این مقاله را به اشتراک بگذارید
نُه عادت سحرآمیز نویسندگان موفق
راشل مک آلپاین
آیا تا به حال به این مطلب فکر کرده اید که نویسندگان پرفروش چه طور به این جایگاه رسیده اند؟ چطور رمان های جذاب خود را یکی پس از دیگری روانه بازار می کنند، درحالیکه شما خودتان خوب می دانید نوشتن حتی یک کتاب چه زور و زحمتی دارد؟ واقعاً برای نویسنده موفق شدن باید چه طور بود؟ چه چیزی باعث تفاوت آن ها از آدم های معمولیست؟ نقطه اشتراک نویسنده های معروف در چیست؟
تا به حال به نحوه زندگی شان فکر کرده اید؟
چطور توانسته اند از یک نویسنده سرگرمی ساز به یک نویسنده حرفه ای جهش کنند؟
در طی این مسیر بر چه موانعی غلبه کرده اند؟
در برابر سرخوردگی ها، نظرات و انتقادات منفی چه واکنشی داشته اند؟
خطرات و مزایای رمان نویس معروف بودن چیست؟چه طور از پس روابط زندگی و زمینی خودشان برمی آیند در حالیکه حرفه شان ایجاب می کند در یک دنیای خیالی و فانتزی سر کنند؟
اگر از خواندن رمان های معروف لذت برده اید شاید بارها این سؤالات یا سؤال های این چنینی به ذهنتان خطور کرده باشد. اگر هم بارها رؤیای نویسنده معروف شدن را در ذهنتان پرورده اید، پس علاقه شما به این مطالب از یک کنجکاوی بی اساس بیشتر بوده است.
در اینجا شما پاسخ سؤال هایتان را خواهید یافت. این مطالب صرفاً نظرات و عقاید یک نویسنده خاص نیست. نُه عادت سحرآمیز نویسندگان موفق، مجموعه ای است شامل دانش و تفکر و تجربیات چهل و چهار رمان نویس معروف. (ویرایش گران، مسئولین ادبی و ناشران هم نظراتشان را عنوان می کنند.)
عبارت نویسندگان معروف در این مجموعه حاوی دو معناست. اول اینکه این نویسندگان کتاب های زیادی به فروش رسانده اند. یک چاپ از کتاب های پیرامون ادبیات را در نظر بگیرید و یک صفر یا چند تا صفر به فروش آن اضافه کنید. دوم این که آن ها پیرامون ژانر های معروفی رمان می نویسند مثل ژانرهای رومنس وعاشقانه، ترسناک، علمی تخیلی، فانتزی، تاریخی، جرائم، حماسی. البته بعضی از این نویسنده ها در یک یا چند ژانر مختلف می نویسند.
این مصاحبه ها نشان می دهد که اغلب نویسندگان مشهور نکات مشترکی با هم دارند. خواهید دید که آن ها آدم های متفاوتی هستند. این جا در پی این نیستیم که بگوییم این آدم ها چدر شبیه بقیه اند یا چقدر خوش شانس بوده اند، بلکه می خواهیم به این برسیم که آن ها واقعاً در روزهای خود چه می کنند.
آن ها به استعداد نیاز دارند. به مهارت نیاز دارند. بله، اما همه این ها کافی نیست. پشت این موفقیت های وسیع بی شک عادات رفتاری و فکری و نگارشی خاصی وجود دارد. عادت ها متعلق به دنیای امروز هستند نه گذشته و نه آینده. عادت چیزی است که مردم در لحظه کنونی انجام می دهند، امروز و هرروز.
الگوهای رفتاری مشترک این نویسندگان جذاب چیست؟
اغلب آن ها اشتیاق خود برای نوشتن را افزایش می دهند و درباره چیزهایی می نویسند که دوست دارند خودشان بخوانند یا زندگی شان بکنند. به نوشتن به عنوان یک پروسه حرفه ای نگاه می کنند. تنبیه و پاداش های موفقیت خود را می پذیرند، به همه حواس خود ارزش قائل می شوند و حس طنز پردازی دارند و رمان های معروف می نویسند.
همان طور که تخیل به تنهایی نمی تواند کسی را حسابدار یا آرایشگر کند برای نویسندگی هم به همین ترتیب است. آن ها وانمود می کنند اهدافشان دست یافتنی اند. هر روز فعالیت های فیزیکی خاصی انجام می دهند. به عبارت دیگر نیازمند دستیابی به مهارت های نو، عادت های ذهنی و جسمی جدید هستند. در این مجموعه به علاوه به این موارد دست خواهید یافت:
۱٫ نُه عادت جادویی نویسندگان موفق
۲٫ چگونگی دست یابی به این عادات
۳٫ هشت مؤلفه ضروری رمان های مشهور
۴٫ و چگونه نوشتن این رمان ها
رمان های معروف کدام هستند؟
تمرکز ما در این مجموعه به رمان های مشهور و عامه پسند است. پس اگر علاقمندید که برای قشر خاص بنویسید، این کتاب به دردتان نمی خورد.
اما خیلی از رمان های مشهور طرفداران پر و پا قرصی در میان قشر روشنفکر دارد. و همان طور که یک رمان نویس می تواند از متن و دیالوگ های فیلم یاد بگیرد، یک شخصیت ادبی روشنفکر هم می تواند از پاورقی نویس ها بیاموزد.
اسراری درباره نویسندگان
رازهای زیادی درباره نویسندگان وجود دارد. در مصاحبه ای که من انجام داده ام نویسندگان این رازها و اسرار را با وقایع و تجربیات حقیقی زندگی خودشان برایم عنوان کرده اند.
"دوست دارم یک روز یه کتاب بنویسم…" بله، درسته. عدد جادویی یک، چیزی است که به نویسندگان این قدرت را می دهد که اگر زمان داشته باشند این آرزو را محقق کنند. این جکی است که معمولاً بین نویسنده های رومنس باب است:
جراح مغز:
دارم به این فکر می کنم که شیش ماهی مرخصی بگیرم و یه رمان بنویسم.
نویسنده رومنس:
آره، فکر خوبیه. اتفاقاً منم به این فکر افتادم شیش ماهی مرخصی بگیرم و یه چند تا جراحی مغز انجام بدم.
حتی اگرفکر می کنید یک تعطیلات شش ماهه دارید، شروع خوبی است.
حالا برعکس راز قبلی راز دوم می گوید، نویسندگان شناخته شده یک جور ژن و استعداد خدادادی دارند. اما حقیقت این است که در اغلب موارد نبوغ لازم نیست. همۀ چیزی که از ساختار مغزی نیاز دارید این است که بتوانید یک چیزی بالای متوسط، کلمه در ذهنتان جا بدهید.برای یک نویسنده سطح ناچیزی از استعداد هم جواب می دهد و می تواند نقطه شروع باشد. نبوغ فقط یک پاداش دلفریب است.
