این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی درباره صادق هدایت و داستان علمی-تخیلی
سِرُم گگن لیبس لایدنشافت/ حامد داراب
داستان علمی – تخیلی را قویا باید، داستان ملی آمریکا، معرفی نمود. تا آنجا که بیتردید میتوان گفت، نویسنده ای، آمریکایی پیدا نمیشود که تاکنون داستان علمی- تخیلی را تجربه نکرده باشد. اگرچه که نویسندگان اینگونه داستان نویسی در آمریکا بنا بر تحریم و گوشه گیریای که خود بر داستانشان تحمیل کرده بودند، سالهایی طولانی، پویایی و همهگیری این ژانر ادبی را مسدود کرده و مانع پیشرفت زبانی و اندیشهای این نوع ادبی شدند. اما با این همه انگیزههای تکنولوژیکی جنگ جهانی دوم موجب رشد و شکوفایی دوباره داستان علمی – تخیلی شد، و اینبار نیز در ایلات متحده آمریکا بود که داستانهایی چون، مردی که کره ماه را فروخت. ۱۹۵۰، تپههای سرزمین سبز. ۱۹۵۱ از رابرت هین لین، و روز سگانه. ۱۹۵۰ اثر جان ویندهام، خلق شدند، و البته پس از اینها بود که به رغم شکلگیری هنرهایی چون موسیقی جاز و راک اندرول، تئاتر پوچ گرا، تلویزیون و سینما، و حجمهای از هنرهای آوانگاردِ دیگر در دهه ۱۹۶۰ میلادی در آمریکا جنبش تازهای در ادبیات داستانی و علمی – تخیلی شکل گرفت که همگام با تحولات زبانی و اندیشهای نویسندگان آن دوره دنیا بهسمت نوعی وضعیت دیگرگونه شتافت، که امروزه به قول میشل فوکو، چون واژه بهتری برایش پیدا نمیکنیم آن را پست مدرن مینامیم.
حامد داراب
از پس این تحولات، در اواخر دهه ۱۹۶۰ تکرار مضامین سنتی، همراه با نوعی تردید و بدبینی نسبت به پیشرفتهای علمی و فجایع احتمالی حاصل از آن، موجب شد داستانِ علمی – تخیلی، به شاخههای فرعی تری تقسیم شود و از مایههای انسانی و روانشناختی بهره گیرد و همچنین به فرم و صورت داستانها بیشتر از مضامین و درون مایههای آنها اهمیت بدهد. ادعای اینکه ادبیات علمی – تخیلی، با آن ذهنیتی که امروزه از آن سراغ داریم گویی بخشی از ادبیات پست مدرن است، ادعای گزافی نیست، چراکه تخیل، عدم قطعیت و ناموزونی روایت از یک سو و سیلان ذهن، کولاژ و انتزاع از سوی دیگر مهمترین و پررنگترین مولفههایی است که میتوان برای این ژانر ادبی برشمرد مولفههایی که اگر چه پساتجددگرایی، اولین و آخرین مولفهاش را، بیمولفه گی میداند، اما در شرح وضعیت خویش از آنها بهعنوان اساسیترین رویکرهایش، نام میبرد، با این حال، نمیتوان از سابقه ادبیات علمی – تخیلی، بخصوص در آمریکا چشم پوشید، گویی که این ژانر ادبی از همان ابتدای وجود نیز خویشتن را عضو اساسی جنبش پست مدرن میدانسته و سالها سکوتی که خود بر خویشتن تحمیل کرده بود، از آن رو بوده است که وضعیتی آنگونه که لایق ارائه خود میدانسته، ایجاد نگردیده و تا تحقق آن سکوت را بر سخن ترجیح داده است، با این همه نوشتن از داستان علمی – تخیلی به موجب فراز و نشیبها و اهمیتی که در ادبیات داستانی جهان دارد، فرصتی گستردهتر و مقالهای جامعتر را در خور است، که در وقت و موضوع یادداشت ما نمیگنجد، از تمیز میان این ژانر ادبی با دیگر محورها تنها این مهم لازم به ذکر است که، گویی انواع سبکهای داستانی همگی معطوف بر بازنمایی زندگی در زمانه خود هستند، اما داستانهای علمی-تخیلی گونهای از ادبیات منثور به حساب میآیند که تصویری از وضعیت انسان در آینده را به دست میدهند.
