این مقاله را به اشتراک بگذارید
تقی مدرسی ، نویسنده “یکلیا و تنهایی او” و “شریف جان، شریف جان” در اواخر دههی سی برای ادامه تحصیل به امریکا رفت، آن هم درست در دورانی که بهواسطه انتشار “یکلیا و تنهایی او” در اوج شهرت بود و به همراه دوستش بهرام صادقی مستعدترین چهرههای ادبیات داستانی ایران به حساب میآمدند. او رفت و پس از قریب سی سال دوری از وطن در میانه دهه شصت دوباره به ایران آمد. گفتگوی ریر مربوط است به همین زمان که در ماهنامه دنیای سخن منتشر شده است. البته در این گفتگو از سوالها صرف نظر شده و تنها حرفهای مدرسی منتشر شده است.
تقی مدرسی متولد سال ۱۳۱۱ در تهران است و پس از طی دوره دانشگاه تهران در رشته پزشکی، در بهار سال ۱۳۳۸ برای ادامه تحصیل در رشته روانشناسی و روانکاوی به آمریکا رفت و پس از ازدواج با “آن تایلور” نویسنده سرشناس آمریکایی، برای همیشه مقیم آمریکا شد. او به همراه همسر و دو دخترش درایالت بالتیمور زندگی میکرد و یکی از نامداران علم روانپزشکی و روانکاوی نوزادان و بزرگسالان در آن ایا لت بهشمار میرفت. مدرسی در سالهای اقامت در امریکا رمانهای “کتاب آدمهای غایب” و “آداب زیارت” را نیز منتشر کرد که نتوانست توفیق نخستین اثرش “یکلیا و تنهایی او” را تکرار کند. تقی مدرسی در ۲۳ آوریل ۱۹۹۶ (سوم اردی بهشت ۱۳۷۶) در بالتیمور امریکا در گذشت.
***
علت رفتنم به آمریکا مربوط به اواخر دوره “انترنی ” من میشود که به اتفاق دوستی رفته بودیم به بوشهر که درباره “زار” تحقیق کنیم. پیگیریها و تردد مکرر ما بین روستاها و بنادر و تماسمان با افراد محلی ، باعث کنجکاوی و شک ساواک شد و سرانجام ما را با تمام یادداشتها و وسائلمان گرفتند وزندانی کردند. این مورد را پس از آزادی از بند ، برای برادرم که در آمریکا بود، نوشتم. او پیشنهاد کرد که برای گذراندن دوره آسیب شناسی تخصصی به آمریکا بروم. ولی این رشته ای نبود که نظر مرا بخود جلب کند. بیشتر دوست داشتم با زنده ها در تماس باشم تا با مرده ها. این بود که درپی درخواست من، در سال ۱۹۶۱ از “دوک یونیورسیتی” که کرسی ادبیاتش درجهان معروف است، در رشته روانپزشکی ، برایم دعوت نامه رسید ومن شروع کردم به تحصیل روانشناسی.
دراین دانشگاه پروفسوری هست به اسم “بلاک برن” که خود از نویسندگان و منتقدان آن دیار است و به “نویسنده پرور” معروف است. تاکنون نویسندگان زیادی را تحویل جامعه ادبی آمریکا داده که همسر من “آن تایلور” از آن جمله هستند. همسرم تا کنون ده {در زمان انجام این گفتگو} رمان منتشر کرده. من ضمن تحصیل در رشته روانپزشکی، در جلسات ادبی این استاد بصورت مستمر شرکت میکردم. در کلاسهای درس ادبیات بود که با همسرم آشنا کدم و در سال ۱۹۶۳ با او ازدواج کردم که ثمره اش دو دختر ۲۳ ساله و بیست ساله است.