راز عجیب دیگر این است که خیلی از نویسنده ها فقط با یک کتاب در ِ شانس به رویشان باز می شود. همه ما درباره یکی از کتاب هایمان که رکورد فروش را می زند و یکباره ثروت و شهرت فراوانی برایمان به ارمغان می آورد، رویاها بافته ایم. نویسندگانی که در اینجا از آن حرف می زنیم هیچ کدام غیرحرفه ای نیستند. همه، کسانی هستند که سال ها پشت هم مشغول نگارش هستند. مثل ماراتنی که جایزه برد در آن بلیط هوایی به ماراتن بعدی است.
نکته بعدی، این شعار شگفتی آور است که می گوید: "این چیزی نیست که می نویسی، بلکه کسی است که می نویسد." که البته فقط بهانه ای است برای ننوشتن. هیچ کدام از نویسندگانی که در این مجموعه از آن حرف می زنیم با یک خودکار نقره نشان در دهان متولد نشده اند. هرگز قابله به والدین خوشبخت شان نگفته که "مشتولوق، نوزادتان یک رمان نویس معروف است." نه! نویسندگان، شهرتشان را با تلاش و سرسختی خود به دست می آورند. کتاب خوب نوشتن است که برای شما شهرت می آورد نه چیز دیگر. برای موفقیت در نوشتن، باید درک عمیقی از صداقت و درستی داشته باشید و ذهنتان آماده جذب و درک آن باشد
عادت اول:
اراده خود را به نوشتن افزایش دهید.
برای داستان نویس ِ مشهور شدن، بیشتر از همه باید اراده و تصمیم بسیاری برای نوشتن داشته باشید. نَه فقط میل و انگیزه برای نوشتن، بلکه باید یک عزم راسخ برای نوشتن همیشه در شما زنده باشد. این عزم و اراده باید روز به روز بیشتر در وجودتان رشد پیدا کند. این مسئله مهم و ضروری است، چون نویسندگی یک کار راحت و بی دردسر نیست. اصرار بر نوشتن کار سختی است. اسرار آمیز است. گاهی هم اعتیاد آور است. حتی گاهی آرامش شما را هم مختل می کند. اِلزور رزمری باجر می گوید: "تو مجبوری بنویسی: این مشکل اغلب نویسنده هاست." در برخی موارد هم نویسنده ها با نوشتن سلامت خود را تضمین می کنند، می نویسند که سالم بمانند.
از آن جا که نویسندگان مورد بحث نویسندگانی موفق هستند، بی شک آموختن از تجربیات و انگیزه هایشان برایتان خالی از لطف نخواهد بود. درست است که پول همیشه یک انگیزه و مشوق برای خیلی کارهاست اما عامل غالب و مؤثری نیست.
ظاهراً اغلب نویسنده هایِ حرفه ای، زاده شده اند برای نوشتن. مِرِدیس وِبِر نویسنده رومنس از خاطرات کودکی اش می گوید:
اولین خاطراتی که از کودکی دوران مدرسه دارم مربوط به نوشتن یک قصه بر اِسلیت بود. نمی دانم شما همچین چیزی داشتید یا نه؟ اسلیت ها لوح سنگی های وحشتناکی بودند که باید با کهنه کثیفی خط ها را پاک می کردی. من ماجرای یک روز زمستانی را نوشتم، با دختری کوچک در لباس صورتی و یک درخت و یک خرگوش. قصه ام بدجور دل معلمم را برد چون اول به خاطر دست خط خرچنگ قورباغه ای که داشتم یک جیغ جانانه سرم کشید و بعد مجبورم کرد لوح اسلیت را کول کنم و دور مدرسه بگردانم و برای همه کلاس ها بخوانم. بعد از آن، نوشتن هیچ وقت مرا نگران نکرد.
اما اراده و تمایل به نوشتن لزوماً از دوران کودکی شروع نمی شود. برای مثال روبین باروز ، در چندین دهه بعد از زندگی اش خیلی تصادفی کشف کرد که می تواند بنویسد. او از تجربه اش این طور می گوید:خیلی تصادفی شروع به نوشتن کردم. خب از بچگی آدم باهوشی بودم و دوست داشتم برای خودم کاری انجام بدم. این خواسته با من بود تا اینکه کوچکترین بچه ام هم قد کشید و رفت مدرسه. من هم به این فکر افتادم که دنبال یک کار پاره وقت بگردم. تایپم بد نبود اما متأسفانه همه یا کارشان تمام وقت بود یا در وقت شب بود. برای من خیلی سخت بود که مطالعه و درس را بعد از این همه تاخیر شروع کنم. با اینکه تقریباً اعتماد به نفسم صفر بود، بالاخره این کار را کردم و در کلاس نوشتن خلاق شرکت کردم. عاشق نوشتن شدم. سی و سه سال داشتم و یکی از جوان ترین اعضای آن جا بودم. دروس اصلی را گذراندم و بعد دوره های پیشرفته را سپری کردم. در حالیکه خیلی ها لاف توانستن می زدند من فقط به این فکر می کردم که خیلی بدتر از بقیه نیستم. تا اینکه زمانی رسید که به خودم گفتم خب حالا دیگه وقتشه یه کتاب بنویسم، اما چی؟
از شروع ناممکن روبین باروز به این طرف، سه رمان و سه اثر غیر داستانی منتشر شده است.
لیندسی آرمسترانگ، نویسنده آثار مختلفی از رومنس، از لحظاتی می گوید که بالاخره به میل و انگیزه قدیمی اش به نوشتن ، جامه عمل می پوشاند و اراده را چاشنی کارش می-کند.
کوچکترین بچه ما بزرگ شده بود و وقت مدرسه رفتنش شده بود. برای همین برای اولین بار در آن سال ها اوقاتی نصیبم شده بود که مال خودم باشد و می توانستم این لحظات را به خودم اختصاص بدهم. همیشه دلم می خواست بنویسم اما کاملاً نمی¬دانستم باید چطور این کار را شروع کنم. این اتفاق درست لحظه ای اتفاق افتاد که از رؤیا و خیال بافی درباره نوشتن دست برداشتم و سعی کردم آن را عملی کنم. یک خودکار، گیر آوردم و دفتر یادداشتی که روی میز آشپزخانه ولو بود برداشتم و مثل خیلی از نویسنده ها شروع به نوشتن کردم. همۀ چیزهایی که روزی دریچه تخیلاتم برای نوشتن را سد کرده بودند شکسته شدند و سیل کلمات جاری شد.
