این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جیمز باند پستمدرن!
شاهپور عظیمی
سینما هیچگاه معادن طلایش را دور نمیاندازد و تا آنجا که توانش را داشته باشد، تهوتوی این معادن را میکاود تا مگر طلایی دستش را بگیرید. یکی از این معادن طلا که عیارش بالا نیست، سری فیلمهای موسوم به جیمزباندی است. در واقع اگر به سبکوسیاق «داییجان ناپلئون» اعتقاد داشته باشیم که کار، کار انگلیس است، مأمور مخفی انگلیس موسوم به جیمز باند تا سالها توانست از یک مجموعهی اطلاعاتی نام بلندی بسازد تا مگر در برابر سیآیای قد علم کند. یان فلمینگ این شخصیت را آفرید و سینما با حضور شان کانری در ۱۹۶۲ و با فیلم دکتر نو به او جان داد. جیمز باند تا پیش از اینکه صدایش کنند، انگار توی آبنمک خوابیده و گوشبهزنگ است که اتفاق خارقالعادهای بیفتد و از جلدش بیرون بیاید و با انواع اسباببازیهای عجیبوغریب از خودکاری که اسلحه است تا ماشینی که در آب هم حرکت میکند، از راه برسد و مهار اوضاع را در دست بگیرد و با آدمبدهایی بجنگد که بوی روسی بودن ازشان میآید. در واقع جیمز باند بهنوعی منادی توانایی غربیها در برابر روسها و جنگ سرد غرب با آنها نیز هست. شان کانری از بازی در نقش باند بازنشسته شد اما خود جیمز باند نه. نقش دست به دست شد و راجر مور انگلیسی حتی جیمز باند را باور کرد و آن را طوری بازی کرد که کمکم باورمان شد که جیمز باند دستپروردهی اینتلیجنت سرویس است. تیموتی دالتن جیمز باند دندانگیری از آب درنیامد و ما را امیدوار کرد که بالأخره جیمز باند دست از سر سینما برداشته است. اما شوربختانه یک جیمز باند دیگر وارد شد که سعی کرده کمتر قلابی باشد. دانیل کریگ سعی دارد گافهای جیمز باند را بپوشاند اما دم خروس همچنان از زیر لباسش پیداست.
شاید بدترین چیزی که در شخصیت جیمز باند بشود یافت، این است که او همیشه برنده است. انواع و اقسام دامهای ریزودرشت بر سر راهش کاشته میشود اما او جان سالم به در میبرد. به شکلی ناباورانه جیمز باند در انتهای هر فیلمش، مانند مخلوق سر آنتون کنان دویل بار دیگر موفق میشود. در مورد شرلوک هلمز میتوان گفت او حتی میمیرد اما دوباره زنده میشود. دانیل کریگ در نقش تازهترین جیمز باند سینما اما در پی سرپوش گذاشتن بر این نقیصه است. تازهترین جیمز باند البته حرفهای مهمی برای گفتن دارد که تنها و تنها سازندگانش قبول دارند که مهم است. در اسکایفال کارگردان و نویسنده وانمود میکنند که کریگ در سومین نقش باندش خیلی واقعی است. در همان ابتدای فیلم باند تیر میخورد و از بلندی سقوط میکند. در این لحظه تیتراژ فیلم آغاز میشود که بهترین و باورپذیرترین بخش فیلم است. ناگهان در این میان پای جودی دنچ به ماجرا باز میشود و جیمزباندبازی شکل تازهای پیدا میکند و کار به این میکشد که بیمادری بزرگترین درد گنگستر شدن است و معلوم نیست تکلیف جیمز کاگنی که در التهاب اثر رائول والش با وجود داشتن مادر گنگستر شده، چیست. نویسندهی این فیلم برای اینکه سر ما را کلاه بگذارد، ترتیبی میدهد تا رائول سیلوا (خاویر باردم) دستگیر شود. حتماً او خیال کرده ما باورمان خواهد شد که آدم بد را دستگیر کردهاند و حالا او چهگونه میخواهد فرار کند. خلاصه سرتان را درد نیاورم. ماجرا به خانهی قدیمی کشیده میشود و پسر بد ماجرا یعنی سیلوا قصد انتقام دارد و جیمز باند هم کار مهمی از دستش برنمیآید و بالأخره از طریق زیر زمین از مهلکه درمیرود و باقی ماجراها. اصلاً مشخص نیست چرا سازندگان این جیمز باند تازه اعتقاد دارند که یک مخلوق تازه روانهی بازار کردهاند. آیا پیچیده کردن ماجرا و پرداخت روانشناسانهی اسطورهها و مقادیری هفتتیرکشی در شب هنگام میتواند جیمز باند دیگری خلق کند؟ اصولاً به یاد داشته باشیم که مخلوقهای اسطورهای سینما (یعنی آنهایی که بعدها در چشم مخاطب به اسطوره بدل میشوند) نمیتوانند باورپذیر باشند. بتمن، اسپایدرمن، جیمز باند و دیگران به جهان کامیکاستریپها تعلق دارند. این نه به دلیل اعمال خارقالعادهایی است که انجام میدهند، بلکه به این دلیل است که منطق کارتونی آنها گنجایش تصویری ندارد. به عبارت دیگر چنین شخصیتهایی نباید روی پرده جان بگیرند، چون مشکلشان از همینجا شروع میشود. جیمز باند اصطلاحاً مرد عمل است. باید از روی پلها بپرد. به یک هلیکوپتر آویزان بشود. هزارویک کار آکروباتیک انجام دهد اما حرف نزند. تحلیل نکند. مادر نداشته باشد. دچار غلیان عاطفی نشود و… جیمزباندهای قبلی تا حد زیادی این فرمول نانوشته را رعایت میکردند. یک جیمز باند مقوایی پذیرفتنیتر از جیمزباندی است که داعیهی روشنفکرانه دارد. یک جیمز باند روشنفکر در دنیای واقعی مانند فیلسوفی مثل نیچه است که ناگهان چشم باز میکند و خود را در جهان کامیکاستریپها میبیند و باید هر لحظه به یک هلیکوپتر آویزان بشود یا دختری زیباروی را از دست تبهکاران نجات بدهد و به رییس مؤنث خودش حساب پس بدهد. جیمزباندی که فراتر از انتظار ظاهر میشود و اکشنهایش فدای کهنالگوهایی مانند مادر میشود، دیگر نه این است و نه آن. ترکیب غریب و خندهداری است این جیمز باند روشنفکر. اگر جیمز باند درگیر پرسشهای هستیشناسانه بشود، دیگر به هیچ سلاح مدرن و فرامدرنی دست نخواهد زد. از این منظر بهمراتب راجر مور و شان کانری جیمزباندهای معقولی هستند! آنها دستکم به جهان خودشان قانعاند و به درون جهانی از سنخ جیمز باند جدید ما سرک نمیکشند. آنها ناباور بودن جهان پوشالی جیمز باند را «باورانه» بازی میکنند و به هر حال لنگلنگان بارشان را به مقصد میرسانند. اما با این رویکرد تازه باید منتظر جیمزباندی باشیم که با یک فیلسوف بحث میکند و ایدههایی تازه در مورد «جهانی شدن» و داعش و آیندهی جهان مطرح میکند و در همان لحظه خودکاری در جیب دارد که با فشار تکمهاش ممکن است بحث جهانی شدن به همراه خود جهان دود بشود و برود هوا. طرفداران جیمز باند البته شاید بگویند… خب چه عیبی دارد؟ جیمز باند پستمدرن تا به حال ندیدهای؟
ماهنامه فبام
مروری تندگذر به تاریخچه فیلمهای جیمزباندی
وقتی در ۱۹۶۲ اولین فیلم جیمز باند ساخته شد، کمتر کسی تصور میکرد ماجراجوییهای این مامور مخفی بریتانیایی سالها طول بکشد.
شان کانری: «دکتر نو» (1962) / شان کانری تا پیش از بازی در نقش جیمز باند بازیگری نسبتا ناشناخته بود. هرچند کانری به بازی در سری فیلمهای باند چندان علاقه نداشت، اما این فیلمها او را به مقام یک ستاره رساند.
شان کانری: «از روسیه با عشق» (1963) / در حالی که «دکتر نو» شخصیت باند را به دنیا معرفی کرد، این فیلم اجزای مهم چیزی را داشت که اسطورهشناسی سینمایی او را شکل داد؛ سکانس پیش از عنوانبندی آغازین، شخصیت بلوفلد (که در فیلم به او «شماره ۱» گفته میشود)، یک سلاح مخفی برای باند، سکانس هلیکوپتر (که بجز «مرد تپانچه طلایی» در فیلمهای بعدی باند تکرار شد)، یک صحنه اکشن حاوی اطلاعات تازه که بعد از سکانس اوج فیلم روی میدهد، یک ملودی اصلی و ترانهای که روی عنوانبندی پخش میشود.
