این مقاله را به اشتراک بگذارید
روایت است، علی اکبر دهخدا هنگام نگارش فرهنگ سترگ خود تنها نام بزرگانی را درج می کرد که در قید حیات نبودند، جز یک استثناء که آن هم کسی نبود جز صادق هدایت؛ این استثناء قائل شدن در مورد هدایت، نشان از اهمیت و اعتبار صادق هدایت نزد چهرههای بزرگ زمان خود دارد. در ادامه شرح این ماجرا را به روایت محمد پروین گنابادی میخوانید، بعد هم مدخل هدایت در فرهنگ دهخدا آمده است، با این تذکر که از انتهای این مدخل، نام آثار هدایت حذف شده.
***
محمد پروین گنابادی، ادیب و پژوهنده ادبیات کلاسیک ایران، و از دوستان و یاران نزدیک دهخدا وهدایت نقل کرده است: “مرحوم دهخدا به صادق بسیار علاقمند بود و او را نویسندهای توانا وهنرمندی شایسته و رادمردی شریف می دانست، و با این که برحسب خصوصیتهایی که در تنظیم لغت نامه خود به کار میبرد قرار بود (و هم اکنون نیز این قرار پایدار است) که شرح حال نامداران و شخصیت های معاصر، هر چند جنبه جهانی داشته باشند، تا هنگامی که در قید حیاتاند نوشته نشود تا برحسب بغض خصوصی و شخصی حمل نشود.
اما هنگامی که حرف “صاد” را آقای دکتر شهیدی تنظیم میکرد، روزی نزد مرحوم دهخدا آمد و گفت: شما دستور داده بودید شرح حال صادق هدایت در این کتاب بیاید، بنابراین بهتر است از خود صادق خواهش کنیم شرح مختصری به قلم خودش بنویسد، و سپس “مرحوم دهخدا” به من رو کرد و گفت: تو صادق را میبینی؟ گفتم: آری.گفت: از قول من به او بگو تا به قلم خودش شرح حالی بنویسد، و چون مدتی است خودش را هم ندیده ام سری به این جا بزند. گفتم: من می توانم صادق را وادار کنم که به این جا بیاید، اما درباره نوشتن شرح حالی به قلم خودش، تردید دارم که چنین پیشنهادی را بپذیرد.
روز بعد در کافه فردوسی صادق را دیدم وچون به اخلاق او آشنایی داشتم گفتم: دهخدا حال ترا می پرسید و می گفت: دلم برای صادق تنگ شده است. سری تکان داد و گفت: من هم مدتی است او را ندیده ام، این روزها به منزلش می آیم؛ و از قضا مرحوم دهخدا شرحی درباره علاقه خود به صادق بیان کرد و به ویژه یادآور شد که من از معاصرانی که در قید حیات اند تنها می خواهم شرح حال ترا، آن هم به قلم خودت، در لغت نامه بیاورم، و بنابراین انتظار دارم این خواهش مرا بپذیری و به میل خودت شرح حال بنویسی .
صادق با همان شیوه همیشگی خندهای سر داد و گفت: زکی، شرح حال من، ولش!
دهخدا با اصرار گفت: صادق جان شوخی را ول کن وشرح حالی بنویس، اما پاسخ صادق پس از چندین بار خواهش و تمنا همان خنده تمسخر آمیز و “زکی” و “ولش” بود و به هیچ وجه حاضر نشد چنین چیزی بنویسد، تا سرانجام از منابع دیگر و اطلاعات خود مرحوم دهخدا در اوایل سال ۱۳۲۹ بود که چند ماه بعد به پاریس رفت و از قضا شرح حال وی در لغتنامه هنگامی چاپ شد که صادق در آنجا انتحار کرده بود.”
آن چه در زیر میخوانید همان شرح حالی است که دهخدا نوشته است و در صفحه ۶۳ جلد سی و دوم لغتنامه درج است:
صادق هدایت
وی فرزند اعتضاد الملک و از خاندان اشراف ایران است. پدران وی پیوسته شاغل مقامات عالی دولتی و مناصب نظامی بودند. صادق در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران تولد یافت. او بیش تر عمر خود را در تهران به سر برد و طولانیترین سفر وی هنگامی است که برای تحصیل به فرانسه رفت.
وی در این کشور اوقات خودرا بیش تر به سیر و گشت گذراند. ابتدا در پاریس بود و سپس به “بزانسون” رفت و در پانسیونی خانوادگی سکونت جست، سپس به پاریس بازگشت و هنگامی بدان شهر برآن شد که خود را در رودخانه غرق کند ولی او را نجات دادند. داستان های معروف: زنده به گور، سه قطره خون، نمایش نامه”پروین”، افسانه آفرینش، فواید گیاه خواری را در آن جا نوشت. سپس به وطن خود بازگشت و به سال ۱۳۱۵ به بمبئی رفت و در آن جا زبان پهلوی را فرا گرفت و با دو داستان که از هند فرا گرفته و به فرانسه نوشته بود بازگشت، و به سال۱۳۲۴ در حدود دو ماه در تاشکند ازبکستان شوروی گذرانید و عاقبت در آذر ۱۳۲۹ به پاریس سفر کرد و پس از چهار ماه در آنجا به وسیله گاز انتحار کرد. صادق در بذله گویی استتعداد و مهارتی داشت، به حیوانات شفقت میورزید، با این که ظاهر او لاابالی می نمود در زندگانی منظم بود. وی به زبان انگلیسی تا حدی آشنایی داشت که میتوانست از آثار علما و ادبا بهره برد وبه وسیله زبان فرانسه از معارف و ادبیات ملل مختلف بهرهمند میشد . در پایان عمر به تحصیل زبان روسی همت گماشت و به مطالعه آن اشتغال داشت. به حافظ و خیام علاقه بسیار میورزید. هنگام جوانی و در آن وقت که در پاریس اقامت داشت به عقاید مذهبی یوکا و کیش بودایی روی آورد و همان اوقات بود که مجسمه کوچک بودا را خرید و از آن پس همیشه آن مجسمه بر روی میز وی دیده می شد . صادق روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد؛ بدین سان که به گرمابه خانه خویش رفت و نخست سوراخ ها و روزنه ها را استوار ساخت، سپس شیر گاز را گشود و در کف حمام دراز کشیده جان سپرد . جنازه او را در مسجد پاریس گذرادند و پس از توقفی اندک در حالی که قریب یک صد تن از دانشجویان ایرانی آن را تشییع میکردند به قبرستان “پرلاشز” حمل و در آن جا دفن کردند. گذشته از مقالاتی که از وی در مجلهها به طبع رسیده تالیفات متعددی دارد .