برای لی لی سامرز نوشتن یک امر خدادادی و غیبی بود:همیشه فکر می کنم نوشتن مرا ایمن نگه می دارد و بیمه می کند. اگر ننویسم سالم و سرحال نیستم. از آن دسته آدم هایی ام که ذهن پر مشغله ای دارند و به قول معروف یک سر دارند و هزار سودا. در کل فکر نکنم یک مادر طبیعی و عادی باشم. خیلی از زن ها از بازی کردن با بچه هایشان و انجام کارهای روزمره شان در خانه لذت می برند اما من همچین آدمی نیستم. مادرم همیشه عادت داشت وقتی سس سفید را با قاشق تند تند هم می زد، سعی می کرد فرانسه هم یاد بگیرد! من کمی شبیه او هستم. وقتی با نوزادم سرگرم هستم به طرح و پلات قصه ام فکر می کنم و در عین حال کارهای دیگری هم انجام می دهم، بعد به محض این که وقتی گیر می آورم می نشینم و هر چه که در ذهنم هست روی کاغذ پیاده می کنم.
موفقیت در نویسندگی یعنی مواجهه دائمی با امر نویسندگی و غلبه بر ترس و شَک و دلهره های درونی. آن کارلتون تا به حال پانزده اثر مدرن و هجوآمیز رومنس نوشته است. او هروقت که از نوشتن می هراسد یا دچار دلهره می شود به عکسی از خودش نگاه می کند که طنابی به کمرش بسته شده و در حال فرود از یک صخره هنگام صخره نوردی است.اُه، فرود از صخره. اون وقت ها می رفتم و الان هم می رم. حسابی جون آدم را در می-یاره اما نشاط آوره. همیشه عادت داشتم تو ساختمانی که پشت ساحل مخصوص میهمان های صخره نورد ساخته شده بود، بمونم و فقط تماشا کنم. اما بالاخره در اولین هفته بعد از تولد چهل و پنج سالگیم دلم را به دریا زدم و این کار را تجربه کردم. واقعاً شگفت آور بود. وقتی از بالای صخره چیزی حدود ۱۵۰ فوت فرود اومدیم، در اون نزدیکی کلبه ای ساخته بودند که آن قدر بزرگ بود که توش جا بشی و بتونی یه کتری آب جوش درست کنی. اون بهترین و دلچسب ترین چایی بود که به عمرم چشیده بودم. وحشت زده بودم هم اینکه از ارتفاع زیاد خوشم نمی یاد هم اینکه اون موقعیت در کل، عجیب بود. باید خودت رو به یک طناب ببندی و به عقب پرتاب بشی. بالا رفتن و خودت رو بالا کشیدن از صخره تجربه دیگه ایه، اما فرود اومدن یه جور کلنجار رفتن با خودته. خوشبختانه یه آدم زرنگ اون حوالی بود و در این موقعیت از من عکس گرفت. من این عکس رو بزرگ کردم و چسبوندم به دیوار. دیدن این منظره به من یک جور فروتنی می ده چون در مقابل عظمت صخره ها یک ذره کوچکم. هر وقت که این صحنه رو به خاطر می یارم تمام تنم می لرزه و مطمئنم دیگه نمی تونم چنین چیزی رو تجربه کنم. به همین خاطر به عکس زل می زنم و به خودم می گم این تویی، تو تونستی چنین کاری بکنی خُب از پس کارهای دیگه هم برمی یای.
این خانم نویسنده همچنین اضافه می کند: "وقتی اسمت رو می بینی که کنار کارت چاپ شده، خودش یه انگیزه و محرک بزرگه."نویسنده دیگر، لیلیان دارسی که هنرپیشه هم بوده و کار نمایشنامه نویسی و فیلمنامه تلویزیون هم انجام داده است، توصیه می کند: سعی کنید علاقه برای نوشتن را به عمل تبدیل کنید و دست به قلم ببرید. این که چی بنویسید و چطور بنویسید، مسئله خیلی حادی نیست فقط به شرط اینکه بنویسید.
هر نوشته به نوشته دیگر شما کمک می کند.این پیام من به همه کسانی است که می خواهند نوشتن را شروع کنند: تمرین. تمرین ها و ممارست هایی که در کارهای ابتدایی و کوچک داشتم پله موفقیت من برای نوشتن رمان های بزرگ و پرفروشم بود. مثل بازی تنیس می ماند مجبوری که تمرین کنی.
اگر ننویسم سرحال نیستم. می نویسم که زندگی کنم. تجربیات جالب و دلنشینی بود. فکر می کردم یه ردیف دستورالعمل داده باشید اما وقتی متن رو خوندم واقعاً لذت بردم.آدم احساس می کنه نوشتن دیگه سخت نیست.
عادت دوم:
چیزی را بنویسید که دوست دارید بخوانید.
چه چیز نویسنده را به سمت یک ژانر خاص جذب می کند؟ این تصمیم خیلی ساده است. دومین عادت جادویی نویسندگان موفق این است که آن ها سراغ کتابی برای نوشتن می روند که روزی خودشان دوست داشتند چنین چیزی بخوانند. این اتفاق باعث می شود تا پروسه نوشتن برایشان جذاب و آسان تر باشد.
بسیاری از نویسنده ها عقیده دارند که نویسندگی یک تجارت و سرمایه گذاری بزرگ است و تو باید الزاماً چیزی بنویسی که از آن لذت می بری. انگیزه پول به تنهایی قادر نخواهد بود که تا مدت ها ذهن و خلاقیت شما را وادار به نوشتن اثری موفق کند.
گاهی درآمد حاصل از بعضی اشکال و ژانرهای مختلف ادبی ممکن است شما را وسوسه کند تا به سمت خاصی از آن گرایش پیدا کنید. بعضی از این نویسنده ها درآمد های چهار رقمی، پنج ، شش یا هفت رقمی دریافت می کنند.
برخی تصور می کنند نوشتن آثار رومنس می تواند باعث به جیب زدن پول زیادی شود.
هیچ کدام این ها مهم تر از این حقیقت نیست که: امکان ندارد در نوشتن موفق شوید مگر اینکه با تمام قلب و عشق و علاقه تان بنویسید.
جوان نیوزلندی، دکتر "هلن شلتون" موفق شده تا نُه اثر رومنس بنویسد. او به خاطر علاقه بسیاری که به سفر داشته، دست به نگارش رومنس های تاریخی زده است.
"آنه اینفنت" نویسنده پنج رمان جنایی، دوران کودکی خود را در نیوگوئینی سپری کرده است. در پاسخ به این سؤال که : چرا ژانر جنایی را برای نگارش داستان هایش انتخاب کرده است؟ می گوید:
همیشه قفسه کتاب های خانه مان پر بود از کتاب های آگاتا کریستی و ِان گایو مارش. هروقت دست دراز می کردم تا کتابی برای خواندن بردارم چیزی جز قصه های جنایی مرا سرگرم و علاقه مند نمی کرد. و این هم نتیجه خواندن آن کتاب هاست. حتی نمایش های رادیویی هم سرشار از قصه های راز آلود بودند. تمام کودکی ام پر بود از قصه های شبانه "اِنید بلایتون" ، کسی که بهترین جنایی نویس کودکان بود. خانم بلایتون نویسنده زیرک و بااستعدادی بود که متأسفانه هرگز آن طور که باید از او تقدیر نشد. در داستان های او بچه ها باید معماها را حل می کردند و بزرگ تر ها هم کمکشان می کردند و پلیس هم برای خالی نبودن عریضه دور و اطراف قصه حضور داشت.
