این مقاله را به اشتراک بگذارید
شیما بهرهمند
«تمامی کتابهای من… جعبه ابزارهای کوچکی هستند… اگر مردم میخواهند آنها را باز کنند، این جمله یا آن ایده را به عنوان یک پیچگوشتی یا آچار فرانسه برای کنارنهادن، بیاعتبارکردن یا متلاشیکردن نظم مستقر، از جمله سرانجام همانهایی که خاستگاه کتابهای من هستند، به کار بگیرند… چه بهتر.»
نظم گفتمان، یکی از این ایدهها است که میتوان آن را به عنوان ابزاری برای تردید یا بیاعتباردانستنِ جریان مستقر ادبیات ما به کار گرفت. همانطور که سارا میلز در کتاب «گفتمان»* مینویسد، آثار فوکو نقش حیاتی در انکشاف طیفی از نظریههای گوناگونی داشته است که همه کموبیش زیر چتر اصطلاح «نظریه گفتمان» گرد میآیند. و در تلقی میلز از مفهوم فوکویی گفتمان -که چندان فوکویی هم نیست- یکی از مفیدترین شیوههای تامل در باب گفتمان این است که آن را نه به مثابه مجموعهای از نشانهها یا قطعهای از متن، بلکه رویههایی بدانیم که به گونهای نظاممند موضوعات و ابژهها را که دربارهشان سخن میگویند، شکل میدهند. «به این اعتبار گفتمان چیزی است که چیز دیگری (پارهگفتار، مفهوم، تاثیر) را تولید میکند، و نه چیزی که در خود یا برای خود وجود دارد و به صورتی جداگانه میتوان تحلیلاش کرد.» به عبارتی دیگر گفتمان، چرخه یا نظام زبانی است که درباره همهچیز سخن میگوید مگر خودش، این است که گفتمانها چیزی فراتر از متنها هستند. نزد فوکو قدرت، عنصر کلیدی در بحثهای مربوط به گفتمان است، ازاینرو میلز اشاره میکند که فوکو تاثیر بسزایی در بازاندیشی در باب الگوها یا مدلهای قدرت داشته و برخلاف بیشتر اُمانیستهای لیبرال که معتقدند قدرت نوعی مایملک است یا عبارت است از بازداشتن کسی از کنشی، فوکو قدرت را نه متمرکز که امری متناقض میداند که در سرتاسر روابط جامعه پراکنده شده است و در کنار محدودکردن رفتارها، شکلهای ممکن رفتار را میسازد.
فوکو برای بسط ایدهاش در نظم گفتمان شیوهای را بررسی میکند که از طریق آن نهادها، گفتمان را به نظم درمیآورند تا برخی خطرات آن را خنثی کنند، و اینجا است که مکانیسم طرد، یا فرایند کنارگذاری و طرد را پیش میکشد، فرایندی که روی گفتمان عمل میکند تا آنچه را که میتواند گفته شود محدود سازد. به اعتقاد او نخستین رویه طرد، رویههای ناظر بر امر تابو یا ممنوع است؛ موضوعاتی که سخنگفتن از آنها دشوار است. شکل دوم کنارگذاری حولِ محورکسانی متمرکز است که چندان عقل متعارفی ندارند، ازاینرو گفتارشان بیمعنا به شمار میآید. برای نمونه «در بریتای قرن بیستم زبان اسکیزوفرنیک جدی گرفته نمیشد.» در هر حال خواستها و نظرات برخی اقشار یا طبقات اعتباری دیگر داشت. سومین شکل اما تعیین میکند که چه چیزی میتواند گزاره و به تبع آن بخشی از یک چارچوب گفتمانی به شمار آید، و آن عبارت است از «تمایزگذاری بین دانشی که حقیقی به شمار میآید و دانشی که کاذب تلقی میشود.» سارا میلز شکل سوم طرد را در کار لنارد دیویس پیدا میکند و توضیح میدهد که با آغاز تولید خبر، یعنی متنهایی که وانمود میشد به جای بازنمایی رویدادهای فراگیر، حامل بازنمایی درست از رویدادهای درخور توجه هستند، رفتهرفته نوعی تقسیمبندی بین حقیقت و کذب در حوزه عمومی شکل گرفت و «این تاثیرات دامنهداری روی تولید متون به طورکلی داشت، در این زمان است که تمایز بین رمانها و گزارشهای واقعی سربرمیآورد.» فوکو نشان میدهد که این ارادت به حقیقت چنان توسط نهادها حمایت میشود که چونوچراکردن درباره حقیقتِ بازنماییشده یا اصل ارادت به حقیقت تقریبا ناممکن شده. این ارادت در ادبیات سالهای اخیر ما، خاصه دو دهه اخیر به تولید و بازتولید نوشتههایی منجر شده که خود را به نوعی رونوشتی از واقعیت بیرونی میدانستند و در هر دو رویکرد، گزارشی از زندگی روزمره، یا روایتی از برهه خاصی از تاریخ (که رویکردی جدیدتر است) به راهی جز بازنمایی سراسر ایدئولوژیک از امر واقعی نرفتهاند. کنارگذاری و طرد به نحو تناقضآمیزی از مهمترین راههایی است که طی آنها گفتمان تولید میشود. «فوکو در عین حال فرایندهای طرد را که پیرامون نهادهایی چون ادبیات دست در کارند، و گفتمانهای انتقادی را که برای حمایت از متون ادبی و برقرارنگهداشتن جریان آن ضروریاند، تحلیل و بررسی میکند. ادبیات بر مبنای ملاکی فوکویی بیش از آنکه ابزاری برای تثبیت یک فرهنگ ملی باشد، ابزاری است برای چونوچراکردن یا تردید در فرهنگ یا معیارهای مسلطِ جامعه. بر این مبنا ادبیات مدرن نه گزارشِ سبک زندگی غیررسمی یا همان گزارش روزمره، که نوشتن از زندگیهای ممکن است و بر آن است تا برداشت یا ادراک تازهای را به دست دهد.
