این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با جیا ژانگکه،کارگردان فیلم «ممکن است کوهها درهم بریزند»
عشق در دوران مصرفگرایی
امیر گنجوی . شادی جوادی
فیلم «ممکن است کوهها درهم بریزند» را میتوان بازنمایی نمادین وضعیت رومانس در روزگار مصرفگرایی خواند. کارگردان با انگشتگذاشتن بر سه دوره زمانی ١٩٩٩، ٢٠١۴ و ٢٠٢۵ نشان میدهد که عواطف و احساسات چگونه در گذر زمان تغییر میکنند و روابط انسانی در روزگار مصرفگرایی و فناوری ارتباطات چه آیندهای میتواند داشته باشد. این فیلم طرحی آرمانشهری با بلندپروازیهایی بزرگ است که هرگز در خود و مضمون ظاهرا رمانتیک خود پایان نمییابد. فیلم از ژانری به ژانری دیگر، از حالتی به حالت دیگر و از نسبت دیدی به نسبت دید دیگری میرود و با درنظرداشتن این نکته باید آن را فیلمی چندپاره نامید؛ یعنی شکلی از آزمونگری در سینما. برخی از بخشها عمیقا در ذهن ماندگار میشوند و برخی دیگر هم بیشازحد سردستی و نارس هستند. آنچه در پی میآید، گفتوگویی در قالب میزگرد است که پس از نمایش فیلم «ممکن است کوهها درهم بریزند» در جشنواره فیلم کن با جیا ژانگکه، کارگردان و ژائو تائو، بازیگر این فیلم، انجام شده است.
این فیلم از لحاظ مضمون با بقیه فیلمهایتان چه رابطهای دارد؟
در فیلمهای قبلیام هم قطعا سخن بر سر مصرفگرایی آرمانی است، اما نهچندان از منظر روابط انسانها، عشق و عواطف. نمیخواستم این فیلم را فقط به صورت نحوه تفکری راجع به مصرفگرایی به کار ببرم بلکه میخواستم اندیشیدن در مورد تبعات مصرفگرایی برای نسل آینده هم باشد. این را در فیلم بازنمایی کردهام. مثلا میبینیم که شخصیتی که تائو نقش او را بازی میکند، درمییابد برای آن که زندگی بهتری برای پسرش فراهم شود، باید از او دست بشوید و بگذارد که پسر با پدر برود چون پدر ثروتمند است.
به نظر من برای کسی که ذهنیت مصرفگرا دارد چنین تصمیمی خیلی عادی است. اما در سکانس سال ٢٠٢۵ فیلم، تبعات هولناک آن را هم خواهیم دید. تقریبا هشداری برای خودم است چون در زندگی شخصی خودم هم مشابه آن رخ میدهد. بسیاری از تصمیمگیریهای کنونیام میتواند برای ١٠ سال بعد تبعات منفی داشته باشد. بنابراین فکر میکنم بههمیندلیل است که همهچیز را در سه فصل مختلف فیلم در بستر مدتی چنین طولانی قرار دادهام. اما این سؤال بیپاسخ میماند که معنای زندگی چیست؟ اگر مصرفگرایی نیست پس چیست؟ فکر میکنم باید برگردیم به فلسفه چینی و چهارمرحلهای که برای زندگی قائل است: چشم بهجهانگشودن، بزرگشدن، بیماری و مرگ. کسی را از اینها گریزی نیست. هرچقدر هم که پول داشته باشد فرقی نمیکند. اجتنابناپذیر است. بنابراین امیدوارم که شروع کنیم با بازاندیشی در مورد روابط انسانها.
