این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگوی روزنامه الشرقالاوسط با سعود السنعوسی برنده بوکر عربی ٢٠١٣
نوشتن را ادامه نمیدهم مگر وقتی احساس درد کنم
ترجمه دکتر مریم اکبری*
سعود السنعوسی (١٩٨١- کویت) از شرکت تغذیه و رشته بانکداری، در نهایت به نوشتن رمان میرسد. این نویسنده جوان کویتی توانست با سومین رمانش «ساقه بامبو» ششمین جایزه بوکر عربی را از آن خود کند. هیات داوران در بیانیه خود این رمان را به دلیل «ژرف بودنش و داشتن پیرنگی محکم که به طرح پرسش هویت در کشورهای حاشیه خلیج فارس میپردازد» شایسته این جایزه دانستند. بوکر عربی، شاخهای از جایزه بوکر بریتانیاست که از سال ٢٠٠٧ شروع به کار کرده است. «ساقه بامبو» به گفته بسیاری از منتقدان از رمانهای جسوری است که موضوع «کارگران خارجی» و «ارتباط کشورهای حوزه خلیج فارس با دیگری» در قالب روایی باورپذیری بررسی کرده است؛ چنانکه واسینی الاعرج، رماننویس برجسته الجزایری درباره این رمان نوشت: «من به شخصه شیفته این رمان هستم و معتقدم رمان از لحاظ تکنیک، عناصر زیباییشناختی و جسارت، مهمترین رمان سال ٢٠١٢ است. » رمان «ساقه بامبو» با ترجمه عظیم طهماسبی و مریم اکبری و از سوی نشر «نیلوفر» منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگوی شاکر نوری، خبرنگار روزنامه بینالمللی شرقالاوسط است با سعود السنعوسی.
به عنوان یک نویسنده جوان برای صعود از اثر نخست «زندانی آینهها» که جایزهای کسب نکرد و سروصدایی هم به پا نکرد تا مرحله نوشتن این اثر مطمئنا باید زیاد مطالعه کرده باشی؟
در زمینه انسانی و ادبی تحت تاثیر افکار اسماعیل فهد اسماعیل هستم ولی در عین حال میتوانم بگویم با وجود مطالعات بسیارم از نویسنده مشخصی تاثیر نمیگیرم.
نوشتن را از کی آغاز کردی؟
تعیین زمانی خاص کار دشواری است. ولی نوشتن همراه با من آغاز شد یعنی از همان زمان قلم به دست گرفتن و تلاشی برای بیان کردن از طریق نوشتن. در سال ١٩٩٠ همزمان با اشغال کویت توسط عراق سرودهای میهنی نوشتم که چندان زیبا ازکار درنیامد ولی به لحاظ محتوا از عمق و صداقت برخوردار بود و آن زمان من شش سال داشتم. از نزدیک شاهد نگرانیای بودم که گریبانگیر خانوادهام بود و چنین صحنهای مرا به نوشتن واداشت. بعد از آن به مرحله بلوغ رسیدم که در آن شروع کردم به نوشتن خاطرات روزانه، دلنوشتهها و اندیشههایم تا اینکه به سراغ اینترنت رفتم و در سایتها و مجلات جوانان مطالبی مقالهگونه مینوشتم. نوشتن رمان «زندانی آینهها» را شروع کردم و از خودم میپرسیدم آیا دارم رمان مینویسم یا گونه دیگری؟ حتی آن را به دیگران نشان میدادم و از آنها میپرسیدم که نوشته من در چه قالبی است. فکر میکردم نوشتن رمان مشروط به قوانینی است که کار را سخت و غیرقابل انجام میکند. در نخستین رمانم اشتباهاتی دارم که به همانها میبالم. همانها باعث شدند آرامآرام از پلکان رمان بالا روم. اگر «زندانی آینهها» نبود من نمیتوانستم دومین رمانم را به این شکل و با این اسلوب بنویسم. به همه آرا در خصوص رمان اولم گوش سپردم و در رمان «ساقه بامبو» اعمالشان کردم.
فکر میکنی رمانت واقعگرایانه باشد یا برگرفته از خیال؟
نه واقعگرایانه است و نه تخیلی. چراکه اگر من بگویم واقعگرایانه است تلاشهای خلاقانه خودم را نادیده انگاشتهام و اگر بگویم تخیلی است خواننده باور نمیکند و به این ترتیب شخصیتهای کاغذیای را معرفی کردهام که روحی درکالبدشان نیست.
