این مقاله را به اشتراک بگذارید
هایدگر «دازاین» را از که گرفت؟
مارتین هایدگر؛ پیروز در فلسفه، نگونبخت در ایدئولوژی
علیمحمد اسکندریجو
در حوزه فلسفه اگر فیلسوف آلمانی از جهان بینیاز است، به باورم جهان از اندیشمند آلمانی بینیاز نیست. فلسفه و علمخواهی آلمانی باشند یا نباشند هر دو بهدنبال حقیقتاند؛ بااین حال فلسفه همانند علم ابزار آزمایشگاهی و لابراتوار فلسفی ندارد که در آنجا با آزمایش و خطا بتواند عیار حقیقت و درستی آنچه اندیشیده است بسنجد. آیا به این علت نیست که فلسفه به سوی علم کمانه میکند؟ با وجودی که امروز در غرب فلسفه (به ویژه در حوزه آکادمیک) همچنان در مدار علم میچرخد اما به نظر میرسد از هایدگر تا هنوز در آلمان فلسفه در مدار حکمت «Einsicht» در گردش است. میگویند فیلسوف اوست که مفهومی جدید بر خرمن فلسفه بیفزاید نه آنکه بر مفاهیم اندیشمندان گذشته حاشیهنویسی کند. درباره عظمت هایدگر که من او را به مثابه فیلسوف عارفان (یا عارف فیلسوفان) آلمانی میشناسم، برخی بر این باورند که او میاندیشد به آنچه به آسانی به اندیشه نیاید؛ او میاندیشد به آنچه که نیندیشیدنی باشد. مفاهیم گوناگونی هستند که در هر فرهنگی در گوشه و کنار جهان، هایدگر را به یکی از آن مفاهیم شهرت دادهاند. برخی این کیمیاگر انتولوژی را به نام روشنگر یا طاهر هستی (Lichtung) میشناسد و در برخی کشورها او را به حقیقت هستی (Wahrheit) میپذیرند و در ایران نیز نابغه آلمانی به خالق مفهوم هستی «در آنجا» یا همان دازاین (Dasein) مشهور است. هایدگر به یقین میداند که لاتین زبان مشترک الهیات در دوره اسکولاتیک است اما پنداری او با دازاین میخواهد به جهان نشان دهد که در فلسفه مدرن، زبان رایج کشور او باید زبان فلسفه و تفکر شود. زبان آلمانی – برخلاف زبان فرانسه که بر کرسی لاتین نشست و گام به گام به دنبال آن رفت – هیچ سازگاری با الهیات و زبان لاتین نداشته و ندارد. زبان آلمانی در دوره اسکولاستیک نه تنها قدم به قدم در پی لاتین نرفت بلکه هیچ کمک قابل اعتنایی هم به علم، فلسفه و الهیات مسیحی نداشت. در این ویژگی (ناسازگاری زبان آلمانی با لاتین) نسبت فارسی و زبان عربی در دوره مولانا یا اندکی پیشتر در زمان فردوسی شاید قیاس معالفارق نباشد. بنابراین اگر الهیات کاتولیک جز به لاتین ممکن نشد و چنانچه شاهنامه (حماسه و اسطوره) و مثنوی عرفانی ما نیز جز به فارسی ممکن نشد پس به این سیاق چرا فلسفه جز به آلمانی اندیشیده نشود؟ هایدگر در «هستی و زمان» هرگز هژمونی زبان لاتین در حوزه فلسفه و به ویژه در فرهنگ آلمان را پذیرا نیست؛ او برای کشف مفاهیم سترگ در فلسفه به این زبان لاتینی اعتنایی ندارد. به همین سبب هایدگر همانند کانت و هگل به پیشگاه تاریخی آن صوفی آلمانی میشتابد و دست در کشکول بیریای این عارف برجسته قرن شانزدهم میکند؛ آنگاه دازاین سهم او میشود آنگونه که روح «Geist» سهم هگل میشود. اینک هگل شناس در حیرت است که چگونه گوهر این مفهوم آلمانی گایست (Geist) را به معنای روح تفسیر کند؛ حال اینکه «گایست» در رساله مشهور هگل – فنومنولوژی روح – هرگز به معنای آن روحی (Ruach) نیست که ما در فرهنگ دینی به آن باور داریم. به باورم در حوزه فلسفه آنچه را که بخواهیم به آن بیندیشیم فیلسوفان آلمانی پیشتر به آن اندیشیدهاند؛ اینک بیم آن دارم آنچه بخواهیم در آینده بیندیشیم را نیز آنان اکنون به آن بیندیشند! آیا روزی خواهد آمد که عیار فلسفه در فرهنگ ما به درجه خلوص آلمان رسد یا حتی از آن فراتر رود؟ مگر نه اینکه در آلمان، فلسفه زندگی است و زندگی هم فلسفه است؛ پس بیسبب نیست که در آن سرزمین آنچه هست و آنچه نیست اندیشیدنی و فلسفی میشود. در آلمان هایدگر انتظار از فلسفه تنها آن نیست که عیار دانایی یا نادانی را بسنجد بلکه طراز نیکبختی و شوربختی زیر سایه تکنیک و علم را نیز میسنجد. از فلسفه قارهای آلمان نوشتن آسان نیست چه رسد آنکه در اینجا از سرشت «پدیدارشناسی» در انتولوژی عرفانی آلمان قلمفرسایی کردن. برای نمونه، تنها یکی از فیلسوفان بیشمار آلمان در ٩٠ سال پیش – در نقد متافیزیک غرب – مفهوم عاریتی دازاین (Dasein) را به شکل کامل به رساله «هستی و زمان» نیاورده بود که فرانسه با آن همه فیلسوف و متفکر برجستهاش را شیدای مارتین هایدگر ساخت و سالهای فراوان تفکر این سرزمین را بر مدار فلسفی آلمان چرخاند. امروز هم مشکل بتوان پذیرفت که فلسفه در فرانسه (گرچه با متافیزیک هایدگری فاصله دارد) از عصاره فنومنولوژیک آلمانی تقطیر یا تصعید (Transcendental) شده باشد. پنداری اگر ژان پل سارتر هوشیارانه مشتقات انتولوژیک دازاین را از هایدگر نمیربود (که باعث شگفتی و تااندازهای رنجش او شود) که سپس در فرانسه جنبش چپ اجتماعی را بر محور اگزیستانسیالیسم تئوریزه کند یا چنانچه یار فلسفی و رمانتیک ژان پل سارتر بانو «سیمون دوبوار» نیز از گلستان هستی هایدگر نمیبرد ورقی تا زن را به زعم خویش در کتاب «جنس دوم» از بودن تا شدن بالا کشد، آنگاه این فیلسوف عارفان آلمانی شاید میتوانست – به یاری مفهوم دازاین – برای رهایی از بحران اضطراب وجود انسان (Existential Angst) پاسخی بیابد. هایدگر دازاین را از عارف مشهور آلمانی در قرن شانزدهم به عاریت گرفت تا شاید بتواند فلسفه را که بهشدت به طرف «علم» کمانه کرده بود اندکی از این مدار دور سازد. کیست نداند از هگل تا هایدگر فلسفه در مدار علم به ویژه تکنیک میچرخید؟ از سوی دیگر بیسبب نیست که زبان فلسفی مدرن آلمان به رهبری دو فیلولوگ برجستهاش – نیچه و هایدگر- علیه زبان و اندیشه فلسفه ایدهآلیستی کانت، فیخته، هگل، شیلر و شوپنهاور عصیان میکند. تیغ این دو عصیانگر علیه آنچه مدرن و مدرنیته است نیز تیز و بران میشود. در پیش از جنگ بینالملل دوم این مفهوم عارفانه عاریتی (دازاین) به کمک مارتین هایدگر میآید تا او علیه متافیزیک غرب و شاید هم علیه بنیان و روش اندیشیدن غربی عصیان کند. هایدگر میکوشد به بحران سوژه – انسان به مثابه فاعل شناسنده – بپردازد. این فیلسوف نگونبخت امپراتوری رایش سوم میخواهد برای بحران بزرگتر یا همان «سوبژکتیویته» پاسخی بیابد. بحرانی که از فریدریش نیچه – شاعر فیلسوفان – آغاز شد و تا به او ادامه داشت که لزوما به این معنا نیست هایدگر این بحران هولناک انسان مدرن را حل کرده است. هایدگر البته به جز دازاین مفاهیم دیگری نیز از عارف برجسته آلمانی وام گرفته است اما بهانه این یادداشت کوچک اشاره به دازاین و نقش این مفهوم است. در آلمان که فلسفه، زندگی است و زندگی هم فلسفه است مارتین هایدگر طراحی چگونه زیستن و چگونه مردن انسانها در جهان هیتلری – مشهور به رایش سوم – را میتوانست به انجام رساند. جهانی که دیگر عالم ذهن و دنیای مجرد دکارتی نیست. آیا دولت فرانسه با آزادی هایدگر و اجازه تدریس دوباره به وی خواسته است دین سارتر و سیمون را نسبت به فیلسوف عارفان آلمانی ادا کند یا آنکه به این کیمیاگر نگونبخت ایدئولوژی، رخصت دهد که در عصیان علیه تکنیک و عواقب آن تیغ از رو بندد؟