این مقاله را به اشتراک بگذارید
تأملی پیرامون نقش هنر در رمان « اُدیپ در جاده» نوشته هانری بوشو
هنر و دگرگونی روانی
کیمیا رهجو
اُدیپ در جاده، نوشته هانری بوشو، نویسنده بلژیکی است که سال گذشته توسط نشر آموت، با ترجمه سعید صادقیان و نجما طباطبایی، روانه بازار شد. هرچند بوشو در سال ٢٠١٣ و در آستانه صدمین سال زندگیاش چشم از دنیا فروبست، اما قلم او، قلمی جوان و آرای او، آرائی مدرن بود. او که تنها دو دهه آخر زندگی خود را در هیأت نویسندهای سرشناس گذراند، سالها در کنار روانکاوانی چون رورشون و لکان، متفکرانی چون دریدا و ژان ژوو و هنرمندانی چون یونسکو و پیکار به تجربهاندوزی مشغول بود. سالها تجربه او بهعنوان شاعر، نمایشنامهنویس، نویسنده، نقاش، مجسمهساز، روانکاو و استاد دانشگاه، باعث شده دو مضمون «هنر» و «روانکاوی»، به موضوع اصلی آثار او بدل شود. تاکنون منتقدان بسیاری به مطالعه مضامین یادشده در آثار او پرداختهاند، از جمله ژوئل کولیه استاد موسیقیشناسی دانشگاه لیل فرانسه و مؤسس «مرکز مطالعات هنرهای معاصر» که در مقالهای با عنوان «در دل آفرینش هنری: نبرد یعقوب و فرشته»، به بررسی جایگاه «هنر» در رمان اُدیپ در جاده میپردازد. به زعم کولیه، در دل این رمان بسیاری از مسائل عمده مرتبط با «هنر»، در ارتباطی تنگاتنگ با تجربه وجودی مطرح شدهاند تا اینچنین از دام نظریهسازی مصون بمانند. وی که در ابتدای مقاله خود این رمان را از معدود کتابهایی در زندگی یک فرد به شمار میآورد «که برای مدتهای مدید درون او را به خود مشغول میسازند»، در پایان سعی میکند جمعبندیای از جهتگیریهای اصلی بوشو در مورد هنر به دست دهد. آنچه در ادامه میآید، ترجمهای است از جمعبندی یادشده: هنر برای بوشو مسیری است معنوی که ریشه در وجود دارد و ازهمینرو، هنر پیش از هر چیز یک «عمل»است. هنر، ابزاری است شناختی، با ارزشی ورای تصور، ازآنروی که خود تجربهای است که در دل تجربه وجودی عینیت مییابد. هنر با بهکارگیری جسم و برانگیختن حسها، خاطره خفته «موقعیتی» را بیدار میکند که فرایند آفرینش، بهطور پنهانی از آن الزام مییابد و با بازیابی مجدد تصاویر و راهحلها، دوباره نیروهای پایمالشده را برمیانگیزد و تواناییهای سرکوبشده را آشکار میکند. هنر از روح وسیلهای میسازد برای تغییر و گذر از عذاب، نهتنها برای هنرمند، بلکه برای تمامی انسانها و هم ازاینرو است که معنوی قلمداد میشود. هرچند این امر یادآور فرایند تفرد است، اما به ذهنیتی ساده ختم نمیشود و با سوقدادن من به «مؤلفههایی فراتر از آنچه تجربه درک کرده است»، او را در رهایی از این ذهنیت یاری میکند. اگر چه هنر همیشه التیامبخشِ رنج نیست، اما به هر شکل مانع میشود که رنج، وجود را به سنگ بدل کند و با این کار شرایط دگرگونی آن را متنوع میکند. همچنین آفرینش نبردی است مردافکن که فرد را الزاما به فرورفتن در اعماق ناشناخته وجود وادار میکند تا در آنجا منبع فرایند دگرگونی را