داستان علمی-تخیلی را باید، نوعی آینده بینی دانست، آینده بینیای که دست آوردهای علمیاش نه بر اساس شواهد یا پژوهشهای آزمایشگاهی و علمی بلکه بر اساس تخیل نویسندهاش شکل میگیرد، از این منظر صادق هدایت در داستانِ «س. گ. ل. ل» سالها پیش از ابداعِ آیفنِ تصویری، آن را تصور کرده است
اگر چه داستان علمی-تخیلی، در ادبیات داستانی جهان تأثیر به سزایی داشته است تا آنجا که سینما و هنرهای دیگر را نیز مورد انعکاس خود قرار داده، اما در ادبیات ایران ژانر چندان پر طرفداری نبوده، و نویسندگان ایرانی متعددی در این نوع ادبی قلم نزدهاند، اما مصادیقی از این نوع داستان را میتوان در آثار برخی نویسندگان برشمرد، که از آن جمله باید به «صادق هدایت» اشاره نمود، هدایت را به رغم آشناییاش با ادبیات داستانی در سطحی جهانی، میتوان نویسندهای دانست که در سبکهای مختلف، داستان قلم زده است، برای مثال از منظر زبان و شخصیت پردازی داستانی همچون «علویه خانم» را میتوان اثر رئالیستی هدایت معرفی نمود و داستانی مانند «چنگال» را از حیث مضمون اثری ناتورالیستی، همانگونه که «بوف کور» را باید داستانی سوررئالیستی خواند و «سه قطره خون» را روایتگر صبغهای مدرنیستی. شاید بیتردید میتوان نوشت که صادق هدایت تنها داستان نویس ایرانی نامدار است که تاکنون داستانی در ژانر علمی-تخیلی نوشته است، داستانی با عنوان «س. گ. ل. ل» که نخستینبار در سال ۱۳۱۲ منتشر شد. همه ویژگیهای داستانهای علمی-تخیلی را میتوان در عناصر و جزئیات این داستانِ نه چندان کوتاهِ سی و پنج صفحهای سراغ گرفت. داستان «س. گ. ل. ل» درباره هنرمندی به نام «سوسن» و عاشقش «تِد» که او نیز هنرمندی نقاش است میباشد. سوسن همواره برداشتی معنوی از هنر دارد، اما در جامعهای زندگی میکند که بهدلیل پیشرفت علم و تکنولوژی، به نوعی پوچی رسیده است و اندیشمندان جامعهاش در پی یافتن راهی برای انقراض نوع بشر هستند. بخش زیادی از داستان به گفتوگویِ میان تِد و سوسن اختصاص دارد، در این گفتوگو تد از فرا رسیدن «آخر دنیا» (اندیشهای که امروزه در زمان ما از آن بهعنوان پساتاریخ نام برده میشود)، خبر میدهد و میگوید : «می خواهند همه مردم را در شهرها جمع بکنند، و با قوه برق یا قوه گاز، یا بهوسیلههای دیگر همه را نابود بکنند، تا نژاد بشر آزاد بشود». در بخشهایی از داستان، تد از اختلافنظر، شخصیتی به نام (پروفسور راک) درباره نابودی نسل بشر، با گروهی بهعنوان (لختی ها) که بهعنوان طرفداران فرهنگ بازگشت به طبیعت هستند، حرف میزند. درجایی از داستان، سوسن تلویزیون را روشن میکند، و پروفسور راک در تلویزیون سخنان بسیار مفصلی در باب لزوم نابودی بشر و تحقیق درخصوص سریعترین و مؤثرترین شیوه برای رسیدن به این مقصود میگوید و در نهایت پیشنهاد خود را اینگونه مطرح میکند که: «اینک من یک پیشنهاد بر پیشنهادهای دیگران میافزایم، که آن را پس از بیست سال تجربه و آزمایش روزانه به دست