این مقاله را به اشتراک بگذارید
بررسی کتاب فلسفه در زمانه حاضر
امروزه فلسفه چیست؟
کاوان محمدپور
پیتر دیوز، استاد دانشکاه اسکس (Essex) در توضیح کتاب «فلسفه در زمانه حاضر»، بر پشت جلد آن مینویسد: «فلسفه چطور میتواند به حرفه اصلی خود همچون شکلی از مداخله سیاسی و اخلاقی بازگردد؟ در این مباحثه زنده و قابل دسترس، دو نفر از چالشبرانگیزترین متفکران پاسخهای خود را به این سؤال ارائه و نشان میدهند چه توافق و اختلاف فراوانی بین آنها برسر این موضوع وجود دارد». ترجمه این رودررویی که توسط انتشارات روزبهان چاپ و به بازار عرضه شده، با وجود حجم کم آن و صرفنظر از پیشفرضهای معمول، درخور تأمل است. به گفته ویراستار انگلیسی کتاب «مسئله اصلی این کتاب این است که آیا فیلسوف میتواند در رخدادهای معاصر نقشی ایفا کند و درباره آنها اظهار نظر کند یا نه؟»
در بخش اول کتاب، به ترتیب آلن بدیو و اسلاوی ژیژک مبحثی درباره چیستی فلسفه در عصر حاضر مطرح میکنند. در بخش دوم مناظره دو طرفه و بخش نهایی آن سؤال حضار در جلسه است. کتاب با سخنان بدیو با عنوان «اندیشدن به رخداد» آغاز میشود، وی معتقد است که باید تصویرِ غلطِ فیلسوف میتواند در همهچیز دخالت کند را کناری نهاد و میگوید: این تصویر عموما از سوی «فیلسوف تلویزیونی» پدید میآید که در برنامههای تلویزیونی به شکلی کارشناسانه درباره همه مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اظهارنظر میکند. بدیو فیلسوف را شخصی برمیشمارد که خود، مسائل خود را برمیسازد و خود مبدع مسائل خود است، «فلسفه-بیش از همهچیز- این است: ابداع مفاهیم جدید». فلسفه اگر نتواند چیزی خلق کند، برایش چه میماند جز بازتابی از اشیا. بدیو میافزاید: فیلسوف هنگامی در امور مداخله میکند که نشانههایی در وضعیت موجود ببیند، نشانههایی که برای ابداع ضروری است. در ادامه وی از سه موقعیت یا «وضعیت فلسفی» انتخاب، گسست و استثنا (رخداد) سخن میراند که با مثالهایی به تشریح این وضعیتها میپردازد. در اندیشه فیلسوف فرانسوی «روشنکردن انتخاب» یک وضعیت فلسفی است، انتخابی که مربوط به هستی یا مرتبط با تفکر است. در رساله گرگیاس افلاطون، آنجا که سقراط با کالیکلس به بحث مینشیند و مفهوم عدالت را به تفکر فلسفی فرا میخوانند، انتخاب ما، اینکه جانب سقراط را بگیریم یا کالیکلس، یک وضعیت فلسفی است، فلسفه در هیأت یک انتخاب ظاهر میشود. وظیفه فلسفه اینجا روشنکردن انتخاب من، بین دو اندیشه متفاوت است؛ اینکه باید کدام تصمیم را بگیرم یک چالش فلسفی است. مثال دوم بدیو درباره «گسست» با نقل داستانی از ارشمیدس، ریاضیدان سده سوم قبل از میلاد است. وی مرگ (کشتن) ارشمیدس را یک وضعیت فلسفی میداند؛ چراکه «میان حق دولت و تفکر خلاق» هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد. در اینجا فلسفه باید روشنگری کند، باید بر «فاصله بدون معیار» پرتوافکنی کند. آشکارکردن فاصله و گسست میان قدرت و حقیقت یک وضعیت فلسفی است؛ اینکه فیلسوف میان تفکر و قدرت گسست میگذارد و مشخص میکند فاصله آنان به چه شکل است. اینجاست که مرزهای فلسفه و سیاست روشنتر میشود، «هدف سیاست تغییر وضعیتهای موجود است، درحالیکه، فلسفه در پی طرح مسائل نوین برای