بیسبب نیست که مارتین هایدگر را نگونبخت میخوانم؛ او در اوج حیات فکریاش که بر ستیغ ایدهآلیسم نئوکانتی و هوسرلی ایستاده است با عضویت در حزب نازیها بر جهانبینی آخرالزمانی با ظهور ناجی اروپا عالیجناب گروفاس (هیتلر) صحه میگذارد. به بیانی، با پذیرش ریاست دانشگاه فرایبورگ (برپایه خاطرات جنجالی او مشهور به دفترچه سیاه که سال گذشته منتشر شد) پنداری هایدگر به شیوه نوشین قلمان ایدئولوژیک، آغاز امپراتوری هزارساله رایش سوم را بشارت میدهد تا در طراز ایدئولوگ عالیجناب گروفاس قرار گیرد. بیگمان اتحاد «نابهنگام» دو نیروی کاپیتالیستی و کمونیستی سرانجام جنبش مالیخولیایی رایش سوم را درهم شکست. بااین حال به خاطر سپاریم که آن ایدئولوژی ماتریالیسم دیالکتیک آلمانی نیز سرشت آخرالزمانی دارد و بهجای ناجی از نژاد آریایی بر موعود و ناجی پرولتری و طبقه کارگر امید بسته است. هایدگر در کوران کشمکش ایدئولوژی آخرالزمانی (نازیسم) با ایدئولوژی پایان تاریخی (لیبرالیسم) است که زیرنظر استادش ادموند هوسرل به سوی تئوریزه دازاین در رساله «هستی و زمان» میرود. در نگاه هایدگر لیبرالیسم و سلطه تکنیک همان پایان تاریخ است. افزون بر این، او «نهیلیسم» نیچه را نیز نقطه اوج یا به عبارتی نقطه آغاز در پایان متافیزیک غرب میبیند. بیهوده نیست که او درنگ ۵٠ساله بر نهیلیسم نیچه دارد و بیش از هزار صفحه در این باره مینویسد. در چنین شرایطی است که هایدگر دازاین را گشتاور رسالهاش میسازد. به نظر میرسد این فیلسوف آلمانی هراندازه که در فلسفه پیشرو و پیروز مینماید به همان اندازه در ایدئولوژی اما سرنگون و نگونبخت مینماید. بااین حال نباید منظومه فکری این کیمیاگر را که گشتاور فنومنولوژیک آن «دازاین» است تا اندازه یک جهانبینی چاندلایی پایین کشیم و کمارزش خوانیم. اینک در این هستیشناسی آلمانی کجا باید به دنبال «ابژه» گشت و آن را جدا و مستقل از سوژه یافت؟ ابژهای که اصولا سرشت فرانسوی (اگزیزستانسیال!) ندارد؛ اینگونه ابژهها در اندیشه سارتر و سیمون و فوکو فراوان یافت میشوند و نه در ابژه دازاینی هایدگر که دست در دست سوژه دارد و همزمان و پیوسته با او در پیرامون (Umwelt) ما رخ مینماید. به بیانی دیگر، دازاین ویژگی هیبریدی دارد که – در آنجا – نه ابژه بدون سوژه اعتباری دارد و نه سوژه بدون ابژه سرشت انتولوژیک در پدیدارشناسی فلسفی هایدگر را درک میکند. در پایان اینکه «ارنست بنز» نویسنده و فیلولوگ آلمانی (١٩٧٨-١٩٠٧) که در ایران همچنان ناشناخته مانده است زیرا همچنان اصرار داریم رشته فیلولوگی را زبانشناسی تاریخی بدانیم (!) در رساله بسیار ارزشمندی به نام «سرچشمه عارفانه فلسفه رمانتیک آلمان» پژوهشی فیلولوژیک در عرفان آلمانی سده شانزدهم میلادی دارد و به سراغ عارف مشهور فرقه لوتری «یاکوب بومه» میرود که پنداری این صوفی برجسته سنت پروتستانی نیز در ایران ناآشناست. ارنست برنز که به دفعات بسیار همراه توشیهیکو ایزوتسو ژاپنی در کنفرانس مشهور به حلقه سنتگرایان «ارانوس» در سوییس شرکت داشته، در کتابش نشان میدهد که کانت، هگل، فیخته، برادران اشلگل، هوسرل و هایدگر پیش از اینکه و بیش از اینکه به فلسفه چشم دوزند به سوی رشته فیلولوژی گرایش یافتند و از صندوقچه یا گنجینه مفاهیم (Conceptual Scheme) توانستند واژهها، ایدهها، عبارات، اصطلاحات، فرازها و ارزشهای بههمپیوسته در عرفان ناب آلمانی (لوتری یا پروتستانی) را بردارند. جالب است که یورگن هابرماس آخرین فیلسوف بازمانده از «مکتب فرانکفورت» همانند هایدگر در نقد کوبنده «پراگماتیسم» مدرن، نیمنگاهی هم به یاکوب بومه (بوهمه!) دارد. در پایان اینکه چنانچه احمد فردید مفهوم عاریتی دازاین و تاریخ نسیان وجود (Oblivion) در اندیشه هایدگر را بهجای دیروز (یاکوب بومه) تا پریروز (دوره پیشسقراطی) به عقب نمیراند، شاید امروز روشن و آشکار میتوانستیم – تنها بهلحاظ ایدئولوژیک و نه فلسفی – به داوری مارتین هایدگر بنشینیم که آیا اهمیت این فیلسوف آلمانی را بهلحاظ تخریب جهان باید همطراز عالیجناب گروفاس رهبر رایش سوم ببینیم که نوید و بشارت هزاره آریایی میداد یا اینکه هایدگر را باید همنشین یاکوب بومه و ایمانوئل سوئدنبرگ ببینیم که بشارت تعامل و تسامح و تساهل میدهند.
اعتماد