این مقاله را به اشتراک بگذارید
برادران مارکس، کمدین های خانوادگی
«آن ها قهرمان های همه ی آدم هایی هستند که از دورویی، فخرفروشی و تکبر دیگران رنج بردهاند»: آلن آیلد
برادران مارکس پنج نفر بودند: «چیکو» با نام اصلی «لئونارد» (۱۹۶۱ – ۱۸۸۶)، «هارپو» با نام اصلی «آدولف» (۱۹۶۴ – ۱۸۸۸)، «گروچو» با نام اصلی «جولیوس هنری» (۱۹۷۷ – ۱۸۹۰)، «گومو» با نام اصلی «میلتون» (۱۹۷۷ – ۱۸۹۳) و «زپو» با نام اصلی «هربرت» (۱۹۷۹ – ۱۹۰۱). پدرشان یک خیاط معمولی اهل نیویورک بود و به زحمت خرج این پسران بازیگوش را که با شیطنتهایشان یک محله را جان به لب کرده بودند، درمی آورد. با این حال مادرشان خیلی دوست داشت پسرانش بازیگر از آب دربیایند و مرتب تشویقشان میکرد. برادران مارکس – این دالتون های عالم سینما! – از همان دوران کودکی به هنر علاقه ی فراوانی داشتند؛ چیکو پیانیست خوبی بود، هارپو هارپ را خوب مینواخت و گروچو هم از یازده سالگی آوازهخوان خوبی از آب درآمده بود و در موقعیت های مناسب هنرش را در مدرسه نمایش میداد.
● بیخیال بازیگری!
در ابتدا همه ی برادران به جز زپو در نمایش های مختلف ظاهر شدند، اما قبل از ورودشان به برادوی، گومو بازیگری را کنار گذاشت تا حرفه ی آبرومندانهتری برای خودش دست و پا کند و زپو جای او را پر کرد. شهرت آن ها با نمایش «من خواهم گفت او حضور دارد» (۱۹۲۴) آغاز شد و سال بعد با نمایش بسیار موفق «نارگیلما» ادامه یافت و بالاخره اوج کارشان نمایش «بیسکوییت حیوانی» (۱۹۲۸) بود. برادرها در این زمان شهرت خوبی به عنوان کمدین های خانوادگی به دست آورده بودند و صدای قهقهه ی تماشاگران را تا چند خیابان آنطرفتر بلند میکردند. موفقیتشان باعث شد مورد توجه کمپانی فیلمسازی پارامونت قرار بگیرند. دو فیلم اول آن ها بازسازی همان دو نمایش آخرشان، نارگیلما (۱۹۲۹) و بیسکوییت حیوانی (۱۹۳۰) بود. ترکیب گروچو، هارپو، چیکو، زپو و «مارگارت دومونت» (۱۹۶۲ – ۱۸۸۹)، بلافاصله مورد توجه قرار گرفت.
برادران مارکس با تمام کمدین های قبل و بعدشان تفاوت داشتند. آن ها نه مانند کمدین های سینمای اسلپ استیک حرکات ماشینی داشتند، نه مانند چاپلین احساساتی بودند و نه مانند کیتون حرکات خارقالعاده انجام میدادند. آن ها با ویژگی های خاص خودشان – حرافیهای بیپایان گروچو که همه را خلع سلاح می کند با آن سبیل و ابروان پرپشت و سیگار برگ بر لب، لهجه ی ایتالیایی چیکو که کلمات را به شیوه ی خاص خودش ادا میکرد و حرکات فیزیکی هارپو که هیچ شباهتی به حرکات یک انسان لال عادی نداشت و بیش تر شبیه شخصیت های کارتونی بود – تماشاگران را میخنداندند. در این بین زپو جایی نداشت، چرا که خیلی زود از برادران جدا شد و به عنوان بچه مثبت سینما، نقش مرد خوب خانواده را ایفا کرد، مردی که عاشق میشود، آواز میخواند و مثل هر آدم معقولی ازدواج می کند، اما به نظر میرسید سایر برادران اصلاً اهل این دنیا نبودند، به هیچ آرمان و ارزشی وابستگی نداشتند و هیچ چیزی و هیچ کسی هم از دستشان در امان نبود؛ مثلاً در فیلم «فروشگاه» (۱۹۴۰)، مردی به گروچو مراجعه و ادعا میکند که شش بچه از دوازده بچهاش در فروشگاه گم شدهاند، گروچو بلافاصله با حرافیهای خودش به مرد می فهماند که با حقوق او اصولاً نمیتوان دوازده بچه داشت چه برسد که گمشان کرد! حرف زدن سریع، بدون مکث و گیجکننده ی گروچو، به عنوان ویژگی شاخصش، در حقیقت سلاح مؤثر اوست. تماشاگران و شخصیت های مقابل او در فیلم همواره نیاز دارند که نفسی تازه کنند تا بفهمند چه بر آن ها گذشته است! برای درک آن چه گروچو میگوید، باید تمرکز فراوان، انرژی بیپایان و اعصابی فولادین داشت به خصوص زمانی که با سخنان بیپایانش، شنوندهاش را در یک دور باطل گرفتار میکند. تنها کسانی که گرفتار گروچو نمیشوند، به طبع چیکو و هارپو هستند که مغزشان با همان قوانین گروچو کار میکند.
