این مقاله را به اشتراک بگذارید
فتح الله بی نیاز
«تودهها هرگز به اراده و اختیار خویش انقلاب نمیکنند و نیز هرگز تنه به این دلیل که در سلطه زور و جبر هستند برپانمیخیزند. در حقیقت تا زمانی که معیارها و ضوابطی برای قیاس پیش رویشان گذاشته نشده و به آنها اجازه مقایسه داده نشده است؛ هرگز حتی بر این حقیقت آگاهی هم نمییابند که جبر و زور بر آنها حاکم است.» از کتاب ۱۹۸۴٫
امروز ۲۵ ژوئن؛ زادروز مردی است که بیشتر از یک رماننویس و منتقد ادبی، نماد روشنفکری و عقلانیت زمان خود بوده است و یکی از معدود نویسندههاییست که در دهه ۱۹۳۰ میلادی در میان فضای تقلب و نیرنگ، نوشتههایش را بدون تحریف ارائه میکرد.
اریک آرتور بلر (Eric Arthur Blair) با نام مستعار جرج اورول (George Orwell)، در روز ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ از پدر و مادری انگلیسی در هندوستان زاده شد و در همان دوران کودکی با خانوادهاش به انگلستان رفت. از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷ در کشور برمه در نیروهای پلیس مشغول شد. زندگی در محیطی طبقاتی در هند و انگلیس باعث نگاه ویژه او به پدیده فقر شد. موضوعی که مهمترین عنصر رمانها و نوشتارهای او را تشکیل میدهد.
اورول داستاننویس، روزنامهنگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی بود. او را بیشتر برای دو رمان سرشناش و پرفروشاش «مزرعه حیوانات» و «1984» میشناسند. این دو کتاب بر روی هم بیشتر از هر دو کتاب دیگری از یک نویسنده قرن بیستمی، فروش داشتهاند. او همچنین با نقدهای پرشماری که بر کتابها مینوشت، بهترین وقایعنگار فرهنگ و ادب انگلیسی قرن شناخته میشود.
بیشتر شهرت او وابسته به دو رمان پادآرمانشهریاش مزرعه حیوانات (Animal Farm) و هزار و نهصد و هشتاد و چهار است که تحت کنترل درآمدن زندگی و حتی افکار مردم را در جهان آینده توصیف میکند. او در این کتاب مدل حکومتی اتوپیامحورانه (آرمانشهری) که در نیمه نخست سده بیستم بسیار محبوب بود را به چالش کشیده و نشان میدهد که چگونه بهشت ادعایی انقلابهای مردمی نهایتاً به دوزخی ابدی و غیرقابل تحمل تبدیل میشود. در واقع هر دو کتاب مزرعه حیوانات و هزار و نهصد و هشتاد چهار دارای یک محتوا و به ویژه در نقد مدل حکومت کمونیستی است و تنها فرم دو کتاب متفاوت است. کتاب نخست غیرمستقیمتر و کتاب دوم که چهار سال پس از آغاز جنگ سرد چاپ شد، صریحتر سیستمهای توتالیتر (تمامیت خواه) را به نقد میکشد.
یادداشت فتحالله بینیاز (نویسنده و منتقد ادبی)، درباره جورج اورول به ویژه دو کتاب معروف «مزرعه حیوانات» و «1984» را در زیر میخوانید:
«اریک آرتور بلر(۱۹۰۳-۱۹۵۰) معروف به جرج اُرول نویسنده انگلیسی، بیشتر به خاطر دو کتابش شناخته شده است: «1984» و «قلعه حیوانات» که بیشتر به «مزرعه حیوانات» شهرت دارد. هر دو اثر به نوعی با پدیده آرمانشهر یا درواقع ویرانشهر یا ناکجاآباد پیوند دارند. اصولا او به دلیل اعتقاد سوسیالیسم، بعد از دیدن بزرگترین پدیده مصیبتبار تاریخ بشر یعنی «حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» و مفاسد و جنایات آن به این نتیجه رسید که «در دنیا چیزی هولناکتر از عدالتخواهی» نیست. درواقع او آرای لنین و جانشین برحقش استالین را معادل فلسفه و نگرش مارکس تلقی کرد و به این نتیجه رسید که هرجا به اسم عدالت انقلاب شد، فقر و فساد و فحشاء و توطئه و فضای امنیتی شدت بیشتری یافت و به همان نسبت از آزادی و دموکراسی و رعایت قوانین مدنی و حقوق بشر فاصله بیشتری گرفته شده است. در هر دو متن قرار است موجودات داستانی به اتکای برابری یعنی عدالت به خوشبختی برسند. اما در هر دو فضا «بیعدالتی از شرایط پیشین بیشتر است و سرکوب و ریاکاری و سوءظن هم به آن اضافه شده است.»
