این مقاله را به اشتراک بگذارید
تداخل فلسفه و ادبیات
آیریس مرداک
فلسفه فی حد ذاته یکی از شاخههای ادبیات نیست، و کیفیت و اهمیت آن بر ملاحظاتی غیر از ارزشهای ادبی و هنری پایهریزی میشود. اگر فیلسوفی خوب هم بنویسد، این امتیازی اضافی است و کشش بیشتری برای خواندن، او به وجود میآورد، اما او را فیلسوف بهتری نمیکند.
بعضی از فیلسوفان بزرگ، مانند افلاطون، آوگوسیتنوس قدیس، شوپهناور و نیچه به عنوان نویسندگان بزرگی میتوان از آنها نام برد. البته، فیلسوفات بزرگی هم داریم که نویسندگان بدی بودهاند مانند کانت و ارسطو، در عین حال دو تن از بدترینشان به حساب میآیند.
در اینجا سعی در بررسی بعضی از جنبههای تداخل فلسفه و ادبیات است.
فلسفه: هدفش روشن کردن و توضیح و تبیین است، مسائلی بسیار دشوار و بسیار فنی طرح میکند و در صدد حل آنها بر میآید. و نوشتن باید تابع این هدف باشد، میشود عنوان کردن که فلسفه بد اصولاً فلسفه نیست، در حالی که هنر بد باز هم هنر است. به گونههای مختلف از سر گناهان ادبیات میگذریم، ولی گناهان فلسفه را نمیبخشیم. ادبیات را افراد کثیر میخوانند، فلسفه را عدهای اندک میخوانند. هنرمندان جدی خودشان منتقد خودشانند و معمولاً برای مخاطبان بهعنوان " کارشناس" کار نمیکنند. وانگهی، هنر لذت و کیف است و برای کیف دادن، مقاصد و دلرباییهای بیشمار دارد. ادبیات در سطوح مختلف و به شیوههای گوناگون توجه ما را جلب میکند. سرشار از شگرد و تردستی و جادو و رازپردازی و حیرت افزاییهای عمومی است. ادبیات سرگرم میکند و بسیاری کارها میکند؛ فلسفه یک کار بیشتر نمیکند.
جملات در ادبیات سرشارند از متانی التزامی و تلمیح و ایهام؛ در حالی که در فلسفه جمله ها در هر زمان فقط یک چیز میگویند. نویسندگی ادبی هنر است، جنبهای از یکی از رشتههای هنری است. ممکن است بیتظاهر باشد یا پر جلوه و خیره کننده، ولی اگر به ادبیات تعلق داشته باشد، قصد شیرینکاری در آن هست، و زبان در آن نوعاً به شیوهای پرآب و تاب به کار میرود و جزئی از خود " اثر " است، خواه اثر بلند باشد و خواه کوتاه، پس هیچ سبک ادبی واحد یا هیچ گونه سبک ادبی آرمانی وجود ندارد، هر چند البته نویسندگی خوب هست و نویسندگی بد، و هستند متفکران بزرگی مانند کی یرکه گور ( فیلسوف دانمارکی) و نیچه که نویسندگان بزرگی هم بودهاند بدون شک، فیلسوفات هم مختلفند، و بعضی "ادبی"تر از دیگرانند.
گونهای سبک فلسفی آرمانی وجود دارد که نوعی سادگی و صلابت بدون ایهام در آن هست، سبک رک و راست و خشکی و بیپیرایه و به دور از خودپسندی، فیلسوف باید بکوشد دقیقاً آنچه را در نظر دارد توضیح بدهد و از سخنوری و زینت و آرایش بیهوده بپرهیزد. البته این با ظرافت طبع و نکته گویی و گریزهای گهگاهی منافات ندارد؛ اما وقتی فیلسوف، باصطلاح، در خط اول جبهه بحث درباره مشکل مورد نظر است، با صدایی سرد و صاف و قابل تشخیص سخن میگوید.
