این مقاله را به اشتراک بگذارید
ایدئو-کمیکی برای تقابلهای ناگزیر
مائوریزو سانزیو ویانو
- بشریت به کدام سو میرود؟
- هه!
از میان گفتوگوهای اسنو با مائو
اینها نخستین کلماتی است که روی نخستین فریم فیلم نقش میبندد، تصویری که در آن توتو و نینتو به طرف دوربین راه میروند. این نما با هوشمندی هر چه تمامتر آغازگر خط سیر متنی فیلم با همه پیچیدگیهای آن است. در وهله اول یک معمای کلی را مطرح میکند: بشر به کدام سو میرود؟ بنا به قاعده، تمامی روایتها در سینما از طرح یک نقص یا پیش کشیدن یک مساله آغاز میشوند و یافتن راهحل و باز کردن گره آن مشکل، همیشه یکی از وظایف سینمای تجاری است. در «پرندگان کوچک، پرندگان بزرگ» پازولینی به این پرسش یا معمای کلی پاسخی نمیدهد و در نتیجه به شکلی ضمنی، اعلام میکند که عمر روایتهای غایت شناسانه به پایان رسیده است.
در وهله دوم، فیلم توتو و نینتو را به عنوان شخصیتهایی منحصربهفرد نفی میکند و آنها را نمونههای مثالی از بشریت در حال تغییر معرفی میکند. بهطور مشخص توتو و نینتو نمایانگر ایتالیاییهای معصوم در اطراف ما هستند که هرگز در رقم خوردن تاریخ نقشی نداشتهاند و تازه در حال رسیدن به نخستین مراحل آگاهیاند. «پرندگان کوچک، پرندگان بزرگ» با تعریف کردن نقشهایی چنین انعطافپذیر برای این دو شخصیت، در واقع به بحرانهای شخصیتهای مقبول سینمای کلاسیک اشاره میکند و به ما گوشزد میکند که نباید از آنها چندان انتظار ثبات داشته باشیم. فیلم شخصیتهایش را در موقعیتهای متفاوت در فیلم به اشکال مختلفی تعریف میکند. در واقع میتوان اینطور گفت که توتو و نینتو از هیچ گونه ثبات شخصیتی برخوردار نیستند و هویتشان همیشه در تقابل با عناصر دیگر فیلم و نسبت رابطهشان با آنها شکل میگیرد. برای مثال در سکانس اول فیلم، آنها مظهر «معصومیت» بشری در مقابل چهره رمزگونه مرگ هستند، کمی بعد وقتی به ملکشان سر میزنند، نمود «قدرت»اند و در خانه مهندس، نمود «فرمانبرداری و تابعیت».
سوم آنکه همین فریم، در واقع ادای احترامی غیرمستقیم به تلفیق متن و تصویر در سینمای صامت است، ادای احترامی که البته در طول فیلم هم با ارجاعات چاپلینی و میاننویسهای برشتی تکرار میشود. اما کارکرد تلفیق متن و تصویر به همینجا ختم نمیشود و در واقع تم اصلی فیلم را تقویت میکند. فیلم با قرار دادن «کلاغ سیاه» در برابر دو شخصیت اصلی، توتو و نینتو، سه تقابل دیگر را هم به پیش میکشد: ایدئولوژی در برابر معصومیت، ذهن در برابر جسم و مهمتر از همه کلمه در برابر تصویر. نخستین عنصر هر کدام از این سه تقابل تلاش میکند که دومین عنصر را تعریف کند اما ناموفق است و این وضعیت، همان بحران است. ایدئولوژی دیگر نمیتواند ادعا کند که فرجامهای تاریخ را درک میکند؛ ذهن دیگر نمیتواند جسم را دربربگیرد یا آن را تعریف کند و کلمه نمیتواند تصویر را از پای درآورد.
در نهایت، تعبیر استعاری پازولینی از پاسخ مائو «هه!» نشان میدهد که در واقع بحرانهای ایدئولوژی بیش از آنکهزاده نقایص و بیکفایتیهای خودش باشد، از سوالی است که از مائو میپرسند. وقتی به نقش کلاغ سیاه توجه میکنیم این نکته را بیش از پیش باید در ذهن داشته باشیم. همانطور که در یک میاننویس میبینیم، کلاغ سیاه در واقع «یک روشنفکر چپگرا پیش از مرگ تولیاتی رهبر حزب» است. که بیشک تصویری اتوبیوگرافیک از پازولینی است که نگاهی نوستالژیک به دهه پنجاه دارد. هیچ بعید نبود که روشنفکری مثل او پاسخی برای چنین سوالی داشته باشد: بشریت رو به سقوط سهمگین و فاجعهبار کاپیتالیسم و در پی آن دیکتاتوری پرولتاریا در حرکت است.
«پرندگان کوچک، پرندگان بزرگ» بحرانهای این ایدئولوژی خاص را تصویر میکند و منادی تفکر ایدئولوژیک جدیدی است که با صداقت به بحرانهای همیشگی خود معترف است. پازولینی یک بار گفته است: «خواسته ما این است که بحرانهای مارکسیسم همیشگی باشد چرا که تنها به این وسیله است که مارکسیسم در تاریخ باقی خواهد ماند و از خاک خوردن در موزهها و خاموش شدن صدایش در پیروی احزاب از آن به دور خواهد ماند.» او در مصاحبه دیگری اشاره میکند که «ایدئولوژی که غرق در بحران نباشد، در واقع ایدئولوژی نیست.» کرایسیس (بحران) در زبان یونانی به معنای «نقطه عطف» است.
از اینرو بحران دایمی تضمینکننده توانایی تصمیمگیری بر اساس ارزیابیهای انتقادی از نقاطع عطف تاریخی است. ایدئولوژی باید غرق در بحران باشد. ایدئولوژی میخواهد در بحران باقی بماند تا زمانی که وادار شود به پرسشهایی چون سوال اسنو پاسخ دهد.
تعریف پازولینی از فیلم، «ایدئو-کمیک» ثابت میکند که ایدئولوژی همچنان پابرجاست اما آن قدرت سابق را ندارد. در ثبات کمیک فیلم تحلیل میرود و در نتیجه کنایه و خنده میآفریند. مقهور شدن «قوی» به دست «ضعیف» به خوبی در سکانس پایانی فیلم یعنی جایی که توتو و نینتو کلاغ سیاه را میخورند نمود پیدا کرده است. در واقع این یعنی شورش بدن علیه ظلم و ستمی که ذهن به آن روا میکند. و در واقع فراتر از همه اینها اشارهیی است به رابطه میان کلمه و تصویر. خسته از توضیح دادن با کلمات، تصاویر واژگان را میبلعند. تصویر سرگردان توتو و نینتو قرار نیست با یک معنای خاص در یک کلمه بگنجد. به ویژه سه نمای پایانی فیلم، که بقایای کلاغ سیاه را تصویر میکند. تکه تکه شدن کلاغ تاکید میکند که آن را در هیات یک تصویری کامل و پاسخی جامع به یک سوال واحد به خاطر نسپاریم. به ما یادآوری میکند همانطور که واقعیت نمیتواند یک تصویر کلی را برای مدت طولانی تاب بیاورد، نقش ایدئولوژی هم این است که بشر را از بردگی امور قطعی غیرمتناقض رها کند. ایدئولوژی حضور دارد تا بحران را گسترش دهد نه آنکه به آن پایان دهد.
اعتماد