این مقاله را به اشتراک بگذارید
شاعری گونهای دگر اندیشی است
گیتا مینویی
مجید رفعتی شاعر اهل سیرجان، در مجال اندکی که در سفر به تهران داشت با مهربانی دعوت ما را پذیرفت و با خلق و خویی گرم و صمیمی درباره شعر و کتابهایش به گفتوگو نشست. رفعتی تاکنون دو مجموعه شعردر قالب سپید به چاپ رسانده است: «همهچیز عادی ست» و «دوئل دو صندلی خالی»
معرفی کوتاهی درباره خود، رشته تحصیلی و مطالعاتی که درباره شعر و ادبیات داشتهاید بگوئید. از کی به شکل جدی به سرودن شعر روی آوردید؟
سیرجانیام و عضو علمی دانشگاه آزاد کرمان در رشته «معماری» و دانشجوی دکتری «فلسفه هنر» در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران. دو کتاب «شعر» دارم که هر دو از «چشمه» درآمدهاند. یکی «همهچیز عادی ست» و دیگری «دوئل دو صندلی خالی». معنی دیگر این معرفی این است که ساکن مثلث فلسفه، شعر و معماریام و مطالعات مختصری که داشتهام معطوف به همین مقولات است. به نظرم شعر اساساً کاری جدی است حتی اگر در سن نوجوانی گفته شود. شعر محصول جدی نگاه به جهان و به کار گرفتن جدی زبان است. اما من هم مثل خیلیها از نوجوانی شعر گفتهام و شعر به مثابه واقعیتی هستیشناختی و نوعی نگرش هنری هرگز از من جدا نبوده است. اما خیلی دیر اقدام به چاپ کارهایم کردهام. واکاوی این مساله پیچیده است و زوایای تاریک و روشنی دارد. هم مربوط میشود به وقوع نوجوانیام در شرایط خاص اجتماعی و هم به ویژگیهای فردی و شخصیتیام، یعنی عدم انگیزه و تمایل برای چاپ و ارائه کارها. امیدوارم روزی فرا رسد تا اینجاماندهها را به جا بیاورم و به شکلی منتشرشان کنم.
چرا در کتاب دومتان نسبت به کتاب اول شاهد شعرهای بلند هستیم و از نظر شما ظرفیت و کارایی شعر کوتاه و بلند به چه صورت است؟
کوتاه یا بلندی هر شعر را خودِ شعر تعیین میکند. وقتی رابطهای صادقانه و عمیق با «جهان» و اطرافت داشته باشی که در عین حال رابطهای صادقانه و عمیق با «زبان» هم وجوه ابعادی و فرمال کار خود به خود و طبیعی به دنیا میآیند. ما بطور عادی و در جریان زندگی روزمره همگاه در یک جمله حرفمان را میزنیم وگاه با تفصیل بیشتری توضیح میدهیم. این وابسته به ضرورت و تاثیر حرفی که میخواهیم بگوییم. به نظر میرسد حداقل در وجوه ابعادی و فرم، زبان از عملکردش تبعیت میکند اما احتمالاً کلام کوتاه با قطعیت و قاطعیت نزدیکتر است و کلام بلند با تخیل بیشتر. مثلاً گاه به فرزندمان میگوییم نکن! وگاه انجام ندادن امری را توضیح میدهیم و مثال میزنیم، و همین پاشنه آشیلِ شعرهای کوتاه است که به جملههای آمرانه و حکیمانه تبدیل نشوند یا از سوی دیگر به بازیهای سطحی زبانی (مثلاً کاریکلماتور) تقلیل نیابند. نکته دیگر «وجوه ساختار گرایانه فرم» در شعرهای بلند است. میدانید ما در تاریخ زیباییشناسی با تعاریف متعددی از فرم مواجهایم. قدیمیترین آن ناظر بر همین تنظیم و هماهنگی عناصر و بخشهای مختلف کار است و تعریف نسبتا جدید آن ناظر بر دوگانه «فرم – محتوی». به نظر میرسد شعرهای کوتاه به مدلِ فرم – محتوی نزدیکی بیشتری دارند. حداقل کارهای من معمولاً بیان موثر یک «کانسپت »اند با مضمون عاطفی یا اجتماعی که عبور از کلام روزمره و «آشنایی زدایی» در آنها هم عمدتا «آشنایی زدایی در معنا» است. یعنی از زاویه دیگری به موضوع نگریستن. در شعرهای بلند اما وجوه ساختاری کار هم اضافه میشوند. اساساً به نظر من کلام مخیل هم، در شالوده پنهان خود منطقی است و اگر این شالوده را از دست دهد سُست میشود و فرو میریزد. شعر موجودیتی ارگانیک است که بین اجزایش روابط کارکردی و کنترل شدهای برقرار است. نه هیچ جزئی اضافه است و نه بیخود و بیجهت کوتاه و بلند میشود. این البته وجه پنهان شعر است و منافاتی با آزادی تخیل و عبور از مرزهای دانستگی ندارد. من وقتی شعرم را میخوانم باید بدانم و بفهمم چه میگویم.
