این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیروس ذکاء
جاودانهها عنوان سر فصلی تازه در «مد و مه» است، سلسله مطالبی که قرار است در آنها با آثار جاویدان تاریخ ادبیات جهان و ایضا ایران آشنا شویم. بر آنیم که هر هفته با ارائه این یادداشتها در واقع پیشنهادی نیز برای مطالعه به علاقمندان داده باشیم. در تهییه این سری مطالب از فرهنگ سترگ آثار بهره بسیار برده ایم که دربر دارنده یادداشتهایی فشرده و موجز درباره آثار جاودان فرهنگ و ادب جهان است، آن هم به قلم چهرههایی که براساس تخصص و دانشی که دارند، نوشتن درباره این نویسندگان به آنها پیشنهاد شده.
***
اولیس [Ulysses]. رمانی از جیمز جویس (۱)، (۱۸۸۲-۱۹۴۱)، نویسنده ایرلندی انگلیسیزبان. این کتاب بین سالهای ۱۹۱۴تا ۱۹۲۶ در سه شهر مختلف نوشته شده که خود به نوعی سفرهای اولیس یونانی را به یاد میآورد. این سه شهر عبارتند از: تریست (۲)، زوریخ و پاریس. کتاب، نخستین بار در فوریه ۱۹۲۲ توسط بنگاه نشر «شکسپیر اند کمپانی» (۳) واقع در شماره ۱۲ کوچه اُدئون پاریس، منتشر شد و مثل کتاب دیگر این نویسنده «دوبلینیها» در چاپهای بعدی دچار ممیزی (سانسور) آنگلوساکسونها گردید. از دو هزار نسخهای که در اکتبر ۱۹۲۲ توسط «اگوئیست پرس» (۴) منتشر گردید ۵۰۰ نسخه در پست نیویورک طعمه آتش شد، و از ۵۰۰ نسخه دیگر که در ژانویه ۱۹۲۳ از همان چاپخانه بیرون آمد، ۴۹۹ نسخه توسط گمرک فولک استون(۵) توقیف شد. صحنههای خلاف عفتی که در این کتاب پرحجم وجود دارد بهانهای برای این بدخواهی واقع شد.
معلوم نیست که این کتاب را رمان باید خواند یا نه. بسیار دشوار است که چنین کتابی را در قالب یکی از انواع ادبی جا داد. حقیقت آن است که اولیس شکل هنری خاصی را برای نخستین بار ارائه میدهد که به طور یکسان هم به افسانه و مرثیه و حماسه و سرگذشت و تاریخ و تحقیق و هجویه و گزارش خبری تعلق دارد، و هم به حکایت خندهآور و درام و سالنامه و آواز مذهبی و موسیقی سمفونی و اپرا یا رساله درباره کیهانشناسی. این مختصر نشاندهنده جنبههای متنوع و تأثیرات گوناگون و شگفتآور این کتاب است. از صفحه اول تا صفحه آخر صدگونه سبک جانشین یکدیگر میشوند، پدید میآیند و محو میشوند؛ یکدیگر را قطع میکنند، به هم پاسخ میدهند و با یکدیگر خلط میشوند.
دگردیسی مستدامی در طرز بیانهای گوناگون این کتاب مشاهده میشود: از طرز بیان ادبی عالی تاعامیانهترین گویشها، از طریق بیان عالمانه و فاضلانه تا طرز بیان قضات، از نثر حکایی تا طرز بیان دیوانگان، از سبک نمایشنامهای تا طرز بیان مذهبی. برای مثال، فصل هفتم کتاب، که وقف سبک روزنامهنگاری است، متجاوز از ۹۶۰ نوع صنایع بدیعی در بردارد و فصل یازدهم، از لحاظ صوت الفاظ و انعکاس آنها و اصوات تقلید شده از طبیعت، انواع مختلف قطعات موسیقی غربی را شامل میشود. فصل چهاردهم با یک سلسله تقلید، رشد و تکامل زبان انگلیسی را از زبان ساکسون قدیمی گرفته تا زبان عامیانه امریکایی (اسلنگ) بازگو میکند. چنین استادی و مهارتی حقیقتاً سرگیجهآور است و از این لحاظ بیشک میتوان جویس را تالی دانته و رابله و شکسپیر و سروانتس و گوته و هوگو و سایر «شاهان کلام» دانست. با این همه غنا و سرشاری، هرچقدر هم که ذهن خواننده را منحرف کند، باز کتاب وحدت و جامعیت خود را از دست نمیدهد. نه آشفتگی و نه امر تصادفی، جایی در این کتاب ندارد. هیچ تصویری و هیچ نغمه و آهنگی و هیچ نکته جزئی در این ساخت یگانه وجود ندارد که تابع قوانین دقیق نباشد و از ارتباطهای سنجیده و مقاصد عالمانه پیروی نکند.