نویسندگی فلسفی به معنای ابراز مکنونات قلبی نیست؛ مستلزم حذف صدای شخصی است. بعضی از فلاسفه حضور شخصی خودشان را در آثارشان حفظ میکنند. اما در اینگونه موارد هم خود فلسفه همچنان دارای نوعی صلابت و سختی ساده و غیر مشخصی است. البته ادبیات هم مستلزم مهار کردن و دگرگون سازی صدای شخصی است. حتی ممکن است بین فلسفه و شعر که دشوارترین شاخه ادبیات است قیاسی به عمل آورد. در هر دو نوعی پالایش ویژه و دشوار آنچه میخواهید بگویید و در آمدن اندیشه به زبان دخیل است. با این وصف، گونه ای بروز مکنونات قلبی وجود دارد که همراه همه بازیگریها و راز پردازیهای هنر، مختص ادبیات است. و نویسنده ادبی عمداً فضایی برای بازی کردن خواننده باقی میگذارد. فیلسوف نباید هیچ فضایی باقی گذارد.
همان طور که اشاره شد هدف فلسفه روشن کردن و هدف ادبیات اغلب راز پردازی و حیرت افزایی است. هدف فلسفه نیل به هیچ گونه کمال از نظر صورت ] یا فرم [ به خاطر خود آن نیست. ادبیات با مشکل پیچیده از نظر صورت]یا فرم [ هنری دست و پنجه نرم میکند و در تلاش ایجاد گونهای تمامت است. فلسفه در مقایسه با ادبیات به نظر بی فرم میرسد. در فلسفه، مطلب این است که مسالهای را محکم بگیریم و رها نکنیم و حاضر باشیم در حینی که صورتبندیها و راه حلهای مختلف را امتحان میکنیم، آنچه را گفتهایم باز هم تکرار کنیم. وجه مشخص فیلسوف همین توان خستگی ناپذیر برای ادامه بحث از یک مساله است، اما آنچه معمولاً هنرمند را متمایز میکند شوق او به نوجویی است. در تعریف ادبیات؛ ادبیات شاخهای از هنر است که در آن در الفاظ استفاده میشود. ادبیات بسیار متنوع و وسیع است، و فلسفه بسیار کوچک. فلسفه تاثیر عظیم داشته، ولی عده فیلسوفانی که آن تاثیر را گذاشتهاند بالنسبه اندک بودهاند، دلیلش هم اینکه، فلسفه اینقدر دشوار است.
ادبیات به یک معنا کار نیست. ادبیات چیزی است که همه ما خود انگیخته قدم به حیطه آن میگذاریم و، بنابراین ممکن است شبیه بازی و بخصوص انواع بیشمار بازیهای فارغ از مسؤولیت به نظر برسد، انواع ادبی برای ما خصلت بسیار طبیعی دارند و بسیار به ما به عنوان موجودات شامل نزدیکند. ادبیات منحصر به داستان نیست، ولی در بخش اعظم آن، داستان و اختراع و نقاب و نقش بازی کردن و ظاهرسازی و خیال پختن و قصهگویی دخیل است. وقتی که به خانه بر میگردیم و "روزمان را تعریف میکنیم" ماجراها را با شیرینکاری در قالب حکایت شکل میدهیم. بنابراین، به یک معنا میتوان گفت که همه ما چون از لفظ استفاده میکنیم، هستی ما در یک جو ادبی میگذرد، با ادبیات زندگی میکنیم، ادبیات استنشاق میکنیم، هنرمندان ادبی هستیم، دائماً برای شکل دادن جالب و دلانگیز به تجربههایی که شاید بدواً کسالت آور یا بی سر و ته و نامنسجم به نظر میرسید، مشغول به کار گرفتن زبانیم. اینکه این شکل دادن تا چه حد از حقیقت تخطی میکند، مسالهای است که هر هنرمندی باید با آن روبرو شود. یکی از انگیزههای عمیق برای خلق ادبیات یا هر گونه هنری، تمایل به شکست دادن بی شکلی جهان و دلشاد شدن از طریق ساختن صورتهای مختلف از چیزی است که و گرنه ممکن است آماری بیمعنا به نظر برسد.