من به نوشتن داستان های جنایی روی آوردم چون جرم وجنایت همیشه همه جا بود. در محل زندگی ام پر بود از ماجرای آدم ربایی، جادوگری، قتل های انتقامی. وقتی دوازده ساله بودم اولین کتابم را نوشتم. داستان درباره یک مأمور گشت زنی بود که به دنبال یک قاتل تبر به دست می رفت.
من خودم به عدالت اعتقاد دارم. عدالت الهی، نمی دانم شما هم به آن معتقدید یا نه. من معتقدم ما به دست خودمان زندگی خودمان را رقم می زنیم. ما خودمان به وجودآورنده نوعی تعادل در زندگی خود هستیم. چیزی در درون ماست که اگر اشتباه کنیم خودش به تنبیه ما برمی خیزد. پس باید به سمتی پیش برویم که چیزی در درون، ما را هدایت می کند.
رمان نویس استرالیایی، "داریل کاین" نویسنده آثار فانتزی است. او از فلسفه گریزگری شخصیت های فانتزی لذت می برد و می گوید:
همه رمان های من آثار فانتزی رومنس هستند. می خواهید بدانید چرا؟ چون من خودم را در یک دنیای فانتزی قرار می دهم. من به نوشتن به مثابه یک گریز نگاه می کنم، چرا از دنیای ماشینی و مدرن معاصری که در آن قرار گرفته ام نگریزم؟
نوشته های من نه تنها راه گریزی برای خودم است بلکه، به حد بسیار زیادی، این را مطمئنم، گریزی برای خوانندگان آثارم هم هست. به این طریق تو از دنیایی که پر است از اسلحه و ماشین و دود و آلودگی و اثر گازهای گلخانه ای و مالیات و سیاست و شرکت های سهامی و … می توانی گریزی بزنی و نفس بکشی.
"چارلی سایر" به وضوح عنوان می کند که چرا شما باید چیزی را بنویسی که دوست داری بخوانی. او با علاقه واشتیاق شروع به نوشتن نثر سنگین ادبی کرد، اما بلافاصله از نوشتن زده شد و آن را کنار گذاشت. تا اینکه تصمیم گرفت به سبک "ژورژت هیر" نویسنده ای که عاشق خواندن کتاب هایش بود، بپردازد. نوشتن ِ چیزی که خودش هم روزی دوست داشت بخواند باعث شد تا ناگهان پروسه نوشتن برایش جالب و جذاب شود:
از وقتی یازده ساله بودم می خواستم یک روز نویسنده شوم. وقتی وارد دانشگاه آکلند شدم، دلم می خواست مثل تولستوی بنویسم. در انجام این کار واقعاً جدی بودم اما خیلی زود فهمیدم، هم نوشتنش برای خودم کسل کننده است هم خواندنش برای مخاطب. فکر می کردم کاستی از نحوه نوشتن من است. اما حقیقت این بود که موقع نوشتن کسل و بی حوصله بودم. چند سال بعد در حالیکه برای خودم هم جای شگفتی بود به این تجربه رسیدم که نوشتن داستان های تاریخی واقعاً مرا سرحال می آورد و اشتیاقم برای نوشتن را دو چندان می کند.
همیشه شیفته تاریخ فرانسه بودم و از آن جا که در یک قلعه بسیار زیبا متعلق به قرن هفدهم نزدیک پاریس زندگی می کردیم شروع کردم به سبک نوشته های ژورژت هیر، یک داستان تاریخی نوشتم. یک ماه طول کشید که کارم را تمام کنم و دو ماه هم طول کشید که کارم را تایپ و ویرایش کنم. اولین کار من البته خیلی مؤدبانه رد شد ، اما لذت همیشگی این نوشته ها در من تا ابد باقی ماند.
چند سال بعد چارلی سایر اولین رومنس تاریخی موفق و جذاب خود را با نام (la creole1998) روانه بازار کرد. "آسترید کوپر" خیلی دقیق به این نکته واقف بود که کدام ژانر ادبی با طبیعت و خلق و خوی نگارشی او سازگار است:
خیلی از نویسنده ها فقط علاقه دارند رومنس های معاصر دسته بندی شده ای بنویسند که قصه آن همیشه پر است از بچه و کابوی و فراموشی قهرمان داستان و بعد یک ازدواج فکر شده که سر و ته قصه را هم می آورد. اما برای نویسنده های دیگر، این ها کافی نیست.
به داستان های پیشرو و امکان پذیر، فتوریستیک می گویند. این کتاب ها پایه علمی دارند. وقایعی که در آن اتفاق می افتد در دنیای واقعی ممکن است اتفاق بیفتد به شرط این که کمی تخیل، چاشنی آن باشد. اما فانتزی، ژانری از داستان است که در کل، رخدادشان امکان پذیر نیست. آثار فانتزی حاوی عناصر جادویی، طلسم و جادوگر و اژدها و موجودات افسانه ای است. تنها اتفاقات نیمه نرمال آن مربوط به ارواح و خون آشام و تناسخ و حلول جن و شبح است. مخاطبان این گونه آثار بعد از مدتی وقتی می بینند انتظارشان از داستان برآورده نمی شود حسابی زده می شوند.
"مری هاوکینز" نویسنده آثار الهامی مسیحیت و نیز نویسنده رومنس پزشکی است. از نظر او آن روی سکه "چیزی بنویس که دوست داشته باشی بخوانی" ، عبارت "مظنّه بازار را در نظر داشتن" است. مری هاوکینز نویسنده ای است که شرایط بازار را سنجیده است:
توصیه ای که من به نویسندگان تازه کار می کنم این است که همیشه مزه دهن ناشران را در نظرشان داشته باشند. از لحاظ اعتقادی و مذهبی چیزی بنویسند که عامه اجتماع به آن اعتقاد دارند.
البته این نکته هم بسیار مهم است که نوشتن آنچه شما دوست دارید، در صورتی که جهان بیرون آن را نپسندد، بی فایده است. لی لی سامرز نویسنده پنج اثر رومنس تاریخی است. او این موضوع را به سادگی باز می کند:
گاهی اوقات اگر می خواهید حرفه ای بنویسید باید خودتان را به آنچه ناشران می خواهند، محدود کنید. مطلب ناراحت کننده ای است اما حقیقت دارد. اگر می خواهید برای اقلیت خاص بنویسید محدودیت زیادی برایتان وجود ندارد اما اگر ادبیات عامه پسند را انتخاب می کنید، پس ناگزیرید برای بازار بنویسید.
با این وجود همۀ نویسندگان موفق، موضوعاتی را برای نوشتن انتخاب می کنند که با روحیه شان سازگار است و با هنر و خلاقیت خود سلیقه ادبی عامه را هم در نظر می گیرند.
