این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسخ دهه شصت
فاطیما احمدی
صفرم: هانس فالادا نویسنده آلمانی (۱۸۹۳-۱۹۴۷) داستان بلندی دارد به نام «سه سال زندگی»: سه سالی که در زندان میگذرد و راوی اولشخص (کارمندی که خودش به عمد موجب میشود به زندان بیفتد و همین یک کمدی تلخ و گزنده را میسازد) بعد از دستگیری، این سه سال را روایت میکند و شما را مجاب میکند که او را باور کنید و با او و روایت قصهاش همراه شوید. «سگسالی» بلقیس سلیمانی روایت ۲۴سال حبس یک مبارز سیاسی در یک آغل است. ۲۴ سالی که از «سه سال زندگی» هانس فالادا میتوان ورود پیدا کرد به آن، و چرایی عدم پرداخت درست و مناسب قصهای که میتوانست به لحاظ مضمونی و فرمال جایگاهی همرده با دیگر آثاری که پیش از آن نوشته شدهاند داشته باشد: از «مسخ» کافکا و «مزرعه حیوانات» اورول و «کرگدن» یونسکو تا «گاو» ساعدی.
یکم: سلیمانی در «سگسالی»، ۲۴ سال از زندگی «قلندر» را در ۱۴۲صفحه روایت میکند، و صرف همین روایت گزارشگونه، داستان را از کنش عاطفی و اتفاق داستانی تهی میکند: چون روایت سلیمانی تنها در یک بستر هموار و بدون درگیری ذهنی برای خواننده پیش میرود: نه چالشی برای کاراکتر رمان ایجاد میشود که خواننده را مجاب کند او را باور کند، و نه خواننده میتواند لابهلای روایت راوی دانای کل (سومشخص) محدود به قهرمان رمان –قلندر- درگیر شود. خواننده فقط باید بخواند و بعد که تمام شد رمان، بگوید تمام! همهچیز تمام میشود، هرچند به نظر میرسد رمان با کاراکترش هنوز میخواهد حیات پیدا کند در بیرون از رمان، اما باز نمیتواند.
دوم: قهرمان (ضد قهرمان) «سگسالی»، یک جوان بیست ساله است به نام قلندر، که۲۴ سال خود را در آغل گوسفندان حبس میکند؛ طرح و ایدهای که میتوانست روی درگیریهای ذهنی و چالشهای درونی کاراکتر اصلی رمان هم مانور بدهد، اما عملا این درگیریهای بیرونی است که ما میبینیم؛ درحالیکه برای انسانی دربند آنهم در بازه زمانی ۲۴ سال، بیشتر این چالشهای درونی است که میتواند اتفاق بیفتد، اما کاراکتر رمان گویی عملا اینگونه نیست. اگر بپذیریم که نویسنده به عمد روی بُعد روانی کاراکترش مانور نداده و خواسته تنها از زاویه بیرونی به کاراکترش نقب بزند، اما باز هم این برونگرایی، نتوانسته جای خالی درونگرایی را پر کند، و این همان نقطهضعف داستان است که عدم پرداخت به این چالشها را هرگز پاسخ نمیدهد یا نمیتواند پاسخ دهد. آیا میتوان گفت کاراکتر «سگسالی» در عوالم دیگری- بهجز واقعیت- سیر نمیکند؟ آنهم برای کسی که ۲۴ سال دورتادورش دیوار است و دیوار و دیوار و دیوار…؟ پاسخی که سلیمانی نتوانسته در «سگسالی» برای آن جایگزینی پیدا کند، و این همان نقطه آغازینی است تا رمان تنها یک گزارش صرف از زندگی واقعی یک مبارز در دهه ۶۰ خورشیدی باشد. نویسنده از سال ۶۰ داستان را شروع میکند و ۲۴ سال بعد- ۱۳۸۴- داستان را تمام که نه، رها میکند. داستان این بازه زمانی را درحالی پشت سرمیگذارد که سعی دارد در لابهلای قصه اصلی، نقبی هم بزند به حوادث این سالها. داستان بر زمینه تاریخی حساسی با یک روایت خطی پیش میرود، و درنهایت در یک نقطه تمام میشود. نه مسخشدگی کاراکتر رمان (اگر او از انسان به حیوان/گوسفند تبدیل شده باشد) توانسه باورپذیر باشد، نه تسلیم وسقوط کاراکتر رمان. سوم: اگر از