این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد و بررسی کتاب «نگاهی به شاه» نوشته عباس میلانی
میزگرد با شرکت عباس عبدی و مجید تفرشی
«نگاهی به شاه» با وجود کاستی هایش خواندنی ست
بخش اول را اینجا بخوانید
کتاب «نگاهی به شاه»، اثر عباس میلانی، اگرچه فاقد مجوز انتشار از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، ولی در یک سال و نیم گذشته، به صورت غیر رسمی با تیراژ بالا در ایران توزیع شد. برای خرید این کتاب، کافی است سری به پیادهروهای خیابان انقلاب بزنیم و آن را به صورت افست از دستفروشان روبروی دانشگاه تهران تحویل بگیریم! فروش گسترده و غیر رسمی کتاب، در کنار موضوع جذابش، نگاهی به شاه را به کتابی بحثانگیز در بین کتابخوانان جامعۀ ایران بدل کرده است.
دراین کتاب عباس میلانی با روایتی روان، میکوشد تصویری جدید از محمدرضا شاه ترسیم کند. منتقدان کتاب، البته معتقدند این روایتِ روان، روا نیست ومیلانی بیش از آنکه در مقام مورخی بیطرف به زندگی شاه پرداخته باشد، به جانبداری از او برخاسته و در این هواداری، غثّ و سمین را به هم آمیخته است.
عباس عبدی و مجید تفرشی در میزگرد مجلۀ صدا، به بررسی انتقادی کتاب میلانی پرداختند. آنها اگر چه انتقاداتی جدی به «نگاهی به شاه» داشتند، ولی در مجموع کتاب میلانی را کتابی موفق ارزیابی کردند که در این برهوت کتابخوانی، بخش قابل توجهی از مردم را به مطالعه برانگیخته و روایتی جذاب و همهجانبه از زندگی آخرین پادشاه ایران پیش روی مردمی نهاده است که روزگاری نه چندان دور، انقلاب کردند و محمدرضا شاه را از قصر پادشاهی به تالار تاریخ فرستادند.
*****
میلانی در بخشی از کتاب، نقش ساواک در سالهای پایانی حکومت شاه را از دریچۀ نگاه پرویز ثابتی تحلیل کرده و در این موارد تنها به سخنان وی بسنده میکند. همچنین برخی دیدگاههای اردشیر زاهدی هم در کتاب نقش پررنگی دارند. به نظر شما، چرا در تحلیل برخی نقاط تاریک و روشن پهلوی دوم، آرای این دو شخص به طور ویژهای مد نظر میلانی قرار میگیرند؟
تفرشی: در بیوگرافی نویسی، فنی یا روشی وجود دارد که میلانی هم با زیرکی از این روش استفاده کرده است. آن روش این است که میلانی در کتابش یک چارچوب اولیۀ فکری و اجرایی دارد و در طرح نخست موضوع، به نتایجی کلی رسیده است؛ مانند بسیاری از تاریخنویسان ایران که درسالهای اخیر از این روش بهره گرفتند و بعد برای اثبات نتیجۀ اولیه، تلاش کردند استشهاد جمع کنند. یعنی ابتدا اسکلت پژوهش یا طرح بر این اساس ریخته شده که نتیجه کار به چیزی غیر از آنچه که من نویسنده دوست دارم نیانجامد! این شکل از نوشتن، یعنی استفاده از نظرات کسانی که با اهداف کتاب همراهی میکنند.
اما دربارۀ اردشیر زاهدی، وضع اندکی فرق میکند. ادعاهایی که از پرویز ثابتی در کتاب نقل شده، گزارههایی است که بدون بررسی و تطبیق با منابع دیگر، وارد کتاب میلانی شدهاند و به عبارت دیگر، راستیآزمایی نشده و معمولا نقل قولهای واحدی هستند که به تواتر نرسیده و از سوی کس دیگری تائید یا رد نشدهاند.
