنار او بی تفاوت گذشت . آنچه که هدایت را از دیگر همسانانش متمایز می کرد ، احاطه اش به ادبیات کهن و معاصر است و تخیلی که این دو را در فرایندی دیالکتیکی به هم نزدیک می ساخت، تا اثری بدیع بیافریند.
هدایت اثار برجسته ی اروپایی زمان خویش را خوانده بود : در « گروه محکومین و پیام کافکا » به ترجمه و نقد آثار این نویسنده چکسلواکی ( ۱۸۸۳ ـ ۱۹۲۴ م ) می پردازد. هدایت سه عامل موثر در زندگی فرانتس کافکا را که در نوشته هایش تاثیر گذاشت، این گونه معرفی می کند: ۱ ـ اختلاف با پدر و مادر ۲ ـ مخالفت با جامعه ی یهودی ۳ ـ زندگی مجردانه و بیماری .
هدایت رمان « اولیسس » جیمز جویس ( ۱۸۸۲ ـ ۱۹۴۱ م ) را که یکی از برترین های ادبیات داستانی جهان می باشد، را خوانده بود . در نامه ای به حسن شهید نورایی می نویسد : « شکی نیست که این کتاب ( اولیسس ِ جیمز جویس ) یکی از شاهکارهای انگشت نمای ادبیات است و راه های بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلی ها از رویش گرته برمی دارند . اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل تری است . من که نمی توانم چنین ادعای داشته باشم . ولی مطلبی که اشکار است ، نویسنده وحشتناک نکره ای دارد که شوخی بردار نیست .» ( صادق هدایت ، ۱۳۸۲ ،ص ۶۸ )
این تیز فهمی هدایت در حدود ۵۷ سال پیش که پس از تکمیل و چاپ اثر اولیسس (۱۹۱۴ ـ ۱۹۲۶ م ) اتفاق افتاد ، نشان از تیزبینی وی در امر تشخیص آثار برتر جهانی دارد . هدایت سعی در بت شکنی فرهنگی علیه باستان گرایان و میهن پرستانی داشت که دائماً به افتخارات و عظمت ایران باستان می بالیدند ، هرچند که خود گروهی از متون پهلوی را از زمانی که در هند بود ، ترجمه کرد و مقدمه ای بر رباعیات خیام نوشت ، اما در این موضوع می نویسد : « فردوسی و مولوی و حافظ و خیام ( که امروز مدعیانی پیدا کرده اند ! ) البته نام بزرگی در ادبیات بین المللی دارند اما اگر تنها دلمان را خوش بکنیم که این شعرا خاتم ادبیات می باشند ، بسیار ابلهانه است . آیا انگلیس با شکسپیر و آلمان با گوته و روسیه با پوشکین در ادبیاتشان را تخته کردند و دست روی دستشان گذاشتند و نشستند یا صدها نابغه دیگر در دنیای علم وا دب به وجود آوردند ؟ … داشتم ، داشتم حساب نیست ، دارم ، دارم حساب است . باید دید امروز چه داریم و چه می خواهیم بکنیم … » ( صادق هدایت ،۱۳۲۱ ، اشک تمساح )
اعتقاد به دینامیک بودن ادبیات نزد هدایت، امری ذاتی در ادبیات است ؛ او نمی خواست که ما با داشتن چنین پیشینه ی تاریخی ـ فرهنگی از گردونه ی ادبیات جهان به دور افتیم. اما جالب این جاست که هدایت نسخه ی ادبی ـ فرهنگی را که گروهی از روشنفکران برای وضع آشفته ی ادبیات پیچیدند ، توصیه نمی کرد : اسطوره شدن غرب .