اولیس با وجود نیشخندها و کنایهها و تلخیهایش کتابی شاد و سرشار از نشاط و زیباترین ستایش از انسان است
نخستین اصلی که این عناصر متنوع را با هم جوش میدهد صناعت (تکنیک) کتاب یعنی «جریان سیال ذهن» است. ادوار دوژاردن (۶) به اشتباه خیال کرده است که مبدع این سبک شگفتآور است. صدها شاهد از این سبک را میتوان در آثار هومر و تراژدیهای یونان و حکایات اخلاقی قرون وسطا، به ویژه در تکگوییهای نمایشنامههای انگلیسی دوره الیزابت نشان داد. محض ارائه نمونه، فقط در زمینه رمان، میگوییم که این طرز کار نقش مهمی در آثار گوگول و داستایفسکی دارد، به این معنی که زبان در این طرز بیان، به دلیل گسیختگی،انسجام و تقریب و تکرار، ضمیر ناهشیار را بازگو میکند. کنوت هامسون (۷)، در ۱۸۹۰، این طرز بیان را در اثر خود به نام «گرسنگی» بسیار به کار برده است، در همان زمان که جویس سرگرم نوشتن «اولیس» بود آرتور شنیتسلر (۸) این شیوه را در اثر خود، به نام سروان گوستل، به کمال رسانید. اما چیزی که هست، هیچکس قبل از جویس فکر نکرده بود که این طرز بیان را بتوان از آغاز تا انجام یک کتاب به کار گرفت و هیچکس به امکانات و نتایج و گونهها و عمق روانشناختی آن نیندیشیده بود. بنابراین انتشار اولیس، به گفته ژان کازو (۹)، «دورهای را آغاز میکند که میتوان آن را ورود ناگهانی زبان باطن به ادبیات نامید». علامت مشخص این زبان در کار جویس، غرابت و عدم نقطهگذاری و سادگی بینهایت و غفلت از کلمات کلیدی است. این زبان سعی دارد تا در جزئیترین مطالب، به آن اندیشه مبهم و تاریک دست یابد که خواب و خیال و وسوسهها و خاطرات ما در آن به هم میآمیزند. برای فهم بهتر این طرز بیان لازم است که به مراحل تاریخی آن توجه شود.
دانش روانشناسی کلاً از دوره رمانتیسم به بعد با کشف تدریجی دنیای ذهنی غیرمعقول و ماقبل منطقی و تخیلی و اگر بتوان گفت غیراقلیدسی انسان، مشخص میکند که تحقیقات ویلیام جیمز و برگسون و ژانه (۱۰) و فروید و یونگ و لوی برول (۱۱) وجوه و خصوصیات آن را نشان دادهاند. از لحاظ منطقی، هرگونه کشفی در این زمینه منجر به ایجاد انقلاب در مضامین و ساختارهای زیباشناسی میشد. این وسواس برای بیان آنچه داستایفسکی به طرزی پیامبرانه «روح زیرزمینی» مینامید در حدود ۱۹۲۰ به دو شکل مختلف به ظهور پیوست: یکی «نگارش خود به خود» و دیگری «گفتار درونی». رواجی که گفتار درونی در آثارنویسندگان بزرگی چون ویرجینیا وولف (۱۲) و ویلیام فاکنر (۱۳) و توماس مان (۱۴) یافت حاکی از آن است که این طرز بیان پاسخگوی نیازی فرهنگی است که ریشه در اقتصاد خاص دوران ما دارد. بنابراین برخلاف نظر عدهای که صناعت مستعمل در اولیس را اختراعی خودجوش و غیرمعقول دانستهاند، باید گفت که این شیوه در مسیر جریان اندیشههایی قرار دارد که در زمینه دانش منتهی به روانکاوی و در زمینه نقاشی و شعر منتهی به سوررئالیسم گردید. باز به گفته کازو، «کار جویش آنچه را میتوان فاجعه ادبیات معاصر نامید، به نحو روشنی در برابر چشم قرار میدهد. این فاجعه خود نتیجه قصد تازه و بسیار جاهطلبانهای است برای نشان دادن لحظهای که در ذهن میگذرد به صورت شئیی در خارج از شعور، با همه تمامیتش.» اما کتاب اولیس وحدت تقریباً کلاسیک خود را بیش از هرچیز مرهون نمادگرایی (سمبولیسم) است. پس از سخنرانی والری لاربو، در ۱۹۲۲ در اینباره، ما دیگر میدانیم که اولیس نوعی نقیضهگویی یا روایت جدیدی از کتاب اودیسه هومر است. حالا دیگر بسیاری از مطالب شگفتآور، که چنین اقدامی لزوماً ایجاب میکند، شناخته شده است. دیگر هیچکس تعجب نمیکند که تمامی واقعه در مدت یک روز (روز پنجشنبه ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴) در یک شهر (دابلین) بگذرد و شخصیتهای کتاب قهرمانان هومر را به یاد آورند: اولیس (لئوپولد بلوم (۱۳))، تلماخوس (۱۴) (استیون ددالوس) (۱۵)، کالوپسو (۱۶) و پنلوپه (۱۷) (مالی بلوم)، ناوسیکائا (۱۸) (گرتی مک دوال)، کیرکه (۱۹) (بلاکوئن (۲۰)) و غیره… و نیز تعجب نمیکند از اینکه حرکات و عملیات آنها، به صورت تمثیلهایی، یادآور افسانه اولیس باشد. به علاوه این اثر، به دلیل طرح و شالودهاش، به نحو تنگاتنگی با اثر هومر پیوند دارد، زیرا اولاً دارای پیش درآمدی در سه بخش است که با فصل تلماخی کتاب هومر مطابقت میکند و دوازده فصل مرکزی دارد که با حوادث سفر اولیس مطابق است و دارای بخشی پایانی (نوستوس (۲۱)) است که تکرار سه بخش پیش درآمد کتاب محسوب میشود. بنابراین، با توجه به قرینهسازی دقیق کتاب، میتوان گفت که تصویر معبدی یونانی یا کلیسایی جامع یا لژ فراماسونری را به خاطر میاورد که هرچه به عمق معبد یا به محراب یا به کرسی نزدیکتر میشویم وارد دنیایی هرچه باطنیتر میشویم. به یک معنی میتوان گفت که اولیس شبیه به آداب «رازآموزی» در یک مکتب است. ولی آنچه ددالوس، به هنگام خروج از هزار تو (لابیرنت) از آن آگاه شد، جویس آن را در این کتاب هم به نوشته خود و هم به صبر و حوصله خواننده وابسته کرده است.