عادت سوم:
زندگی را متفاوت زندگی کن!
در مصاحبه ای که با نویسندگان مشهور انجام دادم، فهمیدم اغلب آن ها زندگی جالب و متفاوتی داشته اند. شاید خیلی ها فکر کنند منظور من از این زندگی، یک جور تجربه عجیب و غریب و خطرناک در جنگل یا خطوط مرزی باشد، یا شاید گاهی به ذهن خطور کند که حتماً به خاطر هوش و تخیلی که دارند تجربه ترسناکی را هم از سر می گذرانند. اما برای اغلب نویسندگان، این نوع زندگی یعنی تجربه یک زندگی معمولی با روح و ذهنی غیرمعمولی.
مه ی تجربیاتی که برای نویسنده چه در درون و چه در دنیای بیرون رخ می دهد، مواد ارزشمندی برای او و پروسه نوشتاری اش محسوب می شود.
بعضی نویسنده ها ظاهراً زندگی ساده و معمولی داشته اند اما در درون در یک زندگی فانتزی و عجیب سپری می کنند.
وشتن، شوق و اشتیاق خاصی به زندگی می بخشد و گاهی این اشتیاق با تجربه های شخصی، هویت، رشد شخصیتی و تکامل روح و روان به همراه است.
"الیزابت دوک" نویسنده پرکاری است که درباره زندگی شخصی اش می گوید:
شاید در ظاهر زندگی روزانه ام خیلی هیجان انگیز نباشد اما من جلو کامپیوتر شخصیتی می یابم که مثل یک دختربچه به دنبال ماجراهای گوناگون است.
"آن کلانسی" هم در مصاحبه اش می گوید:رمان نویس موفق کسی است که زندگی اش تجسم رویاهای شخصی اش باشد.
انم آنه اینفنت ، جنایی نویس می گوید دوران کودکی اش، سرچشمه ارزشمندی از الهام برای نوشته های آتی اش بود.
بعد از جنگ به نیو گوئینی مهاجرت کردیم. اون وقت ها من ۱۸ ماهه بودم. بزرگ شدن در آن جا برایم شگفت آور بود. آنجا برق داشتیم اما غذای تازه نداشتیم. گوشت ها فاسد بودند و رنگ و مزه عجیبی داشتند. وقتی به نان گاز می زدی بیشتر مزه شپش و کپک را زیر دندانت حس می کردی.
نویسنده رومنس خانم "هلن شلتون " توصیف می کند که چگونه حس ماجراجویی اش رنگ واقعیت به خود گرفت. او از یک سقوط هواپیما و یک ماجرای آدم ربایی جان سالم به در می برد. یک شب تا صبح زیر پل می خوابد و وقایع خطرناک دیگری را از سر می گذراند.
" لیندسی آرمسترانگ " نیز از زندگی متفاوتش می گوید و از هیجانی که که سعی کرد خود وارد زندگی اش کند.
در کودکی هرگز روی پدرم را ندیدم و از آنجا که مادر مسئولیت پذیرم هم دنبال کارهای خودش بود، مرا به مدرسه شبانه روزی فرستاد. یادم می آید آن جا همه چیز سخت گذشت. مثلاً به زحمت یاد گرفتم چطور بند کفشم را ببندم.
لیندسی در همان دوران مدرسه در دوران نوجوانی نوشتن را آغاز کرد. ردّیه ای که برای پنج اثرش نوشتند او را نا امید نکرد. حالا او صاحب چهل و شش اثر پرفروش رومنس است.
وقتی او و همسر و فرزندانش جنوب آفریقا را ترک می کنند، تصمیم می گیرند در استرالیا ساکن شوند و در آن جا زندگی ماجراجویانه ای را آغاز کنند.
ما حتی در لحظه ای که وارد استرالیا شدیم هنوز سر و سامان نگرفته بودیم. با خودمان چادر داشتیم با یک ماشین واگن دار پر از خرت و پرت و چهار بچه زیر هفت سال. حالا که فکرش را می کنم می بینم واقعاً کار دیوانه واری بود. اما هیجان انگیزترین شیوه برای دیدن نقاط یک کشور بود.
برای شروع یک پروسه نوشتاری رمان و به خصوص برای پایان آن گاهی باید جرأت و جسارت خرج کرد. باید ریسک کرد. شاید این یکی از دلایل موفقیت نویسندگان پرفروشی است که سعی می کنند زندگی شان را متفاوت سپری کنند و هیجان را وارد زندگی شان کنند
عادت چهارم:
حرفه ای باش!
چهارمین عادت نویسندگان موفق این است که آن ها یاد می گیرند مثل نویسندگان حرفه ای رفتار می کنند. حرفه ای بودن لزوماً به این معنا نیست که از همان لحظه شروع، یک نفس و تمام وقت کار کنید. منظور ما این است که از همان لحظه آغاز در امر نوشتن، منظم و متعهد باشید و ذهن و فکرتان را درباره آن منسجم کنید و از روی نظم و برنامه با آن روبه رو شوید.
این تنها حس مشترک بین همه نویسندگان موفق است. سخت گیری در نوشتن و زیاد کردن بیرحمانه زمان نگارش گاهی از خرده نوشتن های بی نظم و بی برنامه خیلی بهتر است. نوشتن بی نظم باعث می شود شما ردپای طرح و پلات و شخصیت های داستان خود را گم کنید و انگیزه لازم برای نگارش را از دست بدهید. بدون داشتن برنامه منظم و حرفه ای، نگارش داستان و رمان به شدت سخت و کلافه آور می شود.
"شری آنه ژاکوب" نویسنده ای فعال و پرکار است. او به خاطر شغلش به اجبار موظف بود کار نگارشی را تمام وقت انجام دهد. تا به حال آثارش رادر چندین ژانر، منتشر کرده است. آثار رومنس و غیر داستانی اش را با نام واقعی خودش منتشر کرده و هشت رمان تاریخی و معاصر خود را با نام "آنا ژاکوب" و چهار رمان فانتزی و علمی تخیلی اش را هم با عنوان مستعار "شانا جی" روانه بازار کرده است. حالا که از کار منظم و برنامه ریزی شده خود بازنشست شده باز هم از روی لذت و اختیار کار تمام وقت را برای نوشتن آثارش انتخاب کرده است. و حالا ده سالی که به این نحو گذشته، اصلاً برایش غیرعادی نیست.
افراد باید بدانند کار یک نویسنده مثل بالا رفتن از یک کوه نیست، بلکه بالا رفتن از یک مجموعه رشته کوه است که پشت آن رشته کوه دیگری قرار گرفته است و پشت آن رشته کوه، رشته کوه های دیگر و نویسنده باید تمام آن ها را طی کند.
