این مقاله را به اشتراک بگذارید
هزارویکشب مدرن
فرانک آرتا
ابوالحسن داوودی، یکی از کارگردانان صاحبسبک و شناختهشده اینروزهای سینمای ایران است که با درکارنامهداشتن یک فیلم توقیفی، پس از ششسال انتظار، سرانجام فیلم «رخ دیوانه» را به اکران نوروزی٩۴ آورده است. به بهانه اکران این فیلم با داوودی گفتوگویی در آستانه نوروز داشتیم.
مشکلات اکران عمومی فیلم «زادبوم» بعد از ششسال همچنان پابرجاست، ولی سال١٣٩٣ فیلم «رخ دیوانه» را ساختید. قبل از هرچیز میخواهم بدانم سرانجام «زادبوم» چه خواهد شد؟
انشاءالله عاقبت خوبی خواهد داشت. «زادبوم» هفت، هشتماه قبل، پروانه نمایش گرفت و مشکلی برای اکران ندارد. منتها اختلافنظری با مدیران جدید حوزه هنری بهوجود آمد. چون حوزه هنری ۶٠درصد سرمایهگذار این فیلم است. از آنجا که من تهیهکننده این کار بودم، عملا میتوانستم فیلم را اکران کنم و ۶٠درصد عوارض حوزه را به آنها پس دهم. اما احساس کردم به فضای آرامتری احتیاج داریم. چون در این فضا میتوانیم بعضی از مشکلاتی که هست را نهتنها در مورد این فیلم، بلکه درباره فیلمهای دیگری نیز حل کنیم. خوشبختانه مقدمات این مساله فراهم شده. با این مقدمه نمایش فیلم «رخ دیوانه» زودتر اتفاق افتاد و در این اکران از خدمات سینماهای متعلق به سینمای حوزه هم برخوردار شدم. ازایننظر اتفاق خوبی افتاد تا بعدا راحتتر بتوانیم با همکاری حوزه فیلم «زادبوم» را هم اکران کنیم.
یعنی سوءتفاهمات نسبت به فیلم «زادبوم» بهطورکامل مرتفع شده؟
واقعیت این است که «زادبوم» بیشتر دستخوش سوءتفاهمات بود تا اینکه مشکل جدی داشته باشد. همان موقع که فیلم در جشنواره فیلم فجر اکران شد، فیلم دچار گرفتاریهایی هم شد. اما بعدا در کمال شگفتی متوجه شدم که فیلم هیچوقت توقیف نبوده است!
یعنی حتی در زمان مدیریت آقایان شمقدری و سجادپور؟
بله، حتی آن زمان فیلم در شورای پروانه نمایش مطرح شده و اصلاحیه خورد. اما عجیب این بود که هیچوقت این اصلاحیهها به من که تهیهکننده فیلم هم بودم، اعلام نشد!
تحلیل شما از این قضیه چیست؟
شاید دوستان بهدلیل شخصی سعی داشتند که این فیلم خیلی مطرح نشود. چون این فیلم در جشنواره فیلم فجر چند جایزه گرفت. در بخش بینالملل دوجایزه سیمرغ دریافت کرد. در بخش سینمای ایران هم سیمرغ گرفت و مهمتر اینکه با گرفتن سیمرغ طلایی «نگاه ملی» مورد تایید هم واقع شد. بعد از وقایع سال١٣٨٨ به نظر میرسید که حساسیتها آنقدر زیاد شده که در بعضی موارد برخورد عقلایی ضعیف شده است. فیلمی که سهسال قبل نطفه فکر آن بسته شده بود را به زمان حال تسری دادند و درنهایت نمایشش درآن شرایط مجاز بهنظر نرسید.
شاید هم سوءتفاهمات موجب شد که ترس سایه بیفکند؟
شاید براساس این قول معروف «سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند» ترجیح دادند فیلمی مثل «زادبوم» اکران نشود تا مشکلات خودشان کمتر شود.
