این مقاله را به اشتراک بگذارید
نکاتی درباره فیلم «همهچیز برای فروش»
پژواک سینمای خیابانی
سعید عقیقی
در فضایی که فقر، خشونت و بیرحمی برادران تنی یکدیگرند، هرمصیبتی قابلانتظار است و طبیعی است اشتباهی کوچک، فاجعهای بزرگ بیافریند، اما خبر خوش این است که درحال دستوپازدن ضدقهرمان تراژیک در بحران فیلم، «همهچیز برای فروش» صدای استعدادی جوان و خوشآتیهای را میشنویم که در فیلم دومش چندگام از فیلم اول پیشی گرفته و پژواکهای سینمای خیابانی دهه١٣۵٠، مشخصا «تنگنای» نادری و «کندوی» گله، سبب نشده است تا تاثیر عمیق به تقلید کورکورانه برسد. اجرای قدرتمندانه فیلمساز با چندصحنه موثر، نشان میدهد مفهوم «کارگردانی» در سینمای واقعگرا که عبارت است از نمایش طبیعی روابط و انطباق با زیست آدمها در جهت باورپذیری هرچه بیشتر، در این فیلم اتفاق افتاده است. همچنانکه شخصیت اصلی برای گریز از بحران در پی چاره بود، به خود میگفتم ثقفی نویسنده هم دارد برای رسیدن به ثقفی کارگردان به دنبال راهی مناسب میگردد؛ جستوجویی ارزشمند که امیدوارم هرچه زودتر به نتیجه برسد.
یک وسترن ایرانی
سیدرضا صائمی
اگر اولین فیلم امیر ثقفی یعنی «مرگ کسبوکار من است» را دیده باشید میتوانید مطمئن شوید که اینک او با فیلم «همهچیز برای فروش» آمده تا سینمایی متفاوت که کمی شخصی بهنظر میرسد را تجربه کند.
سینمایی که در فضای بیابانی، زمخت و خشنی صورتبندی میشود و قرار است روایتگر قصه آدمهای تکافتاده و رنجکشیدهای باشد که در مواجهه با زندگی، جز دشواری و تلخی، چیزی دیگر تجربه نمیکنند. قهرمانهایی زخمی و شکستخورده که در تجربه آسیبپذیر خود، روایتگر لحظاتی تلخ و دردناک میشوند که گاهی عواطف مخاطب را نیز خراش میاندازد و بیپردهتر از برخی خودفریبیهای عادتوارهشده، لحنی گزنده به خود میگیرد اما در ساختاری رئالیستی بازنمایی میشود.
آنچه بهعنوان ویژگی اصلی سینما ثقفی در این دوفیلم میتوان بیرون کشید تکیه بر نوعی «زیباییشناسی پلشتی» است که درعین این که فضا و بافت فیزیکی- جغرافیایی اثرش را دربر میگیرد اما واجد صورت و فرم زیباییشناختی بوده و عناصر و المانهای بصری آن مثلا در همین فیلم «همهچیز برای فروش» مثل بیابان، پمپ بنزین متروک، اتومبیل بیابانی، اشیای آهنی کهنه و زنگزده و بیش از همه شمایل آدمهای قصهاش تداعیگر فیلمهای وسترن بوده و به همین دلیل شاید بتوان آن را یک «وسترن ایرانی» دانست.
درک عمیق او از زبان سینما و ابزار و عناصر بصریاش کمک کرده تا «همهچیز برای فروش» که داستانی دوخطی دارد در فضا و گفتمان سینمایی و فیلم، بسط و گسترشیافته و روایتی جذاب پیدا کند. قصه فیلم درباره مرد جوان کارگری است که سرپرستی خانوادهاش را برعهده دارد و تلاش میکند تا برای برادر سرباز کوچکترش در همان کارگاهی که خودش کار میکند شغلی دستوپا کند. برادر سرباز او در استادیوم فوتبال دچار حادثهای میشود که درمان وی مستلزم مخارج سنگینی است و همین مساله موجب شده تا او برای تامین این مخارج وارد جریانی دشوار و نفسگیر شود که کلیت قصه را میسازد.
بنمایه معنایی «همهچیز برای فروش» تجربه رنج است. رنجی که به رستگاری و رهایی ختم نمیشود و مدام در درون خود و در مواجهه با زیستجهان قهرمان قصه بازتولید میشود. از اینرو سینمای ثقفی را میتوان نوعی بازخوانی روانشناختی/ فلسفی از رنج دانست که فرمی زیباییشناختی به خود گرفته است. گویی این رنج خود به یکتقدیر جبری و مکافات دایم برای شخصیتهای قصه بدل میشود که امکان رهایی از آن ممکن نیست. طبیعت و بافت جغرافیاییای که قصه در آن روایت میشود نیز بازنمایی نمادین همان تجربه درونی رنجی است که اکبر (صابر ابر) مدام در تجربه مواجهه هولناک با آن است.
