این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفت و گو با آل پاچینو
زمان چه زود میگذرد…
مازیار معتمدی
آل پاچینو در جدیدترین اثر خود در فیلم کوچک و تا حدودی سورآل دیوید گوردون با عنوان «منگلهورن» ظاهر شده است. او نقش شخصیت اصلی فیلم را ایفا میکند؛ مردی تنها و پیچیده با روحی که به طرز عجیبی شاعرانه است. انترتینمنت ویکلی با پاچینو درباره این نقش و اینکه او در ششمین دهه حضور خود در کار سینما چطور با حرفه خود برخورد میکند صحبت کرد.
دیوید گوردون گرین این شخصیت را در حالی که شما را در ذهن داشت نوشت، این درست است؟
– وقتی من داشتم کار یک کار تبلیغاتی انجام میدادم، او با من ملاقات کرد. آگهی بزرگی بود که دیوید داشت کارش را انجام میداد و من با خودم فکر میکردم خب، من تا حالا خیلی کار تبلیغی انجام ندادهام ولی نمیتوانم با این کار ارتباط برقرار کنم. ما یک ملاقات بزرگ بین دست اندرکاران داشتیم و همه آنجا نشسته بودند و من مثل ماهی که از آب بیرون پریده باشد، بودم. من فقط آنجا نشسته بودم و داشتم فکر میکردم آنها برای چی من را میخواهند؟ اگر میتوانستم این کار را انجام دهم خوب میشد چون پول خوبی داشت اما دیدم نمیتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. و او هم آنجا بود و هردویمان شاهد این تقلای من بودیم، و آخر هم نتوانستم آن کار را انجام دهم. ولی فکر کنم ایده نوشتن فیلمی با بازی من برایش جالب بود.
دانستن اینکه نقشی مشخصا برای شما نوشته شده است، آیا این برخورد شما نسبت به آن را تغییر میدهد؟
– نه واقعا همان چیز است. شما به شخصیت نگاه میکنید و با خود میگویید چطور میتوانم این نقش را بازی کنم؟ این از کجا میآید؟ مخصوصا هم شخصیتی عجیب مثل منگلهورن. او کیست؟ بنابراین چند چیز هم یاد میگیرید. وقتی فیلمنامه را گرفتم با خودم فکر کردم این آدم هم جایی در طیف حضور دارد. جایی پایین طیف، اما به هر حال این احساسی بود که به من دست داد. این ایده به ذهنم رسید که گذشتهاش بسیار متنوع بوده و اتفاقی که سالهای سال پیش افتاده روی زندگیاش تاثیر گذاشته است.
قبلا گفتید که وقتی بعضی شخصیتها وارد ذهنتان میشوند خارج کردن آنها سخت است، مخصوصا مایکل کورلئونه. آیا این هنوز هم برای شما مشکل است؟
– نه خیلی. من آن موقع در سن بسیار تاثیرپذیرتری بودم و هرگز فکر نمیکردم برای آن نقش آدم درستی باشم، اما کاپولا اینطور فکر نمیکرد. و در نهایت هم او چیزهایی را در من دید که خودم هیچ اطلاعی از آنها نداشتم. از آن تجربه خیلی چیزها یاد گرفتم. همین چیز را هم درباره نقشهای دیگری که طی زندگیام بازی کردم میتوان گفت؛ بعضیهایشان عملی میشوند و بعضیها نمیشوند. حتی برای این نقش هم احساس کردم که نمیدانم دیوید دارم چه چیزی میبیند اما سعی میکنم راهم را به این شخصیت پیدا کنم. اما من شخصیت را حفظ نکردم و به هیچ وجه آن را برای خودم نگه نداشتم. متوجه شدم که وقتی به اندازهای کافی از تجربه دست پیدا میکنید، بخشهایی از خودتان را میتوانید خاموش و روشن کنید. چون درک از کاری که انجام میدهید و درک نسبت به زندگی در کل به نحوی تغییر میکند. میتوانید با گذر زمان منطقیتر نگاه کنید. یا حداقل خوشبختانه برای من که تا به اینجا اینطور بوده وگرنه خودم را از سقفی، جایی پایین میانداختم.