این حقیقتی است که ابناء بشر، صرفنظر از کیفیت و میزان معرفتشان و مستقل از خصلتهاشان، کم و بیش در جهان ذهنی خود در اندیشه جایی هستند فارغ از تنگناها، مشکلات و درماندگیهای کنونی. البته جای آرمانی انسانها با هم تفاوت عظیمی دارد؛ یکی به یک کلبه با حداقل امکانات و طبیعتی بسیار دلنشین و صدها جلد کتاب فکر میکند و دیگری به قصری مجلل و چندین مستخدم و آشپز.
بهطور کلی در یک رمان آرمانشهرى، مکان و زمان نقش مهمى در ساختار داستان دارند؛ مگر آنکه داستان به امرى هستىشناسانه بپردازد و خواننده را به رویدادهاى فرازمانى و فرامکانى ارجاع دهد. از سوى دیگر وجود مکانهاى نمادین بهویژه آرمانى و ضدآرمانى، یعنى مکانهایى که خواننده فکر مىکند به جهانهاى دیگر تعلق دارند، اما در حیطه آرزوها و آرمانهاى نوع بشر جهان خودمان مىگنجند، امروزه گونه خاصى از ادبیات داستانى پدید آورده است.
در «اتوپیا» یا آرمانشهر نوشته توماس مور سیاستمدار انگلیسى (۱۴۷۸-۱۵۳۵) که در سال ۱۵۱۶ به چاپ رسید، وجوه عملىر و دقیقترى از آرمانشهر براى خواننده گشوده مىشود. فقر ریشهکن مىشود، ارزش چیزهایى مثل طلا حذف مىشود و فقط به درد ساختن زنجیر مىخورد. کسى با پس زدن دیگرى در پى کسب شادى و لذت و مکنت نیست. قول و قرار شخصى انسان را متعهد به رعایت عالىترین فضایل و سجایاى اخلاقى مىکند از این رو قوانین اندک، و در عین حال قدرتمندند. سلطان در خدمت دولت و ملت است و والاگهرى خود را در خدمت به مردم مىسنجد.
این اثر در خلق کتاب آرمانشهری «آتلانتیس جدید» (1627) نوشته فرانسیس بیکن و نیز «کشورهاى مشترکالمنافع اقیانوسیه» (1657) نوشته جیمز هرینگتون بىتأثیر نبوده است.
شمارى از کارهاى کارل مارکس فیلسوف، جامعهشناس و اقتصاددان نیز در زمره شاخصترین ادبیات سیاسى – اقتصادى آرمانشهر مىگنجند؛ براى نمونه بخشهایى از کتاب «سرمایه»، «مانیفست حزب کمونیست»، «فقر فلسفه» و چندین و چند رساله و کتاب دیگر، آرمانشهر او جایى است که طبقات و دولت حذف مىشوند و به هرکس به اندازه نیازش مىرسد و مسائلی چون فقر، تنگنای مالی و بیخانمانی معنی ندارد. دیگر «ثروت – و نه رفاه – که نتیجه دزدی است.» معنا ندارد و «آزادی هر فرد وقت آزاد اوست» توضیح اینکه آراى این فیلسوف را نباید با سیاستهاى توطئهگرانه و فاشیسمگونه لنین و استالین یکى دانست. درباره آرمانشهر کتابهایی نوشته شده است که حتی نام بردن از آن تطویل کلام است. در آثار آرمانشهرى رفاه، دوستى، حذف کامل فقر، فساد، فحشاء، تبعیض، بىعدالتى امورى تثبیتشدهاند. عوامل ترس و وحشت اجتماعى وجود ندارند، و رابطه انسانها بر مبناى صداقت، نوعدوستى، دیگرخواهى و خویشتنخواهى متعادل شکل مىگیرد. درخشانترین وجه این نوع جوامع، امید انسانها به آینده و بهروزى است و داشتن وقت کافى براى لذت از مواهب زندگى، کتاب، موسیقى، تفریح و غیره است.