● شگردهای بازیگری برادران مارکس
یکی از شیوههای گروچو، بازیهای کلامی و دوپهلو حرف زدن بود. حرفهای او گاهی اوقات به نوعی ضد و نقیض – رد کردن همه ی چیزهایی که تا کنون گفته – منتهی می شوند. گفت وگوهای دو نفره ی چیکو و گروچو که بیش تر اوقات سرانجام به پوچی، بطالت و بیهودهگویی صرف میرسند، از فصلهای به یادماندنی تاریخ سینماست. نحوه ی ارتباط برقرار کردن هارپو با دیگران هم جالب بود. او برای این کار از روشهای مختلفی مانند نواختن بوق و شیپور، سوت زدن و … استفاده می کرد. حضور چیکو نیز به عنوان مترجم، با لهجه ی ایتالیایی مسخره و اشتباهات پایانناپذیرش در ادای کلمات و تلفظ لغات، از دیگر ویژگی های منحصر به فرد فیلمهای برادران مارکس بود.
اوج سینمایی آن ها، در حضور کوتاه مدتشان در کمپانی پارامونت اتفاق افتاد که فیلم «سوپ اردک» (۱۹۳۳)، محصول آن دوره است، اما بعد از ترک پارامونت و پیوستن به مترو گلدن مایر، هرگز نتوانستند به کمدی اصلی خودشان بازگردند و مجبور شدند به قواعد و قوانین این کمپانی که در آن زمان بزرگترین استودیوی هالیوود بود، گردن نهند و این چنین بود که روال فیلمهایشان منطقیتر شد. آن ها دیگر برای انجام هر عملی دلیلی داشتند و از دیوانهبازیهای مشهورشان خبری نبود؛ مثل صحنه یی از فیلم «پرهای اسب» که چیکو تکنوازی پیانویش را شروع میکند، اما گروچو رو به دوربین از تماشاگران میخواهد که بیرون بروند و با او سیگاری بکشند؛ یا فیلم «سوپ اردک» که گروچو در نقش رییس جمهور تنها به این دلیل مخالف صلح است که پول اجاره ی میدان جنگ را از پیش برای یک ماه پرداخت کرده است! در مترو گلدن مایر، فیلمهای برادران مارکس تبدیل به اسلپ استیکهایی با تعقیب و گریزهای فراوان و آغاز و پایان مشخص شد.
● عشق شاد و جدایی
برادران مارکس سرانجام در سال ۱۹۵۰ با فیلم «عشق شاد» از یکدیگر جدا شدند. گروچو از اواسط دهه ی ۱۹۴۰ همراه با «باب هوپ»، کمدین معروف، اجرای یک شوی رادیویی موفق را به عهده گرفت. او از سال ۱۹۵۱ یک مسابقه ی بسیار محبوب و موفق را هم برای تلویزیون اجرا کرد که چند سالی طول کشید. در سال ۱۹۵۷، برادران مارکس در اپیزودهای جداگانه ی فیلمی به نام «داستان بشریت» شرکت کردند. چیکو که در اواخر ساخت فیلم مشکل قلبی پیدا کرده بود، چند سال بعد درگذشت. بعد از مرگ چیکو و هارپو در سال ۱۹۷۲، گروچوی ۸۷ ساله نمایش یک نفره را با نام «یک بعدازظهر» در نیویورک روی صحنه برد. و در همین سال در فستیوال کن از او تقدیر شد.