آیا هدف انسانی، انگیزه شما در نوشتن چنین رمانی بوده است؟
فکر نمیکنم انگیزه واحدی برای نوشتن رمان وجود داشته باشد. میتوانم بگویم تیپهای بسیار و گونهگونی از شخصیت اصلی و رخدادهای رمان در واقعیت وجود دارند ولی اینها یک پدیده اجتماعی نیستند. ولی اگر هنجارستیزی و مشکلات این شخصیت مختص یک فرد باشد آن وقت این موضوع ارزش دارد دربارهاش رمان نوشته شود و به این معنا رمان اساسا خود ما را مورد خطاب قرار میدهد و نوشتهای میشود که پیرامون محور «چالش هویت» و «پیدا کردن خود» توسط فرد و گروه میچرخد، یعنی این نوشته موضوعی را به چالش میکشد که مربوط به خود ما است، من فقط تلاش کردم آن را در بافت انسانی خودش قرار دهم تا عموم مردم را مورد خطاب قرار دهد.
موضوع این رمان چطور به ذهنت خطور کرد؟
میتوانم بگویم این رمان ریشههای واقعی دارد، چرا که زمان تحصیل در کلاسمان پسری بود که مادرش آسیایی بود و- هرچند مثل ما کویتی بود- از انزوا رنج میبرد؛ چراکه قیافه آسیایی- فیلیپینی خاصش مانعی میشد که میان او و ما فاصله ایجاد میکرد. ما با تعجب به او نگاه میکردیم و سعی نمیکردیم با او قاطی شویم. پیش از آنکه به هویت بیندیشم- و این اندیشهای است که ذهنم درگیر آن است- دوست داشتم دیگری را ببینم و او را بیشتر از همکلاسیهای دیگرم بشناسم. تا اینکه رسیدم به این مرحله که شخصیتی که من درصددش هستم دارای هویت نیمهفیلیپینی و نیمهکویتی است. موقعی که ایده رمان را آماده میکردم فکر منفیای نداشتم و این سوال را مطرح نکردم: آیا من میتوانم درباره هویت بنویسم؟ به همین خاطر خودم را گذاشتم جای دیگری و پس از آنکه از سفر خودم به فیلیپین برگشتم سوالها به سرعت به ذهنم هجوم میآوردند: چطور میتوانم در قالب این شخصیت فرو بروم و چطور میتوانم با نگاه او ببینم؟ و شروع کردم با نگاه دیگری به رصد کردن آنچه در خیابان در حال وقوع است و سوالها را طرح میکردم: این رفتار منفی برای چه؟ این نوع نگاه به دیگری چه دلیلی دارد؟ این گونهای «در نقش فرو رفتن» است که برای نوشتن در مورد تصویری که در نگاه دیگری داریم به آن نیازمندیم.
فرآیند در قالب دیگری فرورفتن را که پیش از فرآیند نوشتن بوده چطور آغاز کردی؟
فرآیند در قالب دیگری فرورفتن به حدی رسید که خانه هوزیه یا عیسی، قهرمان داستان، خانه خودم شد و شروع کردم به اصطلاح خودمان به چیدمان خانه به سبک رمان. او در همان منطقه ساکن است و دانشسرای دینی هم با خانه من ١٠٠ متر فاصله دارد. اتاق من شد اتاق هوزیه. مادربزرگ دارد از پلکان پایین میآید. رمان همه وجود مرا فراگرفت. همه اینها پیش از مرحله نوشتن بود. از آن به بعد هم بیوقفه نوشتم تا آنکه آن را تمام کردم. تصورم این بود که تجربه زیسته چیزی است که نوشتن را پیش میبرد گویی دارم زندگینامه خودم را مینویسم، به گونهای که داستان هوزیه میندوزا در ذهنم جاخوش کرد به حدی که به موجودی زنده با گوشت و خون مبدل شد.
تا چه حدی در فرآیند «در قالب دیگری فرو رفتن» موفق شدی؟
در قالب شخصیت قهرمان داستان با همه لایههایش و با همه اندوختههای فرهنگی، انسانی و عاطفیای که دیگری دارد فرو رفتم، حتی ترانهها و روزنامهها و شبکههای تلویزیونی فیلیپین را پیگیری میکردم و برخی آفرینشهای هنری این کشور را از انگلیسی ترجمه میکردم، این حالت را تا مدتها تجربه میکردم حتی خودم را با نگاه آن شخصیت میدیدم و به همین دلیل خودآگاه تلاش داشتم در خواننده درد ایجاد کنم، ولی برای این درد درمانی پیدا نکردم، و برای پرسش «ما که هستیم؟ و دیگری کیست؟» جواب قانعکنندهای نیافتم.