در جهان ادبیات، چند اثر در ترسیم «دنیاى آینده» و ناتوانى انسان در چنین دنیایى، نام و آوازه شاخصى دارند؛ «ما» اثر یوگنى زامیاتین (۱۸۸۴-۱۹۳۷) که در سال ۱۹۲۰ نوشته شد، «دنیاى قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلى انگلیسى (۱۸۲۴-۱۹۶۲) که به سال ۱۹۳۲ منتشر شد، و رمان «1984» نوشته جرج اُرول که در سال ۱۹۴۹ به چاپ رسید. بعدها آثار ضدآرمانشهر دیگرى همچون دیگرى مانند «فارنهایت ۴۵۱» از رى برادبرى آمریکایى، «گل آفتابگردان» نوشته ویلیام کندى، «میرا» نوشته کریستوفر فرانک در همین زمینه به چاپ رسید.
هاکسلى صراحتاً به تأثیرپذیرى از زامیاتین اعتراف کرد و اعتقاد اکثر صاحبنظران ادبیات داستانى این است که اُرول نیز تحت تأثیر زامیاتین بوده است.
قلعه حیوانات اثر اُرول، داستانی خیالی و استعارهای است در هجو بیرحمانه حکومتهایی که مدعی عدالت هستتند. اُرول در قلعه حیوانات نشان میدهد که «انقلاب برای برقراری عدالت» خیلی زود دستخوش توطئه میشود و به ضدخود تبدیل میگردد. در انقلاب حیوانات این داستان که نمادی از انقلاب لنینی ۱۹۱۷ شوروی است، خوکی به نام ناپلئون خوک بانفود دیگری به نام اسنوبال را به کمک سگها از مزرعه میراند و از آن پس همواره برای رعایت عدالت همه را «با مشکلی به نام دشمن» رو به رو نشان میدهد، اما اینکه دشمن چه کسی و چه چیزی است، معلوم نیست. حتی از نظر ناپلئون آنان که میخواهند مقوله دشمن را از حکومت عدالتپرور و عدالتخواه، حذف کنند، دارند نقشه نابودی آن را میکشند. در این داستان عدالت و برابری بهانه، وسیله، ابزار، دستاویز و مجوزی است برای استثمار بیشتر و افزایش ناآگاهی زیردستان. «همه برابرند اما عدهای برابرترند» شعاری است که باید آن پذیرفت، وگرنه خواه ناخواه دشمن شمرده میشوی. ناپلئون در این داستان کسی نیست جز فاسدترین و ستمگرترین رهبر تاریخ جهان یعنی یوسیف ویسارویچ جوکا شویلی معروف به استالین که طبق اسناد شوروی در یک روز معادل شصت سال حکومت تزارها آدم کشت.
در رمان ۱۹۴۸ سیما و شمایی روایی از جوامعی چون شوروی و کشورهای تحت انقیادش تصویر و نقل میشود. برادر ارشد، رئیس عالی حزب و در واقع پدر ملت همه جا هست و هر جا شهروندی بایستد، نگاه نافذ او را بر خود حس میکند. حزب افشای اسرار زندگی دوستان و آشنایان را تبلیغ و تشویق و عشق را منکوب و مسخره میکند. چهار وزارتخانه حقیقت، صلح، عشق و تنعم (فراوانی ) وظایف اساسی اداره جامعه را دارند. وظیفه وزارت حقیقت این است که گذشته را بازنویسی کند و به مردم گفته شود که تاریخ گذشته بیمعناست و گذشته مُرده است و آینده نامشخص و زمان کنونی تحت سیطره و نظارت مطلق حزب است. پردههای تلویزیون نیز مدام کنش مردم را به پلیس افکار گزارش میدهند.