به جز کوتاهی و بلندی شعرها، تفاوتهای دیگر «دوئل دو صندلی خالی» با « همهچیز عادی ست» را در چه میبینید؟
در «دوئل دو صندلی خالی» پرداختن به مسائل اجتماعی با جسارت و برجستگی بیشتری صورت گرفته است و شعرهای نخستین کتاب عمدتا ناظرند به رخدادها و زخمهایی که بر جهان پیرامونمان میرود. همچنین شعرها در فضاهای مدرنتری اجرا شدهاند. مثل «کانال فاضلاب»، «پله آپارتمان»، «جعبه خالی »،« دیوار برلین»ونظایر اینها. کلا عاشقانهها، نسبت به کتاب قبلی جان تلخی بیشتری دارند و از« پارادوکس عشق و مرگ»برآمدهاند. من اساساً از مرگ دریافتی موضعی ندارم. مرگ همزادِ زندگی ست و از لحظه به دنیا آمدن آغاز میشود. مرگ در عین حال در برابر عشق هم هست، وقتی یکسره در اشغال عشق هستیم مرگ پا پس میکشد و هرچه چگالی عشق کم شود، مرگ بیشتر خودش را نشان میدهد. گفته مشهوری ست که شعر دو موضوع بیشتر ندارد، یکی مرگ و دیگری عشق و به زعم من شعرها در همین پارادوکس بزرگ عشق و مرگ است که محقق میشوند. مرگ یعنی« نه – عشق»و این مضمون درکتاب دوم شکل پررنگتری دارد.
با توجه به اینکه در بسیاری از شعرهای شما دغدغههای فلسفی به چشم میخورد نگاهتان به فلسفه و شعر چگونه است؟
من بین« شعر و فلسفه »مرز قاطعی نمیبینم. شعر صرفاً امری عاطفی نیست بلکه به شناخت عقلانی هم مرتبط است و میتواند حتی اندیشه تحلیلی را تشویق کند. شعر مصداقی از یک پدیده عقلانی است. یک ارگانیزم با شعور که ندانستگیهایش هم بر شالودهای از دانستگی روئیدهاند و ریشههایی خردمند دارند. به نظرم دو راهی« هومر – افلاطون »دو راهی مبارکی نبود. شاعران را کنار شوریدگان و مجانین نشاندند و فیلسوفان و دانشمندان را در کنار هم. حال آنکه علم و فلسفه و ادبیات گونههای متفاوت مواجهه و دست و پنجه نرم کردن با واقعیتهای جهاناند. اساساً«زبان ورزی» و« اندیشه ورزی »را صرفا«رویکردی آنالیتیک» میتوان از هم جدا کرد. زبان ورزی در عین حال جهان ورزی و تجربه ورزی هم است. تجربهها در افق زبان محقق میشوند. شعر نام نهادن بر تجربه نیست بلکه « نام تجربه» است و همین به شعر شأن« آنتولوژیک »میدهد که برای من بسیار مهمتر است تا شأن لفظی و صوری ِ آن.
