این مقاله را به اشتراک بگذارید
فیلمساختن به روایت سیدنی لومت
مانی سپهری
«یکبار از آکیرا کوروساوا پرسیدم که چرا یکی از نماهای آشوب را آنجور قاببندی کرده؟ جوابش این بود که اگر دوربین را یک اینچ به چپ پَن میکردم کارخانه سونی را در قاب میدیدیم و اگر دوربین را یک اینچ به راست پَن میکردم فرودگاه را میدیدیم که هیچکدام به درد یک فیلم تاریخی مثل آشوب نمیخورد». شروع مقدمه سیدنی لومت بر کتاب «فیلمساختن» با این خاطره از کوروساوا آب پاکی را روی دست خواننده این کتاب میریزد و بهصراحت اعلام میکند که کتاب «فیلمساختن» بیش از آنکه راجع به الهامات ذهنی یک کارگردان باشد، درباره عوامل عینی فیلمسازی است. «فیلمساختن» کتابی است از سیدنی لومت که با ترجمه بهمن فرمانآرا از طرف نشر چشمه منتشر شده است. لومت، کارگردان آمریکایی فیلمهایی چون «بعدازظهر نحس»، «سرپیکو»، «شبکه»، «دوازده مرد خشمگین» و «قتل در قطار سریعالسیر شرق» در این کتاب با لحنی که به روایت قصهای جذاب پهلو میزند، از نحوه ساختهشدن یک فیلم و آنچه کارگردان حین ساختن فیلم با آن مواجه میشود، سخن میگوید و طبیعی است که بیش از هرچیز تجربههای خود را بهعنوان یک کارگردان پیشروی مخاطب میگذارد. او در جایی از مقدمه کتاب، درباره آن مینویسد: «این کتاب درباره کارهایی است که باید در تولید یک فیلم انجام داد. جواب کوروساوا حقیقت سادهای را بیان میکرد و بیشتر فیلمهایی هم که در این کتاب به آنها اشاره میکنم فیلمهایی هستند که خودم کارگردانی کردهام. دلیلش این است که در مورد فیلمهای خودم دقیقا میدانم چه راهی برای تصمیمات خلاقانه فیلمها گرفته شده است. برای کارگردانی یک فیلم راه درست یا غلطی وجود ندارد و این کتاب درباره طرز کار خودم است…».
فصل اول کتاب با عنوان «کارگردان: بهترین شغلِ جهان» به سبک رمانی کلاسیک با توصیف صحنه آغاز میشود. صحنهای که سالن تمرین است و لومت معتقد است «همیشه باید قدری کثیف باشد». آنگاه شخصیتها – عوامل فیلم – یکییکی وارد صحنه میشوند. یکی از چیزهایی که کتاب لومت را از یک اثر خشک آکادمیک درباره چگونهفیلمساختن متمایز میکند، لحن شوخ و رندانه لومت است. مثل آنجا که در همین فصل اول درباره ورود ستارگان فیلم به سالن تمرین سخن میگوید: «یکباره شلیک خنده از پایین پلهها به گوش میرسد که معمولا نشانه آمدن یکی از ستارگان فیلم است. ستاره هم سعی میکند وانمود کند آدم مغروری نیست و خودش را یکی از افراد عادی گروه میداند. او هم به دنبال کسب محبوبیت است. گاهی با ستارهها گروه بادمجان دورقابچینها هم میآیند..». پس از عوامل صحنه، این بحث پی کشیده میشود که یک کارگردان چطور به این تصمیم میرسد که یک فیلم را بسازد یا نه. لومت در مورد خودش میگوید: «من همیشه به غریزهام تکیه کردهام و همان بار اول که فیلمنامه را میخوانم این تصمیم را میگیرم». بحث با کلیاتی دیگر درباره جنبهها و عوامل مختلف فیلمسازی ادامه مییابد و بعد چنانکه لومت در پایان فصل اول میگوید، صحبت از «ریزهکاریها» آغاز میشود.