«همهچیز برای فروش» واجد نگاهی بدبینانه به تحقق عدالت در جامعه امروز است که انسان فرودست را در حضیض خود فرو میبلعد و امکان تجربه رستگاری را مسدود و حتی ناممکن میکند. در این دنیای ناممکنها احمد گویی به طبیعت بازمیگردد، طبیعتی خشن که بازتابی از درون خود اوست. اکبر شمایل همان قهرمان تنها در فیلمهای وسترن است که به خشم مقدرانه و هستیشناختیاش خو کرده و طبعش بازتابی از همان طبیعت خشک و بیابانی است که در آن زیست میکند. گویی این بیابان همان هبوطی است که انسان اولیه تجربه کرده است. شاید به همین دلیل است که فیلمساز، فضای بیابانی و بیهویتی را برای روایت قصه آدمهایش برمیگزیند، یک نوع بیزمانی و بیمکانی و در واقع ناکجاآبادی که طبیعتا مخاطب ایرانی فیلم، آن را در زندگی شخصی خویش تجربه نکرده است. درست به همین دلیل است که برخی نمیتوانند با فیلم ارتباط برقرار کرده و آن را انتزاعی و فانتزی میدانند که هیچ نسبتی با واقعیت زندگی و جامعه انسانی در ایران امروز ندارد. اما فیلمساز فراتر از یک روایت اجتماعی با ارجاع به تاویلهای هستیشناختی از انسان و تنهایی و رنج مدام او از این بار هستی به روایت قصه خود نشسته که نه در یک درک انضمامی که در دریافتی کلنگرانه و فلسفی قابلفهم است. گویی فیلم واجد یکرویکرد غریزی به آدمهایی است که آنها نیز خیلی غریزی و حسی با خود و جهان پیرامونشان مواجه شده و آن را تجربه میکنند؛ تجربهای دردناک و رنجآلود.
وقتی هسته معنایی فیلم در بستر یکدرک هستیشناختی-فلسفی بنا میشود، بالطبع روایت و ساختار فرمیک و حتی بصری آن نیز شمایلی غیرمتعارف به خود میگیرد و فیلمساز برمبنای همین پارادایم دراماتیک، دکوپاژ و میزانسن خود را در ساختاری وسترنگونه طراحی میکند. طراحی فرمیک و زیباییشناختی که پلشتی و تباهی را صورتی جذاب میبخشد. در این تاویل زیبایی/هستیشناسانه، خیال و واقعیت چندان بههم نزدیک شده و هممرز میشوند که تشخیص آن به کنشمندی ذهنی دشواری نیازمند است. فیلم همچنین صورتی ناتورالیستی به خود گرفته که در نهایت با تصویری سوررئالیستی به پایان میرسد؛ جایی که از دل تاریکی و رنج به تصویری از دشت سرسبز کات میخورد تا دستکم اگر رستگاری در واقعیت محقق نمیشود، در ذهن و دنیای خیال، صورتی نمادین به خود بگیرد. «همهچیز برای فروش» در پس لایههای ظاهری درام خود تراژدی تقدیر انسان مدرن در جهان آشفته و پررنج امروز را صورتبندی میکند که هیچچیز برای لذتبردن نیست، همهچیز برای فروش است، حتی فروش رویاهای آدمی. البته این تجربه رنج، آگاهانه نیست و آدمهای قصه غریزی و حسی رفتار میکنند. شاید همین عدمآگاهی به رنج خویشتن موجب شده شخصیتهای غصه به آن تن دهند و به فکر رهایی و گریز از آن نباشند. از رنج گریزی نیست اما حتما گریزی برای معناکردن و تحمل آن وجود دارد که فقدان خودآگاهی فردی/ اجتماعی در شخصیتهای قصه موجب شده آنها مفری برای این قفس آهنین نیابند و در نهایت به آن عادت کنند همچون زندانیای که نمیتواند در فضای بیرون از قفس، نفس بکشد و به زندان خویش عادت کرده است.
احمد و برادرش و همه پرسوناژهای قصه در یک ناکجاآبادی بهسر میبرند که اگرچه مصداقی اجتماعی ندارد اما صورتی حقیقی از آدمهای حاشیهای، حاشیهنشین، فرودست و تکافتادهای است که در این جهان ناعادلانه به تقدیر مغموم خویش تن دادهاند. / شرق