دغدغههای اجتماعی گاهی به صراحت بیشتری در شعرهای شما به چشم میخورد و مساله محتوا تا حدی پررنگتر از فرم و بازیهای صوری زبان است. تحلیل خودتان چیست؟
بله. سویههای معنایی شعر من برجسته است زیرا قائلم که شعر ماهیتی آنتولوژیک دارد و این آنتولوژی عمدتا دروجه معنایی و اندیشگی شعر محقق میشود نه در وجه صوری و زیباییشناسانه آن. معناست که فضایی باز و«هرمنوتیکال »فراهم میکند برای تجربه و تاویل مخاطب. اگر شعر را به بازی زبانی و جنبههای تکنیکی تقلیل دهیم از تجربه آدمها کنار میرود و آنها نمیتوانند رخدادهای زیستی خود را در شعر پیدا کنند و فقط کسانی که به« شو کلمات »علاقهمندند کلاه از سرشان برمیدارند برای کلاه از سربرداشتنشان. برای من شاعری گونهای« دگر اندیشی »است و دون شأن شاعری میدانم که خود در پوسته زبان تبعید کند و اسیر صنعت و مهارت و تکنیک و بازی و نظریه شود. در کارهای من زبان فروتن و شفاف است، تا عشق و مرگ، جنگ و صلح و کامها و ناکامیها را در بازآفرینی آنها ببینم. آنچه مهم است به کار گرفتن طبیعی و ساده زبان است به دور از تکنیک زدگی و تزئینات الحاقی و نمایش مهارتهای اجرایی. البته گریزی از چالش با زبان و مواجهه با تکنیک نیست اما فکر میکنم در شعرهای من نوعی« تکنیک سلبی »وجود دارد که از تکنیک، آگاهانه عبور میکند تا بیهیچ شائبه و عنصر اضافی رخداد زبانی محقق شود.
شعرهای عاشقانه شما اغلب صرفاً عاشقانهاند در حالی که با نگاهی به شعرهای شاعران گذشته مثال شاملو میبینیم آنها از بستر شعرهای عاشقانه برای بیان دغدغههای اجتماعی و سیاسی خود بهره بردهاند. فکر میکنید در دفترهای بعدی از تلفیق این موضوعات استفاده کنید؟
یکی از کانسپتهای کارهای من خصوصاً در کتاب دوم تلفیق شعر عاشقانه و اجتماعی ست کهگاه سویههای سیاسی – تاریخی برجستهای پیدا میکند. البته شعر عاشقانه محض، شعر تو دستتریست. احساسات آدم برای کسی که دوستش دارد یا شمایلی که برای دوست داشتن کشیده است راحتتر برانگیخته میشود تا مثلاً برای درد و رنج یک کودک کار . باید از احساسات لطیف شخصی فراتر روی و قلبی بزرگ داشته باشی برای دوست داشتن آدمهایی که ظاهراً دوست داشتنی نمینمایند و نگاهشان سویههای سخت و تلخ مهربانی را میطلبد.