فلسفه بسیار بر خلاف طبیعت است؛ کاری بسیار عجیب و غیرطبیعی است. هر معلم فلسفه یقیناً چنین احساس میکند. فلسفه عادات ما را در زمینه توده تصورات نیمه هنری یا نیمه ذوقی ما که معمولاً بر آن تکیه میکنیم، بر هم میزند. هیوم میگوید حتی فیلسوف هم وقتی که از کتابخانهاش بیرون میآید، بر میگردد به همین پیش فرضهایی که به آنها عادت کرده است. فلسفه کوششی است در عالم اندیشه برای ادراک و بیرون آوردن عمیقترین و کلیترین تصورات ما. بآسانی نمیشود مردم را قانع کرد که به سطحی که فلسفه در آن عمل میکند حتی نگاه کنند.
ادبیات برای اینکه ادبیات باشد، باید هیجانات ما را بر انگیزد، در حالی که فیلسوف هم مانند دانشمند، کوشش مثبت به خرج میدهد تا توسل به هیجانات را از کار خودش بزداید. میتوان اسم ادبیات را فنی منضبط برای برانگیختن هیجانات گذاشت.
در ماهیت حسی هنر هم برانگیختن هیجانات هم وجود دارد. هنر با حسیات بصری و سمعی و بدنی سروکار دارد. اگر هیچ امر حسی موجود نباشد، هنر هم وجود ندارد. خود این واقعیت به تنهایی هنر را از فعالیتهای "نظری" متمایز میکند. بخش بزرگی از هنر – و شاید بخش اعظم هنر و شاید همه هنر ـ به معنایی فوق العاده کلی با میل جنسی ارتباط دارد ( که این ممکن است حکمی متافیزیکی باشد).
هنر بازی تنگاتنک و خطرناکی با نیروهای ناخودآگاه است. از هنر، حتی از هنر ساده، به این علت لذت میبریم که عمیقاً و اغلب به طرزی درنیافتنی آرامشها را بر هم میزند؛ و این از جمله عللی است که هنر وقتی خوب است برای ما هم خوب است و وقتی بد است به حال ما هم بد است.
*****
مروری بر زندگی و آثار آیرس مرداک
آیرس مرداک Iris Murdoch ـ نویسنده معاصر بریتانیایی
نامل کامل ، بانو جین آیریس مرداک
نام پس از ازدواج : خانم جی .او.بیلی (Mrs. J.O. Bailey)
آیرس مرداک نویسنده بریتانیایی و استاد دانشگاه ، از پرتألیف ترین و حرفه ای ترین رمان نویسان بود. مرداک در آثارش به مسایل اخلاقی روزمره می پرداخت و این کار را بعضی اوقات در قالب اسطوره انجام می داد. به عنوان یک نویسنده ، مرداک فردی ایده آلیست بود و به ویراستاران اجازه نمی داد در متن رمان هایش تغییر بدهند. وی در طول ۴۰ سال ۲۶ رمان خلق کرد. آخرین رمان او هنگامی نوشته شد که وی از بیماری آلزایمر رنج می برد.آیریس مرداک راجع به رابطه هنر، جامعه و هنرمند می نویسد:"همان گونه که گفتم ، من فکر نمی کنم که هنرمند نسبت به جامعه مسؤولیتی داشته باشد. البته هر شهروندی نسبت به جامعه مسؤولیت دارد، و یک نویسنده نیز باید گاهی اوقات احساس کند که باید مقاله ها یا پامفلت های متقاعدکننده ای در روزنامه هابنویسد، اما این مقوله دیگری است . مسؤولیت هنرمند در قبال هنر و حقیقت است . وظیفه هنرمند آن است که با استفاده از ابزارخود بهترین اثر ادبی را که می تواند خلق کند، و نیز او باید دریابد که چگونه می تواند این کار را انجام دهد."