آیا مشکل هویت در نوشتن رمان دغدغه شما بوده است؟
مطمئنا. سعی کردم همزمان روی کشمکش شخصیت با خودش و با محیط پیرامونش تمرکز کنم. این شد که قهرمانم را که نیمهفیلیپینی و نیمهکویتی بود پیدا کردم و این عنصری است که از طرف جامعه کویتی پذیرفته نمیشود. ولی کشمکش او تاملبرانگیز است و قهرمان در طول رمان پیوسته به دنبال هویت گمشده خویش است چرا که به دو فرهنگ مختلف وابسته است. او محصول این دو فرهنگ است. این معضل حاصل ازدواج با یک خدمتکار آسیایی است و سوالهای هویت در هر دو فرهنگ خرد میشوند و مدتها این تصویر منفی در جامعه ما- خواسته یا ناخواسته- ذهنم را درگیر کرد. فرصتی دست داد که با اقلیتهای مهاجر عرب و غیرعرب کار کنم و به طور مداوم تلاش میکردم از طریق سفرهایم خودم از اوضاع سردرآورم. وجود دیگری برای ما لازم است تا خودمان را کشف کنیم. از وقتی آگاهیام شکل گرفته است کوشیدهام این تصویر را (درباره دیگری) نپذیرم. در حوزه فردی نگرشم دگرگون شد و سعی کردم این تصویر منفی در مورد دیگری را اصلاح کنم چرا که من به خاطر چنین تصویری احساس درد و گناه میکنم. من جامعهام نیستم من فقط یک فردم. دنبال درمان نیستم. به عنوان یک نویسنده وظیفهام درمان نیست و اگر آن را میدانستم در قالب یک مقاله مینوشتم. خواننده است که باید به دنبال درمان باشد. ما به دیگری نگاه دوگانه داریم یا نگاه از پایین یا از بالا.
فکر میکنی قهرمانت خودش درمان را پیدا کرد؟
رمان در دو مکان جغرافیایی کویت و فیلیپین در جریان است. چنان که میدانی قهرمان به کشورش بر میگردد، چون مادرش سرزمین پدرش را به صورت بهشتی روی زمین ترسیم کرده بود و او مثل ساقه بامبو است؛ اگر آن را از هر قسمت ساقهاش جدا کنیم و در زمین دیگری قرار دهیم، ریشه میکند. این چیزی بود که هوزیه قصد انجامش را داشت ولی موفق نشد.
چیزی که ملاحظه شده این است که تو فقط در شخصیت قهرمان عمیق شدی و به شخصیتهای دیگر نپرداختی؟
همه شخصیتها به قهرمان داستان مرتبط میشوند، نه فقط خانواده خودش بلکه حتی شخصیتهای فیلیپینی. دوست داشتم در همه شخصیتها عمیق بشوم. خودم درباره شخصیتهایم حکم صادر نمیکنم. آنها نه خوبند نه بد، نه سیاهند نه سفید. هوزیه، قهرمان داستان، قربانی است و دیگر شخصیتها نیز، حتی آنهایی که دورش هستند؛ شخصیتی که در زمینه حقوق بشر فعالیت دارد یا شخصیت روشنگر، یا آنکه تحت تاثیر دین است. او رفتار متظاهرانه جامعه را درک میکند و از خود میپرسد تکلیف این گفتهها چه میشود که «فرقی بین عرب و عجم نیست مگر در تقوی؟» او جایی در ته جامعه همراه با خدمتکارها زندگی میکند. مادربزرگ وقتی صدای نوهاش، هوزیه، را میشنود پسرش را مجسم میکند. ولی آن گونه که باید به او اهمیتی نمیدهد، کل خانواده قربانیاند.
