این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی«خواب و خواب و خواب خوابی نیست» به تازهترین مجموعه شعر احمدرضا احمدی
«خواب و خواب و خواب خوابی نیست» عنوان تازهترین مجموعه شعر احمدرضا احمدی است که از طرف نشر چشمه منتشر شده است؛ مجموعهای که احمدرضا احمدی آن را به آیدین آغداشلو تقدیم کرده و در آغاز آن نوشته است: «این کتاب هدیه به: آیدین آغداشلو برای پنجاهوپنج سال دوستی و همدلی و قهر و آشتی». «خواب و خواب و خواب خوابی نیست»، شامل ١١٨ شعر از احمدرضا احمدی است. عنوان برخی شعرهای چاپشده در این مجموعه عبارتند از: «حجم غصهها»، «چهل سال»، «پرواز هواپیماها»، «صندوق پست»، «خواب»، «انفجار»، «برف شروع به باریدن کرد»، «سینما»، «کاغذ سفید»، «زمستان قطره قطره»، «من در باران میدویدم»، «زمان در حجم کوچک»، «بیمارستان»، «پروانهها»، «امیر نادری»، «بنجلهای من»، «این روزهای گرم و سخت»، «این شب پهناور»، «بیدستان»، «خاکستر»، «نه اینجا نه آنجا»، «هم از تابستان» و … . آنها که با جهان شعری احمدرضا احمدی آشنا هستند در این مجموعه نیز مؤلفههای ویژه شعر او را بازمییابند. او شاعری است که خیلی مواقع عناصر شعرش را آن چیزهایی تشکیل میدهند که در زندگی روزمره با آنها سروکار داریم. شعرش، اما تنها توصیف اشیای پیرامون و اعمال روزانه نیست، بلکه در شعر احمدرضا احمدی، اشیا و اعمال روزانه به مفاهیم و وضعیتهایی نظیر اندوه، عشق، مرگ، فاجعه، بیماری، فقر و… پیوند میخورند؛ ضمن اینکه تصویرهای شعر او از واقعیت عینی فراتر میروند و جهانی خوابگونه پدید میآورند؛ جهانی که همزمان خوابگونه و واقعی است. شعر احمدرضا احمدی در عین روشنی، سایهای از وهم دارد و همین شعرش را از توصیف صرف اشیا و اعمال زندگی روزمره جدا میکند. گاهی میبینیم که در شعرهای او یک وضعیت به ظاهر عادی به فاجعهای پیوند میخورد؛ فاجعهای که همسایه زندگیهای به ظاهر آرام است و از رگِ گردن به انسان نزدیکتر. آنچه در ادامه میآید شعری است با عنوان «در جای جای سکوت ما» از این مجموعه:
«تصویر و تصوری کامل از جهان و حرمان / نداریم
هر چه هست تکه پارهای از پازل کهنهای
است که هرروز رنگ میبازد
در جای جای سکوت ما
درخت پرتقال کاشتهاند/ که من اطمینان دارم
ما هرگز میوه دادن درخت پرتقال را
نخواهیم دید / ما چه بودیم
فرزند نخل و غروبهای غمگین
یا فرزند دشت پهناوری که ما را نپذیرفت
ما اگر غروب را ستایش میکردیم
ذوب میشدیم/ ما اگر ماه را ستایش میکردیم
منجمد میشدیم
سرمایه و دستمایهی ما چه بود
کمی رنج مانده از روزگاران قدیم
و اتومبیلهایی که در گورستانهای اتومبیلها
اوراق شده بودند
آسمان بر سر ما / وسعتش را از دست داده بود
کلمات روزبهروز برای ما
مفهومشان را از دست میدادند
فقط کلمهی رفتن بود
که مفهوم داشت و قدرت داشت
هر روز در عزلتگاه
گلهای بنفشه را آب میدادیم
و برگهای زرد و خشک شدهی
شمعدانیها را از بوتههای شمعدانیها
جدا میکردیم
تصویر و تصوری کامل از جهان و حرمان
نداریم».
بهجز دفتر شعر تازه احمدی، مدتی پیش دو رمان از او با عناوین «آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت» و «مهمان» توسط کتابنشرنیکا منتشر شده بودند. «مهمان» رمانی است در ٩۵ بخشِ عمدتا کوتاه که برخی از بخشها گاه به اندازه یک پاراگرافاند و میتوان ردِ احمدرضا احمدیِ شاعر را در این رمان دید و همچنین علاقه او به سینما نیز در این رمان آشکار است. «آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت» نیز دارای ٧۵ بخش است و بخشهای مختلف این رمان نیز بهمانند «مهمان» غالبا کوتاهاند و ذهنیت شاعرانه نویسنده در این کتاب نیز دیده میشود. در این رمان هم سینما حضوری محوری در ماجرای داستان دارد و راوی قصه، خود در کار سینماست. همچنین جنگ جهانی دوم و تأثیرات و خرابههای ناشی از آن نیز در این رمان احمدی حضور دارند. راوی این رمان در قطار نشسته است و همزمان با اینکه قطار وارد تونل میشود او نیز نقبی به جهان گذشته و خاطراتش از حومه پاریس میزند.
اینک دو شعر دیگر از مجموعه «خواب و خواب و خواب خوابی نیست»، اولی با عنوان تسلیم پاییز: «تابستان تمام شد/ لادنها گل دادند و پژمرده/ شدند/ ما هم یک تابستان دیگر را/ تجربه کردیم/ انگورها را بر درخت ندیدیم/ انگورها را در سبد دیدیم/ تابستان تمام شد/ شک و تردید ما/ بر جای ماند/ چه عجب آسمان/ گاهی معلق میشد/ و باران میبارید/ هنوز خیال میکرد/ کسی را که دوست/ داشته است/ باز خواهد گشت/ پارسال تابستان/ به بیمارستان رفته بود/ در قلبش باتری گذاشتند/ قرار شد بقیه عمر را/ با باتری در قلبش/ بگذارند/ تسلیم شد/ پایان تابستان بود/ فصل دیگر پاییز بود/ همیشه تسلیم پاییز/ بود». و شعری دیگر با عنوان تاراج: «قلبش را به تاراج میبرند/ اما/ باید سکوت کند/ غصههای شفاف را/ از پشت پنجرهاش میبیند/ که درون یک سیب/ یا یک خوشه انگور/ خانه گرفتهاند/ که کسی به سراغ آنها/ نرود/ در میان ازدحام پشهها/ در مسافرخانه/ نمیتواند/ آرام بگیرد/ سرش را از پنجره/ بیرون میآورد/ گذشته و آینده را/ صدا میکند/ کسی در خیابان نیست/ مغازهها تک تک/ بسته میشوند/ بچه گربهها به دور سطل خاکروبه/ برای غذا جمع شدهاند/ مادرشان نیست/ قاصدی از آن طرف خیابان/ به طرف بچه گربهها میآید/ بچه گربهها پراکنده میشوند/ قاصد راه گم کرده است/ زنگ همه آپارتمانها را/ میزند/ اما/ کسی در را به رویش/ باز نمیکند».