این مقاله را به اشتراک بگذارید
«بلاکوا»یت را قورت بده
پویا رفویی
در کانتوی چهارم از برزخ کمدی الهی، دانته همراه با ویرژیل حین عبور از کمرکش صخرهای کسی را میبینند که نیمخیز و بیرمق خطابشان میکند. سخنانش آنقدر موجز و بریدهبریده است که دانته را به خنده وامیدارد. آنطور که از لحن دانته برمیآید، او صاحبصدا را از پیش میشناسد. او کسی نیست به جز «بلاکوا». برخی زندگینامهنویسان دانته بر این نظرند که بلاکوا برگرفته از شخصیت داچودی بناویا -یکی از دوستان دانته- است که حدودا یکسال قبل از سرایش «برزخ» در ١٣٠٠ میلادی فوت کرده بود. بناویا که نوازنده و نیز سازنده اسباب و آلات موسیقی بود، در افواه به تنبلی و سستی شهرت داشته است.
«بلاکوا» در زمره یکی از شخصیتهای فرعی کمدی الهی باقی میماند، اگر ساموئل بکت به سراغ او نرفته بود و به او جلوه متفاوتی نبخشیده بود. بکت در کتاب «های بیش از هوی» داستان کوتاهی به اسم «دانته و خرچنگ» نوشته است که در آن شخصیت اصلی داستان «بلاکوا شوا» نام دارد. بعدها این شخصیت در چند اثر دیگر بکت حضور مییابد. «بلاکوا» یکی از شخصیتهای رمان «مولوی» یا به تعبیر مترجم فارسی آن «مالوی» نیز هست. جالب اینجا است که بلاکوای بکت، درست مثل روایت دانته در حالت جسمانی نیمخیز یا چمباتمه قرار دارد. علاوه بر این در سایه صخرهای جاخوش کرده است و در میدان دید دو مرد قرار دارد که بکت از آنها به نامهای A و C یاد میکند. بلاکوا شوای بکت که از یکجنبه علاقه وافر او به کمدی الهی را نشان میدهد، از جنبهای دیگر مظهر بیچارگی و ازپافتادگی هم هست. موجودی است که کاری از دستش برنمیآید و یا به بیان سادهتر، به ناتوانی خود کاملا آگاه است.
محمل این توضیح واضحات و اطلاعات طوطیوار -که هیچ مطلب تازهای در آن نیست- از این بابت درخور تأمل است که در ترجمه فارسی «مالوی»، سهیل سمی در صفحات آغازین رمان ذیل نام بلسکو (که همان بلاکوای سابقالذکر است) لازم دیده چنین پانویسی را درج آورد: «Belaqua: نمایشنامهنویس آمریکایی که در نورپردازی شیوههای خلاقانهای داشت». در اینجا قصد نداریم که از ترجمه اشکال بگیریم و عیار حسنوعیب آن را معلوم کنیم. گفتن ندارد که در سالهای اخیر، وضع ترجمه ادبی در ایران تعریف چندانی ندارد. و راستش در مقام مخاطب، وقتی در صفحه دوم ترجمهای از بکت با جمله «منظورم درجهای از مرگ است که برای دفنکردن آدم کافی باشد». روبهرو بشویم، ایراد گرفتن از پانویس سهصفحه بعد نه منصفانه است و نه حتی بدجنسی مخاطب یا منتقد را به ذهن القا میکند. پس چرا باید مته به خشخاش گذاشت و از کاهِ یک پانویس دو سطری آنهم در ترجمه رمانی ٢۵۵صفحهای، کوه ساخت؟
پرسش این است که مگر میشود کسی بهسراغ ترجمه تریلوژی بکت برود و دریافتش از شخصیت بحثبرانگیز آثار داستانی او در این سطح باشد؟ از مخاطب مبتدی ناآشنا اما علاقهمند انتظار میرود که دستکم به یکیدو منبع دمدست مراجعه کند. هرچه باشد حدودا چهاردهه است که فارسیزبانان با بکت آشنا هستند. علاوهبراین دو، سه کتاب جدی در عرصه بکتشناسی و بکتپژوهی نیز در دسترس است و در اغلب این کتابها چند صفحهای مطلب مفید درباره نقش و جایگاه «بلاکوا» در آثار بکت گیر میآید. بگذریم از اینکه داستان کوتاه «دانته و خرچنگ» را سالها پیش به فارسی ترجمه کردهاند. همه اینها بهکنار، ویکیپدیا که دمدستیترین دانشنامه جهان است مدخل جداگانهای درباره «بلاکوا» دارد و بلافاصله ذیل همین مدخل درباره کاربست بکت از ماجرای برزخ دانته اطلاعات نیمبندی بهدست میدهد که ظاهرا برای آقای سمی منبع قابلاعتمادی بهشمار نمیآمده است. واقعیت این است که مترجم اگر درصدد راهنمایی مخاطب فرضی خود برنمیآمد، کار صوابتری کرده بود. تا اینجای کار معلوم میشود که سهیل سمی نه با جهان بکت انس دارد و نه برای حل معضلات متن تلاشی کرده است. و البته، بلاکوای زبروزرنگ او که برخلاف بلاکوای بکت، نمایشنامهنویس مبدع و خلاقی است از یک بابت درخور تأمل است. چنین بلاکوایی، مظهر وضعیت بخش چشمگیری از بدنه ترجمه ادبی در ایران سالهای اخیر است.