شرایط فعلی برای شما مطلوب است. «رخدیوانه» سهجایزه مهم جشنواره را گرفت. این روزها هم اکران شده. اما اگر کمی عقبتر برویم ششسال از سینما فاصله گرفتید که زمان کمی نیست. دوری ششسالهتان را چگونه تحلیل میکنید؟
قیاسی که میکنم معالفارق است و قصد مقایسه ندارم. اما نلسون ماندلا هم ٣٠سال صبر کرد تا بتواند حرف خود را به کرسی بنشاند. گاهی اوقات صبر بسیاری از مشکلات را حل میکند. اگر بخواهید با مسالهای آشوبگرانه برخورد نکنید، چارهای هم جز صبر نیست. اصولا در کشور ما رسم بر این است که باید زمان بگذرد تا ثابت شود که حقانیت با چه کسی و کدام عقیده است. بهخصوص در فضای مواج سیاسی، آدمها در هرلحظه از روی آب به زیر آب میروند. برای من این بحث مهمی است. من با کسی، مساله شخصی ندارم. من حتی در جلسه مطبوعاتی فیلم جشنواره فجر امسال، از کسانی که این فرصت ششساله را برای من فراهم کردند صادقانه تشکر کردم. این حرف به بعضیها برخورد. در حالی که من از ته دل تشکر کردم. برای اینکه مقاطعی است که شرایط آزاردهنده، کسلکننده و افسردهکننده بهنظر میرسد. اما همیشه موهبتهایی هم در کنار آن به وجود میآید. به این معنی که فرصتی برایتان فراهم میشود که بار دیگر به خودسازی دست بزنید. ازسویدیگر هم به دلیل همراهی همسرم که تهیهکنندگی فیلم «رخدیوانه» را عهدهدار بودند، فرصتی برایم فراهم شد تا روی فیلمم متمرکز شوم و بدون کمک او اصل امکان ساختهشدن این فیلم وجود نداشت. حتی امکان فکرکردن به آن هم محال بود. البته ما از ابتدای زندگی مشترکمان اصلی را بنا گذاشتیم. اینکه زندگیمان را بر مبنای چیزی قرار دهیم که به ما فرصت نه گفتن را بدهد و به هردو ما این اجازه را بدهد هرجا که نمیخواهیم، بهراحتی نه بگوییم. به همین دلیل سطح زندگی خودمان را در سطح حقوق بازنشستگی تلویزیون قرار دادیم، به همین دلیل من در هیچ شرایطی، محتاج سینما نبودهام. حتی به آن معنا هم محتاج تلویزیون نبودهام. این به این معنا نیست که من آدم ثروتمند و پولداری هستم. با این رویکرد، صبر کردنم نهتنها سخت نبود، بلکه کمککننده هم بود.
در این مدت چه کردید؟
خیلی کارها انجام دادم. کتاب خواندم. فیلم دیدیم؛ فیلمهایی که سالها جلوی چشمم رژه میرفتند و فرصت دیدنشان را نداشتم. مباحث زیادی بود که مدتها به آن نپرداخته بودم و فرصت کردم روی آن متمرکز شوم. مثلا درباره فیلم «رخدیوانه» باید بگویم که هفت، هشتسال میخواستم آن را بسازم، اما شرایطش پیش نمیآمد. تا اینکه بعد از پنجسال رجوع کردم. دیدم در این پنج، ششسال دنیای مجازی آنقدر گسترش یافته و تحولات تا مرزهای عجیبوغریب پیش رفتهاند، مناسب دیدم دوباره با آقای گوهری بنشینیم و روی فیلمنامه بحث کنیم.
«رخ دیوانه» با سقوط آزاد آغاز میشود که در واقع چنین اتمسفری را در کل شاهد هستیم. اما بهنظر میرسد فضا کمی سیاه است؟
یکی از خصوصیات سینما این است که حیطه فکر تماشاگر را باز میکند. به خصوص اگر فیلم، لایههای پنهانتری هم داشته باشد. طبعا سیالیت، رهاشدگی و تغزلیبودن فضا برای من اهمیت داشت. این رهاشدگی بیش از آنکه برای من بار منفی داشته باشد بیشتر تصویر دنیای مجازی است که نهتنها جوانان بلکه همه ما را دربرگرفته است. یعنی وقتی در خیابان راه میروم، میبینم که مردم در مترو، اتوبوس، پیادهرو و کلا همهجا با تلفنهمراه خودشان دایما درحال مکالمهاند. انگار که همه غرق در دنیای مجازیاند و با شخصیتشان آمیخته شده.