شان کانری: «گلدفینگر» (1964) / کانری با بازی در سومین فیلم باند به راحتی خود را در این نقش جا انداخت، هرچند به نظر میرسید فرمولهای این مجموعه سینمایی کم کم کهنه میشود. «گلدفینگر» یکی از موفقترین و دوستداشتنیترین فیلمهای باند است.
شان کانری: «تندربال» (1965) / پرفروشترین فیلم سال و تنها فیلم جیمز باند که بازسازی شد («هرگز نگو هرگز»). در معروفترین سکانس «تندربال»، باند از یک داخل یک استخر پر از کوسه وارد مقر لارگو شخصیت منفی فیلم میشود. هنگام فیلمبرداری این صحنه یک کوسه از پارتیشنی که قرار بود کانری را از کوسهها در امان نگه دارد عبور کرد و زندگی او را به خطر انداخت.
وودی آلن: «کازینو رویال» (1967) / استودیو مترو گلدوین مهیر این فیلم کوچک عجیب و غریب را به عنوان نوعی شوخی با فیلمهای باند تهیه کرد. وودی آلن در «کازینو رویال» نقش جیمی باند برادرزاده جیمز باند و رئیس یک سازمان تروریستی به نام SMERSH را بازی میکند. هرچند «کازینو رویال» بخشی از مجموعه رسمی باند نیست، اما فیلمی منحصر به فرد است، فیلمی که در آن دیوید نیون و پیتر سلرز نقش شخصیتهایی به نام جیمز باند را بازی کردند.
شان کانری: «فقط دو بار زندگی میکنید» (1967) / کانری هنگام بازی در این فیلم دیگر از حضور در نقش ابرجاسوس بریتانیایی خسته شده بود و نگران کلیشهای شدن این شخصیت بود، اما تهیهکنندگان دستمزدش را بالا بردند و او را راضی به ماندن کردند، هرچند همزمان دنبال یک بازیگر جایگزین بودند.
جرج لازنبی: «در سرویس مخفی ملکه» (1969) / اقتباسی از اولین رمان ایان فلمینگ که پس از آغاز مجموعه باند منتشر شد. وقتی شان کانری گفت دیگر دوست ندارد نقش مامور ۰۰۷ را بازی کند، آلبرت بروکولی یکی از تهیهکنندگان جرج لازنبی را جایگزین او کرد. «در سرویس مخفی ملکه» یکی از فیلمهای پیچیده و در عین حال دست کم گرفتهشده مجموعه باند است و لازنبی در آن بازی فوقالعادهای ارائه میدهد. هرچند لازنبی تنها در یک فیلم باند بازی کرد – و با توصیه سئوالبرانگیز مدیر برنامههای خود آن را ترک کرد – اما فیلم او به شکلی عجیب در گذر زمان ماندگار ماند و الگویی برای دانیل کریگ (یا حداقل شخصیت او) در «کازینو رویال» شد.
شان کانری: «الماسها ابدیاند» (1971) / بعد از خروج جرج لازنبی از مجموعه باند، تهیهکنندگان از شان کانری خواهش کردند برگردد و در نهایت با پرداخت ۱٫۵ میلیون پوند (حدود ۲۰ میلیون دلار به پول امروز) او راضی به تکرار نقش مامور ۰۰۷ شد.
راجر مور: «زندگی کن و بگذار بمیرند» (1973) / پس از خروج شان کانری از مجموعه باند (او سال ۱۹۸۴ در «هرگز نگو هرگز» بار دیگر به نقش باند ظاهر شد، هرچند این فیلم بخشی از مجموعه محسوب نمیشود)، راجر مور نقش جیمز باند را از آن خود کرد. او در اولین فیلم خود با قاچاقچیان مواد مخدر در هارلم مبارزه میکند و بعد گرفتار ماجرایی میشود که در آن پای یک دیکتاتور کارائیبی در میان است.
راجر مور: «مرد تپانچه طلایی» (1974) / این فیلم با واکنش متفاوت منتقدان روبرو شد. از یک سو، اسکارامانگو شخصیت منفی فیلم (با بازی کریستوفر لی) که ویژگیهایی شبیه خود باند داشت مورد تحسین قرار گرفت و از سوی دیگر خیلیها از حال و هوای کمدی فیلم انتقاد کردند. «مرد تپانچه طلایی» در دنیا ۹۷ میلیون دلار فروخت.