در سال ۱۹۶۳ برادرم که پزشک بود ومسبب رفتنم به آمریکا ، در ایران فوت کرد. برای شرکت در اندوه خانواده، به اتفاق همسرم، بمدت سه هفته در ایران بودیم. در همین زمان بود که رمان “شریف جان، شریف جان” را که در سال ۱۳۳۸ در ایران نوشته بودم ، به انتشارات نیل سپردم که در غیاب من چاپ شد. البته این رمان هم مثل یکلیا، دیگر برایم جاذبه ای ندارند و آنها را نمیپسندم. یکلیا را در دوران دانشجویی یعنی در سال ۱۳۳۳ نوشتم. د رآن هنگام تجربهی تلخ کودتای ۲۸ مرداد را پشت سر گذاسته بودیم و من هم که فعالیت سیاسی میکردم، بی نصیب از روند موج سرکوب نماندم.برای کمک هزینه تحصیلی مجبور بودم، کار کنم . بعداز مدتها این در وآن در زدن به استخدام بانک ملی درآمدم و در دایره ساختمان بانک مشغول کار شدم. یکلیا حاصل ایام بیکاریم دراین شغل بود که هم کمکی به هزینهام کرد و هم فرصت های مطلوبی برای مطالعه و نوشتن برایم ایجاد نمود. البته از مضامین ونثر تورات و داستانها و صحنه ها و بازی های بازیگران فیلمهی آن زمان هالیوود که بیشتر درباره قصص تورات بود و افسانه های خاورمیانه ، بسیار بهره جستم. وقتی یکلیا را نوشتم برای دوستان آن دوره ام مثل سیاووش کسرایی ، شریف لنکرانی ، شیخ علامه و… خواندم و آنها باعث و مشوق چاپش شدند. نجفی این کار را به نشر “نیل ” که تازه داشت پامیگرفت معرفی کرد و کتاب به زیر چاپ رفت. البته پیش و پس از چاپ یکلیا ، من سه چهار داستان کوتاه درجنگ اصفهان و مجله سخن خانلری چاپ کرده ام . حتی وقتی در آمریکا بودم، بعضی از کارهایم را برای دوست فقیدم بهرام صادقی داردم که فعلا در آمریکاست و برا ی شناخت روحیه و شگرد آثارش ، در صورت انتشار میتواند بسیار مفید باشد. بهر حال به دورتر برگردم. به سال ۱۹۶۸ که کار تحصیل در رشته روانکاوی را شروع کردم. دهسال روانکاوی خواندم که چهار سال و نیمش صرف روانکاوی خودم شد. و همین رجعت به گذشته های دورتر خودم، یکی از انگیزه های نوشتن رمانی شد که به اسم “مردان غایب ” در آمریکا منتشر شد. تخصص و مطالعات و تحقیقات من روانکاوی اطفال و حساسیت های آنهاست مجموعه نوشته و مصاحبه ها و و شرکت در سمپوزیوم هی بین المللی من، به عنوان یک پروفسور در همین مورد است که مورد توجه جامعه ی آمریکا است.
بیست و چهار سال میشد که کار قلمی نکرده بودم. اول عرض کنم که من خودم را یک نویسنده نمیدانم. روانکاوی بصورت جدی مرا به گذشتهها بازگرداند. بعد از انقلاب که ایرانی های مهاجر سیل آسا به آمریکا سرازیر شدند، دوباره مرا در فضای ایران قرارداد. در میان ایرانی ها ، دوستان بسیاری بودند که در تحریک شوق من به نوشتن موثر بودند. از سویی شب و روز به صدای رادیو ایران گوش میکردم. معاشرتم پس از سالها دوری با ایرانی ها زیاد شده بود و درمجموع دوری با ایرانی ها زیاد شده بود و در مجموع فیلم یاد هندوستان کرد. در همین احوال و اشتیاق ، شروع کردم به نوشتن رمانی که بعدها به اسم “آدمهای غیب” در آمریکا منتشر شد. البته این کتاب را برای چاپ ننوشته بودم. بلکه برای خودم مینوشتم . وقتی زنم که با خط و زبان ایرانی آشناست ، کارم را خواند ، توصیه کرد که آنرا به انگلیسی ترجمه کنم. من همیشه به فارسی مینویسم بعد ترجمه اش میکنم. این رمان سه سال نوشتنش طول کشید. یعنی از سال ۱۹۸۰ تا۱۹۸۳ و د رفوریه سال ۱۹۸۶ در تیراژ ده هزار جلد بوسیله بیگاه انتشاراتی معروف “دبلدی” منتشر شد.