مرز واقعیت و مجاز برداشته شده؟
دقیقا. اصلا روزبهروز فاصلهها کم میشود. قبلا اینگونه بود که در هر ۵٠ یا صدسال یک بار تحولات فرهنگی رخ میداد. اما امروز شاهدیم تحولات فرهنگی طی پنج تا ١٠سال اتفاق میافتد. این نزدیکشدن فاصلهها و اوج گرفتن منحنی تغییر شخصیتی و فرهنگی، بهدلیل تحولی است که دنیای مجازی در شکل روابط آدمها ایجاد کرده. برگردیم به آن صحنهای که شما بدان اشاره کردید. در آن صحنه، قبل از اینکه وارد دنیای فیلم شویم، تماشاگر را آماده میکنیم تا وارد دنیایی شود که مرز مجاز و واقعیت خیلی روشن نیست. وقتی مقابل کامپیوتر شخصیتان مینشینید و وارد دنیای مجازی میشوید، بهگونهای درآن غرق میشوید که اصلا متوجه نمیشوید مثلا ششساعت گذشته! من خواستم تماشاگر را وارد هزارویکشب مدرن کنم.
شما با در نظر گرفتن اصل عدمقطعیت در فیلم و هفتروایت گوناگون درآن بهدنبال کشف حقیقت بودید یا ترسیم واقعیت؟ مثل نگاهی که کوروساوا در«راشومون» دارد و یا داستان فیل در تاریکی مولانا؟
با توجه به شرایط امروز جامعه اگر ما ساده هم به پیرامونمان نگاه کنیم، میبینیم درآن یکحقیقت غیرقابلتغییر وجود ندارد. یعنی حقیقت جامعه خرده موزاییکهایی هستند که وقتی کنار یکدیگر قرار میگیرند، تصویر بزرگی را میسازند. ولی هرچه به آن نزدیکتر میشویم، حقایق دیگری را در آن مییابیم؛ حقایقی که حتی ممکن است یکدیگر را نقض کنند. مثل تفاوت شخصیتهای فیلمم است که وقتی به درون آنها نزدیک میشوید، متوجه میشویم درونشان با آنچه از بیرون قضاوت میکنیم زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اجازه بدهید توضیحی بدهم. مثلا واقعهای در دنیای واقعیت رخ دهد، اما نگاه آدمها نسبت به آن رویداد متفاوت است. اما گاهی اوقات صحبت از حقیقتی میشود که کاملا هویدا نیست و برداشت افراد نسبت به آن متکثر است. این دونگاه کاملا متفاوت هستند.
خب، من در «رخ دیوانه» از درون نگاه میکنم، به حقایق زیادی که در درون آدمها نهفته است و هیچگاه کشف نشدهاند. ما در این فیلم شخصیتهای مختلفی داریم که هریک از آنها به تماشاگر اجازه قضاوت نمیدهند. چون هرلحظه که قضاوت میکند، متوجه میشود که قضاوتش اشتباه است.