همگان است». استثنا یا رخداد سومین وضعیت فلسفی است که بدیو بدان اشاره دارد و برای بهتر درکشدن این وضعیت از فیلمی ژاپنی به نام «عشاق مصلوب» شروع میکند. بدیو «لبخند عشاق» را در آستانه مرگ، یک وضعیت فلسفی به نام رخداد یا استثنا مینامد، «ما یکبار دیگر با چیزی قیاسناپذیر روبهرو میشویم؛ رابطهای فاقد رابطه. میان رخداد عشق (دگرگونی وجود) و قواعد معمول زندگی (قوانین شهر، قوانین ازدواج و…) هیچ معیار اشتراکی وجود ندارد»، «فلسفه به ما خواهد گفت که باید به رخداد بیندیشیم. ما باید درباره این استثنا فکر کنیم. باید بدانیم درباره آنچه مرسوم و معمول نیست، سخن بگوییم. ما باید درباره دگرگونی زندگی بیندیشیم». وی اذعان میدارد وضعیت فلسفی چیزی بیش از رابطههای معمولی زندگی است، در واقع رابطهای که رابطه نیست و فیلسوف وظیفهاش پرتوافکندن بر وضعیت انتخاب، فاصله و رخداد است؛ یعنی پذیرفتن استثناهای زندگی، شناختن فواصل قدرت و حقیقت، و درک انتخابهای درست برای زندگی راستین و معنادار. فلسفه در اندیشه بدیو معطوف نیست به آنچه هست، بلکه تفکری در باب آن چیزی است که نیست. وی در ادامه سخنرانی به هشت تز درباره امر کلی اشاره میدارد. امر کلیای که به گمان وی، فیلسوف در امری پارادوکسیکال با آنان روبهرو میشود.
در ادامه کتاب، سخنرانی ژیژک آمده با عنوان «فلسفه دیالوگ نیست». وی معتقد است در فلسفه دیالوگی وجود ندارد. ژیژک به رسالههای افلاطون اشاره دارد که طرف مقابلِ سقراط معمولا با جملاتی انفعالی و نقدهای کوتاه که به نصف صفحه نمیرسد و عموما از جملاتی مثل «بله،شما کاملا درست میفرمایید»، «کاملا واضح است..»، «همینطور است» بحث را به پایان میبرد و در ادامه ژیژک این سوءتعبیر دیالوگ را به فلاسفه بزرگی چون هگل و کانت و هایدگر نیز میرساند و معتقد است هیچکدام از اینها همدیگر را نفهمیدهاند و درواقع دیالوگی صورت نگرفته است. وی نقدهایی به فلسفه هابرماس و مواضع فلسفیای، چون فلسفه دولتی نوکانتی، نئوسوفیسم، پستمدرنیسم و انتقاداتی نیز درباره دریدا و برشمردن فجایع حاکم بر جهان وارد میکند. وی معتقد است بدترین شیوه، اخلاقیکردن بیرونی فلسفه است؛ «من فیلسوفم و بنابراین نظامهای متافیزیکی بزرگی را طرح میریزم، اما همچنین انسان خوبی هستم و درباره فجایع این جهان نگرانم. ما باید علیه این فجایع بجنگیم…». وی برای نقش فلسفه در طول تاریخ یک موضع پارادوکسیکال قائل میشود؛ چراکه معتقد است فلسفه نقشی بهنجار بازی نکرده؛ بدان معنی که صرفا فلسفه است. برای خوانش فلسفی، ادبیات لازم است و برای درک فلسفه باید سراغ موضوعی غیرفلسفی رفت، «اگر شما بخواهید هگل یا بدیو را مطالعه کنید، به شیوهای کاملا پارادوکسیکال باید ادبیات تطبیقی فرانسوی و آلمانی را بخوانید. ازسوی دیگر، اگر بخواهید پژوهشهایی درباره مغز موشها و آزمایشهایی درباره حیوانات انجام دهید، باید به دانشکدههای فلسفی مراجعه کنید». ژیژک در نهایت درکی سیاسی از فلسفه ارائه میدهد و معتقد است شاید فلسفه در معنای حقیقی نابهنجار باشد و نباید برای فلسفه معنای نرمال و بهنجار قائل بود. ادامه کتاب مباحثه کوتاهی است بین ژیژک و بدیو درباره مسائل فلسفی امروز و نقد دیدگاههای کلاسیک و دید همهگرایی فلسفه.