خب این یک حادثه هم برای خودم بود و هم برای اهل کتاب آمریکایی. درباره این کتاب در محافل هنری آنجا بحث زیادی شده که هنوز هم ادامه دارد. عکس و تفصیلات من همراه با نگرش های هنری منتقدان از بازتاب های انتشار کتاب بود که در مطبوعات غرب چاپ شد. تقریبا همهی نشریات هنری کارم را نقد و بررسی کردند. در “یریوک” هم مجموعهی این نقدها را چاپ کردند و مرا یک نویسنده آمریکایی که شوهر “آن تایلور ” است ،معرفی کردند. کتاب آدمهای غایب بعد از انتشار به زبان های فرانسوی ، سوئدی ، اسپانیولی و ایتالیایی ترجمه شد. همسرم اعتقاد داشت که من نباید این “ریویو” ها را بخوانم. می گفت خواندن نقدها و اظهار نظرهای منتقدان ، روی خلاقیت هنرمند تاثیرمنفیمیگذارد. بهر حال بعد از این رمان ، که درباره یک خانواده سنتی ایرانی دردههی سی است و جریان داستان از مدتها پیش ازتولدم تا دهه هی بعد ، کش میآید ، رمان جدیدی به اسم “آداب زیارت”نوشتم که آنرا هم در آغاز امسال فرستادم به همان ناشر قبلی و تا دو سه ماه دیگر در آمریکا منتشر میشود. البته رمان دیگری هم در دست نوشتن دارم به اسم “خطای خاطره” که شاید د رسال آینده منتشر بشود.
توضیحی که شاید درباره کتاب مردان غایب جالب باشد، وضع ترجمه کتاب است. این کتاب ۳۲۰ صفحه ای را همانطور که گفتم ، ابتدا به فارسی نوشته بودم. آنهم بعد از آنهمه فاصله زمانی. انتخاب شخصیتها با رجوع به خاطره و دیدن عکس ها و نشریات ایرانی در ذهنم شکل گرفت. مثلا یکی از شخصیت های رمان دختری ست به اسم “همایون دخت ” که مشخصاتش را از روی عکس دختری انتخاب کردم که روی مجله فردوسی چاپ شده بود. دختری با یک گل سرخ در دست در کنار نردههای چوبی و البته روانکاوی خودم هم از عوامل موثر رجوع به خاطراتم بود که بی آنکه از آن در داستان کرده باشم از آن به عنوان یک وسیله ارتباطی ، سود جستهام. در این داستان را از روی “صداها” نوشتم. جریان روی صحنه ، صدای داستان، صدای راوی داستان نیست، بازگردانی صداهاست از گذشته های دور . مثل آدمی که پنجاه سال پیش صفحه ای پر کرده و حالا با حوصله به همهی صداهای خشدار و زخمیش گوش میکند. مسائل کتاب برای یک ایرانی کاملا ملموس و آشنا به ذهن است ولی برا ی یک خواننده آمریکایی ، چون در حوزه تجربهاش نبوده، قابل قبول نیست. و من نمیخواستم که برای توضیح پارهای از مطالب ، خواننده را به پانویس حوالت بدهم. این بود که برای ترجمه این صدای خشدار به انگلیسی خیلی فکر کردم. اول شروع کردم به ترجمه تحت اللفظی. با وفاداری به متن اصلی . ضرب المثل های فارسی را عینا ترجمه کردم و امثال انگلیسی را به عنوان معادل برایشان برگزیدم که نزدیک به مفهوم اصلی بود.