خودش در یک گرداب میافتد؟
تماشاگر متوجه میشود که قضاوت او کاملا اشتباه است. بعد دوباره بر مبنای دادههای جدید سعی میکند باز قضاوت کند که باز متوجه میشود آن هم اشتباه است. من بهعنوان کسی که علاقهاش به جامعهشناسی است قطعا به آسیبهای اجتماعی و لایه عمیقتر این آسیبها فکر میکنم. یعنی اگر، قرار است در قصهای به آن بپردازم، یک قصه جذاب، سرگرمکننده، پیشرونده برای تماشاگران بگویم. فکر میکنم، موضوع اصلی قضاوتکردن بر مبنای سنتهایی باشد که بهگونهای در ما نهادینه شده که شاید فرصت تمییز راست و درست و غلط را از ما گرفته است. فرصتی که من به این اصل برسم که دنیای شما بهعنوان یک جوان، با دنیای من میتواند ارتباط، دیالوگ و بدهبستان داشته باشد. اما قطعا باید جایگاههایی جداگانه داشته باشد. این جایگاه اصلا نباید با سلیقه من بخواند. اصلا نباید براساس معیارهای من درست شود. باید براساس معیارهای شما درست شود. در این شرایط ممکن است بخشی از تجربه من به درد شما بخورد. اما کسی که آن را انتخاب میکند، شما هستید. کسی که فرمان میدهد من نیستم. اتفاقی که ما در جامعه خود میبینیم، تعارضات اجتماعی است که در خانوادهها شکل گرفته. شما در روزنامه اهل آمار هستید. هر چقدر به طرف جامعه و خانوادههای سنتی میرویم این تعارضات بیشتر میشود و بیشتر هم اتفاق میافتد. در خانوادههای متوسط ما تعارض داریم اما میزان آن کمتر است. خانوادههایی که یکدستتر هستند، مناسبات آنها با شرایط قبلی خیلی فرق نکرده است. این تعارضات در آنها خیلی کمتر است. من سالهاست دارم سعی میکنم از طریق آماری که از جاهای مختلف دریافت میکنم و همچنین باتجربه شخصی خودم، به تحلیلی برسم که این گسست طبقاتی و گسست نسلها چرا اتفاق میافتد. الان ما با یک گروه از نسل جوانی روبهرو هستیم که همه چیز آنها با ما متفاوت است. این تفاوت، فراتر از تغییری است که در جامعه بهوجود آمده است. بهنظر من بخشی از آن عدمشناخت ارتباط درست است. یعنی چیزی که باعث شد جامعه در
٣۵-٣۶سال قبل با شعار تشکیل اخلاقیترین و عاقلانهترین جامعه دنیا، انقلاب کند و حال به شرایطی برسد که شاهدش هستیم. این فقط مربوط به نسل جوان نیست، بلکه در همه بهوجود آمده است. طبیعی است وقتی به نسل جوان میرسد، نسل جوان دیگر احساس امنیت نمیکند، احساس آیندهداربودن نمیکند، احساس اینکه گذشته او چیز باارزشی بوده است را نمیکند. یک جوانی که نه به گذشته تکیه میکند و نه به آینده. تنها دستاویز او زمان حال و شرایط حال است. شرایط حال چگونه است؟ شرایط حال، همان چیزی است که ما در دنیای مجازی، اقیانوسی از آن را میبینیم. من در فیلم خود با شخصیتهایی روبهرو هستم که نه آینده دارند و نه گذشته و تنها در زمان حال، بدون اینکه هیچ آرمانی را از گذشته یا آیندهشان بخواهند، زندگیشان را میگذرانند. به آن چیزی که حقشان هست برسند. این مساله که گفتید فضای سیاهی ترسیم کردید، نه. فضای واقعی را ترسیم کردم. بهنظر من این فضای واقعی، سیاه نیست. مثل همه قهرمانان در فیلمها، اینها از لحظاتشان لذت میبرند. ممکن است یکدفعه در جایی که این آسیبها دارد بروز میکند، حتی ما هم متاثر شویم. بلافاصله بعد متوجه میشویم که بقیه خودشان را به آن وابسته نمیکنند. اگر به ماندانا زمانی تجاوز شده، بالاترین تعرض به او توسط مادرش اتفاق افتاده است. بعد از اینکه میگذرد، زندگی خودش را میکند. حتی اگر خودتخریبی هم میکند، از آن لذت میبرد. با زمان حال زندگی میکند.
ولی تعریفی که از یک پدر و مادر در جامعه ابتدایی داریم عوض میشود. مادر ماندانا، زنی است که برای دخترش مشکلاتی بهوجود میآورد. پدر غزل هم مشکلاتی بهوجود میآورد؛ یعنی در واقع، اساسا همهچیز ما در جامعه دچار بازتعریف شده است؛ یعنی همهچیز بههمریخته است.
شما فیلم تقاطع را دیدهاید؟
بله.
بهنظر من این شخصیتها، ادامه شخصیتهای فیلم تقاطع هستند.
اصل روایت تقاطع همین است.