گروچو مارکس نیز سرانجام در سپتامبر سال ۱۹۷۷ درگذشت و به این ترتیب یکی از طلایی ترین دوره های سینمای کمدی ناطق به پایان رسید.
***
برادران مارکس، نوابغ دیوانه تاریخ سینما
کریم نیکونظر
برای این چند نفر، همهچیز شوخی بود. نه قانون سرشان میشد و نه حرفهای جدی. آنها آنارشیستترین آدمهای روی کره زمین بودند که هیچچیزی نمیتوانست مانع خرابکاریشان بشود. «برادران مارکس» با هر قاعده و قانونی میجنگیدند و با شلوغ کاری، نظم محیط را برهم میزدند. آنها با چهره خاصشان میتوانستند درباره فاشیسم، دیکتاتوری، میهنپرستی و… فیلم بسازند و از موسیلینی تا مدیران کمپانی وارنر را دست بیندازند.
در بین آثارشان فیلمهایی هست که شوخیها و شلوغ کاریهایشان هنوز هم دستاول و بینظیر به نظر میرسد. «شبی در کازابلانکا» یکی از همین فیلمهاست که بعد از ۶۲ سال هنوز هم سرپا به نظر میرسد. اینجا هم با همان چهرههای تیپیک روبهروییم. سه برادری که البته در قصه نسبتی با هم ندارند. ماجرا از وقتی شروع میشود که متوجه میشویم گنجی در «هتل کازابلانکا» پنهان شده و یک افسر نازی دنبال آن است و میخواهد با کشتن مدیران هتل، خودش این پُست را بهدست بیاورد و به گنج پنهان برسد.
اما سرمایهگذاران به فکر کسی میافتند که هتلی را در دل کویر اداره میکند. گروچو همان آدمی است که به هتل کازابلانکا میآید تا آنجا را اداره کند. اما ورود او یعنی آغاز هرجومرج. در همان آغاز کار، گروچو میگوید: «… کار من اینه که شماره تمام اتاقها رو عوض کنم.» و یکی از کارمندانش میپرسد: «ولی اونوقت مهمون ها همه به اتاقهای عوضی میرن. به قروقاطی شدنش فکر کردین؟» و گروچو جواب میدهد: «آره، ولی به بامزگیاش فکر کردی؟» مجموعه این دیالوگها کلید ورود به دنیای غریب آن هاست.
آنها بامزگی و شوخی و خرابکاری را بر همه چیز ترجیح میدهند و تماشاگرشان را در معرض اتفاقات غیرقابل وصف و دیوانهوار میگذارند. آنها خودشان نیروی تهدیدگری بودند که هیچ چیزی نمیتوانست آنها را وادار به فرار کند یا حتی باعث لکنت در گفتارشان شود. تنها خودشان بودند که در برابر حرکات بیپروایشان کم میآوردند و تسلیم میشدند. گروچو با آن قیافه حقبهجانب و مدلِ سبیلِ نقاشی شده و سیگار برگی که همیشه گوشه لبش است، مغز متفکری است که اصولا درباره هر موضوعی حرف میزند و حاضرجوابی میکند.
چیکو هم یک نابغه در بازیهای کلامی است و نمیشود در ساخت اصطلاحات و تشبیهات در برابرش مقاوت کرد و با او کلکل کرد. اما این هارپو ست که بدون دیالوگ، با انجام اعمال جنونآمیز و البته نبوغآمیز، اغلب راهحل ارائه میکند و در این میان بیش از همه هم به فضا آسیب میرساند! اوست که نبض طنز و کارهای خندهدار را در دست دارد و میتواند هر جا دلش خواست شوخیهای بیپایانش را آغاز کند. هارپو در بین برادران مارکس، پدیدهای است که به راحتی میتواند در هر لحظه و صحنهای آشوب به پا کند. به همین جهت هم تمرکز داستان بر اوست.