آوردم، که عبارت است از ِسرُم مخصوصی به اسم «سِرُم گگن لیبس لایدنشافت». نام داستان هدایت واژهای اختصاری میباشد که از حروف اول عنوان این سِرُم ساخته شده است، ویژگی سِرُم ابداعی پروفسور راک این است که پس از تزریق شدن به هر جانداری از جمله انسان، حیوان یا گیاه، میل به جفتگیری و تکثیر نسل را در او زایل میکند و به این ترتیب نسل بشر آرام آرام، نابود خواهد شد. بخش بعدی داستان شش ماه پس از گفتوگوی تد و سوسن و سخنهای پروفسور راک اتفاق میافتد، زمانی که سِرُم «س. گ. ل. ل» به همه مردم تزریق شده است، اما به علت اشتباه در مایع و مقدار مواد بهکار برده شده در آن، تزریقاش باعث شده بود که شهوت افراد از میان نرود اما وسیله دفع آن خنثی گردد، و همین باعث شد که یک جنون عمومی به مردم دست بدهد و از اینرو خودشان را به اقسام گوناگون، بکشند. در ادامه سوسن و تد نیز با استنشاق ماده کشندهای به نام «پروتکسید دازوت» خودکشی میکنند، در آخر داستان طرفداران بازگشت به طبیعت شهر «کانار» را تصرف میکنند، و با شکستن درب خانه سوسن، وارد کارگاه هنری وی میشوند، و پس از دیدن آخرین اثر او، تندیس «حشره دمدمی» تابوتی را پیدا میکنند که پیکر بیجان سوسن و تد، در آن بود.
«س. گ. ل. ل» که نخستینبار در سال ۱۳۱۲ منتشر شد. همه ویژگیهای داستانهای علمی-تخیلی را میتوان در عناصر و جزئیات این داستانِ نه چندان کوتاهِ سی و پنج صفحهای سراغ گرفت
همانگونه که پیشتر اشاره شد، اساسیترین مؤلفه داستان علمی-تخیلی را میتوان، روی دادن، فضای داستانی در آیندهای خیالین دانست و این مولفهای میباشد که باید آن را بارزترین وجه داستان «س. گ. ل. ل» دانست، بیشک به همین روی است که راوی سوم شخص داستان، در اولین جملهاش، واجب میبیند که عنصر زمان را برجسته نماید : «دوهزار سال بعد… همه وضع زندگی بشر به کلی تغییر کرده بود». یکی دیگر از مولفههای داستانِ علمی-تخیلی، نشانههای پیشرفت علم در آینده است، که آن را میتوان، در وسایل و ابزاری که مردمِ داستانِ «س. گ. ل. ل» بهصورتی روزمره با آن در اتباطاند مشاهده نمود، بهطور مثال اتومبیلهایی با عنوان «اتو رادیو الکتریک» که بهجای استفاده از سوختهای فسیلی یا همان بنزین و گازوئیل، از انرژی خورشید برای حرکت استفاده میکنند، اتو رادیو الکتریکها در این داستان انرژی خود را برای حرکت از مراکز رادیو الکتریک میگیرند و مراکز رادیو الکتریک، بهوسیله انرژی خورشیدی کار میکنند. و یا رباتهایی که نقش مأمورهای راهنمایی و رانندگی را دارند، و رفت و آمد مردم شهر را در خیابانها کنترل میکنند، صادق هدایت این رباتها را «آدمکهای مصنوعی» نام گذاشته: » در میان میدان گاهی آدمک مصنوعی که بهجای پلیس بود، آمدوشد مردم و اتو رادیو الکتریکها را با حرکات تند و خشک دست تعیین میکرد. از چشمهای او نورهای رنگی تراوش میکرد و جادههای متحرک را با قوه برق از حرکت نگه میداشت و دوباره به راه میانداخت ».