زاویه دیگری به رمان نگاه کنیم، «قلندر»ی که ۲۴ سال در یک محیطی مثل آغل که میتواند ناقل دهها بیماری باشد، و برای آدمی که ۲۴ سال حمام نرفته (بر اساس آنچه نویسنده در رمان میگوید که یک یا دوباره حمام رفته)، گویی هیچ مرضی بر اوکارگر نیست. مواردی که نه به عنوان یک امر نامحتمل، بلکه به عنوان یک امر اغراقشده تصنعی در رمان سعی دارد خواننده را با سمت کارکتر اصلی سوق دهد تا باورپذیری آن را محتمل کند، اما خواننده نمیتواند حتی با وی همذاتپنداری کند؛ هرچند ممکن است در جاهایی اشک او را هم دربیاورید. سلیمانی در این رمان سیر مدرنیته را نیز دنبال میکند، اما باز برای خواننده غیرقابل باور است که در آن روستای محل سکونت قلندر در آن سالها موبایل یا تلفنی باشد. موارد ذکرشده بر اساس همان واقعیتی است که نویسنده داستان را از آن برگرفته است. سیر تاریخی حضور مدرنیته (ظواهر و اشکال مدرنیته) به همراه سیر تاریخ سیاسی، همپای هم در رمان جلو میآیند: هر کدام راه خود را میرود، همانطور که کاراکتر رمان هم راه خود را میرود… راهی که در پایان رمان هم به آن تاکید میشود، یک راه بیپایان، نامعلوم و… شاید هم بنبست.
چهارم: داستان از زاویه دید سوم شخص (محدود) روایت میشود: یعنی جهان بیرون را ما از زاویه دید قلندر میبینیم، و از همین طریق است که میدانیم الان در چه سالی هستیم یا چه اتفاقاتی افتاده است. اما همانطور که پیشتر گفته شد این اتفاقات بیرونی است که حاکم بر داستان است. گویی این سیر تاریخی رویدادها و شخصیتهاست که دغدغه نویسنده بوده که از زاویه دید سومشخص محدود به آن نگاه کند. این نگاه بیرونی با آگاهی درونی کاراکتر رمان همسویی ندارد، و باز در اینجا که رمان سعی دارد روایت تاریخی خود از یک دوره از زندگی یک مبارز را داشته باشد، ناکام میماند. پنجم: یک نکته جالب در رمان، ایستادگی قلندر تا لحظههای آخر بر سر اعتقادش است. او در بدترین شرایط هم امیدوار است. امیدی که با رادیو و شنیدههایی که از پدر و مادرش و دیگران به او میرسد از وضع و اوضاع کشور، آن را از دست نمیدهد. قلندر، سقوط (مسخ) خودش را نمیبیند، و ما اصلا همانطور که گفتم این درگیریهای درونی را نداریم یا اگر هست آنقدر ناچیز است که دیده نمیشود. آنچه در رمان بر آن تاکیدمیشود نه به شکل گزارههای ذهنی کاراکتر رمان است، بلکه به شکل واقعیتهای بیرونی است؛ گویی قهرمان رمان فاقد تخیلات است. یعنی اصلا با یک آدم تنها و زندانی و حبس در یک آغل که مدام درگیریهای ذهنی دارد و با تخیلاتش هر کاری میتواند بکند (از تکگوییهای قهرمان رمان گرفته تا درگیریهای وی با خود و آدمها و محیط پیرامون و درنهایت اختلالات روانی، بیماری، و دهها مورد دیگر) مواجه نیستیم که خواننده را مدام درگیر کند و به چالش بکشد. نویسنده گویی تنها رسالتش روایتی صرف است که فقط روایت کند؛ روایتی که گاه خستهکننده و ملالآور میشود. چون نویسنده یک روایت خطی را گرفته و آمده تا اینجا که بگوید که قلندر بالاخره گیر میافتد، مسخ میشود، حیوان میشود، آنهم بعد از ۲۴ سال. همین!
1 Comment
ناشناس
چرا اینقدر برخی نویسنده ها از اسم های هم کپی میکنند و از اسمهای تکراری استفاده میکنند. اول امیر حسین فردی رمانی نوشت با عنوان گرگ سالی و بعد بلقیس سلیمانی سگ سالی را نوشت و حالا نویسنده دیگری سال گرگ را نوشته.