. جویس به تقلیدی طنزآلود از اودیسه بسنده نکرده، بلکه خواسته است گنجینهای از فرهنگ غربی در اختیار ما بگذارد
داستان با نیایشی صبحگاهی آغاز میشود که همان نیایش هومر است به پیشگاه الهههای هنر (موزها) و نیایش تلماخوس به خدای حامی خود آتنه. در برجی در سندی ماونت (۲۲)، واقع در جنوب خلیج دوبلن، استفن و دوستش، مولیگان (۲۳) درحالی که طلوع آفتاب را در دریا مینگرند، صورت خود را میتراشند و همراه یک نفر انگلیسی به خوردن صبحانه مشغولاند. ساعیت بعد، ما در درس تاریخ استون در یکی از مدارس اطراف حضور مییابیم. پس از این درس، شاهد اختلاف نظری بین استیون و مدیر مدرسه در امور مالی و سیاست و بیماری گاو و یهودیان و آینده ایرلند میشویم. این بخش که به دو مضمون جداگانه تقسیم شده است، دو سفر تلماخوس را، یکی برای دیدار از نستور (۲۴) در پولوس (۲۵) و دیگری برای ملاقات با منلائوس (۲۶) در لاکدایمون (۲۷) به خاطر میآورد. سومین و آخرین قسمت این بخش مربوط به تلماخوس (تلماخی) چنین است که استون، به هنگام ظهر، غرق در اندیشههای خود، از کنار ساحل دریا به سوی شهر بازمیگردد. جزر و مد این اندیشهها شبیه به دگردیسیهای پروتئوس (۲۸) است. در فصل چهارم حریفی وارد میدان میشود که تا پایان مسافرت با او همراهیم و آن لئوپولد بلوم یا اولیس یا یهودی سرگردان و غیره است. داستان که در اینجا دوباره از ساعت هشت صبح آغاز میشود، این شخص را در وضع شاه ایتاکا (۲۹) در نزد کالوپسو نشان میدهد. لئوپولد در حال آماده کردن صبحانه است که میخواهد آن را برای زنش، که تازه از خواب بیدار شده است، ببرد. زن بلوم آوازهخوان رو به زوالی است که تمام فکرش از هماکنون متوجه لذت بردن از وعده ملاقات عاشقانهای است که با مباشر هنری خود، آقای بویلن (۳۰) پرحرارت، گذاشته است. در ساعت ده صبح، پس از آنکه بلوم در حال اندیشیدن به ادبیات از قضای حاجت فارغ میشود، برای رفتن به پستخانه، قدم در کوچهها میگذارد و یک یک پیشخان مغازهها و عابران و جار و جنجال کوچهها برای ما تشریح میشود. بلوم در پستخانه تحت نام هنری فلوری، نامه زنی اسرارآمیز، به نام مارتا را دریافت میدارد. سپس در حال راهپیمایی به فکر خرید زمین در شرق میافتد و به مرد مزاحمی برمیخورد و صابونی میخرد که دیگر از او جدا نخواهد شد و تدریجاً سفر خاصی در پیش میگیرد. وارد کلیسایی میشود که مردم در آن مشغول دعای عشای ربانی هستند و عملیات خوابآور لوطس خوران (۳۱) (لوتوفاگی) (۳۲) را در داستان اودیسه به یاد میآورد، و سرانجام به حمامی میرود و ما او را در آنجا، در حالی که مشغول تفکرات ناگفتنی است، ترک میکنیم. این سفر نخستین در فصل ششم کتاب با عبور از میان شهر، از جنوب به شمال، به سوی گورستان گلاسنوین (۳۳) ادامه مییابد. بلوم، که اینک استون ددالوس و مارتین کونینگهام (۳۴) و جان هنری مانتون و ند لامبرت (۳۵) و آخاییهای دیگر همراهش هستند، در تشییع جنازه شخصی به نام دیگنام، یا به عبارت بهتر، الپنور (۳۷) حضور مییابد. مراسم خاکسپاری، در واقع، برابر با هبوط به دوزخ هادس در سرود یازدهم اودیسه است. آبراهههای دابلین و رودخانه لیفی (۳۸) نشانه چهار رودخانه دوزخاند، و یک نفر گدا تیرسیاس (۳۹) را، و گورکن سگ سه سر دوزخ (کربروس) (۴۰) را، و مرد ناشناسی آیاس (۴۱) را و مدیر گورستان پلوتون، خدای دوزخ، و غیره و غیره را به یاد میآورند. نزدیک ظهر این عده در اداره روزنامهای به نام مرد آزاد به هم ملحق میشوند. این روزنامه کانونی برای شایعات و اخبار دروغ است. بلوم که ابتدا مورد ملاطفت و سپس مورد پرخاش مدیر روزنامه قرار میگیرد در واقع همان اولیس است که ابتدا توسط ائول (۴۲) از او پذیرایی میکند و سپس مورد آزار او قرار میگیرد. حکایاتی که جویس در اینجا میآورد و طی مقالاتی تاریخ مطبوعات را بازگو میکند، همه سرشار از اشاراتی به شکستهای اولیس کشتیران و پسرش و دوستانش و آوازخوانی و آگهیهای تبلیغاتی و الاهیات و فن خطابه ودادگستری و مسابقات و تاریخ ملی