داستان علمی-تخیلی را باید، نوعی آینده بینی دانست، آینده بینیای که دست آوردهای علمیاش نه بر اساس شواهد یا پژوهشهای آزمایشگاهی و علمی بلکه بر اساس تخیل نویسندهاش شکل میگیرد، از این منظر صادق هدایت در داستانِ «س. گ. ل. ل» سالها پیش از ابداعِ آیفنِ تصویری، آن را تصور کرده است و از آن با عنوان » تله ویزییون کوچک » نام برده است : » ناگاه تله ویزییون کوچک روی میز زنگ زد، سوسن نیمه تنه بلند شد، دگمه آن را فشار داد، نگاه کرد صورت رفیق نقاش آمریکایی خودش، تد را دید که روی صفحه ظاهر شد ». علاوهبر اینها باید از چشم الکترونیکی یا به قول هدایت «چشم برقی» و «بالشهای الاستیک» و شهری که رویدادهای داستان در آن اتفاق میافتد، «کانار» هم نام برد، گویی هدایت با ترسیم فناوریهای مدرن در داستانش به غیر از قرار دادن داستان در زمان آینده، در نظر داشته است نقش فناوری در زندگی انسان را به موضوعی قابل تأمل و محوری تبدیل کند و از سویی معنا باختگی و بیغایت شدن زندگیِ بشرِآینده را در کانون توجه خواننده قرار میدهد بهطور مثال مانند کردن ساکنان شهرهای اینده به «مورچه» یکی از تصاویری است که هدایت با آن میخواهد انسان آینده را بهجانوری حقیر تنزل دهد.
سایه روشن – سری جیبی کتابهای پرستو
در پایان باید گفت که داستان «س. گ. ل. ل» جستوجویی است درباره رابطه انسان آینده با فناوری، که دست آخر به معناباختگی زندگی، و دلزدگی انسان از زنده بودن منجر میشود. انسانهایی که صادق هدایت در این داستان تخیل میکند، انسانهایی هستند که یا مانند پروفسور راک در پی اختراع راهی برای انقراض بشریتاند و یا مانند مردماند که خود داوطلبانه برای مُردن به مراکز مرگ خودمختارانه مراجعه میکنند. و البته در این میان رنجهای هنرمندانی مانند سوسن و تد به مراتب عمیقتر از مردم عادی است تا آنجا که در پایان داستان حتی عشق که شاید ادوار بشر آن را بهعنوان تنهاترین راه میل به زندگی تفسیر میکنند نمیتواند برای آنها راه گشا باشد گویی عشق مقهور شهوت میشود همانگونهکه هستی مقهور نیستی شده است. از این منظر هدایت با خلق شخصیتهایی تخیلی، با ابداع زمان و مکانی تخیلی با تصور کردن جامعهای در آینده، و خلاصه با به کارگیری اکثریت عناصر ژانر علمی- تخیلی، تصویری از انسان آینده بدست میهد که از پیشرفت خود احساس ناخوشنودی و پشیمانی میکند. به هر روی یادداشت خویش را با سئوالی به پایان میرسانم که جای بسی تأمل است، که چرا در اکثریت داستانهایی که در ژانر علمی – تخیلی در غرب نوشته شده است، جهان آینده جهانی امید وار و پیروز نشان داده شده و انسان آینده را به نوعی رستگارتر از انسان گذشته به تصویر کشیده اند؟ و اینکه چرا هدایت شرایط اجتماعی و انسانی مردم آینده خودش را در این داستان مهارناپذیر و پوچ، تصور میکند؟
انتشار در مد و مه: ۱۲ تیر ماه ۱۳۹۰