راجر مور: «جاسوسهای که مرا دوست داشت» (1977) / سومین فیلم راجر مور به نقش مور در دنیا ۱۸۴ میلیون دلار به دست آورد. فیلم بیش از همه به خاطر معرفی شخصیت دو متر و بیست سانتیمتری و دندان فولادی «کوسه» (با بازی ریچارد کیل) شهرت دارد.
راجر مور: «مون ریکر» (1979) / این بار راجر مور به نقش جیمز باند به فضا میرود که با توجه موفقیت بیاندازه «جنگهای ستارهای» دو سال از قبل از اکران آن، خیلی دور از ذهن نبود. هرچند «مون ریکر» با واکنش متفاوت منتقدان و تماشاگران روبرو شد، اما موفقترین فیلم مجموعه باند تا آن زمان لقب گرفت.
راجر مور: «فقط به خاطر چشمهای تو» (1981) / وقتی مور برای پنجمین بار در فیلمی از مجموعه باند ظاهر شد این طور به نظر میرسید که حسابی با نقش خود کنار آمده، هرچند خود فیلمها در مقایسه با بسیاری از فیلمهای شان کانری جلف شده بودند. «فقط به خاطر چشمهای تو» نوعی واکنش به این حس بود و تهیهکنندگان تصمیم گرفتند چیزی عمیقتر و تاریکتر را به تصویر بکشند.
راجر مور: «اکتاپوسی» (1983) / یکی از فیلمهای بیروح مجموعه باند. این بار قهرمان بریتانیایی میکوشد نقشههای یک نظامی شورشی و نیمهدیوانه روسی را خنثی کند که میخواهد با منفجر کردن بمب اتمی در یک پایگاه هوایی آمریکا در آلمان غربی جنگ جهانی سوم را به راه بیندازد. فروش جهانی «اکتاپوسی» 187.5 میلیون دلار شد.
شان کانری: «هرگز نگو هرگز» (1983) / یک مورد غیرعادی در دنیای سینمایی جیمز باند. فیلم با همکاری کوین مکلوری ساخته شد که حقوق داستان اصلی «تندربال» را در اختیار داشت و توانست شان کانری را راضی کند ۱۵ سال پس از فیلم اول بار دیگر نقش خود را تکرار کند. «هرگز نگو هرگز» با ۱۶۰ میلیون دلار فروش جهانی، فیلمی موفق بود ولی فروش آن کمتر از «اکتاپوسی» بود که همان سال ۱۸۷٫۵ میلیون دلار فروخت.
راجر مور: «منظری از یک قتل» (1985) / راجر مور در هفتمین و آخرین فیلم خود به نقش باند واقعا پیر به نظر میرسید. دیگر بازیگران ثابت مجموعه هم همین وضعیت را داشتند از جمله لوییس ماکسول که زمان فیلمبرداری «منظری از یک قتل» 58 ساله بود. کریستوفر واکن به نقش زورین و گریس جونز به نقش می دی حضوری نامتعارف، اما جذاب در این فیلم دارند. «منظری از یک قتل» با واکنش متفاوت طرفداران روبرو شد، اما ترانه اصلی فیلم به لطف همکاری گروه راک «دوران دوران» و جان باری آهنگساز قدیمی فیلمهای باند همچنان فوقالعاده است.
تیموتی دالتن: «نشانههای زندگی» (یا «روشناییهای پایدار روز») (1987) / پس از اکران «منظری از یک قتل» قرار بود راجر مور بار دیگر به نقش باند ظاهر شود، اما پس از هفت فیلم و ۱۲ سال حضور در نقش مامور ۰۰۷ تصمیم گرفت با این نقش خداحافظی کند (او همزمان با شروع فیلمبرداری «نشانههای زندگی» 59 ساله میشد که طبعا برای شخصیت باند سن زیادی بود). به این ترتیب تیموتی دالتن وارد مجموعه شد. نقشآفرینی او نزدیکی بیشتری به شخصیتی داشت که ایان فلمینگ خالق جیمز باند نوشته بود.
تیموتی دالتن: «جواز کشتن» (1989) / تیموتی دالتن در دومین فیلم خود به نقش باند سعی کرد همچنان تصویری واقعیتر و وفادارتر به شخصیت کتابهای ایان فلمینگ ترسیم کند. «جواز کشتن» که عناصری از دو داستان کوتاه فلمینگ را وام گرفته، آشکارا متفاوت با دیگر فیلمهای باند به نظر میرسد، اما نقشآفرینی دالتن هنوز هم فوقالعاده به نظر میرسد.