کار وزارت صلح افشاندن بذر کینه و نفرت در دل خودیها از دیگر ملل و آماده ساختن مردم برای جنگ است، وزارت تنعم وظیفهاش جیرهبندی مواد غذایی و دیگر مایحتاج عمومی است. وقتی قیمت کالایی سه برابر میشود، هیچ خبری از رسانههای این وزارتخانه شنیده نمیشود، اما به محض اینکه همان کالا پنج درصد ارزان تر از آن سه برابر شد، مدتها آن را تبلیغ میکنند.
کار وزارت عشق، تولید خصومت، نفرت و کینه است. از دیدگاه این وزارتخانهها، «جنگ، همان صلح است و آزادی، بردگی است و جهل، قدرت است.»
گرچه حکومت تمامیتخواه شوروی و کشورهای تحت سلطهاش با تبلیغات مضحکی میخواستند ثابت کنند که اُرول جامعه غربی را تصویر کرده است، اما سادهلوحترین خواننده خیلی زود میفهمید که این رمان همچون قلعه حیوانات استعارهای است از کشورهای بلوک شرق که سرانجام هم در اثر فساد درونی از هم پاشیدند.
اُرول در جنگهای داخلی اسپانیا کنار جمهوریخواهان داوطلبانه بر ضد سلطنت طلبان جنگید. آنجا شاهد کشتاری بود که استالینیسستها به آن دست زده بودند، کشتار مردم اسپانیا، خصوصا جمهوریخواهان و به ویژه تروتسکیستها– که آنها هم به هر حال گرایش سوسیالیستی داشتند. این جنایت عظیم که جاهای پرشماری ثبت شده است، خصومت اُرول را نسبت به میراث لنین بیشتر کرد و گرچه در رمان «درود بر کاتالونیا» از آن حرف زده است، اما در رمان ۱۹۸۴ دست به افشاگری هنرمندانه ژرف ساخت تئوریک ایدئولوژی حاکم بر اروپای شرقی زد. شاید اگر اُرول از روز اول سوسیالیست نبود، با چنین نفرتی از جوامع مدعی عدالت حرف نمیزد، اما او هم مانند آرتور کوستلر، مانس اشپربر، اینیا تسیو سیلونه، هوارد فاست، سیدنی هوک، هانا آرنت، لوئی فیشر، ریچارد رایت، آندره ژید، استفن اسپندر به دلیل زخمهای مهلکی که از «اردوگاه لنینی – استالینی» خورده بودند، میخواست تا حد توان در افشای این نوع حکومتها دست به روایت بزند.
ناگفته نگذارم که اُرول در بیست و هشت سالگی دست از کار عادی کشید تا وقتش را صرف ادبیات کند. او آثار جویس، دیوید هربرت لارنس و الیوت را خوب خوانده بود و به دلیل فقر و نبود کار، روزگاری حتی گدایی میکرد و این موضوع را در کتاب «محرومان لندن و پاریس» هم آورده است. سرانجام در چهل و نه سالگی با مرض سل از پا درآمد.»
کتابشناسی:
روزهای برمه (۱۹۳۴)
دختر کشیش (۱۹۳۵)
به آسپیدیستراها رسیدگی کن (۱۹۳۶)
هوای تازه (۱۹۳۹)
قلعه حیوانات (۱۹۴۵)
۱۹۸۴ (هزار و نهصد و هشتاد و چهار) (۱۹۴۹)
کتابها براساس تجربیات شخصی
آس و پاسها در پاریس و لندن (۱۹۳۳)
جاده به سوی اسکله ویگان (۱۹۳۷)
درود بر کاتالونیا (۱۹۳۸).
ایلنا
1 Comment
فرزان
سلام. ممنون. فقط، اورول اگرچه متمکن نبود و در دوره هایی هشت در گرو نه داشت، اما، هرچه فکر می کنم، در حال تکدی از سر نیاز عاجل نمی توانم تصور کنم اش. زیر پل خوابیده، بله، کار فصلی برای باغ دارها و کشاورزان کرده، ظرف شویی در رستوران، ولگردی، مست بازی در ملاء عام و پشت بندش بازداشت شدن و شب را در هلفدونی گذراندن، و سرانجام شاید دست را جلو رهگذری دراز کردن در خیابان همه جزو تجربه هایی است که می خواهد داشته باشد و درباره شان می نویسد. اما این که اورول جان از فرط فقر رو به گدایی آورده باشد اغراق آمیز به نظر می رسد.