(برگرفته از اگزیستانسیالیست ها و صوفیان ، ویراستار پیتر کنرادی (Peter Conradi)، ۱۹۹۷).
آیریس مرداک در دابلین متولد شد. مادرش ، "آیرین آلیس ریچاردسن "(Irene Alice Richardson) یک ایرلندی بود و به عنوان خواننده اپرا تعلیم دیده بود. پدرش ، ویلز جان هیوز مرداک (Wilss John Hughes Murdoch) انگلیسی و کارمند دولت بود. او در جنگ جهانی اول افسر سواره نظام بود و سپس بدون آنکه به دنبال ارتقاء شغل باشد، به عنوان یک کارمند دولت شروع به کار کرد. خانواده آیریس مرداک در هنگام کودکی وی به لندن نقل مکان کردند و او در حومه غربی لندن در محله همرسمیت (Hammersmith) و چیزویک (Chiswich) بزرگ شد.
آیریس مرداک در کالج سامرویل آکسفورد (Somerville College) به مطالعه علوم کلاسیک ، تاریخ باستان و فلسفه پرداخت . در طول جنگ جهانی دوم ، او یک عضو فعال حزب کمونیست بود، ولی پس از مدت کوتاهی وی از این ایدئولوژی مأیوس شده و از حزب کمونیست استعفا داد. از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۲ وی دستیار عالی وزارت دارایی و درآمدها شد، و سپس بین سال های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در سازمان کمک های اضطراری (UNNRA) سازمان ملل در اتریش و بلژیک فعالیت داشت . سپس ، پس از آنکه یک سال در لندن شغلی نداشت ،مرداک در رشته فلسفه و زیرنظر "لودویگ وینگنستاین " (Ludwig Wittgenstein) سرگرم تحصیلات تکمیلی شد. در سال ۱۹۴۸ او به عنوان مدرس دانشگاه "سنت آن " در آکسفورد (St. Anne&#۰۳۹;s College) شروع به کار کرد و تا سال ۱۹۶۳ در آنجا به تدریس اشتغال داشت . ازآن به بعد، مرداک زندگی اش را به نوشتن اختصاص داد. بین سال های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ وی در کالج سلطنتی هنر (The Royal College ofArt) نیز تدریس می کرد.اولین اثری که مرداک به چاپ رساند تحلیلی بود از آثار سارتر (Sartre) که با عنوان "سارتر: عقلگرای رمانتیک " (Sartre: TheRomanitic Rationalist) در سال ۱۹۵۳ منتشر شد. مرداک در دهه ۱۹۴۰ سارتر را ملاقات کرده و به اگزیستانسیالیسم علاقمند شده بود.مرداک بیش از همه به یک شاعر و ادیب چک علاقمند بود که فرانتس استانیر (Franz Steiner) نام داشت و به گفته یکی از دوستانش این شاعر چک ، وی در اثر حمله قلبی در آغوش آیریس مرداک فوت کرد. آیریس مرداک در سال ۱۹۵۶ با "جان بیلی " (John Bailey) که شش سال از او جوان تر بود ازدواج کرد. "بیلی " در دانشگاه آکسفورد به سمت استادی زبان انگلیسی رسید و داستان هایی نیز به چاپ رسانده است .