عصبشناسان، ترجمه ادبی را پس از نواختن پیانو پیچیدهترین و دشوارترین فعالیت مغز آدمی قلمداد میکنند. ولی ظاهرا این کار سخت روزبهروز سادهوسادهتر میشود. هماینک ترجمه ادبی، فارغ از پس وسع و استطاعت مترجم به یکی از دلمشغولیهای یاپیهای فرهنگدوست دو دهه اخیر تبدیل شده است. این بدیهی است که مترجم توانا، مترجمی نیست که از پس ترجمه همه رمانهای عالم برمیآید. بلکه برعکس، مترجمان توانا غالبا در برابر شاهکارهای ادبی احساس ناتوانی میکنند. اما از اقتضائات روحیه یاپیستی یکی هم این است که به کمک نیروهای بالفعل خود مدام بالقوگی ساحتهای زندگی را نفی میکند. یاپیها بیشتر از آنکه از بالقوگی حیات خود صیانت کنند، مدام و مکرر برای کنشگری اعلام آمادگی میکنند. اساسا یاپیها از ساحت ناتوانی خود بیاطلاعاند. و درست به همین دلیل به تواناییهای خود نیز هیچ اشرافی ندارند. به تعبیر جورجو آگامبن، در زمانه ما بهمجرد اینکه کسی بگوید «مسئلهای نیست»، «درستش میکنم»، و «از پساش برمیآیم»، باید هر آن آماده باشیم که کنترل چیزی از دست برود و خطری سر بر کند. به یاد بیاوریم که شعار انتخاباتی رئیس دولتهای نهم و دهم «ما میتوانیم» بود. این خصیصه یاپیسم است که به آدمها حالتی را تحمیل میکند که گمان میکنند از پس کار برمیآیند و «درستش میکنند». آمیزهای از جوانی، شهرنشینی در فضای اقتصادی مالیسازیشده و تاکید بر روحیه حرفهایشدن، معجون معجزهگری است که بلاکوا را به نمایشنامهنویسی مبدع و خلاق بدل میکند. مترجم توانا از عهده ترجمه هر متنی برنمیآید و «میتواند» از ناتوانیاش صیانت کند. حال آنکه به حکم یاپیسم فرهنگی، بهجای «استعداد»، «حرفهایشدن» مبنا قرار میگیرد. بر این منوال مشروط بر آنکه بازار روی خوش نشان بدهد، همه از عهده انجام هرکاری برمیآیند. باز هم بهتعبیر آگامبن، در چنین وضعیتی پزشکی که روزها طبابت میکند ممکن است شبها در آگهی تبلیغاتی شرکتی دارویی به کار بازیگری مشتغل باشد. بهزعم آگامبن، اوج این رویکرد را در «محاکمه» کافکا شاهدیم: مامور اجرای حکم اعدام، آوازخوان نیز هست. بهبیان سادهتر، فضای فرهنگی اجازه نمیدهد آدمها با ناتوانی خود مواجه شوند. درنتیجه، دیری نمیگذرد که برای توانایی خود نیز ارزشی قائل نخواهند بود. به هر روی، چنین که گذشت، بلاکوا بالاخره تنبلی را کنار گذاشت. سربهراه شد و به هنر نمایش رو آورد. و هیچ بعید نیست که همین روزها به جمع مترجمان این سرزمین دیرین پهناور خشکسال بپیوندد.
شرق