فصل دوم کتاب، با عنوان «فیلمنامه: آیا نیازی به نویسنده هست؟» درباره فیلمنامه است و نحوه برخورد کارگردان با یک فیلمنامه. این فصل با اشارهای به بدرفتاری استودیوها با فیلمنامهنویسان آغاز میشود و با روایت تجربیات خود لومت از مواجههاش با فیلمنامه و فیلمنامهنویسان و همچنین اینکه مواجهه بازیگران با فیلمنامه به چه صورتهایی است. «سبک»، عنوان فصل سوم کتاب سیدنی لومت است. این فصل اینگونه آغاز میشود: «سبک بعد از عشق لغتی است که همیشه بهاشتباه از آن استفاده شده». و چند سطر پایینتر مینویسد: «بحث درباره سبک بهعنوان چیزی جدا از محتوای فیلم واقعا عصبانیام میکند. فرم همیشه باید از نوع استفاده تبعیت کند. در مورد سینما هم همینطور است. میفهمم که بعضی آثار هنری آنقدر زیبا هستند که توجیهی لازم ندارند و بعضی فیلمها خواستهاند فقط زیبا باشند و چیزی جز یک تمرین بصری یا تجربه بصری نیستند و نتیجه هم ممکن است بسیارزیبا باشد و از نظر تأثیرگذاری بیاندازه شما را به شوق بیاورند. اما اینها هیچکدام به ما اجازه نمیدهند بگوییم این از نظر تکنیک بصری و زیباشناختی برای یک تراژدی بدون نقص است».
فصل چهارم کتاب با عنوان «بازیگران: آیا بازیگر میتواند خجالتی باشد؟» -چنانکه از عنوانش پیداست- درباره بازیگران یک فیلم است. لومت در سطرهای آغازین این فصل مینویسد: «بازیگران بخش مهمی از هر فیلماند. خیلیوقتها آنها تنها دلیلیاند که به دیدن یک فیلم میروید. کاش تئاتر هم ستارگان مهمی میداشت که تا این اندازه طرفدارانشان به دیدن تئاتر میآمدند. بازیگران وسایل اجرائی فیلماند و هنرمندانی که خود را به معرض نمایش میگذارند، آدمهای پیچیدهای هستند». فصل پنجم کتاب درباره دوربین است و عنوانش هست: «دوربین: بهترین دوست کارگردان». این فصل با این هشدار طنزآمیز آغاز میشود: «قبل از هرچیز باید بدانید دوربین نمیتواند با شما جدل کند. سؤالات احمقانه هم نمیپرسد. حتا سؤالات هوشمندانهای نمیپرسد که حس کنید چهقدر از مرحله پرتاید». لومت در پایان این فصل تأکید میکند که منظورش از فیلمبرداری خوب «تصاویر قشنگ» نیست. او مینویسد: «فیلمبرداری درست همانقدر که بازیگران به متبلورکردن درونمایه فیلم کمک میکنند در خدمت همان هدف است». فصل ششم درباره «طراحی صحنه و لباس» است و عنوانش هم همین است و از فصل هفتم با عنوان «بالاخره رسیدیم به ساختن فیلم»، فیلمساختن آغاز میشود.
«دیدن کار روز قبل، رنج و سرمستی»، «اتاق تدوین، بالاخره تنهایی»، «آوای موسیقی: صدای صدا»، «میکس: تنها بخش خستهکننده سینما»، «کپی اول، کودکی متولد میشود» عنوانهای فصلهای هشتم، نهم، دهم، یازدهم و دوازدهم کتاب است، و «استودیو: آیا تمام زحمات من برای این بود؟»؛ این، عنوان فصل سیزدهم و پایانی کتاب فیلمساختن سیدنی لومت است. لومت در آغاز این فصل میگوید: «من ضد «استودیو» نیستم. همانطور که اول کار هم گفتم ممنونم که کسی میلیونها دلار به من میدهد که با آن فیلم بسازم. اما من و فکر میکنم کارگردانهای دیگر وقتی فیلم را تحویل استودیو میدهیم فشار عصبی بسیار زیادی را تحمل میکنیم. شاید به خاطر اینکه این قدم اول فیلم است برای رسیدن به تماشاگران. ولی فکر میکنم دلیل اصلی این است که بعد از ماهها کنترل مطلق، حالا فیلم را به کسانی تحویل میدهیم که هیچ کنترلی رویشان نداریم».