نوشتن برای اغلب افراد یک جور شاگردی کردن و آموختن است. آموختن پشتکار و مداومت و سماجت در نوشتن. ابتدا به خاطر نگارش کارهای دانشگاهی و مطالعاتی، برنامه تمام وقت و دراز مدت کاری داشتم. اما بعد از ده سال عادت کردن به این شیوه نگارشی، همان روند را برای نوشتن رمان هایم ادامه دادم. و این در حالی است که حالا مدت ها از بازنشستگی ام می گذرد.
"مردیس وبر" نویسنده معروف رومنس در این باره می گوید:
ناشر به من گفته بود یک نویسنده تمام وقت می خواهد و من هم قبول کردم. هر ماه از دوازده ماه برایشان سه فصل و یک سیناپس می فرستادم.
من نویسنده منظمی هستم. از وقتی که نوشتن را شروع کردم هر هفت روز هفته را کار کرده ام. روزی سه هزار کلمه و حدود نصف فصل را می نویسم. روی دیوار نوشته ام: "بشین و بنویس!"
"جولیا بایرن" نویسنده استرالیایی آثار رومنس تاریخی، نمونه دیگری از نظم نگارشی است. وی لحظات زندگی خود را این چنین توصیف می کند:
در یک مغازه مشغول کار بودم. دو روز هم در دانشگاه کار می کردم. در عین حال تلاش می کردم نوشتنم هم ادامه داشته باشد. تپش قلب هم داشتم و با این شرایط نوشتن برایم واقعاً یک تردستی حساب می شد. اما شما هر چیزی را می توانید تحمل کنید اگر بدانید تا ابد ادامه نخواهد داشت.
برای احترام به خودتان هم که شده باید به پروسه نوشتن به مثابه یک کار حرفه ای و مهم نگاه کنید. نویسنده مشهور رومنس "لینسی استیونس" توضیح می دهد که چرا و چگونه آموخت در کارش حرفه ای عمل کند.
در ابتدای کار مدام احساس می کردم باید عذر خواهی کنم. چون مرتب به این سؤال که " چی داری می نویسی؟" پاسخ می دادم: "هیچی، رومنس" اما به مرور فهمیدم باید شعله این کتری در حال جوش را بالاتر ببرم. دیگر هم قصد عذر خواهی ندارم.
نظم خیلی راحت وارد زندگی نگارشی "هلن شلتون" شد:
بعد از این که یک پزشک جوان شدم ، خودم را مجبور کردم ۷۲ ساعت در روز بنویسم. به همین نحو ادامه دادم تا در عرض دو سه هفته اولین چرکنویس داستانی ام به اتمام رسید. و این در حالی بود که خانه همیشه مثل دسته گل بود و شوهرم هم غذاهای خوشمزه ای برای خوردن داشت!
"ایزولد مارتین" حتی قبل از آن که اولین کارش منتشر شود و حتی در نامطلوب ترین شرایط باز هم به پروسه نوشتن به مثابه یک کار حرفه ای و جدی نگاه می کرد:
یک جایی دور از آشپزخانه میز کارم را قرار داده ام. کامپیوتر شخصی ام را روی میز گذاشته ام و یک تلفن و دستگاه فکس هم نزدیکم گذاشته ام. جوری میزم را چیده ام که باورم شود محل کارم است. خب بله کمی آن ورتر ماشین لباسشویی هم هست با یک مشت خرت و پرت دیگر!
شاید بزرگترین مشکل برای حرفه ای نگاه کردن به عمل نوشتن وقتی باشد که شما مجبوری در کنارش مراقب یک دو جین بچه کوچک هم باشی. نویسنده رومنس خانم "لیلیان دارسی" تعریف می کند که چطور او و همسرش با شگفتی و تردستی به کارهای شخصی شان می رسیدند و در عین حال از پس کارهای فرزندشان هم بر می آمدند:
راستش من یک همسر فوق العاده دارم. با کمک هم تونستیم زندگیمون رو مدیریت کنیم. اوایل ازدواجمون او داشت دکترایش را می گرفت. من باید صبح ها می نوشتم و او هم کارش بعد از ظهر ها بود. زمان بارداری سه ماه مرخصی گرفتم. و حالا سه سال است که به خاطر نگهداری از بچه فقط سه روز صبح در هفته می توانم کار کنم و شوهرم هم کارش را طوری برنامه ریزی کرده که من بتوانم هر شنبه و سه شنبه بنویسم. اول چرک نویس می کنم و بعد با کامپیوتر تایپ می کنم. هیچ وقت هم از سرقت ادبی نمی ترسم چون می دونم امکان ندارد کسی بتواند دستخطم را بخواند
عادت پنجم:
مسیر حرفه ای را خودت پیدا کن!
حرفه ای بودن علاوه بر ایجاد نظم و انضباط کاری، نیازمند ایجاد و توسعه یک برنامه دراز مدت هم هست. یعنی پذیرفتن یک چهره عمومی و به دنبال آن اجبار برای پیشرفت و ترقی کتاب های خودتان- چه بخواهید چه نخواهید. یعنی قاپیدن فرصت هایی مثل وقتی که ناشران می گویند به دنبال یک رمان جدید می گردند، یا دنبال چیزی اند که حرف تازه ای بزند. یعنی به یدک کشیدن یک مسئولیت. یعنی یافتن جایگاه مناسب به عنوان یک نویسنده و ثبت کردن آن به نام خودتان.
نویسندگان موفق، مسئولیت های ایجاد حرفه خود را می پذیرند. آن ها هیچ وقت روی صندلی لم نمی دهند و منتظر نمی مانند تا موفقیت در بزند و به سراغشان بیاید. بلکه شتابان و چهارنعل به سمت موفقیت می تازند. همۀ آن ها تصمیم می گیرند به بالاترین پیشرفت و موفقیت در حرفه نویسندگی برسند و همه کارهایی که برای رسیدن به آن لازم است به دقت انجام دهند.
این الگو به طرز شگفت آوری میان همۀ نویسندگانی که با آن ها مصاحبه کرده ام، مشترک بود. تقریباً همۀ آن ها به هنر رمان نویسی به مثابه یک حرفه جدی و دراز مدت نگاه می کردند. چیزی که مرا شوکه کرد تعهد صمیمانه آن ها به زندگی خود به عنوان یک نویسنده بود و زمین تا آسمان با نظرات ابتدائی اغلب نویسندگان تازه کار متفاوت بود. بنابراین به این نکته به عنوان پنجمین عادت نویسندگان موفق نام می برم: این که آن ها با علم و دانش خود حرفه و مسیر حرفه ای نویسندگی شان را تعیین می کنند.
"مردیس وبر" وقتی، اولین سفارش کاری اش را از ناشر گرفت که مجبور بود از پدر کهن سالش مراقبت کند. او درباره تصمیمش این طور می گوید:
حال پدرم به خاطر آلزایمر بدتر می شد. با خودم گفتم این زمان خیلی طولانی و سخت خواهد بود. احتمالاً باید دوسالی از او مراقبت می کردم و مجبور بودم کارم را هم رها کنم. به خودم گفتم بعد این دو سال باید کارت منتشر بشه… و همین طور هم شد.