آنها بیش از سی سال در "استیپل آشتون " (Staple Ashton) در خانه ای قدیمی به نام "سدار لارج " (Cedar Lodge) زندگی کردند وسپس به محله دانشگاهی نیشن شمال آکسفورد نقل مکان کردند. مرداگ هیچ گاه به کودکان علاقه نداشت . شوهر وی به جای او بعضی ازمقالات انتقادی را می نوشت و به نامه هایش پاسخ می داد، ولی هیچ گاه چندان در نوشته هایش دخالت نمی کرد. این زن و شوهر عمیقاً به شناعلاقمند بودند و هرگاه که می توانستند به شنا می پرداختند. به همین دلیل بود که "بیلی " یک آبگرمکن در استخر کوچک "مرداک " که درگلخانه منزل آنها ساخته شده بود تعبیه کرده بود."او می خواست که از طریق رمان هایش تمام خوانندگان را جذب کند و می خواست این کار را از هر طریق ممکن انجام دهد: ازقبیل هیجان داستان هایش ، سرعت و کمدی آنها، ایده های فلسفی موجود در آنها، فضاهای معنوی جهان های اصلی و خلق شده در داستان ها،…" (برگرفته از کتاب مرثیه ای برای آیریس ، نوشته جان بیلی ، ۱۹۹۸)در سال ۱۹۵۴ مرداک اولین رمان خود را با عنوان "زیر تور" (Under the Net) منتشر کرد که قهرمان اصلی آن شخصیتی "سارتر"گونه داشت و نامش "جک دوناگ " (Jack Donague) بود. مرداک در این کتاب از تأکید سارتر بر "ماهیت " در مقابل "مادیت " انتقاد می کند.رمان بعدی مرداک "سر قطع شده " (A Severed Head) نام داشت که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و در آن از تئوری های "یونگ " (Jung) درمورد آرکیتایپ ها یا نمونه های اصلی پدیده ها (archetypes) استفاده شده است . این رمان به خاطر توجه بیش از حد به تئوری سازی و عدم توجه کافی به شخصیت پردازی مورد انتقاد قرار گرفته است . رمان "سر قطع شده " بعداً با کمک "جی . بی . پریستلی " (J.B. Priestly) به صورت یک نمایشنامه درآمده که در آن تحلیلی از تئوری های فروید (Fraud) راجع به جنس مذکر و امیال جنسی او و به خصوص ترس ازاخته کردن ارائه گردیده است .
رمان دیگر با نام "ناقوس کلیسا" (The Bell) (۱۹۵۸) در میان موفق ترین رمان های مرداک است که بازگوکننده داستان جامعه مذهبی انگلیکن (Anglican = کلیسای انگلیس ) در شهر گلوسترشر (Gloucestershire) است . این جامعه در راه ایجاد زندگی جدید و بهتری تلاش می کند، اما تضاد تاریخی بین مسایل جنسی و مذهب به در هم ریختن بنیان های مذهبی این جامعه می انجامد. این رمان دربرگیرنده حوادثی است که راجع به نصب ناقوس جدیدی در برج کلیسای شهر است . انتقال این ناقوس به کلیسا به صورت سمبلیک بیانگرمشکلات زندگی معنوی است . سرانجام هنگامی که از طریق یک راه سنگفرش ، ناقوس به دروازه های راهبه خانه می رسد، به درون آب سقوط کرده وبدون آنکه اثری از خود بر جای گذارد در آب غرِ می شود. از این رمان بعدها یک فیلم تلویزیونی نیز ساخته شده . بخشی از این رمان در زیرمی آید:"درا (Dora) فریاد کشید: به خوبی نمونه واقعیشه .