در این لحظه در چه نقطهای از مسیر حرفهای کاریتان قرار دارید؟ در پروژههای بعدی به دنبال چه چیزهایی هستید؟
– دو درجه هست. درجه اینکه چه چیزی در حقیقت قابل قبول برای انجام دادن است، تماشاچیان من را در چه نقشی قبول میکنند و بعد هم درجه دیگر هست که آزمایشیتر است. کمی عقب و جلو میروم، اما چیزهایی که بیشتر با جای من در این دنیا مرتبط هستند آنهایی هستند که به سن من میخورند و با چیزهایی که در زندگی آنها را درک کردم به نحوی ارتباط برقرار میکنند یا تمرین کردن بعضی از ایدههایی که در زندگی خودم دارم. اما اصولا دارم سعی میکنم به جایی برسم که بتوانم کمی استراحت کنم و احساس نکنم مجبورم کاری را حالا به هر دلیل انجام دهم. من مشکلی با استراحت کردن و کمی دور بودن از فیلم ندارم، که البته ممکن است فکر کنید دارم، چون اخیرا خیلی فعال بودم. ماندهام که چه اتفاقی برای قابلیت دوران جوانیام برای راحت و آسوده بودن افتاد. نمیدانم که آیا فرزندانم، جوانترین فرزندانم این را در من به وجود آوردهاند. نمیدانم، اما مطمئنا بیشتر و بیشتر میخواهم با آنها باشم و در آن زندگی و در آن دنیا. این برای من اهمیت دارد برای همین دارم سعی میکنم اوضاع را به آن سمت پیش ببرم. اما همیشه این شانس وجود دارد که چیزی پیش بیاید. نمایش دیوید ممت («عروسک چینی» که در ماه اکتبر در برادوی روی صحنه خواهد رفت) ترسناک است و چیزی است که دارم با آن روبرو میشوم. به نحوی بسیار چالش برانگیز است چون نمایشنامهای با دو شخصیت است. در لحظهای از نمایش یکی از آنها میگوید وقت برای انجام این کار لازم دارم. اما در فیلمها دیگر آنقدر وقت به دست نمیآورید و همیشه با ساعتی که در حال جلو رفتن است مواجه هستید و این میتواند خیلی سخت باشد چون همیشه باید کاری را در محدودیت فیلمبرداری شش هفتهای خود عملی کنید. و معمولا هم این زمان کافی نیست برای همین خود اثر هم این را نشان میدهد. آرزو میکنید وقت بیشتری داشتید، حتی برای اینکه فقط بتوانید بازیگرانی که باهاشان هستید را بهتر بشناسید یا درباره شخصیتتان با کارگردان صحبت کنید. در روزهای قدیم سیدنی لومت هم فیلمهایش را در شش هفته میساخت، اما او سه هفته یا یک ماه تمرین برگزار میکرد. اما این روند دیگر اتفاق نمیافتد. خیلی نادر فیلمی را پیدا میکنید که طبیعت جدی داشته باشد و زمان لازم برای تمرین کردن بازیگران را هم در اختیار آنها قرار دهد. این مسئله دیگر یک اولویت نیست.
دلتان برای این روند تنگ میشود؟
– وقتی داشتیم «تحقیر» را فیلمبرداری میکردم فکر کنم اصلا تمرین نکردیم. نه، کمی سر خود صحنه تمرین کردیم. اما اینجا با بازیگران واقعا بزرگ روبرو هستید: دایان وست و گرتا گرویگ، اینها افرادی هستند که نسبت به این مسایل بسیار انعطافپذیرتر هستند. اما من نه. من به نحوی این نیاز را دارم که تمرین کنم، یادداشتها را یاد بگیرم، ببینم آنها کجا هستند و بتوانم آزادی پیدا کنم. اما فیلمهای برای بداهه کار کردن هم خیلی خوب هستند. گاهی اتفاقهایی غیرمنتظره میافتد. وقتی در فیلم «بعد از ظهر سگی» گفتم «آتیکا!» این را یکی از دستیاران کارگردان به من گفته بود. او آمد کنار من و گفت بگو آتیکا و من هم رفتم بیرون و گفتم آتیکا! و حضار در خیابان پاسخ دادند. این نوع کارهای بداهه فقط در فیلمها دیده میشوند.
میدانید امروز (پانزدهم ماه ژوئن) در حقیقت سالگرد بیست و پنج سالگی اکران «دیک تریسی» است.
جدی؟
بله
– خب این برای من هم خبر بود. فکر کردم میخواهی بگویی تولد ۲۵ سالگیام است. خب، من را کمی متوقف و کمی خوشحال کردی. بیست و پنج سال، وای.. حس ۲۵ ماه را دارد. زمان همینطور میگذرد.
منبع: انترتینمنت ویکلی
بانی فیلم