"سلوا آنتونی" از کارش با نام آژانس مدیریتی نویسندگی یاد می کند. در حقیقت کار او باعث تعجب خیلی از عوامل ادبی شد. او به نویسندگان استرالیایی اش کمک می کرد تا حرفه خود را پیشرفت دهند و آن ها را تشویق می کرد برای ده سال آینده کاری خود برنامه ریزی کنند. او با این انتظار که آن ها بعد از چاپ اولین کتاب هایشان باید راه پول درآوردن را بیاموزند، راهنمایی و هدایتشان می کرد. سلوا به نویسندگانش یاد می داد چگونه تبدیل به سخنگوهای عمومی با اعتماد به نفس بالا شوند. "همۀ نویسنده هایم یاد گرفته اند چطور خودشان را بالا ببرند."
در کل ترقی و پیشرفت کتابتان بسته به نتیجه انتشار آن است. با این وجود نویسنده ها اول باید یاد بگیرند چطور به عنوان یک چهره عمومی خود را مطرح کنند و اعتماد به نفس خود را بالا ببرند.
سلوا آنتونی" از نویسنده ای می گوید که در ابتدا حتی نمی توانست سرش را بالا بگیرد و چیزی بگوید اما حالا با صحبت های پرحرارتش، الهام بخش سایرین است.
نویسنده مطرح بودن و صادق بودن دو روی یک سکه اند. "کریس الز" دلیل این گفته را توضیح می دهد:
نویسندگان مطرح برای رسانه جذاب اند. آن ها خیلی خوب به سؤال ها و مصاحبات پاسخ می دهند و به خوبی از پس روبه رو شدن با مخاطبان عمومی خود بر می آیند. لذا آن ها یک حضور اجتماعی و عمومی هم دارند که با کتاب شان همراه می شود و نسبت به سایرین جایگاه شان تقویت می شود.
"کریس" از همسرش "باربارا اِلز" به عنوان مثالی برای گفته هایش نام می برد و می گوید:
باربارا در مصاحبه هایش خیلی طبیعی و صادقانه برخورد می کند، کارهای عجیب و غریب می کند و در صحبت کردنش خیلی شیطنت دارد و همۀ این ها یادآور سبک طنز و حسی است که شما در کتاب های او با آن مواجه می شوید.
برای بعضی نویسنده ها در معرض عموم قرار گرفتن یک جور کابوس است. برای مثال نویسنده فانتزی نویس "لی لی سامرز" رضایتی از این باب ندارد که جلوی سؤال و مصاحبه کسی قرار گیرد، چون در کل خیلی خجالتی است.
این روزها می خواهند از نویسنده ها به عنوان وسیله ای برای سرگرمی استفاده کنند و من هم نمی خواهم چنین چیزی باشم. خیلی ها راحت می توانند در مصاحبه ها چیزهایی را بلغور کنند، اما من نمی توانم.
"فرانسیس برک" رمان نویس تاریخی، حس مثبت و منفی خود را در این باره بیان می کند:
من هیچ وقت در آمیختن و ترکیب دو چیز، حرفه ای نیستم. از طرفی مجبوری به خاطر ترقی کتابت وابسته به یک سازمان یا ارگان باشی از طرفی دوست داری استقلال خودت را هم حفظ کنی.
رابین باروز شیوه ای پیدا کرد تا برخلاف ترس و تردیدی که داشت، بتواند موقعیت خود را بالا ببرد:
قبل از آن که اولین رمانم مطرح شود، حسابی آشفته بودم و استرس داشتم. چطور باید درباره خودم حرف می زدم؟ کاری بود که هرگز قبلاً تجربه نکرده بودم. نظر مردم چه خواهد بود و اون ها درباره کارم چه خواهند گفت؟ در نهایت سعی کردم منطقی باشم و به این فکر کنم که اگر کارم خوب نبود ناشر هرگز آن را منتشر نمی کرد.
نویسنده رومنس "الیزابت دوک" با صراحت می گوید :
من جایگاه مطرح شدن را به نویسندگانی می سپارم که با این قضیه کنار آمده اند و از پسش برمی آیند. من خودم از اینکه در اتاقی حضور پیدا کنم که هزاران چشم به من خیره شده اند واقعاً عصبی می شوم و استرس پیدا می کنم. هیچ چیز بدتر از یک سخنگوی دستپاچه نیست.
رساندن به اوج و نگه داشتن حرفه در اوج کاری، بسیار سخت است. چه طور می توان پس از نوشتن سی و پنج اثر رومنس معاصر و پزشکی همچنان طراوت و تازگی اثر را حفظ کرد؟ لیلیان دارسی چرایی و چگونگی این بحث را برای ما توضیح می دهد.
فکر کنم الان این سی و ششمین کتابی است که دارم کار می کنم. و همچنان سعی می کنم طراوت و تازگی آثارم را نیز حفظ کنم و حرف تازه ای برای گفتن داشته باشم. مثل بازی یک آماتور و حرفه ای در صحنه نمایش تأتر می ماند. در مقام یک آماتور فقط باید با میزان آدرنالینی که ترشح می شود کنار بیایی تا کارت را کامل کنی اما در مقام یک حرفه ای باید جوری وقتت را برنامه ریزی کنی که از پس شصت اجرا در پنج هفته یا بیشتر بر بیایی. چون دیگر بازی برایت مثل کف دست می ماند، همه خطوطش را از بر هستی و می توانی در کنارش به فکر شام شبت هم باشی.
همیشه سعی کردم در هر کتاب به فکر مخاطبانم باشم و به این بیاندیشم که در هر کتاب تازه باید حرف تازه ای هم برای آن ها داشته باشم. برای همین با تمام قلبم می نویسم و موقع نوشتن به این فکر می کنم که این کتاب باید بهترین چیزی باشد که می توانستم بنویسم
عادت ششم:
موفقیت و شکست کارتان را بپذیرید!
افرادی که در رؤیای رمان نویس معروف شدن هستند، معمولاً به فکر پولدار شدن هم هستند. قطعاً بدیهی ترین پاداش موفقیت مشتی دولار خواهد بود اما گاهی این پاداش چیزهای دیگری هم هست.
نویسندگان موفق پاداش ها و ستایش حاصل از آن را بی آنکه به خود اجازه دهند دچار کبر و غرور شوند، می پذیرند. آن ها مزه شیرین آزادی حاصل از این پاداش را می چشند. پاداش و موفقیت برای "دی موریسی" و "اما دارسی"، رضایت حاصل از تماس قلبی و ذهنی با خوانندگان آثارش هستند.