این اثرگذاری را با توسل به ازدسترفتن هویت و بهویژه هویت چینی نشان دادهاید. اکنون هویت چینی برایتان چه معنایی دارد؟ هویت چینی یعنی تاریخ، زبان، فرهنگ و سوسیالیسم چینی؟ وقتی از خانه دور میشویم و پدر و مادر را به دست فراموشی میسپاریم، خطر ازدستدادن چهچیزی را به جان میخریم؟
در اینجا بیشک چشمانداز خودم را به یک جنبه، یعنی زبان، محدود کردهام و در فصل آینده این فیلم خواهید دید که این چینیهای آنورآبی به کشور دیگری رفتهاند. این نسل که در آینده میآید حتی به زبان ماندارین هم صحبت نمیکنند گویش پدران و مادرانشان که جای خود دارد. درواقع با توجه به بررسیهایی که انجام دادهام و تعاملهایی که با چینیهای آنورآبی انجام دادهام میتوانم بگویم که در خانوادههای زیادی فقط یکی از والدین تا حدی میتواند انگلیسی صحبت کند و بچهها به تمامی در فرهنگ آمریکایی جذب شدهاند و فقط انگلیسی حرف میزنند که این میتواند در ارتباطات خانواده مشکل بزرگی ایجاد کند. در گذشته به والدین خود به چشم کسانی نگاه میکردیم که صمیمیترین رابطه را میتوانیم با آنها برقرار کنیم، اما در فیلم من، نسل آینده دچار معضلات زبانی است و بهنوعی از ارتباطگرفتن با هم عاجز هستند. در اینجا یکی از والدین بهطورمعمول دیلماج یا مترجم کل خانواده است و اگر بمیرد یا والدین از هم طلاق بگیرند بچهها نمیتوانند با پدر یا مادری که مانده است تعامل کنند. خودم به طور مستقیم و در تعامل با چینیهای آنورآبی متوجه این نکته شدم. حتی در یک مورد در واشنگتن پدری را دیدم که برای ارتباطگرفتن با پسرش، از بخش مترجم گوگل استفاده میکرد. حسابی جا خورده بودم و از خودم میپرسیدم آدمی که نمیتواند به زبان مادری صحبت کند چطور میتواند به وطن برگردد. این مؤلفه برای من خیلیخیلی مهم بود و میخواستم آن را در فیلم خودم بگنجانم هرچند که درحالحاضر چنین چیزی عمومیت ندارد.
چرا تصمیم گرفتید بخشی از فیلم را در آینده قرار دهید؟ چرا از گذشته شروع نکردید تا به حال برسید؟
همانطور که گفتم، میخواستم راجع به پیوندهای عاطفی و عشق فیلم بسازم. وقتی به چنین تصمیمی رسیدم، به نظرم رسید که بهترین راه برای ثبت احساساتی مثل عشق، توسل به گذر زمان است. برای آنکه بتوانیم چیزها را بهروشنی ببینیم، باید از آنها فاصله زمانی داشته باشیم. ازهمهمهمتر این است که اکنون پیرتر شدهام و در مورد فرازونشیبهای روابط شخصی، عواطف و عشق تجربه بیشتری دارم. واقعاً میخواستم به فهم و بینش تازهای از پیوند و عواطف انسانها و تحولاتشان در گذر زمان دست پیدا کنم. اهمیت زمان در این فیلم نیز به همین دلیل است و چندین سال آزگار را از ١٩٩٩ تا ٢٠٢۵ در برمیگیرد. دلیل اینکه این مؤلفههای آینده را در فصل ٢٠٢۵ گنجاندهام این است که تصمیمات و انتخابهای معاصر و اکنونی ما، همگی برای آیندگان تبعات جدی دارد. از زمان استفاده میکنم تا چگونگی تحول عواطف و عشق را بررسی کنم. این کار برای آینده مزیت دارد و ١٠ سال بعد میتوانیم به عقب و تصمیمات و انتخابهای خود در آن زمان نگاه کنیم و به تبعاتشان بیندیشیم.
بیننده در سه فصل این فیلم شخصیتها را در جوانی، میانسالی و پیریشان میبیند. اگر فقط به فصلهای نخست اکتفا میکردیم احتمالا به داستانهای عشقی رمانتیک، ناب و بسیار سادهانگارانه میرسیدیم. اما نمیخواستم فقط به چنین چیزهایی توجه کنم. میخواستم تحول واقعیشان در گذر زمان را نشان دهم. بهنظر من، جوان که هستیم عشق و عواطفی را که از سر میگذرانیم، خیلی فرق میکند. در جوانی معصومیت، شفقت و شور و شوق وجود دارد اما بعد در فصل مربوط به سال ٢٠١۴ میبینیم آن نوع از عشق و عواطف، قطعا دگرگونی پیدا میکند و نوعی تلخی به آن راه مییابد یا حالت عملگرایانهتر و مصلحتگرایانهتری پیدا میکند. گذر زمان نهتنها تغییرمان میدهد، بلکه جامعهای را نیز که در آن زندگی میکنیم، تغییر میدهد. در برهه زمانی خاصی روش ارتباطمان با همدیگر تغییر میکند و در دورههای زمانی مختلف به طرق بسیار متفاوتی عواطفمان را ابراز میکنیم. به همین دلیل است که به سه فصل مختلف نیاز داشتیم که بازهای ٢۶ساله را دربر میگیرد تا نهفقط بتوان عواطف را دید، بلکه مهمتر از آن، بتوان تحول و تطور عشق و روابط را دید.