از طرفی چون ثابتی سالهای سال حرفی نزده و اظهاراتش منحصر به این کتاب است و هیچ واکنشی به سخنان او وجود ندارد، ایراد شما کاملا وارد است؛ برای اینکه نقل قولهایی از پرویز ثابتی در کتاب دربارۀ عملکرد امنیتی شاه بهویژه در دهههای ۴۰ و ۵۰ و رواج شکنجه در زندانهای پهلوی مطرح شده است و فقط ثابتی از درون ساختار قدرت آن دوران، به ارزیابی این عملکرد پرداخته است و اگر نظرهای متناقضی دربارۀ عملکرد ساواک وجود داشته، از سوی میلانی چندان جدی گرفته نشده و در کتاب بازتاب داده نشده است. یعنی فقط قول ثابتی در این مقوله جدی گرفته شده است. بنابراین نظر شما دربارۀ سانسور در کتاب، در برخی موارد و نه در همۀ مطالب کتاب، تا حدی درست است. اما استفاده از روایتهای اردشیرزاهدی در کتاب، به دلیل اینکه روایت وی مشهورتر است و او در طول این سالها مکرراً اظهارنظر کرده و در منابع دیگر به نظرات وی جواب داده شده، قابل انتقاد نیست.
عبدی: راهیافتن اظهارات زاهدی و ثابتی به این کتاب، شاید دلیلش این باشد که این دو نفر بدون در نظر گرفتن انگیزۀ نویسنده، اطلاعات و اسناد زیادی در اختیارش قرار دادهاند و احتمالا هر تاریخنگار دیگری هم جای میلانی بود، این کمکرسانی اطلاعاتی و اسنادی را به نوعی باید جبران میکرد. در این فضایی که هیچ کس هیچ اطلاعاتی نمیتواند به دست بیاورد، دو نفر پیدا میشوند و همه نوع مدرکی در اختیار یک تاریخ پژوه قرار میدهند.
پس به نوعی باید از آنها نامی در پژوهش مطرح میشد. اما شاید ایرادی نداشت که نویسنده در برخی موارد در کنار آرای این دو نفر، برخی نظرات مغایر با نظرات آنها را هم در کتاب میگنجاند تا اینقدر حضور ثابتی و زاهدی در تشریح برخی گوشههای سیاستهای شاه پررنگ و سوءظن برانگیز به چشم نیاید.
میلانی اکثر سیاستهای شاه در سالهای آخر را با توجه ابتلا شاه به سرطان و مصرف دارو و در نتیجه افسردگی وی، توجیه میکند. فخرالدین عظیمی نیز بابت «پنهان کردن محمدرضا پشت بیماری سرطان» به میلانی اعتراض میکند. شما با رویکرد توجیهگرایانۀ میلانی به بیماری شاه تا چه حد موافقید؟
عبدی: شاید از نظر دیگران، استدالال نویسنده دربارۀ نقش بیماری شاه در سیاست و ادارۀ کشور در دهۀ ۱۳۵۰، نکتهای منفی باشد اما از نگاه من اینگونه نیست. شاید دلیل پررنگ شدن بیماری شاه در کتاب میلانی، این باشد که نویسنده با یک رژیمی سر و کار داشته که همه چیز یک مملکت در یک فرد متمرکز شده است و هیچ عنصر بیرونی نمیتواند شاه را در عملکردش محدود کند و تنها عنصرهای خارجی انگشتشمار و آن هم به شکل مقطعی بر شاه نفوذ و تاثیر داشتهاند.
بنابراین در چنین سیستم تکبعدی و غیر دموکراتیکی، معقول است که در تحلیل صعود یا سقوط یک مملکت، نویسنده به سمت روانشناسی پهلوی دوم برود. اگر شما با سیستم دیگری مواجه بودید که یک طبقه یا گروه نقش جدی در تعیین سیاستهای مملکت داشت، بیماری فرد حاکم این قدر اهمیت پیدا نمیکرد. مثلا فرانسوا میتران هم سرطان داشت اما بیماری او در سیستم سیاسی فرانسه تاثیری زیادی نداشت. اما در مورد تکرار این مساله به دفعات از سوی نویسنده، باید بگویم که این تکرار برایم چندان مهم نیست. ضمن اینکه معتقدم از حیث تحلیل روانشناسانه، فارغ از تکیه بر وجه مذهبی شخصیت شاه، تحلیل میلانی از شخصیت شاه تحلیل غلطی نیست.