شاید شما هم از شکست هایی که در سر راه نویسنده معروف شدن وجود دارد، آگاه باشید. برای این کار قطعاً باید طاقت و تحمل بالایی داشته باشید و از لحاظ روحی جنبه زیادی داشته باشید. نویسندگان معروف آدم های محجوب و کمرویی نیستند که با یک برنامه کاری فشرده و شلوغ غش و ضعف کنند یا با شنیدن نظرات منفی و مردود، خود را ببازند. آن ها به خوبی یاد می گیرند در مقابل مراحل مختلف موفقیت، انعطاف پذیر باشند و رفتار مناسبی از خود بروز دهند. بدترین خبرها و اتفاقات ممکن را در نظر می گیرند، حتی گاهی به این فکر می کنند که این اتفاقات ممکن است بارها و بارها برایشان اتفاق بیفتد. با این وجود آن ها یاد می گیرند چطور از خطا و اشتباهاتشان درس بگیرند و دیگر هرگز برای دومین بار آن لغزش را تکرار نکنند.
روانشناسان معتقدند خیلی از افراد به خاطر ترس از موفقیت است که زمین گیر می شوند. به همین خاطر خودشان را گول می زنند و به اشتباه راه هایی را برای خود طراحی می کنند که ناخواسته از موفقیت و مزایای حاصل از آن دور می مانند.
نویسندگان حرفه ای می آموزند با همۀ شکست و موفقیت هایی که در سر راه حرفه شان با آن روبه رو می شوند بدون کمترین اتلاف وقت و انرژی به سادگی از آن بگذرند. با اخبار بد از هم نمی پاشند. آن ها به خوبی یاد می گیرند چه طور چون کرگدن پوست کلفت باشند و نه زیادی به هیجان بیایند و نه به سادگی روحیه خود را ببازند و انرژی و طراوتشان را از دست بدهند. حتی اگر مصاحبه گر هم خیلی حرفه ای نباشد، تلاش می کنند در برابر سؤالات و نقدهای او رفتاری حرفه ای داشته باشند. آن ها یاد می گیرند چه طور شیوه های کاهنده استرس را به کار گیرند و فشار های ناشی از حضور عمومی را به حداقل برسانند.
اینکه از درآمد و پول بدشان نمی آید، دست است اما هیچ وقت به خود اجازه نمی دهند که مقام و مسئولیت های کاری شان را در این باره ضایع کنند.
در این بخش نویسنده های مشهور توضیح می دهند که چگونه توانسته اند در راستای شهرت شان هم از موفقیت های خود استفاده کنند و هم با تنزل و شکست های احتمالی کاری شان کنار بیایند.
لین وایلدینگ" رمان نویس، کسی است که درباره جزئیات مربوط به پاداش و مزایا (پول) و شکست و عواقب احتمالی (نامه های عدم پذیرش) موفقیت نظرات خاصی دارد. او به صراحت از نکات پشت پرده درآمدهای چند رقمی و نامه های ردیه و عدم پذیرش کار های رمان می گوید.
"لینسی استیونس" در این باره می گوید:
وقتی ۲۹ ساله بودم به این فکر کردم که باید چه کنم تا بتوانم چیزی فراتر از پول توجیبی همسرم به دست بیاورم؟ نوشتن. چی بنویسم؟ رومنس.
اولین باری که برای نوشتنم دستمزدی باورنکردنی گرفتم، هرگز فراموش نمی کنم. آن روز بارانی، وقتی خیس و خسته از سر کار به خانه برگشتم متوجه پاکت خیسی شدم که در جعبه نامه ها قرار داشت. وقتی چشمم به مبلغ چک افتاد نزدیک بود از خوشحالی غش کنم.
نمی گویم شانس آوردم بلکه می گویم برای آن چه از آن لذت می بردم تلاش کردم. از این راه امنیت کسب کرده ام، به سفرهای مختلف رفته ام، در سمینارها و کنفرانس های مختلف شرکت کرده ام، جوایز زیادی به دست آورده ام. این حرفه از لذت های بزرگ زندگی من است.
"شری آنه ژاکوب" به این نکته اشاره می کند که مثل خیلی از نویسنده ها، پول فقط قسمتی از این رضایت لذت بخش است.
سال ۱۹۹۳ بهترین سال عمرم بود. اون سال شش رمان ام پذیرفته شدند و توسط یکی از بزرگترین و مهم ترین انتشارات به چاپ رسیدند. اون سال از خوشحالی روی پا بند نبودم.
برای "لی لی سامرز" رنج نوشتن گاهی برایش سنگین تر است از لذت نوشتن:خیلی سخته وقتی در زمان نوشتن در دنیای دیگری به سر می بری ناگهان به دنیای خاکی برگردی. شاید خیلی ها فکر کنند من آدم عجیبی ام. وقتی می نویسم دیگر خواب و خوراک ندارم، نمی توانم استراحت کنم. شب بیداری و به نتیجه رساندن کار گاهی مرا از پا در می آورد.
نوشتن خیلی خسته کننده است. شاید از حرفم تعجب کنید اما واقعاً همین طور است. تو نیاز داری بین کتاب هایی که می نویسی استراحتی داشته باشی و خستگی در کنی اما ناشر ها معتقدند نویسنده ای که نوشتنش را ادامه نمی دهد به زودی فراموش می شود. اوایل فکر می کردم این فشارها رنجم می دهند اما حالا به این فکر می کنم که خیلی خوش شانس بودم که قراردادهای پشت سرهم می بستم.
نویسنده کاملاً جدید و تازه کار رومنس پزشکی، "لی مارتین" فهمید که اولین پذیرش کتابش یک تصادف یا اتفاق خنده دار نیست. با این نگاه حرفه ای به کار نویسندگی اش، حالا او از دسته نویسندگان موفق رومنس محسوب می شود.
در بین گروه نویسندگی مان همه آرزویمان این بود که انتشارات معروفی داستانمان را چاپ کند. در این بین من تازه کار بودم و ترس و استرس زیادی داشتم. اولین کتابم خوب بود اما ناشر عقیده داشت باید قهرمان زن داستانم را عوض کنم و شخصیت دیگری به او می دادم. این حرف مرا داغون کرد چون معتقد بودم در طراحی این شخصیت کارم حرف نداشت. مثل این می ماند که می خواستند پایم را قطع کنند. اما حالا خوب یاد گرفته ام در این مواقع بی هیچ حس بیم و نگرانی با خدم و دیگران ک
3 نظر
عارفه
ممنون خیلی برام مفید بود
مقداد
سلام.خیلی خوب بود.برای شروع هر حرفه ای نیاز هست که با چالش ها و نقاط مثبت و منفی آن حرفه آشنا بشویم و به جریت می توان گفت که این نوشته نمای کلی از نویسندگی به من داد. البته بنده استعداد ، دغدغه و علاقه اش را داشتم اما تا بحال شک و ترس مرا از انجام اینکار باز داشته است.
طاهره
سلام
راهگشا و آموزنده بود . مدل سازی زندگی افراد موفق در هر رشته ٬ میانبری برای رسیدن به اهداف هست . اکر منابع بیشتری درباره نویسندگان موفق می شناسید لطفا معرفی کنید . سپاس