پیتر گفت : هیچ چیز غیر اصلی به خوبی نمونه اصلی نیست . عجیبه که حتی وقتی یک نمونه از هر نظر شباهت کاملی با نمونه اصلی داشته باشد، همین که می فهمی که اصل نیست ، ارزش خود را از دست می ده . یادم میاد که یه جایی کانت (Kant) گفته بودکه مهمون های شما وقتی بفهمند که بلبلی که بعد از شام براشون آواز می خونه یک پسر بچه است که لای درخت ها پنهانش کردن ،خیلی دلخور می شن .مایکل گفت : این یک نمونه برای اثبات جذابیت طبیعی حقیقته ."(برگرفته از رمان (The Bell) "ناقوس "، ۱۹۵۸).مرداک بیش از بیست رمان نوشته است . در آثار اولیه او، مانند "قلعه شنی " (The Sand Castle) (۱۹۵۷)، سبک وی آراسته و صیقل داده شده و کتاب ها عمدتاً کوتاه هستند. آثار بعدی وی طولانی و تا حدودی ۵۰۰ صفحه هستند. در رمان "قرمز و سبز" (The Red andthe Green) (۱۹۶۵) مرداک موضوع رمان را تاریخی انتخاب کرد و داستان راجع به واقعه شورش عید پاک در دابلین در اواسط جنگ جهانی اول است . در زیربخشی از این رمان آورده می شود:
"کریستوفر در بحث های سیاسی همیشه نقش شکاک را به خود می گرفت . اما در واقع ، گرچه او خود هیچ گاه فعالیت عملی نداشت ، نسبت به کل جریان شورش در ایرلند و گروه شین فن (Sinn Fein) به عنوان نمایندگان فعلی این جریان ، احساس همدردی عمیقی داشت . مانند بسیاری از روشنفکران که فریبکارانه خود هیچ فعالیت سیاسی ندارند، او احساس عمیقی نسبت به قهرمانان داشت . وی با حساسیتی هنری ، عظمت حماسی پنهان در تراژدی ایرلند را درک می کرد."(از کتاب "قرمز و سبز"، ۱۹۶۵)مرداک اغلب از عناصر گوتیک (gothic) و خیالی برای ایجاد فضای خداگونه ای استفاده می کند که شخصیت های رمان هایش با استفاده از این فضا در پی یافتن معنی زندگی خود هستند. در رمان های مرداک شخصیت های رئالیستی در موقعیت های غیرعادی قرار می گیرند، وخیلی از آنها مضمونی مذهبی فلسفی دارند. در رمان "روزگار فرشتگان " (The Time of the Angels) (۱۹۶۵)، قهرمان داستان یک کشیش غیرعادی کلیسای انگلستان به نام "کارل فیشر" (Carel Fisher) است که در نهایت به پرستش شیطان روی می آورد. دختر اودرمی یابد که خواهرزاده اش "الیزابت "، دختر نامشروع پدرش است و باعث می شود که او با خوردن قرص های خواب آور بمیرد. یکی ازشخصیت های داستان می گوید: "آنهایی که فرشتگان با آنها ارتباط برقرار می کردند دیگر وجود ندارند." در رمان دیگر مرداک به نام "اسب شاخدار" (The Unicorn) (۱۹۶۳)، شخصیت های جهان واقعی در دنیایی قرون وسطایی سیر می کنند. در رمان "شاهزاده سیاه " (TheBlack Prince) (۱۹۷۳)، راوی داستان یک نویسنده است به نام "برادلی پیرسن " (Bradley Pearson) که شدیداً ایده الیست می باشد و درنظر او حس ادبی در حقیقت قیامتی است که به اعمال انسان در آن رسیدگی می شود. در اثر عشقی آتشین ، حس هنری و عشق در این شخصیت داستانی زنده شده و در نهایت باعث می شود که وی به خاطر جنایتی که مرتکب نشده به زندان افتد.
