این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم «بدنام» ساخته آلفرد هیچکاک
هیچکاکیترین زن
کامل حسینی
اگر نگاهی دقیق بیفکنیم به آغاز و فرجام زنان در بعضی فیلمهای هیچکاک متوجه شاخص مهمی از زندگی زنان میشویم که ناشی از گونهای گذر از شکل سنتی به سمت مدرن است. گذشتن از هنجارهای مرسومی که وابستگی بیش از حد به خانه و کاشانه و دور نشدن از محیط خانواده و همچنین تابع بودن بیقید و شرط از والدین و در حالت کلی «بزرگترها» بخشی از آن محسوب میشود. در دنیای سنتی، زنان برای مدت محدودی از خانه به همراه یکی از بزرگترها بیرون میآیند و سپس در مدتی مشخص و قراری معلوم راهی خانه میشوند و در یک جمله زمان خروج و مبدأ ومقصد تحرک معلوم است درحالی که در زندگی مدرن چنین نیست. هیچکاک این تغییر زندگی زنان را به شیوههای بسیار جذاب در سرتاسر داستان فیلمهایش پیمیگیرد و اتفاقاتی که کاراکترهای زن یا حتی مخاطبان را تحت تاثیر قرار میدهد بر اثر همین آسیب زندگی مدرن روی میدهند. زنان در این فیلمها با رفتارهایی که تاحدودی حکایت از خامی و کودکانه بودن میدهد سفری آغاز میکنند که ریسک بالایی دارد و بدون توجه به سرانجام کارها طرح همراهی عشق و دوستی میریزند که سرانجام بیشترشان مرگ حتمی یا اتفاقات ناگوار است. در خرابکار، دختری که راهی یک سفر میشود تا دایی نابینایش را ببیند بعد از برخورد با مرد ناشناسی – که به خاطر جرمی که مرتکب نشده است تحت تعقیب پلیس است – با او آشنا میشود و از سر دل صاف و سادگیاش با او سفر و تحرکی دیگر را تجربه میکند و با حوادثی همراه میشود که مجال سخن از آنها نیست. در روانی هم داستان درواقع با تحرک یک زن شروع میشود و با سفر به مناطقی دور دست هم پایان میپذیرد وسرانجامش مرگ فجیع او است. اما شاید از میان این فیلمها و در رابطه با همین شاخص زندگی زنان مدرن است که باید به فیلم «بدنام» توجه ویژه داشت؛ همان فیلمی که به قول «فرانسوا تروفو» هیچکاکیترین کار استاد است. سوژه با سفر و سرسپردن به مردهای سوءاستفادهگر و منفعتطلب روبهرویی با بدترین و پردردسرترین ابژه شروع میشود که همان جاسوسی و راز اورانیوم است پس چگونه هیچکاکیترین زن نباشد؟ در آغاز فیلم ویژگی زندگی خانوادگی و آلودگی محیطی که دختر در آن زندگی میکند فاش میشود. محیطی که زمینه بیزاری و برگزیدن زندگی متحرک بودن و چرخش از مکانی به مکان دیگر را به دنبال دارد. دختری که پدرش جاسوس نازیهاست و او را دعوت میکند به جاسوسی علیه امریکا که بعدها پدرش دست به خودکشی میزند. نبود رابطه محبتآمیز دختر با پدر و سایر معضلات، ناسازگاری رفتاری و روحی برای دختر به وجود میآورند و هیچکاک با تمام هنرمندی توانسته است سرخوردگی و عدم استقلال او و لرزیدن این بید در برابر بادهای خشن روزگار را برایمان نقل کند. تنش و رویدادهای وسوسهبرانگیز در برابر زن معصوم و دور از دغل و جنایت از کجا آغاز میشود؟ از همان لحظهای که پدرش به او پیشنهاد جاسوسی برای آلمان میدهد اما جواب دختر این است که نمیخواهد وارد معرکه نامردی و جاسوسی علیه کشورش بشود. اما این تمام ماجرا نیست و بلکه سنگینی ماجرا از آنجا آغاز میشود که ماموران امنیتی به ضبط صدا در خانهاش اقدام میکنند که زن در مقابل این عمل میگوید: «نمیخواهم آلت دست گروهی باشم که در دستی پرچم کشوری را دارند و دست دیگرشان در جیببری و خیانتکاری است» عشق او را وارد شبکه جاسوسی میکند که کل ماجرا از این رویداد شکل میگیرد. یعنی از یک طرف در برابر پیشنهاد پدرش نه میگوید و ازقضا همین نه گفتنش که امری خیر است ولی او را وارد یک بازی و پیشنهادی دیگر میکند که آن هم منفور است و سیاه. او به تنهایی (همانطور که گفته شد همین، تنهایی شاخص بیشتر زندگی زنان مدرن است) باید یک تنه در برابر این وسوسهها تاب بیاورد اما موج با ارتفاع نیرنگ ماموران امنیتی سرانجام در لفافه یک عشق او را مزدور خود میکند. شاید بدنام را بتوان از این زاویه نگاه کرد جایی که در آن زنی ساده و بیآلایش که نمیخواست وارد هیچگونه فعالیت و همکاری جاسوسی شود از جانب ماموران دو دولت امریکا و آلمان به همکاری در جاسوسی، آن هم در ابزار و کالبد عشق و محبت دعوت میشود. اما آنچه که کمدی و در عین حال غمانگیز بودن قضیه را برجستهتر میسازد همان کشمکش و رقابت تنگاتنگ دو طرف جریان است که هر کدام مدعی نوعی محبت و عشق است.