و ورزش و هواپیمایی و غیره است. همه اینها دقیقاً مانند روزنامهای خوانده میشود، ولی ساعت زنگ یک را میزند و بلوم در جستجوی رستورانی، دوباره در کوچهها سرگردان میشودو با خانمی به نام برین برخورد میکند و به مرغان دریایی غذا میدهد و سرانجام در پیشخان کافهای، مسئله را با خوردن یک ساندویچ و یک لیوان شراب بورگونی حل میکند. کنایات مربوط به غذا در این صفحات یادآور آدمخوری وحشیانه لائیستروگونها (۴۳) در اودیسه است. در فصل بعدی همان غذاهای گوشتی تبدیل به غذاهای روحی میشوند. استیون ساعت سه بعد از ظهر در کتابخانهای، برداشت خود را از نمایشنامه هملت و نمایشنامههای شکسپیر برای چند نفر روشنفکر تشریح میکندو مباحثهای درمیگیرد که رفت و آمد آرام بلوم از میان دو در آن را قطع میکند. استدلالهایی که برای بیان این موضوعها به عمل میآید از پیچ و خمهای افکار افلاطون و ارسطو و همرنگی با محیط و پیشتاز بودن و رذیلت و فضیلت میگذرد، همچنان که اولیس در سفر خود از مهلکه گرداب خاروبدیس (۴۴) و صخره اسکولا (۴۵) عبور میکند. از نو خود را در شهری میبینیم که صخرههای مواج هومر در آن تبدیل به اهالی دابلین شدهاند که در محلههای مختلف در گشت و گذارند؛ از قبیل پدر کونمی اس. ج.،کورنی کلر، خواهران ددالوس، بویلن، آرتی فونی و دهها نفر دیگر که به صورت صفی عظیم عبور میکنند و سرانجام تبدیل به صف همراهان نایبالسلطنه میشوند. فصل یازدهم ما را به دیار سیرن (۴۶)ها میبرد که همان دخترانی هستند که با نامهای میس دوس و میس کندی در میخانه
اوزموند کار میکنندو لئوپولد بلوم عاقبت ساعت چهار بعد از ظهر در آنجا ناهار میخورد. فضای سرشار از نوای موسیقی و آواز و خنده او را از خیال ثابتی که دارد منفک نمیکند، زیرا در همان ساعت بویلن منفور به سوی رختخواب پنلوپه خیانتکار در حرکت است. این ناراحتی جگرسوز یک ساعت بعد در زیرزمین میخانهای شدیدتر میشود و آن هنگامی است که مرد ابله و زمختی، که تحت نام شهروند معرفی میشود، و در واقع همان پولوفموس (۴۷) اودیسه هومر است، قهرمان داستان را مورد عتاب قرار میدهد و ناسزا میگوید و با پرتاب جعبه بیسکویتی او را از آنجا میراند. لئوپولد بلوم، مستأصل و مشوش، به سوی ساحل میرود تا غم و اندوهش را تسکین دهد. زنان لیچارگو در آنجا مشغول پرحرفی هستند، و در واقع همراهان ناوسیکائا در اودیسه به شمار میروند. جست و خیز این زنان خیلی زود اندامهای بلوم را شدیداً تحت تأثیر قرار میدهد و گرتی جوان «اسرار کشوهای پنهانی»اش را برای او به نمایش میگذارد، به نحوی که بلوم در پرتو شامگاه همچون ماسوره آتشبازی پرتب و تاب میشود. سپس نوبت آرامش میرسد و شب نزدیک میشود. دختران از ساحل دور میشوند. بلوم مصمم میشود تا برای پایان دادن شامگاه، به دیدار خانم آشنایی به نام مادام پورفوا برود که در زایشگاهی دو کودک دوقلو زاییده است. از قضا در آنجا با استیون روبرو میشود که در بین سربازان و پرستاران مرد مشغول میگساری است. این صحنه، یعنی فصل چهاردهم، یادآور کشتار گاوهای هلیوس و جشن بدفرجام همراهان اولیس در اودیسه است. تمام این عده به سوی محلههای بدنام و فاحشهخانههای کوچه مابوت، نزدیک ایستگاه راهآهن، هجوم میبرند. فصل پانزدهم ما را به سوی نوعی کابوس پرجلال و شکوه هدایت میکند. عظیمترین نمایش نمادی در این بخش پایانی به کار گرفته شده است. این نمایش به شکل یک تراژدی-کمدی ارائه شده و شباهت به شام غریبان و مراسم شاباط یهودیان و بازار مکارههای قرون وسطا و ضیافت لگام گسیخته رومیان قدیم و میتینگهای دوران جدید دارد و یادآورد رؤیای شبی در نیمه تابستان شکسپیر و والپورگیس ناخت فاوست و وسوسه سنت آنتوان است. در پایان این نمایش عجیب خیالی که کیرکه جادوگر آن را کارگردانی میکند، دو بازیگر اصلی یعنی بلوم و استیون یکدیگر را از نو میبینندو همچون اولیس و تلماخوس یکدیگر را بازمیشناسند و به سوی کاخ ایتاکا و میهن بازیافته، یعنی خانه شماره ۸، اکلیزاستریت (۴۸)، رهسپار میشوند.