رمان دیگر مرداک ، "شاگرد خوب " (The Good Apprentice) (۱۹۸۵) نام دارد و تمثیلی است از مبارزه بین نیکی و بدی و رنج های قهرمان اصلی محور اصلی داستان را تشکیل می دهد. قهرمان این داستان که "استوارت کانو" (Stuart Cuno) نام دارد تصمیم می گیرد که فرد "خوبی " باشد و برای نیل به این هدف به عدم اختیار همسر، زهد، و دست کشیدن از یک حرفه دانشگاهی با آینده ای روشن روی می آورد. برادر استوارت که "ادوارد بالترام " (Edward Baltram) نام دارد دچار احساس گناه شدید است چون فکر می کند بهترین دوستش راکشته است . نهایتاً، استوارت برای نجات برادرش استوارت که راهی سفر به دیار مردگان است وارد عمل می شود و این منجر به یک مبارزه نهایی و فاجعه آمیز بین نیروهای خوب و بد می شود."او با خودش فکر کرد: من چقدر تنها هستم ، هیچ کس به من کمک نمی کند، هیچ کس نمی تواند به من کمک کند، من حتی کمک هیچ کسی را نمی خواهم . اما چه بر سر من خواهد آمد؟ بهتر نیست که بمیرم ؟ من فقط مزاحم و انگل هستم . من یک مرده متحرکم ، مردم هم این را می بینند، پس چرا از من فرار نمی کنند؟ البته همه از من فرار می کنند، همه سعی می کنند با من برخوردی نداشته باشند. هیچ صدایی به من نمی رسد. نمی توانم فرار کنم . قادر به کار هم نیستم . من برای همیشه از بین رفته ام .من قدرت اندیشه را ندارم ، مغز من به سم سیاه آلوده شد. من ماشین بی ارزشم ، روح انسانی ندارم . روحم مرده است ، روح بیچاره ام مرده است ."
(برگرفته از "شاگرد خوب "، ۱۹۸۵)
رمان "دریا" (The Sea) بزرگ ترین اثر مرداک شمرده می شود که در سال ۱۹۷۸ جایزه "بوکر پرایز" (Booker Prize) را نصیب خودکرد. در این رمان ، "چارلز آروبی " (Charles Arrowby) یک مدیر تئاتر خشن است که پس از ۴۰ سال دوباره عشق زمان کودکی خود رامی یابد و بدون آنکه بتواند در خود تغییری به وجود آورد، او را مورد ستم قرار می دهد و نهایتاً نیز با دختری شرور که ۱۸ ساله است طرح دوستی می ریزد.
مرداک آثار فلسفی و نقد ادبی نیز داشته است ، از جمله "ماوراء الطبیعه به عنوان راهنمایی برای اخلاقیات " (Metaphysics as a guideto Morals) (۱۹۹۲).
او در سال ۱۹۸۷ لقب "زن شوالیه " (Dame) را از آن خود ساخت . از اواسط دهه ۱۹۹۰ مرداک از بیماری آلزایمر رنج می برد. آخرین رمان وی "مشکلات جکسون " (Jachson&#۰۳۹;s Dilema) (۱۹۹۵) نام دارد که یک کتاب روانی هیجان انگیز است . در این رمان شخصیت اصلی داستان "ادوارد لانین " (Edward Lannion) نام دارد که جوانی شاعر است و رمان های تاریخی نیز می نویسد، ولی وی یک روز قبل ازجشن عروسی خود، نامه ای اسرارآمیز از نامزدش دریافت می کند. این رمان مورد انتقادهای فراوان قرار گرفت . از جمله اینکه "براد لتوزر"(Brad Leithawser) در نشریه "نیویورک تایمز" نوشت که نثر مرداک در این اثر پر از عبارات اضافی و در کل نثری ضعیف است . وی همچنین از اینکه مرداک فقط در یک پاراگراف سه بار عبارت "یک دفعه " (Then suddenly) را به کار برده بود از وی ایراد گرفته بود. این اشتباهات مرداک خوانندگان وی را واداشت تا آنها را در غالب نامه هایی که به وی می نوشتند مطرح