تفرشی: در فاصله سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ اتفاقی که در درون حکومت شاه مثل خیلی از حکومتهای خودکامه رخ میدهد، این است که اطراف شاه به سرعت از سیاستمداران کهنهکار و استخواندار منتقد و مشفق خالی میشود؛ کسانی که با صراحت وضع موجود جامعه را نقد کنند. شاه در این سالها به تدریج خودش را درجایگاهی میبیند که میگوید هیچکس حق ندارد بیشتر از من نگران مملکت باشد! هیچ کس حق ندارد بیشترازمن دغدغۀ منافع ملی راداشته باشد واساسا هرکس چنین ادعایی بکند خائن و احمق است. خیلی از رجالی که پیرامون شاه بودند این نقل قول وی را مکرر روایت میکنند. این رجال سیاسی، همچنین نقل میکنند که شاه در اوایل دهۀ پنجاه به شدت ایراندوست بود و در عین حال به شدت از ایرانیها بدش میآمد! این روایتی است که من از سیاستمداران عصر پهلوی مکرراً شنیدهام. با این بینش شاه، در سال ۵۷ یک عده تکنوکرات متملق دور و برش بودند؛ آدمهایی که در شرایط ثبات ممکن است بسیار مطلوب عمل کنند اما در شرایط بحرانی، این تحصیل کردههای آمریکا هیچکاره شدند و نتوانستند از سیاستهایی که در کشور پیاده کردند، دفاع کنند.
میلانی در جایی از کتاب با اشاره به یک تحلیل مشهور، میگوید شاه از ترس مارکسیستها، نیروهای مذهبی را آزاد گذاشته بود و این منجر به شکلگیری تشکلهای روحانیون، مداحان و سایر نیروهای مذهبی در سطح کشور شد. اما در صفحه بعد میگوید شاه به نیروهای مذهبی میانهرو بیتوجه بود. با توجه به اینکه شاه نیروهای مذهبی رادیکال را کم و بیش سرکوب میکرد و به میانهروها هم، به قول میلانی، التفاتی نداشت، پس چگونه میتوانیم بگوییم از نیروهای مذهبی به عنوان پادزهر گسترش مارکسیسم در ایران استفاده میکرد؟
عبدی: دلیل این وضع، ایرادی است که در اصل قضیه وجود دارد و کتاب در تشریح و تبیین آن به همین تناقضات میرسد. نخست اینکه شاه خیلی نمیتوانست نیروهای مذهبی را سرکوب کند اگرچه خیال میکرد میتواند همۀ مخالفان را در جامعه سرکوب کند.
بخش عمده نیروهای درون سیستم، در ارتش، شهربانی و حتی ساواک، آدمهایی مسلمان بودند. اگر دستور سرکوب همهجانبۀ نیروهای مذهبی صادر میشد، اینها به خودشان میگفتند چرا باید یک هیأت مذهبی را سرکوب کرد؟ چگونه نیروی نظامی می تواند مانع انجام مراسم مذهبی در ماه رمضان و محرم از سوی مردم در یک جامعه سنتی و مذهبی شود؟
اصلا این سرکوبگری معنی ندارد و امکان سرکوب نیروهای مذهبی در درون این آئینهای دینی برای محمدرضا وجود نداشت و او حتی ناخواسته به نیروهای مذهبی کمک کرد. در مسالۀ اصلاحات ارضی، بر خلاف تصور اولیۀ شاه، که فکر میکرد آخوندها وابسته به زمین هستند و اگر اصلاحات صورت بگیرد و زمینها از آنها گرفته شود چنین و چنان میشود، در عمل عکس این پیشبینی شاه رخ داد. یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» این پدیده را به خوبی توضیح میدهد که اتفاقا از بین رفتن خانها و فئودالها در روستاها، موجب تفوق آخوندها در این مناطق شد و با تغییرات انجام شده در روستاها، یک جابه جایی قدرت به نفع آخوندها صورت گرفت؛ و چون حکومت در روستاها حضور پررنگی نداشت، آخوندها جای خانها را در روستاها گرفتند. در عین حال نباید این نکته را فراموش کرد که در سال ۵۷ تقریبا ۵۰ درصد جامعۀ ایران روستایی و قبل از آن در سال۱۳۴۲ تقریبا ۷۰ درصد مردم در روستاها بودند.