رابطه شما با شعر امروز چگونه است؟
همان رابطهای که با شعر دیروز داشتهام. برای من دو نوع شعر بیشتر وجود ندارد: یکی آنهایی که میفهمم و دیگری آنهایی که نمیفهمم. البته مرز قاطعی هم بین این دو نیست و به اصطلاح فلاسفه وضعیتی تشکیکی دارند. من از دانایی لذت میبرم و فهمیدن و نزدیک شدن به لحظات برجسته زندگی. اما بعضی شعرها به زعم من با«مرکب جهل» نوشته میشوند و با « جهل مرکب» خوانده میشوند و هرچه مبهمتر و نامربوطتر احتمالاً هنریتر و آوانگاردتر. درست است که شعر ترکیبی از دانستگی و ندانستگی و در اصطلاحی روانشناختی خود آگاه و ناخودآگاه است اما این ندانستگی با نفهمی از زمین تا آسمان فاصله دارد. حرفم معطوف به صورت بندیهای متعارف و هژمونیک مثل دهه هفتاد و دهه هشتاد نیست زیرا صورت بندیها اعتباریاند و تا آنجا اعتبار دارند که ما بتوانیم با آنها و بوسیله آنها راه سخن و گفتوگو را باز کنیم و ضرورتا از اصالت برخوردار نیستند. در واقع به نظر میرسد علاوه بر«پوئتیک »، « پولتیک »هم هست و این صرفاً منش جامعه شعری، ادبی و هنری نیست. مساله «قدرت» مساله مرکزی زیست جهان است و در همه مقولهها مرکزیت خودش را حفظ میکند. هنرمندان قاعدتا بایستی این قدرت را از
« کار و کار و کار »به دست بیاورند. اما ما چون شتابزدهایم و میانمایه، از راهکارهای نامربوط استفاده میکنیم و همان روابطی را که در عالم سیاست و دنیای بازار هست را به کار میگیریم. ظاهراً رقابت نازلی حکمفرماست برای برجسته شدن وهای لایت شدن و سری از میان سرها درآوردن که اگر بتوانیم کمی با دانایی بیشتری به آن نگاه کنیم هیچ نیست و اگر یک چیزی نزدیک به دانای کل به آن نگاه کند – یعنی زمان – اصلاً چیزی نمیبیند. برای پیدا کردن مصداقهای آن لازم نیست راه دور و درازی رفت، کافی ست در آینههامان نگاه کنیم احتمالاً از شرم میشکنند.
چشمانداز سالهای آینده شعر از نظر شما چگونه است؟
آینده را فقط آینده میداند. اما حتماً کسانی هستند که از زمان بیرون میزنند. به گذشته که نگاه میکنیم قلّههایی میبینیم. چرا در آینده نبینیم؟ مگر آنکه دوران ما بسیار متفاوت شده باشد. واقعاً نمیدانم از این همه تکثر و این همه صدا، شمایلی میماند برای سدههای آینده یا اینکه آیندگان باید پازلی بازسازی کنند از صداهای گوناگون دوران ما. البته تسخیر زمان کار غولهای ادبی است و با میانمایهگان شتابزده نسبتی ندارد. برای ما که جز چند قدم پیش پایمان را نمیبینیم تسخیر زمان کار گزافی ست. ما حتی یک روز خود را نمیتوانیم شاعرانه تمام کنیم چه رسد که شعرمان از سالها و سدهها بیرون بزند. البته این تنها وجه خالص قضیه است و گرنه ماندگاری شاید نیاز به ناخالصیهایی هم داشته باشد که بیرون از متن شعر و در حاشیهها شکل میگیرند. حاشیههایی که پایههای بر تخت نشستن یک نفر را شکل میدهند.
چقدر در شعرهایتان خودتان را مینویسید؟
اگر خودت نباشی شعر خودت را نمیگویی. این شعرها تا آنجا که منش و شخصیتی ویژه و متمایز دارند، من گفتهام و آنها شده اندو آنجا که به خدشهای بیخود، کدر شدهاند حتماً خودم را از دست دادهام. من با تجربهها و خیال خودم شعر میگویم و مرزهای خودم را دارم. به نظرم شعر پیوستاری زیستی ست برای شاعر و هرگز از او جدا نمیشود. ناتوانی، تلخی، ناامیدی و انکاری که در کارهایم درآمده است از عمق جانِ من در آمده و حیثیت ِ اندیشه مرا دارند. خوشبختانه ما برای» خود بودن «الگوی برجستهای در شعر معاصرمان داریم. به نظر من«فروغ»، «آرکی تایپ» صداقت در شعر مدرن ایران است و من تلاش میکنم و امید دارم در هر بار شعر گفتن، خودم را با این «پری کوچک غمگین که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام آرام»، همراه کنم.
آرمان