«شبی در کازابلانکا» جزو شاهکارهای آنها نیست. اما تمام موتیفهای برادران مارکس را در خود دارد. در سال ۱۹۴۶، کمپانیها به قابلیت غیرقابل مهار بودن آنها پی برده بودند و به همین دلیل دیگر قید استفاده از کارگردانهای با تجربه آثار کمدی برای فیلمهای آنها را زده بودند. برادران مارکس بیشتر نیازمند اپراتوری بودند که پشت دوربین بماند و حواسش به تجهیزات و آدمهای دیگر باشد. در این فیلم هم با اینکه فیلمنامهنویسانی با آنها همکاری داشتهاند، اما این گروچو است که بخش عمدهای از شوخیهای فیلم را نوشته و طبق عادت همیشگی، هارپو را پررنگتر کرده است.
در آن سالها کمپانی برادران وارنر، گروچو را به خاطر استفاده از فیلم محبوب استودیو، «کازابلانکا»، تهدید به شکایت و دریافت غرامت میکنند. اما این دلیلی میشود تا یکی از کمیکترین نامهنگاریهای تاریخ رخ دهد. گروچو در جواب آنها، کمپانی را تهدید میکند که به خاطر استفاده از عنوان «برادر» در نام شرکتشان میخواهد ادعای غرامت کند. گروچو در این نامه می نویسد
«انگار راه های زیادی برای تصاحب یک شهر هست. مثلا من تا همین چند روز پیش که می خواستیم این فیلم را بسازیم اصلا نمی دانستم شهر کازابلانکا انحصارا متعلق به برادران وارنر است… من متوجه دلیل این رفتار شما نمی شوم… من مطمئنم حتی یک بیننده متوسط سینما هم می تواند تفاوت اینگرید برگمان و هارپو را تشخیص دهد. نمی دانم من هم می توانم یا نه؛ اما بدم نمی آید یک بار امتحان کنم.
… شما ادعا می کنید مالک کازابلانکا هستید و هیچ کس بدون اجازه شما نمی تواند از این اسم استفاده کند. «برادران وارنر» چطور؟ آیا مالک آن هم هستید؟ شما احتمالا حق دارید از اسم وارنر استفاده کنید، اما «برادران» چی؟ ما مدتها پیش از شما رسما برادر بوده ایم، حتی پیش از آنکه برادران دیگری باشند؛ برادران اسمیت، برادران کارامازوف …
و تو جک، فکر می کنی اسمت هم انحصاری است؟ البته که نیست. همین الان دو تا جک یادم هست که قبل از تو بودند – جک و لوبیای سحرآمیز، و جک قاتل سریالی لندن، که در آن روزگار برای خودش کسی بود…»
عمل دیوانهواری که باعث میشود شرکت برادران وارنر هم بفهمند با آدمهای ساده و اتوکشیدهای روبهرو نیستند. آنها ناامیدانه از برادران مارکس می خواهند لااقل طرح اولیه فیلم را برایشان تشریح کنند. و گروچو در جواب فیلمنامه ای کاملا تمسخرآمیز می فرستد تا برادران وارنر خشمگین و بکلی ناامید شوند.
ستایش دیوانهوار آنها از بینظمی، نشانهای از انتقاد به رفتار و کردار مردم نبود. آنها هیچگاه منتقد روابط و اینگونه پُزهای روشنفکری نبودند. شوخی برای آنها تنها برای خنده بود و آنها ترجیح میدادند تماشاگرشان را از خنده رودهبُر کنند تا پندهای اخلاقی و حرفهای عجیب بزنند.
میگویند سالوادور دالی گمان میکرد آنها بهترین کاراکترها برای حمله به دنیای بورژوازی و قاعدهمند هستند. برای همین سراغشان رفت تا در فیلمی با آنها همکاری کند. حرفهای گروچو و حرکات هارپو آنقدر عجیب بود که سالوادور دالی از دستشان فرار کرد و با همه دیوانهبازی خودش در برابر آنها تسلیم شد. آنها نابغههای دیوانهای بودند که میخواستند در دنیایی پر از هرجومرج زندگی کنند و به هر رابطه و رفتاری بخندند. برای برادران مارکس دنیای واقعی جای خندهداری بود.