بیابد. داشتن تجربه فنی کفایت نمیکند. ماده مقاومت میکند؛ به دیگر کلام، ضمیر خودآگاه از آفریدن ناتوان است و باید به سطح دیگری اعتماد کرد، به سطحی تیره و رامنشده که شایسته اهلیشدن است. در اینجا هنرمند باید به واقعیت خود دسترسی داشته باشد، واقعیتی که رفتهرفته در کنار عقلانیت سر از خاک برمیدارد. همانطور که بوشو بهنقل از میشو مینویسد: «در اینجا نه مسئله اراده مطرح است نه نیت خیر. شاعر صاحباختیار خود نیست». لحظهلحظه روزنوشتهای «اُدیپ در جاده»، خبر از سختی این کار میدهد؛ اینکه افسار را رها کنی تا آنچه گریزان است و سخت روی مینماید، اتفاق بیفتد. این همان چیزی است که بوشوی شاعر در روزنوشتها بیان میکند: «بنابراین، تخیل عمیق ارتباطی است آزاد میان بخش خودآگاه ما و این لحظه اسرارآمیز و دلهرهآور شب (یا همانطور که ویکتور هوگو میگفت «دهانه سایه»). برای کسب آزادی، نخست باید از «خودشدن» و مواجهه با نبردهای گریزناپذیر نترسید؛ زیرا همانطور که اُدیپ میگوید: آزادی ملایم وجود ندارد. این رابطه آزاد با ناخودآگاه، امری راحتالوصول نیست، بلکه وضعیتی است که در طول زندگی، با تلاشی بیوقفه حاصل میشود. تنها لحظاتی میتوان بدان دست یافت که ناخودآگاه احساس کند شنیده میشود و با اعتماد مواد، غنا و وسعت خود و نیز خشمش را در فعالیت آگاهانه بروز دهد». در اینجا نیز مانند روانکاوی، آفرینش هنری، فرد را به مواجهه با رنج وادار میکند و سرآغازی بر فرایند دگرگونی روانی میشود. هانری بوشو فرزند نسل خویش است، نسل اگزیستانسیالیست که در میان سرگردانیهای بسیار، بهدنبال پاسخی برای آسیبهای تاریخی مواجهه با آن میگردد. برای این نسل، رنج نباید دور زده شود و باید مستقیما با آن مواجه شد. از این نقطهنظر، هنر رسالتِ اندیشیدنِ این رنج و واکاوی بیوقفه آن را -بیشک به امید رهایی از آن- دارد. درواقع، علاقه این نسل به روانکاوی -که آن نیز رنج وجودی را میکاود- از همینجا نشئت میگیرد. رمانهای بوشو که ریشه در این بینش تراژیک دارند، هنر را بیش از هر چیز بهعنوان یک فعالیت دروننگر برای مکاشفه و رهایی از رنج معرفی میکنند تا بهعنوان غایتی نهایی. بیشک این مسئله میتواند توجیهی باشد بر نگارش نوشتههای متعددی که در قالب روزنوشت، اثر نویسنده را همراهی میکنند و بدون خستگی فرایند طولانی و دردناکی را مورد بازبینی قرار میدهند که با دگرگونی وجود، سرانجام به یک «اثر» بدل میشود. بهنظر میرسد مثل آنچه در تمام فِرق معنوی وجود دارد، بوشو هنر را به چندین مرحله تفکیک میکند: عمل که با پرورش حسها (که خاص آن است) وجود را به تعادل دوباره میرساند، ادراک را دگرگون میکند و به آن غنا میبخشد، مهارت ارتباطی را احیا میکند و بدین وسیله دگرگونی روانی را ممکن میسازد؛ خلاقیت که به خلق مسیرهای شخصی و راهحلهای فردی و ایجاد رابطه با دیگران کمک میکند؛ و اثر که طی یک تجربه معنوی قیاسنشدنی –بهمانند نبرد یعقوب و فرشته-شناختی برتر را ایجاد میکند