ببینید این تغییر فقط در جوانها نبوده است. در نسل ما هم بوده است؛ یعنی در نسل ما هم شخصیتهایی آرمانخواه با شخصیتهایی که هیچگونه سر سازگاری با آرمانهای آنها ندارند روبهرو شدهاند، گاهی میجنگند، گاهی سازش میکنند، اما هیچگاه از آرمانهایشان دست برنمیدارند. چه بخواهند و چه نخواهند آن جامعه آرمانی دیگر تاثیری در آینده آنها ندارد؛ یعنی جوانها نه اینکه به پدر و مادر و کانون خانواده احتیاج ندارند، اما به آن شکل نوستالژیک که تبلیغ آن را میکنیم همه باید در کنار یکدیگر باشند، نه. فضای جامعه الان تغییر کرده است. من در «زادبوم» هم ادامه هم حرف را زدم؛ یعنی گفتم یکخانواده چهارنفره میتوانند در کنار هم باشند یا همه دشمن خونی هم باشند. یک خانواده میتوانند در اقصا نقاط کرهزمین همچنان در کنار یکدیگر باشند. همچنان با هم فکر کنند و تصمیم بگیرند و با هم زندگی کنند. این خیلی طبیعی است. من یک مثال برای شما میزنم. دختر من پنجسال است رفته آمریکا و در آنجا زندگی میکند. الان دخترم را بیشتر میبینم. حداقل یکروز در میان با فیستایم همدیگر را میبینیم و با وایبر با یکدیگر صحبت میکنیم و بحث میکنیم. چیزی که وقتی اینجا بود، فرصت آن را نداشتیم. یعنی هیچگونه اشکالی نمیبینیم که کسی آنطرف دنیاست و علاقه خانوادگی ما بیشتر شده است.
مدرنیسم جدا از فرهنگ نیست. چرا من اصرار داشتم در فیلم موسیقی هاردراک اجرا کنم؟ برای اینکه میخواستم میان خیام قرن ششمی با فیسبوک رخ دیوانه که در قرن بیستویکم دارد اتفاق میافتد، ارتباط برقرار کنم و بگویم خمیرمایه اینها یکی است. وقتی هردو دارند از حقیقت و مجاز حرف میزنند، خمیرمایهشان یکی است. حالا این همپایی فرهنگی چگونه میتواند شکل بگیرد؟ ما مایههای بیکرانی داریم که میتوانیم با آن سلطه فرهنگی داشته باشیم تا اینکه تحت سلطه جریانی قرار بگیریم. متاسفانه این شرایط هیچوقت خودبهخود بهوجود نیامده است. چرا؟ فلان مدیر میگفت این صحنه را از فیلم بردارید قشر زیادی از آدمهای جامعه میآیند و آن را میبینند، گفتم اتفاقا میگذارم تا بیایند و آن را ببینند. چون آن دختر و پسری که فکر میکند با اینها چشم و گوشش باز میشود، امکانات بیکرانی وجود دارد که با آن میتواند چشم و گوشش را در خفا بازتر کند. فکر میکنم بهتر است بهقولسهراب چشمهای خود را شستوشو دهیم و نگاه تازهای به اطرافمان بکنیم.
چگونه به این ترکیب بازیگران رسیدید؟
کلا اعتقاد دارم که انتخاب درست بازیگر یکی از دو، سهکار مهمی است که در فیلمسازی انجام میشود و اگر نگویم مهمترین کار کاملا معتقد هستم که اگر انتخاب درست داشته باشیم، حدود ۶٠درصد از کار شما از قبل انجام شده است. یعنی قبل از اینکه فیلم را بسازید راه درست را رفتهاید. به همین دلیل انتخاب بازیگر برای من، بسیار مهم است. انتخاب اولیه این فیلم از زمانی شروع شد که من در پنجسال گذشته که یکبار سعی کردم این فیلم را بسازم، یک گروه از بازیگران را انتخاب کردم. از آن بازیگران، فقط صابر ابر به فیلم امروز آمد که البته نقش او متفاوت شد. در آن زمان نقش دیگری داشت و در اینجا نقش دیگری. پارسال که من داور جشنواره فجر بودم، فرصتی پیش آمد که بسیاری از فیلمهایی را که در پنج، ششسال قبل ندیده بودم، ببینم.