این یکی از عوامل ناخواستهای بود که در زمان شاه به قدرت گرفتن مذهبیها کمک کرد. اما در عین حال معتقد نیستم که در غیاب این کمک ناخواسته، شاه میتوانست نیروهای مذهبی را از مسند قدرت اجتماعیشان سرنگون کند. این نیروها مانند نیروهای چریکی نبودند که در چهار تا جنگل مانند سیاهکل سرکوب شوند یا تنها در دانشگاه متمرکز باشند.
عرصه و میدان عمل آنها وسیع بود. مثلا در روزهای تعطیل با استفاده از جلسات متععد دینی گرد هم جمع میشدند؛ گردهماییهایی که خارج از کنترل ساواک بود. بنابراین شاه قادر به سرکوب نیروهای مذهبی نبود. اگرچه برخی عوامل ، مانند رواج تئوری کلاسیک توسعۀ که نیروهای مدهبی را میرا میدانست و خطری از جانب آنها حس نمی کرد و نیز سرازیر شدن پول نفت به جامعه که ناخواسته پول زیادی به محدودۀ نیروهای مذهبی تزریق کرد و وجوهاتی که دارای ارقام بالایی بودند و ربطی هم به شاه نداشتند، به توسعۀ فعالیت آنها کمک کرد. نویسنده در تفسیرهایش سعی میکند به خواننده بقبولاند که شاه به حوزه علمیه کمک کرده در حالی که به نظرم کمکهای شاه به حوزه، مبالغ ارزشمدی نبود. و مستند هم نشده است.
تفرشی: اسناد انگلیسی و آمریکایی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، نشان میدهد که آمریکاییها به دلیل مساله جنگ سرد، بیشتر بر روی جنبشهای چپ بویژه جنبشهای چریکی متمرکز بودند و این نگرانی دائمی، شاید بر ساواک هم تاثیر گذاشته و عمدۀ توجه نیروی امنیتی ایران را به فعالیتهای نیروهای چپ معطوف کرده بود. در واقع این غفلتی که میلانی به آن اشاره دارد، تا اندازهای درست و تا حدودی منبعث از تاثیر نیروهای آمریکایی و انگلیسی و مشاوره های آنان است که به شاه و ایران القاء میشد که چپها و نیروهای چریکی چپ گرا خطر اصلی هستند.
عباس میلانی تقریباً میگوید شاه در آغاز دهۀ بیست چون به حمایت روحانیان در تقابل با سایر نیروها نیاز داشت، یک سری امتیازات استراتژیک به روحانیان داد و این منجر به ظهور وضعیت برگشتناپذیری در رابطۀ روحانیت و حکومت، نسبت به دوران رضاشاه، شد.
عبدی: برای توضیح رابطۀ پهلویها با روحانیت باید به دو برهه اشاره کرد. رضاشاه زمانی که نیاز داشت، پابرهنه به روضه و دستهجات سینهزنی رفت و زنجیر هم میزد. بنابراین اینجا نه سرکوب مهم است و نه این پابرهنه رفتن به سمت نیروهای مذهبی؛ بلکه موازنۀ قوا مهم است. آن زمانی که رضاشاه میتوانست نیروهای مذهبی را سرکوب کند این کار را کرد.