و درعینحال به حاملی برای انتقال این شناخت به اجتماع بدل میشود. اینچنین، آنتیگون وقتی حجاری میکند و به ماده شکل میدهد ادعای هنرمندی ندارد، بلکه این کار را تنها برای یافتن حقیقت خود و بهاشتراکگذاشتن آن با دیگران انجام میدهد [مرحله نخست]؛ درمقابل اما، اُدیپ، آلسیون و یو به هنگام آوازخواندن و کلیوس به هنگام نقاشی، هنرمندان کاملی هستند که قادر به انتقال الگوهایی پایدارند که اجتماع به آنها گرایش خواهد داشت. آنها از مهارتی ویژه برای بهاشتراک گذاشتن تجربیات وجودی خود بهرهمندند که به دیگران توان این را میدهد که راهحلهای خود را بیابند و آینده خودشان را خلق کنند. بهطور کلی بوشو در آثار ادبی خود، هنر را براساس کارکردهای آن میاندیشد: رواندرمانی، برقراری ارتباط جمعی، انتقال، ایجاد تعادل روحی، ابزاری برای شناخت… به نظر میرسد هنر برای او کارکرد هنری صرف ندارد. بهیقین هانری بوشو، بیآنکه به استفاده درمانی از هنر بسنده کند، از طریق ادبیات و شعر و نیز نقاشی و مجسمهسازی دست به اثرآفرینی زده است. بااینحال، هنر برای او نقشی خاص را ایفا میکند. هنر که بهطور جداییناپذیری با دگرگونی روانی در ارتباط است و در این دگرگونی هم نقش همراه را دارد هم استعاره، سرانجام به موضوع اصلی اثر بدل میگردد. درواقع در کارهای هنری او، فرایند آفرینش و دگرگونی روانی درکنار هم ضامن معنا هستند، دقیقا چون این دو در ذاتِ خود جداییناپذیرند. اما فرضیه ما این است که تفکر روی هنر به بوشو امکان ادغام دو مضمون فلسفی «فرد» و «اجتماع» را میدهد، مضامینی که بهطور دردناکی ریشه در زندگی او قبل، حین و بعد از جنگ دارند. هنر و روانکاوی به او اجازه دادهاند این ادغام را دور از وطن و به دور از فعالیتهای اجتماعی و سیاسی که سالهای جوانی او را به خود اختصاص داده بودهاند، بررسی کند. اگر معنویت، جستوجوی شادی (نه بهصورت فردی بلکه در اشتراک با اجتماع انسانها) و لذا رهایی از رنج است، میتوان گفت بوشو هنر را بهعنوان شریک قافلهای در این مسیر تلقی میکند. درواقع، تنها هنر است که میتواند پلی استعاری میان تجربه فردی و جهانیبودن تجربه بهاشتراکگذاشته ایجاد کند. اینچنین، اثر از موقعیتی که منشأ آفرینش آن بوده و به جستوجوی فردی خالق آن مربوط میشود فاصله میگیرد تا نمادی برای وضعیت بشر باشد. هنرمند رنج یک نفر را به بند میکشد تا آن را با بقیه به اشتراک بگذارد و با این روانپالایی آن را سبک کند، همچون اُدیپ که مجسمههای کوچک خود را در کنار جاده بسان پیشکشی برای دیگران رها میکند و با آوازِ خود حافظه جهان را منتقل میسازد… هر انسان نیز بهنوبه خود بهواسطه گرایش هنری، هنرمند را از رنجَش میرهاند و خود در مسیر آگاهی پیش میرود. درواقع انسان بهواسطه کار هنری، انسانیت خود را میسازد: او نخست با روشنبینی تمام با الزامات فرایند تفرد مواجه میشود و سپس به مرحلهای دیگر تعالی مییابد که مرحله وضعیت انسانی بهاشتراکگذاشتهشده است.
شرق