در چندسال قبلش چون در محفلی، اصلا ظاهر نشده بودم، در نتیجه شناختی از جوانها و نسل جدیدی که وارد سینما شده بودند نداشتم. به همین دلیل پارسال فرصت خیلی خوبی بود که توانستم، بهخصوص در بخشی که سینمای نو که داور هم بودم بخشی که فیلمسازان اول در آن کار کرده بودند – بهدنبال بازیگران خودم بگردم.
و یکی از این بازیگران امیر جدیدی است؟
او را از فیلم «سیزده» هومن سیدی و فیلم «پایانخدمت» انتخاب کردم. بهنظرم او یکی از بهترین فیزیکهای قطعا سینمایی را دارد و بهشدت چهره سینمایی دارد. بدون اینکه بخواهد چهره مردمی داشته باشد.
امیر خوشبختانه خصلتی دارد که خیلی اهل پیچاندن و تحلیلکردن و نقطهنظرات خودش نیست. کاملا به شکل بطئی نظر خودش را ارایه میدهد. در جاهایی بهسرعت و بدون هیچ صغرا و کبرایی، یا مقدمهچینی میگفت اگر این جمله را بگویم خوب است؟ یک لحظه که فکر میکردم، میدیدم که این جمله خود جنس است. یعنی خیلی مواقع دنیای فیلم با دنیای خودش یکی شد. در نتیجه سعی کردم نگذارم از این دنیا به هیچ عنوان خارج شود، یعنی همان چیزی باشد که در فضای بیرونی هست. خودش را دارد بروز میدهد؛ نگاهها، حالتها و شکل برخوردش. به همین دلیل بازی امیر جدیدی در کنار بازیگران دیگر جلوه خاص خودش را داشت.
فکر میکردید در جشنواره سهجایزه دریافت کنید؟
من اصلا اهل حدسزدن و گرفتارکردن خودم با پیشبینی و اینها نیستم. تا پنجدقیقه قبل از گرفتن جایزه هم من اطلاع نداشتم که انتخاب شدهام. برای من جذاب نبود و بهقول معروف در شأن خودم نمیدیدم که پرسوجو کنم. اتفاق جالبی افتاد که میشد تاثیر این دنیای مجازی را فهمید که چقدر زیاد است. دختر من همزمان آنور دنیا در سانفرانسیسکو در پای سایتی نشسته بود ، از نیمه مراسم برنامه قطع شد، ولی او دایما بهصورت مستقیم با وایبر با من و مادرش در ارتباط بود تا اینکه در جایی پیام فرستاد که هورا شما برنده شدید. من گفتم خبر ندارم و او گفت در سایت جشنواره دیده و سایت زودتر خبر را زده بود. او در آنجا زودتر خبردار شده بود. سایت جشنواره را که باز کردم دیدم که خبرش هست. بههرحال با این شرایط و شکل دنیای ارتباطی از ١۵هزارکیلومتر آن طرف دنیا، به من خبر دادند که چنددقیقه دیگر این جایزه را میگیری.
و حرف آخر.
چیزی که در این فیلم مهمتر از جوایز بوده و هست حتی مهمتر از فروش بالای فیلم در اکران، این است که این فیلم نشان داد برخلاف آن چیزی که چندسال گذشته در سینما شایع کردند که سطح سلیقه مردم با استاندارد سینما، فاصله زیادی دارد و بهگونهای نشان میدادند که انگار سلیقه مردم، پایینتر از حدی است که گروه الیت جامعه یا روشنفکران و آدمهای نخبهتر جامعه برای سینما قایل هستند ولی این توهم و سوءاستفاده از مردم است که در این سالها شکل گرفته بود که فلان فیلم آنقدر در آن لودهبازی بود و بیشترین حمایت را برای فروش میگرفت، انگار که سلیقه مردم این است. درحالیکه آن کف سلیقه مردم بود. همیشه یادمان باشد مردم یککف سلیقه و یکسقف سلیقه دارند؛ سقف سلیقه مردم شاید حتی خیلی بالاتر از استاندارد سینمای ما باشد. ما فیلمسازان باید تمام سعی خود را در این بگذاریم که به آن سقف نزدیک شویم.