شهروند امروز
***
مروری کوتاه بر زندگی برادران مارکس
چیکو مارکس (لئونارد) متولد ۲۲ مارس ۱۸۸۷ در نیویورک. مرگ در ۱۱ اکتبر ۱۹۶۱ در هالیوود.
چیکو دومین فرزند خانواده مارکس بود، اما وقتی برادر بزرگترش مانفرد در کودکی درگذشت چیکو نقش برادر بزرگتر را بر عهده گرفت. نام واقعیاش لئوناردو بود و نام مستعار چیکو را به این علت روی خود گذاشت که به تعقیب و شکار جوجه علاقه داشت. او فرزند مورد علاقه مادرش بود و به همین خاطر مادرش او را همه جا با خود میبرد. او بسیار به شرط بندی علاقه داشت و در تمام طول عمرش به قمار معتاد بود. همچنین مشهور بود به اینکه با رابطه جنسی مخالف است. او همیشه لبخند به لب داشت و یکی از بی باکترین اعضای گروه بود که اغلب این مسئله برایش دردسر ساز میشد. او بود که تصمیم گرفت بقیه را دور هم جمع کند تا یک گروه تشکیل دهند و مدیریت آن را به مینی، مادرشان واگذار کرد. چیکو گروه را در اولین موفقیتهای بزرگشان در اجرای نمایشهای موزیکال رهبری کرد و پس از اینکه مادرش بازنشسته شد خودش، مدیریت گروه را نیز بر عهده گرفت. چیکو به عنوان بازوی توانا و انرژیک گروه با تمرکز بر شیوه کاری و نحوه اجرا موفق شد نمایشهای گروه را ابتدا به برادوی و سپس به سینما منتقل کند و به دلیل قدرتی که در جذب مردم داشت موفق شد گروه را از سایر سرمایه گذاران جدا کند تا به شکل مستقل به فعالیتهایشان ادامه دهند. چیکو در کلیه فیلمها و نمایشهای گروه بازی کرد و همچنین یک نمایش رادیویی با گروچو نیز اجرا کرد و مدتی را نیز به عنوان موسیقیدان مشغول به کار بود. از اصلیترین مشخصههای او ته لهجه ایتالیایی او هنگام صحبت در فیلمهاست. او در تمام طول عمرش یک نمایش دهنده و بازیگر باقیماند. او حتی در دوران کهولت نیز به مانند جوانی فعال و پر کار بود که یکی از علتهایش کسب درآمد و پول بیشتر به علت اعتیادش به قمار طی سالهای متمادی بود. یک بار از او پرسیدند که در طول این سالها چقدر پول از دست داده است و او جواب داد: ((از هارپو بپرسید چقدر پول درآورده، من همانقدر از دست دادهام)). چیکو در ۱۹۶۱ پس از یک دوره طولانی مبارزه با مرض قلبی درگذشت.
هارپو مارکس (آدولف/آرتور) متولد ۲۳ نوامبر ۱۸۸۸ در نیویورک. مرگ در ۲۸ سپتامبر ۱۹۶۴ در لسآنجلس.
هارپو دومین برادر بود و او همانی است که حرف نمیزند. ظاهرا شروع این اتفاق مربوط میشود به زمانی که قرار شد فیلم بازگشت به خانه (home again) ساخته شود. او در این اجرا شش خط دیالوگ داشت اما دیالوگهای او را از ترس اینکه نتواند آنها را درست اجرا کند حذف میکنند. هارپو خیلی ناراحت میشود از اینکه قرار میشود تا گروه نمایش را به همین شکل در چند شهر مختلف به اجرا بگذارد و بنابراین تصمیم میگیرد تا در تمام اجراها تا حد امکان همین وضعیت را حفظ کند. تا اینکه یکی از روزنامههای محلی در نقدی مینویسد که آدولف مارکس نمایش پانتومیم بسیار زیبایی را اجرا میکند اما به محض صحبت کردن نمایشش خراب میشود. بنابراین هارپو به این نتیجه میرسد که بهتر است به جای حرف زدن نگاه کند و تصمیم میگیرد حتی سر صحنه نیز جز در مواقع مورد نیاز صحبت نکند.
هارپو نامش را در خلال جنگ جهانی اول از آدولف به آرتور تغییر داد چون معتقد بود نامش بیش از حد آلمانی است. او در ۱۹۶۴ بعد از یک عمل قلب باز درگذشت.