رضاخان آمد امنیت ایجاد کرد و مردم هم دیدند از چه وضعی بیرون آمدند. پس در این برهه قدرت سرکوب نیروهای مذهبی را داشت و این کار را هم انجام داد. پس از او، محمدرضا نیز زمانی که نیاز داشت، نه تنها با نیروهای مذهبی بلکه حاضر بود با هر نیروی دیگری برای حفظ قدرتش همکاری کند. اصلا فرض کنیم شاه به دلیل حفظ قدرتش به نیروهایی مذهبی کمک کرده. چه ایرادی دارد دربار به یک نیروی متنفذ اجتماعی کمک کند؟ ضمن این که همین دربار زمانی هم که قدرتش در خطرباشد و یا به هر دلیل دیگری در صدد سرکوب آنها برمیآید. بنابراین، اینها هیچ کدام خطا، عیب و یا حُسن شاه محسوب نمیشود. شاید اگر پهلوی دوم یک نیروی اجتماعی درست میکرد، آن نیرو میتوانست در شرایط بحرانی به دادش برسد و وضع به گونهای نمیشد که سپهبد شاه در بحرانیترین زمان ممکن به وی بگوید: «اعلیحضرت، زن من هم به پشت بام میرود و همراه با مذهبیها شعار میدهد!» به نظر من، در این کتاب رابطۀ شاه با برخی نیروهای درون جامعه به شکل غیر اجتماعی مطرح میشود. حتی زمانی که شاه به یک نیروی سیاسی کمک کرده و خواسته با استفاده از این گروه یک گروه دیگر را ضعیف کند و از سر راه بردارد، این به معنای حمایت شاه از نیروهای مذهبی نیست. ولی میلانی در کتابش این موضوع را با اهداف خاص خودش تفسیر کرده است.
تفرشی: سازوکار تعامل و تقابل حکومت با روحانیت در دورۀ رضاشاه، مبتنی بر سیاست واحد و یکنواختی نبود. از 1292 تا ۱۳۵۶، به جز استثنایی مانند سیدحسن مدرس، حکومت پهلوی در مجموع با روحانیت تعامل داشت. رضاشاه در برههای در مراسم سینهزنی و عزاداریهای محرم شرکت میکرد. حتی زمانی که حکومت آل سعود قبور ائمه در مدینه را خراب کرد، دولت رضا شاه برای مقابله با سیاستهای آل سعود، دستور تشکیل کمیتۀ حرمین شریفین با تائید و نظارت علما را میدهد. در سالهای ۱۳۰۶ تا سال ۱۳۱۴، یک دورۀ زد و خورد، چالش و زورآزمایی بین روحانیون و دولت رضاشاه به وجود میآید که هر کدام سعی میکنند حرف خود را به کرسی بنشانند و دیگری را مغلوب و منفور کنند. یعنی دو حادثه، یکی در تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد و دیگری کشف حجاب در دیماه همان سال، موجب منزوی شدن روحانیت در شش سال پایانی پهلوی اول میشود و جامعۀ مذهبی ایران با منزوی شدن روحانیت تحت تاثیر و مغلوب سیاستهای شبه مدرن رضاشاه می شود. اما زمانی که شهریور ۱۳۲۰ میرسد نیازی به امتیازمحمدرضا به روحانیت وحتی اعطای حقی به آنها نبود.جامعه و افراد آن رها شدند و قدرت چندانی ازسوی حکومت برای کنترل یا تسلط برنیروهای مذهبی واجتماعی وجود نداشت.
این مدعای عجیب هم در کتاب مطرح میشود که رهبری فکری حسینیۀ ارشاد در دست امام خمینی بود.
عبدی: میلانی با مسایل مذهبی و بویژه روابط آیت الله خمینی(ره) آشنایی ندارد. مثلاً در جایی از کتاب میخواهد بگوید امام رهبر فدائیان اسلام بود. در حالی که امام اصلا با فدائیان مخالف و طرفدار آیتالله بروجردی و درجبهه آیت الله بروجردی و علیه گروه نواب بود. در جای دیگری میگوید که امام حکم ترور منصور را دادند در حالی که امام مخالف حکم ترور بودند. ادعاهای نویسنده در هیچ یک از این موارد، مبتنی بر سند نیست. در مجموع درک نویسنده از مسائل مذهبی، فارغ از جهتگیری تند او علیه نیروهای مذهبی، نیز اندک است. به نظرم هر فردی میتواند علیه یک جریان یا رویداد خاص جهتگیری داشته باشد اما باید نخست آن قضیه یا جریان را خوب متوجه شود، سپس اظهارنظر انتقادی بکند. بسیاری از نکاتی که او دربارۀ امام خمینی مطرح میکند، غیر مستند و اشتباه است.