سه فصل آخر کتاب، که تکرار سه فصل اول آن است، بازگشت قهرمان و پیروزی او را بر خواستگاران و ورودش را به اتاق پنلوپه برای ما حکایت میکند. پدر و پسر،همچنان که در آلونک اومه در کافه «پناهگاه سورچی» سخن میگویند و به رجزهای ملاحی که از چین و پرو بازگشته است گوش میدهند، روزنامه میخوانندو شیرینیهای سوراخ سوراخ میخورند و سپس آماده میشوند تا به سوی بستر آرامشبخش خواب بروند. فصل هفدهم که همچون دعای عشای ربانی نوشته شده است، حوادث روز را از نو مرور میکند و نتایج ضروری را از آن میگیرد و نوعی نظام از عالم کائنات و زمان و زندگی تنظیم میکند. این اودیسه که در این مرحله ابعاد کیهانی به خود میگیرد اندک اندک در فضا و رؤیا تحلیل میرود و با گفتار درونی طولانی بانو بلوم، که بر اثر بازگشت دیروقت شوهرش از خواب بیدار شده است و نمیتواند دوباره بخوابد، پایان میپذیرد. بانو بلوم در این گفتار درونی شاهد عبور هزاران تصویر از درون ذهن خویش است که سرانجام در میان ستارگان و شب و اعصار عمر زمین گم میشوند. «ای دریا، ای دریای گاه سرخ همچون آتش و غروبهای باشکوه و درختان انجیر در باغهای آلامدا و تمام آن کوچههای عجیب و خانههای گلی رنگ و آبی و زرد و کردهای گل سرخ و سنبل و شمعدانی وکاکتوس، ای جبلالطارق؛ وقتی که من دختر جوانی بودم و یک گل کوهستان، آری وقتی که گل سرخ را مثل دختران اندلسی در میان زلفانم گذاشتم یا گل قرمزی بود آری …»
جویس ماجرای فکری عظیمی را به پایان میبرد و در ورای ستیزهها و دوپارگیها، معنی وحدت وابدیت و پیوند عمیق انسان را با جهان القا میکند
نمادهای اولیس هرقدر هم پیچیده و بغرنج به نظر آید، باز دور از آن است که فقط به همین ارتباطات محدود گردد. جویس به تقلیدی طنزآلود از اودیسه بسنده نکرده، بلکه خواسته است گنجینهای از فرهنگ غربی در اختیار ما بگذارد و نوعی استنباط از انسان را که اولیس نمونه آن است ارائه دهد. بدین سان است که صرفنظر از محتوای هومری کتاب، هرقطعهای از آن برحسب مکانی و عنصری از اعضای بدن و دانشی خاص و رنگی معین و مضمون و شیوه نگارش ویژهای تنظیم گردیده است. بهتر است خلاصهای از ارتباطات متنوع کتاب اولیس ار از کتاب استوارت گیلبرت با عنوان اولیس جیمز جویس در اینجا بیاوریم:
۱٫تلماخوس-مکان: برج- دانش: الاهیات- رنگ: سفید و طلایی- نماد: وارث- سبک: حکایی (جوان).