صورتبندی دیگر مکانیسم طرد، با این پرسش ممکن میشود، چگونه در زبان و از طریق زبان صاحب «من» میشویم. گفتمان حکم به شناخت نفس میدهد، و این شناخت در مکانیسم طرد به سه شکل امکانپذیر است؛ یکی شیوه «معرفت نفس»، که در آن بدن ناگزیر است در نسبت با جامعه تعریفی از خود ارائه بدهد و بپذیرد که جامعه هم از این پس با این تعریف او را میشناسد، تا در مواجهه با محرومیت گزارشی از بدن خود ارائه دهد. اقرار یا اعتراف سرراستترین مدل این تعریف است. «مراقبت از نفس» انتخاب دیگری است که طی آن کنشهای ممنوعه به بیانهای آزاد تبدیل میشود. نفس بهخاطر کنش در معرض خطا و شکست است پس این وظیفه را به زبان احاله میدهد تا با تعریف سبکی از زندگی از نفس خود مراقبت کند. اما شکل سوم، «تربیت نفس» برخلاف این رویهها، تولید نفس مساله مبنایی است. در این شیوه، نفسها نه تعریف که تولید میشوند و از استقلال بدن از تمام گزارهها و احکام زبانی سخن به میان میآید. تا نشان دهد مهمتر از سرگذشت نفسها، اینکه آنها چه پیشینهای داشتند یا چه چیزی من بودنِ «من» را میسازد، تولید نفسها است، ازاینرو خطر ادبیات، خطری که نویسنده به مصاف آن میرود، پذیرش مرگ و شادمانی قدرت دردناک زندگی در عرصههایی به جز فردیت یا تجربه انسانی زبان است، این مسیری است که هیو کنر، نویسندگانی مثل فلوبر و جویس و بکت را از مصادیق پیشگامان آن دانسته است. هم از اینرو است که در مسیرهای سهگانه، تنها مسیر سوم حامل نوعی مقاومت است و دیگر مسیرها در ظاهر نوعی مکانیسم جبرانیاند در برابر طرد، اما واقعیت آن است که همدست با همان گفتمان مستقر پیش میروند.
ناگفته پیدا است که ادبیات اخیر ما به مسیر تربیت نفس نرفته است، انبوه داستانهای قفسهای این سالها یا در مراقبت از نفس تعریف میشود، یا در معرفت نفس. زبان صرفا رسانهای است تا در مسیری خطی سیر زندگی آدمها را به روایت تبدیل کند. در وضعیت موجود، داستان که نه آنقدر تخیلی است تا کسی را برانگیزد، و نه آنقدر گزارشی است که شبههای ایجاد کند، بهترین وسیله است تا زندگی به تسخیر گفتمان درآید. راوی-در چنین وضعیتی- کسی است که اعمالش با نظم موجود نمیخواند (معرفت نفس) و از طرف دیگر گسستهای زندگی از فضایی ایدئولوژیک به فضایی با حاکمیت منطق بازار تحملناپذیر است (مراقبت نفس)، بنابراین روایت رئالیستی تخت و کلیشههای کارگاهی دست به دست هم میدهند تا از «ادبیات» حصاری ایجاد کنند که گویی به آدمها «نفس» میدهد؛ به بیان سادهتر، آدمها به صرف روایت، صاحب «من» میشوند. اینکه در چند سال اخیر یکباره موجی از «دهه شصتنویسی» در بخش زیادی از داستاننویسی ایران سربرکرده، خود سمپتوم این عارضه است؛ چراکه یکی از راههای مواجهه نفسها با تروما (اینجا وحشت ناشی از جنگ و بمباران و …) زیباییشناختیکردن آن است. البته ترسها و وحشتها در تمام تاریخ استعلا پیدا کرده و موضوع کار هنر بوده است، اما برای ادبیات ما بیانِ ترومای دههشصت در داستان مابازایی است برای سیاستزدایی از ادبیات. ماجرا همین جا تمام نمیشود. این چرخه مدام برای حمایت از گفتمان برساختهاش، نظامهای تشویق و تنبیه، یا توجیه به راه میاندازد. برگزاری مسابقه یا جایزه داستان دههشصت، یکی از آخرین تلاشهایی است که این چرخه برای تداوماش طراحی کرده است. درست همانطور که فوکو در نظم گفتمان مطرح کرد برخی نهادها گفتمان را به نظم درمیآورند. / شرق
*گفتمان/ سارا میلز/ ترجمه فتاح محمدی/ نشر هزاره سوم/ چاپ سوم