تفرشی: دربارۀ ارتباط فدائیان اسلام با امام، این توضیح ضروری است که اگر فدائیان اسلام در تقابل با آیتالله بروجردی و آیتالله کاشانی بودند ولی آیتالله بروجردی و امام خمینی (ره) به ویژه در ماههای پایانی نهضت صنعت نفت رابطۀ نزدیکی با آیتالله کاشانی داشتند. این ارتباط در حالی است که فدائیان اسلام بزرگترین دشمنی را با کاشانی در همان زمان داشتند و بزرگترین اهانتها را به وی میکردند. بعد از ۲۸ مرداد و حتی قبل از آن و تا آخر دوران حیات نواب صفوی با آیت الله بروجردی هم همین مشکل را داشتند. در صورتی که در زمانی که نواب با آیت الله بروجردی اختلاف داشت، میان حاج آقا روح الله خمینی و آقای بروجردی اختلاف اساسی وجود نداشت و بعدا اختلافاتی به وجود آمد.
به هر حال، نوع جناحبندی نواب صفوی با بروجردی و کاشانی به گونهای بود که فدائیان اسلام را در نقطۀ مقابل امام قرار میداد. اما دربارۀ اظهارنظر میلانی در خصوص نقش امام در حسینیۀ ارشاد، باید بگویم که دیدگاه عجیبی است و اگرچه موسسان حسینیه برای امام به عنوان یک رهبر تبعیدی، احترام قائل بودند اما به هیچ وجه تبعیت و پیروی سیاسی از امام نداشتند و تا جایی که ما خبر داریم، ارتباط سیستماتیکی بین آنها و امام خمینی وجود نداشت. حتی مرحوم مطهری که در سالهای نخست در حسینیۀ ارشاد حضور داشت، حضورش به منزله تائیدیه امام در قبال عملکرد حسینیۀ ارشاد نبود.
اما میلانی در کتاب تصریح کرده است که امام از طریق مطهری، رهبری فکری حسینیۀ ارشاد را به عهده داشت.
تفرشی: سند و شاهدی برای این مدعا وجود ندارد. دراسنادی که از طرف ساواک و همچنین در خاطراتی که از سوی بنیانگذاران این حسینیه منتشر شده، مطلبی در تایید این مدعا وجود ندارد.
عبدی: شاید دکتر تفرشی به خاطر بیاورد که سه سال پیش، میلانی در یک برنامۀ تلویزیونی صحبت میکرد و در سخنانش جای امام خمینی(ره) و آیتالله خامنهای را اشتباه گرفته بود! اشتباه او، یک اشتباه لپی هم نبود بلکه کاملا جای این دو شخصیت را عوضی گرفته بود. میلانی بیمحابا به تفسیر مسایل مربوط به نیروهای مذهبی میپردازد در حالی که مواردی که در این زمینه مطرح میکند، به نظرم دارای اطلاعات درستی نیست و به همین جهت اشتباهات فاحشی را مرتکب میشود.
در بحث از مصدق، میلانی با تردید به کودتای ۲۸ مرداد مینگرد. ظاهرا او متمایل به حامیان شاه است و با استناد به نطق مصدق در دوره فترت مجلس، معتقد است زمانی که مجلس وجود ندارد شاه میتواند نخستوزیر را برکنار کند. دربارۀ این تمایل میلانی چه نظری دارید؟
عبدی: من با او در این مساله موافقم و استنباطم این است که میلانی کمی از طرفداران مصدق ترسیده و محتاط سخن گفته است. اگرچه در بحث از مصدق، گاهی علیه او سوگیری دارد. ما یک مشکل اساسی در ایران داریم و آن این که جایگاه حقوقی و حقیقی آدمها را از هم متمایز نمیکنیم.