بعد از پایان کار ، همسرم از ترجمه خیلی راضی بود. نکاتی را هم گوشزد کرد که در دوباره نویسی رعایت کردم. مثلا پارهای از دیالوگها که برا ی آمریکایی ها گنگ و گم بود. اصولا این صنعت یک نویسنده خاورمیانهای ست که بجای اینکه متنی را به انگلیسی ترجمه کند، خودش را به انگلیسی نزدیک میکند. بهر حال این نوع ترجمه در آمریکا سابقه نداشت. داستان به وسیله “جیمز اکی ” ادیتور معروف هم بازنگری شد و تاییدش در چاپ و نشرش موثر بود. یکسال کارچاپ طول کشید. البته در آمریکا تیراژ ده هزار نسخه رقم خوبی برای کتاب یک نویسنده خارجی ست، و بندرت به چاپ دوم میرسد. متن فارسی این رمان را دو سال پیش فرستادم به ایران که بوسیله دوستی به نشر بزرگمهر سپرده شده و ظاهرا هنوز درگیر کسب حواله ی کاغذ است. و این روزها برای دریافت حواله کاغذ واقعا دوندگی کردم.
بعلت مطالعاتم بروی مسائل روانی اطفال ، من وقت زیادی برای مطالعه رمان ندارم و از ده رمان همسرم، فقط سه تای آنها را دوست دارم . یعنی نسبت به بقیه کارهایش. من وقتی مینویسم اصلا به مسئله روانکاوی فکر نمی کنم. برعکس فرانسوی ها که در تمام ساحت های هنری این مسئله را وارد می کنند. سالوادور دالی بهترین نماینده این نوع سلیقه است. البته ممکن است با بهره گیری از روانکاوی و روانشناسی، داستانی نوشت و شهرتی هم بدست آورد، ولی من شخصا این شیوه ترکیبی علم و هنر را نمیپسندم. موقع کار دوست دارم موسیقی گوش کنم . مثلا موقع نوشتن داستان آدمهای غایب ، صبحها ساعت ۳ از خواب بر می خواستم و به دفتر کارم که یکساعت تا منزلم فاصله دارد میرفتم و قهوه ای درست می کردم و نواری از خوانندگان ایرانی میگذاشتم و شروع میکردم به نوشتن. این برنامه منظم من بود تا کارم تمام شد. فقط نظم است که میتواند خلاقیت هنرمند را هدایت کند.
داستاهای ساعدی را میپسندم. گلشیری را هم در شازده احتجاب دوست دارم. برخی از کارهای بهرام صادقی را هم. جلال آل احمد را فقط یک ژورنالیست می دانم که در کار خودش موفق بود ولی من شیوه کار و اندیشه اش را هرگز نپسندیده ام. این را به خودش هم که در آمریکا مهمان بود، گفته بودم. از جوانتر ها کار زیادی نخوانده ام. ولی از میان تازه کارها، داستان کوتاهی از علی خدایی خواندم که پسندیدم . اسم داستان احتمالا “در میان مه “بود.
البته ارتباط من با ادبیات ایران زیاد نیست. اخیرا دسترسی ام به نشریات و کتب فارسی در آمریکا زیاد شده، ولی قبلا از این بابت خیلی در مضیقه بودم. بهمن شعله ور که روانپزشک است و در فیلادلفیا زندگی میکند یکی از منابع تامین کننده کتاب من است . شعله ور به فارسی و انگلیسی شعر می گوید و داستان مینویسد، ولی ناشری برای چاپ آثارش نمییابد.
انتشار در مد و مه: ۵ بهمن ۱۳۸۹
1 Comment
آسیه
برای خیلی از ایرانی های اهل خواندن، آن تایلر آشناتر است تا تقی مدرسی! خوب است که «مد و مه» زحمت کشیده و از تقی مدرسی یادی کرده است.