۲٫نستور- مدرسه-تاریخ- قهوهای- اسب- عشای ربانی شخصی.
۳٫پروتئوس- ساحل دریا- فقه اللغه- سبز- جزر و مد- گفتار درونی نرینه.
۴٫کالوپسو- خانه، کلیه- اقتصاد- نارنجی- نمف (دختر دریا)- حکایی (سن کمال)- ائول.
۵٫لوطس خوران- حمام، اعضای تناسلی- گیاهشناسی و شیمی- عشای ربانی- نارسیسم (خودشیفتگی).
۶٫هادس (دوزخ)- گورستان،قلب- دین- سفید و سیاه- تشییعجنازه- خواب شیطانی.
۷٫ائول- روزنامه،ریه- معانی و بیان- سرخ- ناشر.
۸٫لائیستروگونها (آدمخواران)- ناهار،مری- معماری- افسران پلیس- حرکات دوری.
۹٫خاروبدیس و اسکولا- کتابخانه، مغز ادبیات- استراتفورد بر ساحل رود آون و لندن- استدلال جدلی.
۱۰٫صخرههای مواج- کوچهها، خون- مکانیک- شهروندان- هزارتو.
۱۱٫سیرنها- اسموند بار، گوش- موسیقی- برنج و طلا، دختران بار- فوگ.
۱۲٫سیکلوپها- میخانه، عضله- سیاست- غولآسایی.
۱۳٫ناوسیکائا- صخرهها، چشم و بینی- نقاشی- خاکستری آبیفام- باکره، تب و تاب و آرامش.
۱۴٫گاوهای هلیوس- بیمارستان، زهدان- پزشکی- سفید زایمان، رشد و نمو جنینی.
۱۵٫کیرکه- فاحشهخانه- دستگاه نقاله- جادو، فواحش- تخیلات کابوس مانند.
۱۶٫اومه- کافه، اعصاب- کشتیرانی، ملاحان- حکایی (پیر).
۱۷-ایتاکا- خانه- اسکلت، دانش- ستارههای دنبالهدار- عشای ربانی عمومی.
۱۸٫پنلوپه- تختخواب، جسم- زمین- گفتار درونی مادینه.
و اما درباره فلسفه این داستان باید گفت که در پیرامون استنباط مرموزی از پدر بودن دور میزند که شاید انتخاب قهرمانی یهودی را به عنوان سیمای مرکزی افسانه توجیه کند. در ورای شخصیت دوگانه بلوم-اولیس و استیون- تلماخوس، بیشک باید حل همه دوگانگیهای طبیعی را مشاهده کرد: پدر و پسر، روح و جسم، روز و شب، جهان وانسان، وحدت وکثرت و غیره. بدین ترتیب جویس ماجرای فکری عظیمی را به پایان میبرد و در ورای ستیزهها و دوپارگیها، معنی وحدت وابدیت و پیوند عمیق انسان را با جهان القا میکند. اولیس با وجود نیشخندها و کنایهها و تلخیهایش کتابی شاد و سرشار از نشاط و زیباترین ستایش از انسان است.
فرهنگ آثار. سروش.
۱٫James Joyce 2.Trieste 3.Shakespeare and Company 4.The Egoist Press
۵٫Folkestone 6.Dujacdin 7.Hamsun 8.Schnitzler 9.Cazaux 10.Janet
۱۱٫Levy-Bruhl 12.Woolf 13.Bloom 14.Telemachu 15.Dedalus 16.Calypso
۱۷٫Penelope 18.Nausicaa 19.Circe 20.Cohen 21.Nostos 22.Sandymount
۲۳٫Mulligan 24.Nestor 25.Pylos 26.Menelaus 27.Lakedaemon
۲۸٫Proteus 29.Ithaca 30.Boylan 31.Lotus-eaters 32.Lotophagi
۳۳٫Glasnevin 34.Cunninghaum 35.Lambert 36.Dignam 37.Elpenor
۳۸٫Liffey 39.Tiresias 40.Ceberus 41.Ajax 42.Eole 43.Lestrygone
۴۴٫Charybdis 45.Scylla 46.Sirens 47.Polyphemus 48.Eccle