دربارۀ دکتر مصدق باید گفت که مصدق مردی محترم بود که برای ایران بسیار زحمت کشید. در عوض شاه زنباره و فاسد بود. اما اینها دلیل نمیشود که در حوزۀ سیاست هم در همۀ موارد مصدق را بر سبیل حق بدانیم.. این نوع قضاوت کردن، مسالهای است که الان هم در جامعۀ ایران وجود دارد. از آنجایی که مردم ایران حکام فاسد و بد و نالایق بسیار دیدهاند، زمانی که حکام خوبی از منظر اخلاقی وارد عرصۀ سیاست میشوند، مردم همۀ رفتارها و منش آنان را با دیده نیک و مثبت قضاوت میکنند. اما به نظرم در سیاست اشخاص را باید با معیارهای سیاسی سنجید و بسیاری از طرفداران مصدق هم قبول دارند که انحلال مجلسی که خودشان درست کردند و بعد نتوانستد با آن ادامه بدهند عمل عاقلانهای نبود.
تفرشی: من هم به طور اجمالی و کلی با نگاه میلانی دربارۀ کودتا و برکناری مصدق موافقم. در یک کشور دموکراتیک کسی باید حق داشته باشد نخستوزیر را عوض کند این حق قانونی به عهدۀ مجلس است. اما وقتی نخستوزیر مجلس را تعطیل و رفراندوم برگزار کرد قدرت به چه کسی تفویض میشود؟ سنت نشان داده که این حق در صورت فترت مجلس به شاه داده میشود. مصدق یک رفراندوم سراپا غیرقانونی که اشکالات اساسی است برپا کرد و در مجلس را بست. بعد میگوید کسی هم حق ندارد مرا برکنار کند! مگر چنین چیزی میشود؟ در یک کشور دموکراتیک کسی باید حق داشته باشد نخستوزیر را از آن بالا پائین بیاورد.
اگر این نظر را بپذیریم، باید بگوییم در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتایی صورت نگرفته است؟
تفرشی: کتاب داریوش بایندر، از صاحب منصبان وزارت خارجه در زمان پهلوی، در کتاب خودش دربارۀ ۲۸ مرداد، میگوید: یک کودتای امریکا و انگلیس در ۲۵ مرداد ترتیب داده شد که با فضاحت شکست خورد. در این کودتا پول زیادی هم خرج شد. بعد از آن، عمال این دو کشور از صحنه خارج شدند. اما در ۲۸ مرداد قیام مردم عادی در کوچه و بازار علیه نخستوزیر رخ داد که موفق بود. بعدها آمریکا و انگلیس این موضوع را به نفع خودشان مصادره کردند.
شما در مجموع کتاب «نگاهی به شاه» را به دلیل دادههای جدید ارزشمند میدانید یا به دلیل تحلیل دادهها؟
تفرشی: به نظر من کتاب دو ویژگی مهم دارد. نخست در جمعبندی و ارائۀ دادهها موفق عمل کرده و دیگر اینکه نوع بستهبندی، عنوان کردن دادهها و اطلاعات کتاب به مخاطب، به شکل یک اثر بیوگرافی کلاسیک، از ادبیات قابل قبولی برخوردار است و از جهت ارائۀ دادهها کتاب ارزشمندی است.
عبدی: اگر بخواهیم از زاویهای دیگر به این کتاب نگاه کنیم، از نظر من خواننده، تحلیل دادههای کتاب هم به نوعی مفید است اما کتاب «نگاهی به شاه» با توجه به تیراژ پائین کتابها در ایران (که امروز در جامعۀ کتابخوان ما بسیار به آن پرداخته میشود)،علیرغم نداشتن مجوز چاپ، توانسته مخاطبان زیادی را جذب کند و با تیراژی در حدود ۱۰۰هزار نسخه منتشر شود. به نظر من، این هنر عباس میلانی است که توانسته مخاطبان زیادی را جذب کند. نویسندگان ایرانی باید به جای گلایه از اوضاع بازار و تیراژ پائین کتاب، به ارائۀ پژوهشی بپردازند که مورد تقاضای خوانندگان باشد. مانند میلانی که با این کتاب مردم را راغب کرده که تاریخشان را ورق بزنند. نکتۀ مهم این است که این کتاب با رعایت تکنیک و به رغم برخی محظورات توانسته به این سطح ارتباط با مخاطب برسد. بنابراین، با همه انتقاداتی که به برخی مطالب آن وارد است، «نگاهی به شاه» کتابی قابل احترام است.
هفته نامه صدا شماره ۲۳ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