چرا مکانی در استرالیا را برای فصل آینده فیلم انتخاب کردید؟
جاهای خوب بسیاری را برای فیلمبرداری در نظر داشتم. برای یافتن جای مناسب به آمریکایشمالی و ازجمله کانادا و ایالات متحده هم سر زدم (تورنتو، ونکوور، واشنگتن و نیویورک). فکر میکردم احتمالا فیلمبرداری از مهاجران شانچی در تورنتو آسانتر و بهتر است چون بسیاری از آنها در این شهر زندگی میکنند، اما علت اینکه درنهایت بندری در کرانه غربی استرالیا را برای مکان فیلمبرداری انتخاب کردم، این است که چنان دورافتاده است که آب و هوای آن برعکس آب و هوای چین است. در استرالیا که تابستان است در چین زمستان است. استرالیا جایی دورافتاده مینماید که میتوان به آن گریخت.
در هر بخش فیلم از فریمهای مختلفی استفاده کردید. چرا چنین تغییری را انجام دادید؟
نام «ممکن است کوهها درهم بریزند» بیش از ١٠ سال پیش به ذهنم رسید اما در آغاز در مورد چگونگی داستان چیزی در ذهن نداشتم. آن موقع یعنی در حولوحوش سال ٢٠٠٠ دوربین مینیدیوی داشتم. با همین ابزار، راه افتاده بودم و به مردم میگفتم دارم فیلمی به نام «ممکن است کوهها درهم بریزند» میسازم در حالی که فیلمنامه هم نداشتم. بیوقفه فیلمهای کوتاه مستند میگرفتم تا وقایع آن موقع را به طور مستند در اختیار داشته باشم. بعدها تمام فیلمهای کوتاهی را که در سال ٢٠٠٠ گرفته بودم، تماشا کردم. چیزهایی که آن موقع گردآوری کرده بودم، واقعا تحتتأثیرم قرار داد و الهامبخش و برانگیزاننده بود. چون آن فیلمها را با دوربین مینیدیوی گرفته بودم، نسبت دید هم ١:١:٣٣ بود. دیدم اگر بخواهم این فیلمهای قدیم را با فیلم جدید بهطور بههم پیوسته تلفیق کنم، باید همان نسبت دید فصل اول را حفظ کنم. در سال ٢٠١۴ هم با دوربین، بیوقفه از کارگران معدن زغالسنگ و صنعت زغالسنگ فیلمهای کوتاه گرفتم و بعد تصمیم گرفتم در فصل ٢٠١۴ از آنها استفاده کنم. نسبت دید ١:١:٨۵ بود و باز هم برای آنکه فیلم قدیم را با جدید تلفیق کنم، همان نسبت را نگه داشتم. بعد به سراغ فصل آینده رفتم و به خودم گفتم تا الان از دو نسبت دید مختلف استفاده کردهام پس بهتر است برای فصل سوم هم از نسبت دید سومی استفاده کنم تا تقریبا شاخصی برای نشاندادن زمان باشند و گذار از یک قاب زمانی به قاب زمانی دیگر را به تصویر بکشند.
چیزهایی در فیلم حالت ناگهانی دارد و پیوندهای لازم را با طرح داستان ندارند، مثل آتشبازیها و هواپیمایی که دچار سانحه میشود. یا به سقوط هواپیمای مالزی در فیلم اشاره میکنید. درک پیوند این ماجرا با داستان فیلم دشوار است. این کار چه منطقی داشته است؟
در زندگی با وقایع نامنتظرهای مواجه میشویم و پیشامدهایی رخ میدهد. در چنین اوقاتی واقعا شروع به بازاندیشی در مورد عواطف، عشق و روابطمان میکنیم. در دوران بچگیام در چین دوستان زیادی داشتم که پدر و مادرشان هوانورد بودند و در پایگاه نیروی هوایی در همان نزدیکی کار میکردند. سالی نبود که پدر یکی از همکلاسیهایم در سوانح هوایی جان خود را از دست ندهد. این سوانح غیر منتظره در تمام اوقات زندگیام رخ داده است و سبب شدهاند به شیوه کاملا متفاوتی راجعبه عشق و عواطف فکر کنم. درواقع وقت چندانی صرف توصیف صحنههای این سانحه در فیلم نکردهام چون مانند خود سوانح واقعی، بهطور نامنتظره آمدهاند و رفتهاند. گاهی آدم بهیادشان میآورد و گاهی هم نه.
شرق