هدایت علی رغم توجه به فرهنگ و ادبیات غرب ، به فرهنگ و زبان باستانی و فلکولور خودمان نیز تسلط داشت . « گجسته ابالیش » ( 1318 ) ، « کارنامه اردشیر بابکان » ( 1318 ) و «زندوهومن یسن » ( 1944 م ) از ترجمه های زبان پهلوی به فارسی هدایت است . او در دو مجموعه ی « اوسانه » (1310 ) و « نیرنگستان » ( 1312 ) قصه های عامیانه را که نشانگر فرهنگ توده است ، جمع آوری کرد .
هدایت با انتشار طرح طبقه بندی قصه ها که در مجله ی سخن ( اسفند ۱۳۲۳ و خرداد ۱۳۲۴ ) به چاپ رسید ، سعی در تشویق عمومی برای جمع آوری قصه ها و توجه به فرهنگ توده داشت ، هر چند که وی از اولین کسانی نبود که پروژه جمع اوری فولکور را در دستور کار خود داشت ، اما بی تردید از پیشگامانی است که به قدر همت خود در این شاخه ی علمی مردم شناسی ادای دین کرد . ایرج افشار ، کتاب شناس و مصحح می گوید : « وقتی هدایت دستور العمل گردآوری مطالب فرهنگ مردم را نوشت ، به جای دو نفر ، دویست نفر دنبال تحقیقات فلکلوری رفتند ؛ و از این بابت او اثر غیر قابل انکاری بر اوج گیری تحقیقات فرهنگ مردم باقی گذاشت ؛ اما او سلسله جنبان این نوع تحقیقات نبود ، راهنمایی دلسوز بود .» ( ایرج افشار : ۱۳۸۲ ـ ص : ۱۸ ) هدایت با اقبالی که به فرهنگ و ادبیات خودمان نشان داد و با کسب فنون داستان نویسی و علوم روانکاویی که از غرب وام گرفت ، توانست شاهکار داستانی خود را که مورد تشویق آندره برتون ( از بنیانگذاران سوررئالیسم : ۱۸۹۶ ـ ۱۹۶۶ م ) قرار گرفت ، بیافریند : « بوف کور » ( 1315 ه. ش ) این اثر که نمونه ای از تاریخ فرهنگی ماست با بهره گیری از اساطیر ایرانی ـ هندی و تکنیک های مدرن داستان نویسی ، شکل گرفت . بهره بهینه از ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار این امکان را به هدایت داد تا روایت گر « آگاهی غیر رسمی » باشد . هدایت سعی کرد افکار ، گفتار و متلک های عامیانه را وارد ادبیات مکتوب کند و به خصوص در داستان از این گنجینه ی عامیانه بهره گیرد . استفاده از لحن مردم سر گذر ، در قالب دیالوگ یا لحن راوی ، نه تنها از ارزش آثار هدایت نکاست ، بلکه مایه ی ارتباطی موثرتر با قشر عوام گردید . هدایت در داستان کوتاه « میهن پرست » که طنزی برای ادبیان ملانقطی ـ چون علی اصغر حکمت ، وزیر وقت اداره فرهنگ و هنر ـ است ، در مقام نویسنده / راوی ، توصیه به بهره گیری از زبان عامیانه در نوشتن فرهنگ لغات می کند : « … عضو فرهنگستان درست می کرد تا لغت های مضحک بی معنی بسازند و به زور به مردم حقنه بکنند . در صورتی که همه جای دنیا لغت را بعد از استعمال مردم و نویسندگان داخل می نمایند . » ( هدایت داستان نویس ، ص : ۲۱۵ )
ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار که آکنده از عناصری مربوط به بخش های پایین تنه ای ، مدفوعات ، روابط عریان جنسی ، کلمات رکیک و مستهجن ، قسم و دعا ، نفرین و تهمت ، شایعه و غیبت ، پرده دری ، خشم و عصیان ، بیماری و مرگ و … است و به تعبیر « میخائیل باختین » منتقد و نظریه پرداز ادبی و زبان شناس روسی ( ۱۸۹۵ ـ ۱۹۷۵ م ) « زبان سر گذر » یا زبانی پر از اسامی غیر رسمی « است ؛ این زبان غیر رسمی از گذشته ی نچندان دور وجود داشته است و چون شیئی گرانبها هنوز هم در پستوی ذهنمان از این واژگان تحریمی و زبان غیر رسمی نگهداری می کنیم ، چرا که در مواجهه با زبان رسمی احساس شرمندگی می کنیم . این احساس صحیح یا غلط بودن واژگان و در حقیقت « ملاک ارزیابی ، منحصر به قابل قبول بودن در بعضی از طبقات اجتماع می شود ، یعنی طبقاتی که در اجتماع حاکمند و رفتار آنان برای دیگران سرمشق قرار می گیرند » ( رابرت هال ،زبان و زبانشناسی، ص : ۱۶ )
همین طبقه ی اجتماع ـ که غالباً حاکمان بوروژواها و گروهی از اصحاب دانش و ادب هستند در شکل گیری «کلمات تحریم » نقش مهمی دارند و تعیین می کنند که چه چیزی پذیرفته است و چه چیزی پذیرفته نیست ؛ مسائلی از قبیل مسئله جنسی ، دفع ضایعات بدن و … را ساماندهی می کنند و به قول میشل فوکو « نظمی را بر گفتار » اعمال می نمایند که تحت سیطره سامانه های قدرتی ـ دینی است که از بالادستی ها به پایین دستی ها اعمال می شود و بدی این کلمات ناسزا و تحریم « از این حقیقت ناشی می شود که بعضی مردم ، یعنی آن ها که در جامعه دست برتری دارند ، از شنیدن این کلمات خوششان نمی آید و نسبت به کسانی که آن ها را به کار می برند ، واکنش نامطلوب نشان می دهند . » ( رابرت هال : ص :۲۵ )
جبهه گیری طیف واژگان رسمی و غیر رسمی در برابر هم دال بر وجود آگاهی های رسمی و غیر رسمی است که در برابر هم به صف آرایی پرداخته اند : وجود گفتمان (discourse ) حاکم در برابر گفتمان های غیررسمی : حاکمان در برابر محکومین . اما آنچه که از نظر زبانشناسی مطرح است این مهم است که «همهی زبان ها و گویش ها دارای ارزش مساوی هستند ، هر یک برای خود »( رابرت هال ،ص:9 )
هیچ واژه ی غلطی نداریم ، واژه همان است که توسط عموم کاربران ادا می شود و با آن ارتباط برقرار میکنند . اما کیست که با این خزانهی کوچه نا آشنا باشد؟ فرهنگ کوچه بدون رودربایستی با ملموسترین ، عینیترین و جسمانیترین واژگان و تعابیر ، مخاطب خود را مورد خطاب قرار میدهد . پس چه امری باعث شده که هدایت با شجاعتی کم نظیر به نحوی بهینه از این زبان کوچه و بازار در آثارش بهره گیرد ؟ آیا همان طور که میشل فوکو در اثر « اراده به دانستن » به وجود سامانه های سکسوالیته اشاره می کند ، سازوکاری ایدئولوژیک و پنهان وجود دارد که به مطرود کردن این زبان به حاشیه و حذف از متون میانجامد؟ آیا این زبان توده که در برابر زبان آکادمیک و رسمی قرار گرفته است ، نوعی مقاومت و پایداری توده در برابر گفتمان حاکمان و اربابان ادب مستولی برمناصب حکومتی و دانشگاهی نیست؟ همین امر باعث شده که موقعیت هدایت در برابر طنزپردازان خلف خود ـ چون عبیدزاکانی ـ موقعیتی ویژه باشد ، چرا که عبیدزاکانی در برابر گفتمان حاکمان و اربابان ادب زمان خود ـ آنچنان که هدایت قرار داشت ـ قرار نگرفت . ( گروه اربعه در برابر گروه سبعه ) . زبان توده ، تنها یک کانال ارتباطی ویژه این قشر نیست ، بلکه به زعم نظریه پردازان مارکسیست ، عقیده و زبان افراد ، جدا از هستی اجتماعی آن ها نیست ، « افراد حاملان موقعیت هایی در نظام اجتماعی اند و نه عاملانی آزاد. » ( رامان سلدن و پیترویدوسون ،راهنمای نظریه ادبی معاصر،ص:۱۱۴ )