پیرس برازنان: «چشم طلایی» (1995) / برازنان در اواسط دهه ۱۹۸۰ برای مدتی کوتاه برای نقش باند مورد نظر تهیهکنندگان بود، اما باید یک دهه صبر میکرد تا بخت خود را در این نقش امتحان کند. او زمانی نقش مامور ۰۰۷ را عهدهدار شد که تفسیر آشکارا دست کم گرفتهشده تیموتی دالتن از شخصیت باند نتوانست به اندازه شان کانری و راجر مور مورد توجه تماشاگران قرار بگیرد. «چشم طلایی» بیش از ۳۵۰ میلیون دلار در دنیا فروش داشت.
پیرس برازنان: «فردا هرگز نمیمیرد» (1997) / پس از موفقیت تجاری بسیار زیاد «چشم طلایی» پیرس برازنان بار دیگر به نقش باند بازگشت. این بار یک غول رسانهای – شبیه روپرت مرداک – با بازی جاناتان پرایس میکوشد با ایجاد مناقشه بین انگلستان و چین سومین جنگ جهانی را راه بیندازد و از آب گلآلود به نفع خود ماهی بگیرد. جیمز باند ۴۸ ساعت وقت دارد مانع او شود. حضور میشل یو یکی از نکات درخور توجه «فردا هرگز نمیمیرد» است. او به نقش وای لین بیش از جیمز باند قابلیت آن را دارد که دشمنان را از سر راه بردارد.
پیرس برازنان: «دنیا کافی نیست» (1999) / پیرس برازنان در سومین حضور خود به نقش باند با رنارد تروریست روسی با بازی رابرت کارلایل رودررو میشود. فیلم ۳۶۱ میلیون دلار در دنیا فروخت و تا قبل از «روز دیگر بمیر» پرفروشترین فیلم مجموعه جیمز باند بود.
پیرس برازنان: «روز دیگر بمیر» (2002) / هرچند ترانه مدونا و حضور کوتاه او در «روز دیگر بمیر» مورد تمسخر خیلیها قرار گرفت، اما آخرین فیلم پیرس برازنان به نقش باند با ارجاعات فراوان خود به دیالوگهای معروف یا جزئیات فیلمهای قبلی باند، نوعی ادای احترام به میراث مامور ۰۰۷ است. «روز دیگر بمیر» با ۴۳۱ میلیون دلار فروش در دنیا پرفروشترین فیلم باند تا آن زمان بود.
دانیل کریگ: «کازینو رویال» (2006) / بعد از آنکه آخرین فیلم پیرس برازنان به نقش جیمز باند با بدترین نقدهای نوشته شده بر فیلمی از این مجموعه مواجه شد (هرچند پرفروشترین فیلم مجموعه لقب گرفت)، خانواده بروکولی تصمیم گرفتند این شخصیت را نو تعریف کنند و برای این کار سراغ داستانی رفتند که بنیان اسطورهشناسی جیمز باند را تعریف کند. دانیل کریگ جان تازهای به این شخصیت بخشید و تفسیری غریزی از او ارائه داد. او با این کار به نوعی مجموعه جیمز باند را برای نسل جدید طرفداران روزآمد کرد.
دانیل کریگ: «کوانتوم تسکین» (2008) / «کازینو رویال» نه تنها مجموعه جیمز باند را از نوع تعریف کرد، بلکه به یک اندازه مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. طبعا استودیو سونی پیکچرز خیلی دوست داشت با یک فیلم دیگر این موفقیت را تکرار کند، اما اعتصاب نویسندگان هالیوود در سال ۲۰۰۸ باعث شد پل هگیس، نیل پرویس و رابرت وید فیلمنامهنویسان «کوانتوم تسکین» نتوانند فیلمنامهای درست و حسابی تحویل دهند. در نتیجه این فیلم در مقایسه با «کازینو رویال» ضعیفتر جلوه میکند. با این حال، دانیل کریگ به نقش مردی آزرده که با غم از دست دادن زن مورد علاقهاش دست و پنجه نرم میکند، حضوری تماشایی دارد.
دانیل کریگ: «اسکایفال» (2012) / دانیل کریگ در بیست و سومین فیلم مجموعه باند بار دیگر به نقش مامور ۰۰۷ ظاهر شده است. خاویر باردم بازیگر اسپانیایی برنده اسکار نقش منفی این فیلم را بازی میکند که ۹ نوامبر ۲۰۱۲ اکران میشود.
‘