هیچکاک در گفتوگو با تروفو (باترجمه پرویز دوایی) میگوید: داستان بدنام مبارزه قدیمی بین عشق و وظیفه است. شغل کاری گرانت در وضعیت مسخرهای ایجاب میکند که برگمن را به عشق کلود رینز بیندازد و در نتیجه بدیهی است که او در تمام ماجرا دلخور و بداخم باشد.
اکنون نوبت آن است که دوباره به نظر پرمعنای تروفو برگردیم که معتقد است «بدنام» هیچکاکیترین فیلم استاد است؛ همه ما با این حقیقت آشنا هستیم که هیچکاک در تاریخ سینما بیشتر به مساله دلهره و همچنین تعلیق، شهرت فراوان دارد و حتی میتوان همین دو مورد (دلهره و تعلیق) را شاخص کار هیچکاک به حساب بیاوریم. براساس همین منطق میتوانیم گفت «بدنام» تقریبا از فیلمهای رده اول هیچکاک است. به سبب حساسیت مساله کشف ممکن راز هستهای آلمانیها، بخشهای داستان و روایت را با تعلیقهای جذاب و عجیب به هم پیوند میدهد؛ تعلیقهایی که همراه با عنصر اصلیاش (انتظار) دلهره را همچنان با خود همراه میآورند. دلهرههای دیگری هم وجود دارند که همه حول همین موضوع کشف راز هستهای کشور آلمان توسط امریکاییها میچرخد و آن هم موجودیت کوچک اما بزرگ کلید در سردخانهای است که جایگاه پنهان کردن اورانیوم است. شیوه دستیابی به این کلید در فیلم با دلهره و تعلیق بینهایت ظریف و فنی نمایش داده شده است چون قفل باز شدن راز مهم با همین کلید باز میشود و هیچکاک متناسب با این موضوع مهم و دلهرهآور، نمایشی فوقالعاده ارایه داده است اما چگونه؟ هنگامی که کلود رینز در اتاق خودش است و برگمان از روی سایه شوهرش که بر دیوار میافتد میفهمد او مشغول لباس پوشیدن است و کمکم همراه با چشم بیننده و دوربین زوم میکند به کلیدی که روی میز است و تنظیم دوربین و نماهای تصویر سوژه باتوجه به بیشتر شدن دلهره و حساستر شدن دستیابی به کلید به بهترین نحو انجام میگیرد. زن سایه را نگاه میکند و از روی حرکت سایهای که انگار به جای شخص حقیقی با ما در ارتباط است در اتاق میفهمد که مرد فعلا بیرون نمیآید و سایهاش دورتر و کوچکتر میشود و متناسب با اندازه این سایه، نمایش زن در قالب «نمای متوسط» است و نور تند هم مستقیما روبهرویش میتابد تا حرکت چشمهایش میزان نگرانی و دلهرهاش را بهتر نمایش دهد و زن در فرصتی ظریف شروع به درآوردن کلید میکند و با نزدیکتر شدن و بزرگتر شدن سایه که وجود ما و حتی زن را بیشتر به ترس میاندازد نمای سوژه هم بزرگتر و تبدیل به نمای نزدیک (کلوزآپ) میشود تا ترس و اضطراب هم بیشتر نشان داده شود. زن سرانجام موفق میشود کلید را به دست آورد و سپس با نمایش ترفندی دلهرهآور دیگر در لحظهای که شوهرش بهطرف او میآید نمیگذارد شوهرش کلید را در دستان او ببیند و سرانجام دلهره پایان میپذیرد. پایان فیلم باز هم با دو دلهره و تعلیق بیرحمانه پایان میپذیرند که مدام ذهن ما را درگیر میکنند اما روایت از پاسخ سر باز میزند؛ اول اینکه جاسوس امریکایی که وارد خانه برگمان میشود صرفا به سبب خلوص عشقی است یا عشق نقش فرعی دارد و نیت اصلیاش زنده ماندن زن برای کشف رازهای جاسوسی است؟
اعتماد
1 Comment
کامل حسینی
مدیر و دست اندر کاران گرامی سایت “مد و مه”از شما ممنونم بابت بازتاب نوشته بنده (در مورخه ۳۰دی ماه سال جاری)که درباره فیلم بدنام هیچکاک بود.راستش این نوشته بنده سخنان دلم بود که درباره آن فیلم نوشته بودم…وقتی فهمیدم در سایت شما بازتاب یافت احساس نمودم که سخنان دلم از طریق سایت خوبتان با افراد بیشتری درمیان گذاشته شده است باز هم متشکرم.ارادتمند.کامل حسینی.