لویی آلتوسه ـ مارکسیست فرانسوی ـ معتقد است که ادبیات میتواند نقش ویژهای همانند ایدئولوژی داشته باشد ، با این کارکرد که دنیایی تخیلی (آرمانی) بیافریند که از طریق « آن مردم روابط واقعی خود با جهان را برای خود مجسم میکنند » ( رامان سلدن ،ص:۲۸۴ )
هدایت با بهرهگیری از ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار سعی در ساختارشکنی در شیوه رایج ادبیات داستانی زمانهی خود داشت و با آوردن این نوع از ادبیات شفاهی در به رسمیت شناختن این مردمان ـ به عنوان دیگری ـ در برابر آن چه که ایدئولوژی حاکم از ادبیات است ، کمک و کوشش کرد . باختین خلف نظریه پردازان ادبی مارکسیست متاخر از این جبهه گیری در زبان توده به عنوان « آگاهی غیر رسمی » یاد میکند ، او معتقد است که نویسنده « واژگان خود را از یک فرهنگ ( لغت ) برنمیگزیند بلکه آن ها را از زمینهای واقعی که واژگان در آن پرورده و از ارزشگذاریها سرشار شدهاند انتخاب می کند ـ بدین ترتیب او ارزشگذاریهای وابسته به واژگان را برنمیگزیند ،آن هم از دیدگاه موجودات زندهای که حامل این ارزشگذاری هستند . میتوان گفت که نویسنده در هر لحظه با تمایل یا بیزاری ،موافقت یا مخالفت شنونده کار میکند.»( باختین :ص۱۱۶ )
این جهتگیری در بهره بردن از زبان توده آشکار میسازد که هدایت هیچگاه در پی آن نبوده که عقده های جنسی خود را در متن واگشایی کند و یا با این زشتانگاری ( Pornography ) باعث هرج و مرج عمومی گردد،بلکه تنها خواهان به رسمیت شناختن این نوع آگاهی بوده : « آگاهیهای غیررسمی »
هدایت با تثبیت این شکل از حیات اجتماعی قشر مطرود ، راندهشده و حاشیهنشین سعی در بهرسمیت شناختن و هویتبخشیدن به این جمعیت داشت، بی آنکه ارزشگذاری کرده باشد ، چرا که داستاننویس تنها نمایشگر صحنههای زندگی است و هدایت صحنههایی را نمایان میکند که کمتر مورد توجه زعمای قوم ادبی بود . در «قضیه توپ مرواری » و « علویه خانم » (1312 ) این بهره از زبان توده نقشـ ویژههای خاص خود را دارد .
« بنابراین همیشه به عنوان بخشی از عرف غیررسمی و غیرمجاز توسط مردم پنهانی خواهد شد … بنابراین ممیزی آن کاری بیثمر است ، هیجان ممنوعیت به جذابیت آن خواهد افزود .در حالی که برای هدایت شاید هدف از بهکارگیری آن ، همانطور که خودش آشکارا میگوید نوشتن خرافات و موهومات برای براندازی آنهاست. پس هدف اسطورهزدایی بوده است.» ( محمد صنعتی :۱۳۸۲،ص:۲۰ )
اما این براندازی خرافات در جهت تغییر نگرش بود نه حذف فیزیکی نگرنده ـ هدایت با بهره از زبان توده و تیپسازی از این اشخاص، حضور آنان در جامعه را بهرسمیت شناخته ، اما بینش و منش آنها را تایید نکرد و این خود نوعی بینش اگزیستانسیالیستی هدایت را میرساند : تحمل دیگری.