در نوشتن رمان منابع دیگری هم غیر از سفر و تجربه زیسته داشتی؟
من از آن تیپ آدمها نیستم که برای نوشتن یک رمان مطالعه میکنند. به خاطر همین در درجه اول بر تجربه زیسته تمرکز میکنم. حتی وقتی به دنبال قهرمان تا فیلیپین رفتم در هتل اقامت نکردم بلکه به یک خانه کوچک رفتم که از ساقههای بامبو ساخته شده بود و با ثبت یادداشتها شروع کردم به رصد کردن زندگی قهرمان. وقتی برگشتم کویت، از آن یادداشتها استفاده نکردم، ولی در طول نوشتن ظاهر میشدند، شاید از ناخودآگاهم بیرون میآمدند و این در مورد بسیاری موقعیتها که در رمان ظاهر شدند صدق میکند، از بوی غذاها گرفته تا رفتار شخصیتها.
فکر میکنی این رمان نقدی است بر طبقاتی بودن جامعه کویت؟
بله، من خللی را که میان ما به عنوان افراد و گروهها وجود دارد نقد میکنم، چون ما بسته هستیم و دیگری را به درونمان راه نمیدهیم و این ریشه در میراثی بسیار پیچیده دارد و مبالغه نمیکنم اگر بگویم یکی از کسانی که محکوم به این امر است خود منم. اگر در برابر این موضوع احساس ندامت نمیکردم این رمان را نمینوشتم.
فکر میکنی موضوع «کارگران خارجی» و تصویر «دیگری» مختص جامعه کویت است؟
مشکلات ما کشورهای حوزه خلیج فارس مشابه است هرچند اشکال متفاوتی داشته باشند.
اثر شما به لحاظ شیوه روایت کلاسیک است ولی در ضمن آن این ایده را گنجاندهای که این رمان ترجمه است؟
تکنیک ترجمه را به کار گرفتم تا وانمود کنم که رمان، خود زندگینامه است که با قلم یک فیلیپینی نوشته شده است. به گونهای رمانی را داخل رمان دیگری قرار دادم، این فقط یک شگرد رماننگاری است برای برانگیختن هیجان خواننده، فقط همین.
نوشتن این رمان چقدر طول کشید؟
یک سال تمام صرف نوشتنش کردم و این زمان برای چنین اثری زمان اندکی است، به خصوص که من غیر از نوشتن کار دیگری هم دارم. ولی ترجیح میدادم بعد از تمام شدن کارم در شرکت تغذیه در خانه بمانم.
رمانت از زبان شاعرانه دور میشود و به «روایت» تلخی نزدیک میشود که ویژگی اغلب رمانهای عربی است؟
گاهگاهی زبان مرا درگیر خودش میکرد ولی به خودم مسلط میشدم، در ورطه مجازها و تشبیهات شاعرانهای میغلتیدم اما در آنها تجدیدنظر میکردم چرا که تمایل به سادگی دارم.
فکر میکنی رمان در کویت خوانده شود؟
آرزو میکنم رمان، اثری از خود به جا بگذارد طوری که در رفتار خواننده نمود پیدا کند و من تا حدی به این موضوع خوشبینم، چرا که کویت در سالهای اخیر شاهد پیدایش مجموعه قرائتهای جدید، با آگاهی خوانش نوینی بوده است، به خاطر همین میگویم این رمان میتواند اینجا و آنجا اثرگذار باشد چراکه خواننده خوب، شرط نویسنده خوب است.
در زمینه انتشار رمانت با مشکلات خاصی مواجه شدی؟ و چرا «دارالعربیه للعلوم» را انتخاب کردی؟
مطمئنا به عنوان نویسندهای جوان با سختیهای بسیاری روبهرو شدم. یکی از ناشران برای نشر رمانم شرطهایی وضع کرد، که بیشتر از اجحاف،گونهای سوءاستفاده بود. ولی خوشبختانه با جسارت «الدار العربیه للعلوم» مواجه شدم که ریسک انتشار رمانم را قبول کرد و آن را به جایزه جهانی رمان عربی (بوکر) تحویل داد.
در حال حاضر چه برنامههایی داری؟
ایدههای بسیاری در ذهن دارم و کارهایی هست که هنوز تمام نکردهام، حتی نسبت به «ساقه بامبو» بیش از یک ایده داشتم و سه کار را شروع کردم و رها کردم. نوشتن را ادامه نمیدهم مگر وقتی احساس درد میکنم. از یک قضیه یا یک فکر متالم میشوم و همان درد مرا به سمت نوشتن سوق میدهد. رمانی را شروع کردهام و به صفحه ۵٠ رسیدم. در حال حاضر رمان خاصی در ذهن ندارم چرا که به عزلت دوبارهای نیاز دارم.
*مترجم ادبیات عرب
اعتماد