کنند. بیماری وی ، همان گونه که شوهرش گفت ، در نهایت وی را تبدیل به یک "کودک سه ساله شیرین " کرد. آیریس مرداک در تاریخ هشتم فوریه سال ۱۹۹۹ در شهرآکسفورد درگذشت . شوهر مرداک "جان بیلی " (John Bailey) شرحی از زندگی مشترک خود با وی را در کتاب "مرثیه ای برای آیریس " (AnElegy For Iris) ارائه می دهد، و می گوید که شخصیت دوست داشتنی مرداک حتی با بیماریش شکسته نشد. در زیر نام آثار برگزیده مرداک ارائه می گردد:
ـ سارتر (۱۹۵۳)Sartre
ـ زیر تور (۱۹۵۴)Under the Net
ـ پرواز از خوشبختی (۱۹۵۶)
The Flight Form the Enchanter
ـ قلعه شنی (۱۹۵۷)The Sand Castle
ـ ناقوس (۱۹۵۸)The Bell
ـ سر قطع شده (۱۹۶۱)The Severed Head
ـ گل سرخ غیررسمی (۱۹۶۱)The Unofficial Rose
ـ اسب شاخدار (۱۹۶۳)The Unicorn
ـ سر قطع شده (۱۹۶۴)The Severed Head
ـ دختر ایتالیایی (۱۹۶۴)The Italian Girl
ـ قرمز و سبز (۱۹۶۵)The Red and The Green
ـ زمان فرشته ها (۱۹۶۶)The Time of the Angle
ـ زیر تور (۱۹۶۶)Under the Net
ـ حاکمیت خوبی و مفاهیم دیگر (۱۹۶۷)
The Sovereignty of Good and other Concepts
ـ زیبا و خوب (۱۹۶۸)The Nice and The Good
ـ رویای برونو (۱۹۶۹)Bruno&#۰۳۹;s Dream
ـ حاکمیت خوبی (۱۹۷۰)The Sovereignity of Good
ـ شکستی آبرومندانه (۱۹۷۰)
A Fairly Honorable Defeat
ـ مردی تصادفی (۱۹۷۱)An Accidental Man
ـ نوکرها و برف (۱۹۷۳) (نمایشنامه )
The Servants and the Snow
ـ شاهزاده سیاه (۱۹۷۳)The Black Prince
ـ ماشین عشق معنوی و دنیایی (۱۹۷۴)
The Sacred and Profane Love Machine
ـ دنیای کودک (۱۹۷۵)A World of Child
ـ هنری و کاتو (۱۹۷۶)Henry and Cato
ـ آتش و خورشید: چرا افلاطون هنرمندان را اخراج کرد (۱۹۷۷)
The Fire and the Sun: Why Plato Banished theArtists
ـ دریا، دریا (۱۹۷۸)The Sea, The Sea
ـ سال پرندگان (۱۹۷۸)A Year of Birds
ـ راهبه ها و سربازان (۱۹۸۰)Nuns and Soldiers
ـ رونالد استون (۱۹۸۱)Reynold Stone
ـ شاگرد فیلسوف (۱۹۸۵)The Philosophers pupil
ـ آکاستوس : دو دیالوگ افلاطونی (۱۹۸۶) (نمایشنامه )
Acastos: Two Platonic Dialogues
ـ کتاب و برادری (۱۹۸۷)
The Book and the Brotherhood
ـ بالاتر از خدایان (۱۹۸۷)Above the Gods
ـ شاهزاده سیاه (۱۹۸۹)The Black Prince
ـ پیامی به سیاره (۱۹۸۹)
The Message to the Planet
ـ اسطوره سیاسی اگزیستانسیالیستی (۱۹۸۹)
The Esistentialist Political Myth
ـ ماورالطبیعه به عنوان راهنمایی برای اخلاقیات (۱۹۹۲)Metaphysics as Guide to Morals
ـ شوالیه سبز (۱۹۹۳)The Green Knight
ـ مشکلات جکسون (۱۹۹۵)Jachson&#۰۳۹;s Dilema
ـ اگزیستانسیالیست ها و صوفیان : نوشته هایی در باره فلسفه و ادبیات (۱۹۹۷)
Wxistentialists and Mystics: Writings onPhilosophy and Literature
منابع و مآخذ:
۱. آثار نویسنده که مشخصات آنها در متن آمده است .
۲. McAfee, Annalena (Ed.) ۲۰۰۲.Lives and Works: Profiles of Leading Novelists, Poets and Playwrights. London: Atlantic Boosk.
۳. http://www.kirjasto.sci.fi/imurdoch.htm
۴. http://www.kirjasto.sci.fi/dlessing.htm