گروچو مارکس (جولیوس هنری) متولد ۲ اکتبر ۱۸۹۰ در نیویورک. مرگ در ۱۹ آگوست ۱۹۷۷ در لسآنجلس.
گروچو اولین برادری بود که به شکل حرفهای از پانزده سالهگی شروع به فعالیت در صحنه نمایش کرد اما نمایشهای اولیهاش هیچ موفقیت بزرگی برایش به ارمغان نیاوردند. دو بار در طول آن دوره اعضای گروههای نمایشی او را بدون پول و دور از خانه رها کردند. موفقیتهای او با کار در کنار برادرانش در یکی از نمایشهای موزیکالشان به نام ((I'll say she is)) شروع شد. در یکی از اجراهای همین نمایش بود که گروچو برای اولین بار سبیل معروفش را استفاده کرد که بعدها تبدیل به یکی از اصلیترین مشخصههای ظاهری او شد. خود برادران مارکس بر این نمایش دو ادامه پرفروش در برادوی ساختند که بعدها از روی آنها دو فیلم ساخته شد که از اولین فیلمهای برادران مارکس به شمار میروند. نقشی که گروچو در این فیلم بر عهده داشت یعنی "کاپیتان اسپالدینگ" بعدها توسط خود گروچو به یک مارک تجاری تبدیل و به نام او ثبت شد. در سالهای بعد گروچو نمایشهای زیادی را نیز علاوه بر برادرانش با گروههای دیگر به عنوان عضو میهمان اجرا کرد. موفقترین اجرای او شوی کمدی "روی زندگیت شرط ببند" بود که اجرای آن از ۱۹۴۷ آغاز شد و در تلویزیون تا ۱۹۶۱ ادامه داشت. گروچو همچنین در چند فیلم نیز به تنهایی و بدون حضور برادرانش ظاهر شده است. گروچو به لحاظ سیاسی همواره یک لیبرال بود. او گاه نظرات تندی راجع به سیاست ابراز میکرد و نیز در سالهای دهه پنجاه و دوران مککارتیسم دوستانی داشت که گرایشات کمونیستی داشتند و همین مسائل باعث شده بود که او چند بار توسط افبیآی بازجویی شود. او در ۱۹۷۴ اسکار افتخاری یک عمر فعالیت هنری را دریافت کرد و سه سال بعد به علت بیماری درگذشت.
زپو مارکس (هربرت) متولد ۲۵ فوریه ۱۹۰۱ در نیویورک. مرگ در ۳۰ نوامبر ۱۹۷۹ درکالیفرنیا.
او کوچکترین عضو خانواده و شرورترین آنها بود به حدی که در شرارت و نزاعهای خیابانی برای خود شهرتی دست و پا کرده بود. در واقع یکی از اصلیترین دلایل وارد کردن او به گروه برادران مارکس توسط مادرش دور کردن او از دردسر بیشتر بود. او بیشتر نقش مرد رمانتیک فیلمها را به عهده داشت و بازی و نقشهایش بیشتر زیر سایه حضور گروچو و چیکو قرار میگرفت. او از این که به عنوان یک بازیگر اصلی نمایشها شناخته نشود متنفر بود، اما برادرانش اذعان داشتند که او تکمیل کننده بسیار خوبی برای آنهاست و هنگامی که زپو بازی را کنار گذاشت هیچ کس نتوانست به خوبی جای او را پر کند. اما با تماشای فیلمهای معروف برادران مارکس مثل "سوپ اردک" به سادهگی میتوان حاشیهای بودن حضور او را درک کرد.
او همچنین خارج از صحنه به عنوان یک مکانیک شهرت زیادی داشت. بطور کل او مشاغل زیادی را در زندگی تجربه کرد. در جنگ جهانی دوم مکانیک بود، مدتی گریپ فروت پرورش میداد، بعد یک کمپانی نمایشی به راه انداخت و مدتی نیز به شکل حرفهای و تجاری ماهیگیری میکرد. او در سالهای آخر عمرش به علت اینکه تنها بازمانده برادران مارکس بود مدتی درگیر پروندههای حقوقی اموال و داراییهای گروچو بود. زپو در ۱۹۷۹ بر اثر سرطان ریه درگذشت.